خدایا بیش از قبل یاریم کن رضا باشم به انچه تو می خواهی و نه انچه گمان می کنم خیر است و من می خواهم,
پروردگارا تو خود خیر واقع را بر من بنما و راهش بر من بگشا.
امیــــــــــــــــــــــ ــن
خدایا بیش از قبل یاریم کن رضا باشم به انچه تو می خواهی و نه انچه گمان می کنم خیر است و من می خواهم,
پروردگارا تو خود خیر واقع را بر من بنما و راهش بر من بگشا.
امیــــــــــــــــــــــ ــن
خدایا!
اگر بتوانم
ماه و ستارگان را
روي برگهاي سوزني کاج بدوزم
اگر عاشق تر از
همه شمعهاي جهان بسوزم
اگر از قطره هاي نجيب خونم
صدها رودخانه خروشان بسازم
اگر زيباتر باشم از
هرچه بود و نبود
اما تو
مرا دوست نداشته باشي
چه سود؟؟؟؟؟
خدايا
چگونه مي توانم نا اميد باشم وقتي مهربانيت را به ياد مي آورم و نعمت هاي بي شمارت را كه بي مقدمه و بي هيچ سابقه اي بر همه ارزاني داشته اي
اكنون اين منم آن بنده ذليلي كه بر در خانه عزتت ايستاده و شرمندگي عصيان از رويش مي بارد و اين در حاليست كه هيچ گاه از انعامت بي بهره نبوده است
خدايا
آيا اقرارم به بدي كردارم به نزد تو مرا سودي مي دهد و اعترافم به زشتي رفتارم مرا از عذاب رهايي مي بخشد؟
خدايا
آيا در در اين مقام و موقعيتم تيغ خشم خود رابر من آختهاى و در همين هنگام كه ترا همى خوانم غضب خود را همراه من ساختهاى؟
خداوندا
اي وجود پاك و منزه
نااميد نمي شوم زيرا كه تو خود در توبه را به رويم گشودي
اما همچون بنده اي كه به خود ستم نموده و در حق حرمت پروردگارش سهل انگاري نموده با تو سخن مي گويم
اي خدا
بسان بنده اي با توسخن مي گويم كه شمار گناهانش عظيم گشته و ايام عمرش سپري شده و چون مي نگرد در مي يابد كه وقت كار گذشته است و دوران عمر به پايان رسيده است بنده اي كه يقين دارد از عذاب تو پناهي و از انتقام تو گريزگاهي نيست و اكنون به قصد بازگشت به سوي تو روي آورده و توبه اش را براي تو خالص ساخته است.
با دلي پاك به سوي تو برخاسته و با ناله اي محزون و آهسته تو را خوانده است در حالي كه از شدت فروتني در برابر تو خم گشته و از كثرت سرافكندگي در خود خزيده است.ترس بر پاهاي ناتوانش لرزه افكنده و سيل اشك گونه هايش را در بر گرفته و در آن حال با تو چنين نجوا مي كند:
اي مهربان ترين مهربانان
اي خدا ملاقاتت نور ديده ميخواهدنيمه شب مناجاتت دل بريده ميخواهداي صفاي نجوايم وي يگانه مولايمالتجاي كوي تو اشك ديده ميخواهددانه دانه اشكم بين شبنم سرشكم بيناين دل سيه، وصلت در سپيده ميخواهداي بهار فرجامم منكه خارم و خاممگلشن بهارت را گل رسيده ميخواهدشيعه با مناجاتش منتهاي حاجاتشآبياري سرخ ياس چيده ميخواهدروح زندگي زهراست جاودانگي زهراستاين دلم دو عالم را زين عقيده ميخواهدراز دل نياز عشق خواندن نماز عشقحالتي مشابه با آن شهيده ميخواهدهر غم و بلايش را ميخرم به جان امادرك روضههايش را غم كشيده ميخواهداي خدا قبولم كن شيعه بتولم كنامتحان عشقت را برگزيده ميخواهدبا ابوتراب امشب ميكنم نوا ياربعبد خسته زينب سر بريده ميخواهداي اميد افطارم وي نويد اسحارمطلعت رشيدت را دل نديده ميخواهد
نمي دانم چه مي خواهم خدايا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
ز جمع آشنايان مي گريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگي ها
به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
بظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پيرايه بستند
از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بدنام گفتند
دل من، اي دل ديوانه من
كه مي سوزي ازين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگي ها
خدايم!
اگر از آن سو به تو روي مي آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهي از
شعله هاي آن مرا رهايي دهي، همان بهتر که در آن شعله ها مرا
بسوزاني و اگر از آن سو به تو روي مي آورم که مرا به بهشت
فراخواني و در آن جاي دهي ؛ درهاي بهشت را برويم بسته نگهدار ،
ولي اگر براي خاطر تو به سويت مي آيم
خدايم!
مرا از خودت مران . تو گرانبهاترين دارايي من در اين دنيا هستي ،
بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم.
الهي!
از شبيخون نفس امر کننده به بدي و شتابان در خطا و لغزش به تو پناه آورده ام،مرا در سرزمين امن ايمان از گزند سرکشي هاي نفسم ايمن دار.
الهي!
اين نفس،مرا به لبه پرتگاه ميکشاند و هلاکم را ميخاهد و دلم را که حال و هواي بوستان توبه دارد غل و زنجير کرده است.
الهي!
بي تو در مانده ام و از دست هايم کاري بر نمي آيد.
خدايا!
به جود و جبروتت،زورق دلم را در بالا بلند ايمان جاي ده تا از سيل فتنه ها امنيت يابم و با راهگشايي ات مرا به ساحل نجات رهنمون شو
الهي؛ چگونه ما را مراقبت نباشد که تو رقيبي؛
و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسيبي!
الهي: شکرت که دولت صبرم دادي
تا به ملکت فقرم رساني
الهي:پيشاني بر خاک نهادن آسان است؛
دل از خاک بر داشتن دشوار است!
الهي؛ گرگ و پلنگ را رام توان کرد ؛
با نفس سرکش چه بايد کرد؟
الهي:تو پاک آفريده اي؛
ما آلوده کرده ايم
"علامه حسن زاده آملي"
خدايا
دلم مي خواهد شبيه بي کس ترين آدمهاي روي زمين باشم
شبيه آدمهايي که جز تو ياوري ندارند
از عظمت مهربانيت در حيرتم
چگونه به من محبت ميکني
در حالي که در سرزمين وجودم فصل سرد شيطاني حاکم است.
خدايا!
سجده ميکنم در برابرت که اينقدر در برابر من و گناهان من صبوري
کمکم کن تا اين مهرباني هايت را درک کنم...
ای خدایی که به من نزدیکی
خبر از دلهره هایم داری ؟
خبر از چک چک آرام صدایم داری ؟
ای خدایی که پر از احساسی
چینی روح مرا بند بزن
تو که در عرش بلند
تکیه بر تخت حکومت داری
تو که دنیا همه از پشت نگاهت پیداست
تو که ذوق و هنرت را به سرم می باری
و مرا با همه ی رنجش جان می خواهی
چینی روح مرا بند بزن