-
داستان زایش زرتشت رضا مرادی غیاث آبادی
هر قوم و ملتی، جدای از روایتها و منابع مستند علمی یا تاریخی، داستانها و باورهایی نیز در سرگذشت زایش، زندگی و مرگ پیامبران و بزرگان خود دارد. هر چند كه چنین داستانهایی كمتر میتوانند در پژوهشهای علمی و تاریخی مفید باشند، اما اهمیت بیشتر آنها در بررسی احساسات و اندیشهورزی و آرمانهای مردمان پدیدآورنده آن، نهفته است.
داستان زایش زرتشت (كه در برخی از متون پهلوی و تاریخنامههای سدههای میانه، به ششم فروردین یا خردادروز از فروردینماهِ سده سوم پیش از اسكندر منسوب است)، سرشار از اندیشههای زیبا و باشكوه و آشتیجویانه ایرانیان است. هیچ سخن و تفسیری نمیتواند خواننده را بیشتر از درك و دریافت خود از این داستان شگفت و آكنده از آفرینشهای ناب هنری، یاری رساند. این نگارنده، داستان زایش فرخنده زرتشت را از اشارههای پراكندهای كه در متون ایرانی بدان شده است را به كوتاهترین شكل ممكن در اینجا میآورد:
فرّه زرتشت (پرتوهای درخشان) در آغاز از آن اهورا بود. مزدای بزرگ، آن فره سپند و مینوی را به «فروغ بیكران» فرا سپرد. فروغ بیكرانه، آن فره درخشانِ مینوی را به خورشید داد و خورشید آنرا به ماهِ آسمان شبهای ایران سپرد. ماه، آن فره را به ستارگان پرنور ارمغان كرد و ستارگان آنرا به آتشی كه در خانه «زوئیش» (مادر مادر زرتشت) میسوخت، فرو فرستادند. بدان هنگام كه زوئیش در حال زایمان «دوغدو» (مادر زرتشت) بود. فره زرین فرو آمده زرتشت، چنان درخشان بود كه جام آتشدان بینیاز از هیزم و خوراك فرا میسوخت و شعله برمیكشید. فره زرتشت، چهره دوغدوی تازه زایشیافته را چنان درخشان میكند كه بمانند ماه بر روی زمین میدرخشید.
از دیگر سوی، فُـروهر/ فَـروَهَـر زرتشت، در آغاز در عالم مینو بود، در سرای سپند اهورا. از آنجا بمانند فره او، به فروغ بیكران راه مییابد. بهمن و اردیبهشت (اندیشه نیك و بهترین راستی)، آن فروهر خجسته را از فروغ بیكران به شاخه همیشه سبز درختچه مقدس «هـوم» كه بر بلندای چكاد كوهی روییده بود، باز میسپارند. یك جفت پرنده آماده جفتگیری، آن شاخه در بردارنده فروهر زرتشت را از ستیغ كوه برمیچینند و به آشیان خود میبرند، آشیانی بر بالای درختی بزرگ و كهنسال و خشكیده كه بر كرانه رود مقدس «دائیتیا» جای داشت. پیوند آن شاخه هوم سپند، درخت خشكیده را به ناگهان و به یكپارچگی سبز و زنده میكند و برای همیشه سرسبز میدارد.
آنگاه كه «پوروشسپ» (پدر زرتشت) و «دوغدو» (مادر زرتشت)، به پیمان میآیند؛ پوروشسپ، شاخهای از آن هوم زندگیبخش را از فراز درخت پیر، میچیند و به دوغدو ارمغان میكند. دوغدویی كه پیش از این دربردارنده فره زرتشت بود، اكنون فروهر او را نیز در آغوش دارد.
اما گوهر تن زرتشت نیز در آغاز از آن اهورا بود. اهورا آن گوهر را به باد میسپارد. باد تیزرو آن گوهرِ گوهران را به آغوش ابر میدارد. ابر آورنده شادی و خرمی، گوهر تن زرتشت را ارمغان باران میكند و باران، دانهدانه بر زمین بهاری تازهشكفتهای فرو میافتد كه چراگاه گاوان پوروشسپ و دوغدو است. گوهر تن زرتشت از باران به آغوش سپندارمذ راه مییابد و زمین سپند، آنرا به اندام گیاه سبزی فرو مینهد تا از آغوشش برویند و خوراك گاوان دوغدو شوند. دو گاو سپید و زیبا و زردگوشی كه تا آن زمان نزائیده بودند.
پسانگاه، آن گوهر تن، از شاخه سبز گیاه، به شیر گاو راه مییابد. دوغدو، گاو را میدوشد و دارنده گوهر تن زرتشت نیز میشود. اكنون دوغدو، هم دارنده فره و فروهر، و هم گوهر تن زرتشت است. او هوم سبز و شیر سپید را به دستان پوروشسپ باز میسپارد تا آنها رابا هم بكوبد و درآمیزد. نوشیدنی «پراهوم» فراهم آمده را هر دو میآشامند و اكنون فره و فروهر و گوهر تن زرتشت در جان دوغدو آرام میگیرند.
ماهها از آن فرخنده روز میگذرد. سه روز مانده به زایش زرتشت، پرتوهای درخشانی از رخساره دوغدو سراسر خانه آنان را فرا میگیرد و به هنگام زایش او، «آناهیدِ» همیشه توانا و «اَشـی» نیك، نوازشش میكنند و زرتشت در روی آنان و در روی پدر و مادر میخندد.
آنگاه اشی نیك آوازی فرا میشنود و میگوید: «كیستی ای كه سرودت به گوش من نازنینتر از همه سرودهاست؟» آنگاه پاسخ فرا میآید: «او زرتشت است! او كه هنگام زادن و بالندگیاش، آبها خشنود شدند، گیاهان شادمان شدند، رودها برخروشیدند و گیاهان بردمیدند. او زرتشت است.»
این است داستان شگفت و زیبای زایش زرتشت در باورهای ایرانیان. سندی ناب و بیهمتا از احساسات پاك و دوستداشتنی نیاكان دور هنگام ما. سرگذشت غرورانگیزی كه هیچگاه دستمایه آفرینشهای هنری امروز ما نشده است. داستان زایش زرتشت برای هنرمندان بزرگ ما چه چیزی كم دارد؟
-
-
يسنا 27:
اي خداوند جان و خرد ! با سپاس و فروتني سرم را پيش تو فرود اورده ، دستهايم را به سويت دراز كرده و از تو ميخواهم كه مرا ياري دهي ، تا با خرد و منش نيك ( وهومن) در اباداني جهان و شادي جهانيان كوشا باشيم
يسنا 43:
خداي دانا و توانا ، خرسندي را به كساني ارزاني ميدارد كه در خرسند كردن ديگران كوشا باشند.
خدايا ! چنان نيروي تن و توانايي روان به من ارزاني دار ، تا در پيشرفت ايين راستي و خرسندي ديگران گام بردارم
خدايا فروغ! فروغ نيك انديشي را به من بتابان تا بر خورداري از ان مهرباني ، خرسندي و ارامش بخشي به ديگران ، كاميابگردم
خداي دانا و توانا ، بهترين نيكي را به كساني ارزاني مي دارد كه اسايش خود را در اسايش ديگران جستوجو كنند.
خدايا ! از نيكي و روان افزاينده (سپنتامينيو) ، از دانش و بينش و از منش نيك ( وهومن) خود ، خود ، مرا بهره اي
ده ، تا در پرتو راستي و داد ( اشا) بتوانم مردمان را اسايش به خشم و يا شادي دمساز كنيم
خداي دانا و توانا ،بهترين خوشبختي را به كساني مي دهد كه در زندگاني مادي و معنوي ، راه راستي و رسايي ( كمال ) را به ديگران نشان دهند و بكوشند تا خود و ديگران را همانند افريننده توانا ، ازاده ، دانا ، سازنده ، و افزاينده بار اورند .
خدايا! راه يكي و ان ، راه راستي است . و ان راهي كه به استان خدايي ميرسد.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن