عمر چون رودی خروشان، وه چه آسان میرود
آرزوها مانده بر دل، او شتابان میرود
لحظه ها رفت و من اندر خواب و رویا مانده ام
عمر چون کاهی سبک، همراه طوفان میرود
آرزوهایم چو گل، بر شاخه ای نشکفته ماند
در گلستان جهان عمرم بدینسان میرود
ناگهان تا موی خود را دیدم اندر آینه
من یقین کردم، جوانی چون بهاران میرود
تاجر خوبی نبودم من به بازار جهان
اینچنین دادوستدهایم به خسران میرود
گر نگیرد آدمی لعلی ازین بحر گران
سوی ساحل بادلی زارو پریشان میرود
گر بگردد رهروی هر هفت شهر عشق را
همچو عطاراست و شادان و غزلخوان میرود
در هیاهوی جهان، گم گشت آهنگ زمان
هر که نشنیدست آن، آخر پشیمان میرود