-
خوبی !؟
- خوب نباشم چه کنم !
یعنی چی !؟
- بعضی آدم ها محکومند …
محکوم به چی !؟
- خوب بودن …
یعنی چی !؟
- مثل برگ ها، که محکومند …
به چی ؟
- به افتادن …
-
آغوشت برای زردی برگ ها گرم است !
و چه سردی ...
می دانمت باد نوازشگر پاییز ...!
-
ماه هاست که بهار رفته
و هنوز هم پاييز است ...
نه زمستانی در پيش است
و نه تابستانی در ماورا بوده است !
تنها ريزش دائمی برگ های ريز و درشت است
که
آرام آرام
جاده ی پيش رويم را می پوشاند ...
چشمهايم از سوز خيس هستند
و گوش هايم
لانه ی ناله ی کلاغ های سرگردان
و خش خش خشکی برگها هستند !
بيهودگی
وجودم را می لرزاند
و ترديد
پاهايم را سست می کند !
و در اين آتشفشان رنگهای تند
من تنها يک چيز را می دانم:
ماه هاست که بهار رفته
و هنوز هم پاييز است ........
-
من منتظر پاییزم ،
هر کس به پاییز نزدیک تر بود خبری برای من بیاورد
برگ هایش قول هایی به من داده اند ... !
-
حضور دوباره پاییز
و من ...
که در ازدحام خستگی های شهر قدم می زنم !
هیچکس به استقبال تو
بر راه نایستاده است ...
و تو
چه سخاوتمندانه هر بار تکرار می شوی ...!
-
پشت لرزش پلکهایم
اشک ، همیشه پنهان است
مانند سکوت بی اختیار آب
زیر برگهای پیاده رو بعد از باران ...
از همین راه اگر می روی
مواظب پایی که می گذاری ، باش!
-
بالاخره بارید،
آسمان را می گویم دیگر،
که روزها سر به گریبان بود.
حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می ایند و می روند در خیالش،
که باز فکرهای دلگیر خاکستری نکند.
-
دختري از كنارم رد شد
عشق آخر مرا نفرين كرد . . .
مرگ من ، در عشق اول نطفه بست
معذرت مي خواهم . . .
گر تو را گرياندم . . .
مرگ من ، ارزش اشك هايت را نداشت
از يادها رفتم و ميروم و ميدانم
كه از چشمي ، اشكي ، برايم نمي بارد . .
-
اندوه پرست
کاش چون پاییز بودم … کاش چون پائیز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشگ هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند … شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم:
چهره ی تلخ زمستان جوانی .
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
فروغ
-
مخوان ای کولی پاییز!
سرود سرد غمگینت
دراین بغض کبود شام
خروش خسته اه مرا ماند
دراین پاییز
دراین پرپرهزاران باغ
دراین هنگامه افشاندن پیوندها
ازبیم تاوان گرانباری
ترا پروای بیجای کدامین طره بیداست
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن