بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 10 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 93

موضوع: شاملو

  1. #11
    sunyboy آواتار ها
    • 33,773
    مدیـریت کــل باشگاه

    عنوان کاربری
    مدیــــریت کـــــل باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    علوم - فناوری
    شغل , تخصص
    وب مستر - طراح وب
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بودن
    یا نبودن...

    بحث در این نیست
    وسوسه این است.
    ***
    شراب ِ زهر آلوده به جام و
    شمشیر به زهر آب دیده
    در کف دشمن.-

    همه چیزی
    از پیش
    روشن است و حساب شده
    و پرده
    در لحظه معلوم
    فرو خواهد افتاد.

    پدرم مگر به باغ جتسمانی خفته بود
    که نقش من میراث اعتماد فریبکار اوست
    وبستر فریب او
    کامگاه عمویم!

    [ من این همه را
    به ناگهان دریافتم،
    با نیم نگاهی
    از سر اتفاق
    به نظاره گان تماشا]
    اگر اعتماد
    چون شیطانی دیگر
    این قابیل دیگر را
    به جتسمانی دیگر
    به بی خبری لا لا نگفته بود،-
    خدا را
    خدا را !
    ***
    چه فریبی اما،
    چه فریبی!
    که آنکه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته
    از تمامی فاجعه
    آگاه است
    وغمنامه مرا
    پیشاپیش
    حرف به حرف
    باز می شناسد
    ***
    در پس پرده نیمرنگ تاریکی
    چشمها
    نظاره درد مرا
    سکه ها از سیم وزر پرداخته اند.
    تا از طرح آزاد ِ گریستن
    در اختلال صدا و تنفس آن کس
    که متظاهرانه
    در حقیقت به تردید می نگرد
    لذتی به کف آرند.

    از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام
    مرا و عموی مرا
    به تساوی
    در برابر خویش به کرنش می خوانند،
    هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد که دیگر
    کلادیوس
    نه نام عــّم
    که مفهومی است عام.

    وپرده...
    در لحظه محتوم...
    ***
    با این همه
    از آن زمان که حقیقت
    چون روح ِ سرگردان ِ بی آرامی بر من آشکاره شد
    و گندِِِ جهان
    چون دود مشعلی در صحنه دروغین
    منخرین مرا آزرد،
    بحثی نه
    که وسوسه ئی است این:
    بودن
    یا
    نبودن






    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی


    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال اول 93-92 پیام نور

    دانلود رایگان نمونه سوالات نیمسال دوم 92-91 پیام نور مقطع کارشناسی

    دانلود رایگان مجموعه نمونه سوالات تمامی رشته های پیام نور نیمسال اول 90-91 دانشگاه پیام نور


    دانلود نمونه سوالات آزمون فراگیر کارشناسی ارشد تمامی دوره های دانشگــــاه پیــــام نور




    دانلود مجموعه نمونه سوالات ارشد فراگیر پیام نور




    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور


    ********************************



    ********************************




  2. #12
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    از مرگ ‚ من سخن گفتم

    چندان كه هياهوي سبز بهاري ديگر
    از فرا سوي هفته ها به گوش آمد،
    با برف كهنه
    كه مي رفت
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    و چندان كه قافله در رسيد و بار افكند
    و به هر كجا
    بر دشت
    از گيلاس بنان
    آتشي عطر افشان بر افروخت،
    با آتشدان باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم


    ***
    غبار آلود و خسته
    از راه دراز خويش
    تابستان پير
    چون فراز آمد
    در سايه گاه ديوار
    به سنگيني
    يله داد
    و كودكان
    شادي كنان
    گرد بر گردش ايستادند
    تا به رسم ديرين
    خورجين كهنه را
    گره بگشايد
    و جيب دامن ايشان را همه
    از گوجه سبز و
    سيب سرخ و
    گردوي تازه بيا كند.
    پس
    من مرگ خوشتن را رازي كردم و
    او را
    محرم رازي؛
    و با او
    از مرگ
    من
    سخن گفتم

    و با پيچك
    كه بهار خواب هر خانه را
    استادانه
    تجيري كرده بود،
    و با عطش
    كه چهره هر آبشار كوچك
    از آن
    با چاه
    سخن گفتم،

    و با ماهيان خرد كاريز
    كه گفت و شنود جاودانه شان را
    آوازي نيست،

    و با زنبور زريني
    كه جنگل را به تاراج مي برد
    و عسلفروش پير را
    مي پنداشت
    كه باز گشت او را
    انتظاري مي كشيد.

    و از آ ن با برگ آخرين سخن گفتم
    كه پنجه خشكش
    نو اميدانه
    دستاويزي مي جست
    در فضائي
    كه بي رحمانه
    تهي بود
    ***
    و چندان كه خش خش سپيد زمستاني ديگر
    از فرا سوي هفته هاي نزديك
    به گوش آمد
    و سمور و قمري
    آسيه سر
    از لانه و آشيانه خويش
    سر كشيدند،
    با آخرين پروانه باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم
    ***
    من مرگ خوشتن را
    با فصلها در ميان نهاده ام و
    با فصلي كه در مي گذشت؛
    من مرگ خويشتن را
    با برفها در ميان نهادم و
    با برفي كه مي نشست؛

    با پرنده ها و
    با هر پرنده كه در برف
    در جست و جوي
    چينه ئي بود

    با كاريز
    و با ماهيان خاموشي
    من مرگ خويشتن را با ديواري در ميان نهادم
    كه صداي مرا
    به جانب من
    باز پس نمي فرستاد
    چرا كه مي بايست
    تا مرگ خويشتن را
    من
    نيز
    از خود نهان كنم

  3. #13
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    من باهارم تو زمین
    من زمینم تو درخت
    من درختم تو باهار

    ناز انگشتای تو باغم میکنه
    میون جنگلا طاقم میکنه

  4. #14
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    پریا

    يكي بود يكي نبود
    زير گنبد كبود
    لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.
    زار و زار گريه مي كردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
    گيس شون قد كمون رنگ شبق
    از كمون بلن ترك
    از شبق مشكي ترك.
    روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
    پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.

    از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
    از عقب از توي برج شبگير مي اومد...

    « - پريا! گشنه تونه؟
    پريا! تشنه تونه؟
    پريا! خسته شدين؟
    مرغ پر شسه شدين؟
    چيه اين هاي هاي تون
    گريه تون واي واي تون؟ »

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا
    ***
    « - پرياي نازنين
    چه تونه زار مي زنين؟
    توي اين صحراي دور
    توي اين تنگ غروب
    نمي گين برف مياد؟
    نمي گين بارون مياد
    نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
    نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
    نمي ترسين پريا؟
    نمياين به شهر ما؟

    شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-

    پريا!
    قد رشيدم ببينين
    اسب سفيدم ببينين:
    اسب سفيد نقره نل
    يال و دمش رنگ عسل،
    مركب صرصر تك من!
    آهوي آهن رگ من!

    گردن و ساقش ببينين!
    باد دماغش ببينين!
    امشب تو شهر چراغونه
    خونه ديبا داغونه
    مردم ده مهمون مان
    با دامب و دومب به شهر ميان
    داريه و دمبك مي زنن
    مي رقصن و مي رقصونن
    غنچه خندون مي ريزن
    نقل بيابون مي ريزن
    هاي مي كشن
    هوي مي كشن:
    « - شهر جاي ما شد!
    عيد مردماس، ديب گله داره
    دنيا مال ماس، ديب گله داره
    سفيدي پادشاس، ديب گله داره
    سياهي رو سياس، ديب گله داره » ...
    ***
    پريا!
    ديگه تو روز شيكسه
    دراي قلعه بسّه
    اگه تا زوده بلن شين
    سوار اسب من شين
    مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
    جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.
    آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
    مي ريزد ز دست و پا.
    پوسيده ن، پاره مي شن
    ديبا بيچاره ميشن:
    سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
    سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن

    عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
    در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
    غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
    هر كي كه غصه داره
    غمشو زمين ميذاره.
    قالي مي شن حصيرا
    آزاد مي شن اسيرا.
    اسيرا كينه دارن
    داس شونو ور مي ميدارن
    سيل مي شن: گرگرگر!
    تو قلب شب كه بد گله
    آتيش بازي چه خوشگله!

    آتيش! آتيش! - چه خوبه!
    حالام تنگ غروبه
    چيزي به شب نمونده
    به سوز تب نمونده،
    به جستن و واجستن
    تو حوض نقره جستن

    الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن
    بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
    عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
    به جائي كه شنگولش كنن
    سكه يه پولش كنن:
    دست همو بچسبن
    دور ياور برقصن
    « حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
    « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن

    پريا! بسه ديگه هاي هاي تون
    گريه تاون، واي واي تون! » ...

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ...
    ***
    « - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي!
    شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك
    تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد
    بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف
    قصه سبز پري زرد پري
    قصه سنگ صبور، بز روي بون
    قصه دختر شاه پريون، -
    شما ئين اون پريا!
    اومدين دنياي ما
    حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين
    [ كه دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟

    دنياي ما قصه نبود
    پيغوم سر بسته نبود.

    دنياي ما عيونه
    هر كي مي خواد بدونه:

    دنياي ما خار داره
    بيابوناش مار داره
    هر كي باهاش كار داره
    دلش خبردار داره!

    دنياي ما بزرگه
    پر از شغال و گرگه!

    دنياي ما - هي هي هي !
    عقب آتيش - لي لي لي !
    آتيش مي خواي بالا ترك
    تا كف پات ترك ترك ...

    دنياي ما همينه
    بخواي نخواهي اينه!

    خوب، پرياي قصه!
    مرغاي شيكسه!
    آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟
    كي بتونه گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما
    قلعه قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟ »

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
    ***
    دس زدم به شونه شون
    كه كنم روونه شون -
    پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
    [ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن
    [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
    [ ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس
    [ شدن، ستاره نحس شدن ...

    وقتي ديدن ستاره
    يه من اثر نداره:
    مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
    هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
    يكيش تنگ شراب شد
    يكيش درياي آب شد
    يكيش كوه شد و زق زد
    تو آسمون تتق زد ...

    شرابه رو سر كشيدم
    پاشنه رو ور كشيدم
    زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
    دويدم و دويدم
    بالاي كوه رسيدم
    اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:

    « - دلنگ دلنگ، شاد شديم
    از ستم آزاد شديم
    خورشيد خانم آفتاب كرد
    كلي برنج تو آب كرد.
    خورشيد خانوم! بفرمائين!
    از اون بالا بياين پائين
    ما ظلمو نفله كرديم
    از وقتي خلق پا شد
    زندگي مال ما شد.
    از شادي سير نمي شيم
    ديگه اسير نمي شيم
    ها جستيم و واجستيم
    تو حوض نقره جستيم
    سيب طلا رو چيديم
    به خونه مون رسيديم ... »
    ***
    بالا رفتيم دوغ بود
    قصه بي بيم دروغ بود،
    پائين اومديم ماست بود
    قصه ما راست بود:

    قصه ما به سر رسيد
    کلاغه به خونه ش نرسيد،
    هاچين و واچين
    زنجيرو ورچين!

  5. #15
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    همه لرزش دست و دلم

    از آن بود

    که عشق

    پناهی گردد

    پروازی نه

    گریزگاهی گردد

    آی عشق آی عشق

    چهره آبیت پیدا نیست



    و خنکای مرهمی

    بر شعله زخمی

    نه شور شعله

    بر سرمای درون

    آی عشق آی عشق

    چهره سرخت پیدا نیست



    غبار تیره تسکینی

    بر حضور وهن

    و دنج رهایی

    بر گریز حضور


    سیاهی

    بر آرامش آبی

    و سبزه برگچه

    بر ارغوان

    آی عشق آی عشق

    رنگ آشنایت پیدا نیست

  6. #16
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    به یادزنده یاد فرهاد مهراد(خواننده این شعر)



    يه شب ِ مهتاب
    ماه مياد تو خواب
    منو مي‌بره
    کوچه به کوچه
    باغ ِ انگوري
    باغ ِ آلوچه
    دره به دره
    صحرا به صحرا
    اون جا که شبا
    پُشت ِ بيشه‌ها
    يه پري مياد
    ترسون و لرزون
    پاشو مي‌ذاره
    تو آب ِچشمه
    شونه مي‌کنه
    موي ِ پريشون...

    يه شب ِ مهتاب
    ماه مياد تو خواب
    منو مي‌بره
    تَه ِ اون دره
    اون جا که شبا
    يکه و تنها
    تک‌درخت ِ بيد
    شاد و پُراميد
    مي‌کنه به ناز
    دسشو دراز
    که يه ستاره
    بچکه مث ِ
    يه چيکه بارون
    به جاي ِ ميوه‌ش
    نوک ِ يه شاخه‌ش
    بشه آويزون...

    يه شب ِ مهتاب
    ماه مياد تو خواب
    منو مي‌بره
    از توي ِ زندون
    مث ِ شب‌پره
    با خودش بيرون،
    مي‌بره اون جا
    که شب ِ سيا
    تا دَم ِ سحر
    شهيداي ِ شهر
    با فانوس ِ خون
    جار مي‌کشن
    تو خيابونا
    سر ِ ميدونا:

    «ــ عمويادگار!
    مرد ِ کينه‌دار!
    مستي يا هشيار
    خوابي يا بيدار؟»

    مست‌ايم و هشيار
    شهيداي ِ شهر!
    خواب‌ايم و بيدار
    شهيداي ِ شهر!
    آخرش يه شب
    ماه مياد بيرون،
    از سر ِ اون کوه
    بالاي ِ دره
    روي ِ اين ميدون
    رد مي‌شه خندون

    يه شب ماه مياد
    يه شب ماه مياد...

  7. #17
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    باران


    بارون مياد جرجر
    گم شده راه ِ بندر
    ساحل ِ شب چه دوره
    آب‌اِش سيا و شوره
    اي خدا کشتي بفرست
    آتيش ِ بهشتي بفرست
    جاده‌ي ِ کهکشون کو
    زُهره‌ي ِ آسمون کو
    چراغ ِ زُهره سرده
    تو سياهيا مي‌گرده
    اي خدا روشن‌اِش کن
    فانوس ِ راه ِ من‌اِش کن
    گم شده راه ِ بندر
    بارون مياد جرجر

    ***
    بارون مياد جرجر
    رو گنبد و رو منبر
    لک‌لک ِ پير ِ خسته
    بالاي ِ منار نشسته.

    «ــ لک‌لک ِ ناز ِ قندي
    يه چيزي بگم نخندي:
    تو اين هواي ِ تاريک
    دالون ِ تنگ و باريک
    وقتي که مي‌پريدي
    تو زُهره رو نديدي؟»

    «ــ عجب بلائي بچه!
    از کجا ميائي بچه؟
    نمي‌بيني خوابه جوجه‌م
    حالش خرابه جوجه‌م
    از بس که خورده غوره
    تب داره مثل ِ کوره؟
    تو اين بارون ِ شَرشَر
    هوا سيا زمين تر
    تو ابر ِ پاره‌پاره
    زُهره چي‌کار داره؟
    زُهره خانم خوابيده
    هيچ‌کي اونو نديده...»

    ***
    بارون مياد جرجر
    رو پُشت ِ بون ِ هاجر
    هاجر عروسي داره
    تاج ِ خروسي داره.

    «ــ هاجرک ِ ناز ِ قندي
    يه چيزي بگم نخندي:
    وقتي حنا مي‌ذاشتي
    ابروتو ورمي‌داشتي
    زلفاتو وامي‌کردي
    خالتو سيا مي‌کردي
    زُهره نيومد تماشا؟
    نکن اگه ديدي حاشا...»

    «ــ حوصله داري بچه!
    مگه تو بي‌کاري بچه؟
    دومادو الان ميارن
    پرده رو ورمي‌دارن
    دسّمو مي‌دن به دسّش
    بايد دَرارو بَسّش
    نمي‌بيني کار دارم من؟
    دل ِ بي‌قرار دارم من؟
    تو اين هواي ِ گريون
    شرشر ِ لوس ِ بارون
    که شب سحر نمي‌شه
    زُهره به‌در نمي‌شه...»

    ***
    بارون مياد جرجر
    روي ِ خونه‌هاي ِ بي‌در
    چهارتا مرد ِ بيدار
    نشسّه تنگ ِ ديفار
    ديفار ِ کنده‌کاري
    نه فرش و نه بخاري.

    «ــ مردا، سلام ُ عليکم!
    زُهره خانم شده گُم
    نه لک‌لک اونو ديده
    نه هاجر ِ ورپريده
    اگه ديگه بر نگرده
    اوهو، اوهو، چه دَرده!
    بارون ِ ريشه‌ريشه
    شب ديگه صُب نمي‌شه.»

    «ــ بچه‌ي ِ خسّه‌مونده
    چيزي به صُب نمونده
    غصه نخور ديوونه
    کي ديده که شب بمونه؟ ــ
    زُهره‌ي ِ تابون اين‌جاس
    تو گره ِ مُشت ِ مرداس
    وقتي که مردا پاشن
    ابرا ز ِ هم مي‌پاشن
    خروس ِ سحر مي‌خونه
    خورشيد خانوم مي‌دونه
    که وقت ِ شب گذشته
    موقع ِ کار و گَشته.
    خورشيد ِ بالابالا
    گوشِش به زنگه حالا.»

    ***
    بارون مياد جرجر
    رو گنبد و رو منبر
    رو پُشت ِ بون ِ هاجر
    رو خونه‌هاي ِ بي‌در...
    ساحل ِ شب چه دوره
    آب‌ا ِش سياه و شوره
    جاده‌ي ِ کهکشون کو
    زُهره‌ي ِ آسمون کو؟
    خروسک ِ قندي‌قندي
    چرا نوکتو مي‌بندي؟
    آفتابو روشن‌ا ِش کن
    فانوس ِ راه ِ من‌ا ِش کن
    گم شده راه ِ بندر
    بارون مياد جرجر...


    1333
    زندان قصر

  8. #18
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    هرگز از مرگ نهراسیده ام

    اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود


    هراس من - باری - همه از مردن در سرزمینی است

    که مزد گورکن

    از آزادی آدمی

    افزون تر باشد

  9. #19
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    روزی ما دوباره

    روزی ما دوباره کبوترهایمان
    را پیدا خواهیم کرد و مهربانی
    دست زیبایی را خواهد گرفت.
    روزی که کمترین سرود
    بوسه است
    و هر انسانی برای هر انسانی
    برادری است.

    روزی که مردم دیگر در خانههایشان
    را نمیبندند.

    قفل افسانهای است و قلب
    برای زندگی بس است...
    روزی که معنای هر سخن
    دوست داشتن است
    تا تو بخاطر آخرین حرف
    به دنبال سخن نگردی.
    روزی که آهنگ هر حرف
    زندگی است

    تا من بخاطر آخرین شعر
    رنج جستجوی قافیه نبرم.
    روزی که هر لب ترانهای است
    تا کمترین سرود بوسه باشد.

    روزی که تو بیایی
    برای همیشه بیایی
    و مهربانی با زیبایی یکسان شود
    روزی که ما برای کبوترهایمان
    دانه بریزیم...

    و من آن روز را انتظار میکشم
    حتا اگر روزی
    که دیگر
    نباشم...

  10. #20
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بی آرزو چه می کنی ای دوست؟

    بی آرزو چه می کنی ای دوست؟

    با مرده ای در درون خویش به ملال سخنی می گویم.

    هوا خاموش ایستاده است

    از آخرین کوچ پرندگان پر هیاهو سالها می گذرد

    آب تلخ این تالاب اشک بی بهانه من نیست

    به چه می گریی نمیدانم

    زمستان ها همه در من است

    به هر اندازه که بیگانه سر بر شانه ات بگذارد

    باری آشناست غم

    (شاملو)

    ============ ====

    فریاد من همه گریز از درد بود

    چرا که من در وحشت انگیزترین شبها آفتاب را

    به دعائی نومیدوار طلب کرده ام

    تو از خورشیدها آمده ای از سپیده دم ها آمده ای

    تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای

    در خلئی که نه خدا بود نه آتش

    نگاه و اعتماد تو را به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم

    شای تو بی رحم است و بزرگوار

    نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

    من بر می خیزم!

    چراغی در دست , چراغی در دلم

    زنگار روحم را صیقل می زنم

    آینه ای برابرآینه ات می گذارم

    تا با تو ابدیتی بسازم.

    (شاملو)

    ============ =====

    و ای بسا که

    تصویری کودن

    از انسانی نا پخته

    از من سالیان گذشته

    گمگشته

    که نگاه خردسال مرا دارد

    در چشمانش

    و من کهنه تر به جا نهاده است

    تبسم خود را

    بر لبانش



    و نگاه امروز من بر آن چنان است



    که پشیمانی به گناهانش!!!!

    (شاملو)

صفحه 2 از 10 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •