بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 2 اولیناولین 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 از مجموع 19

موضوع: ماجراهای من و آقامون فریدون

  1. #11
    • 3,865

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    کشاورزی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    یا بچه م تو فره...میسوزه..

    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    http://pnu-club.com/pnu.1239.html


  2. #12
    فریبا آواتار ها
    • 1,510

    عنوان کاربری
    مدیر سابق تالار پاتوق
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    جای خوبیه
    شغل , تخصص
    بیکار
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    روز جمعه بود يه روز سبز و بهاري ...خيلي دلم ميخواست كه با آقا فريدون بريم بيرون و حسابي قدم بزنيم و بعدش هم يه جايي ناهار بخوريم و عصري برگرديم خونه...واسه همين وقتي داشتيم صبحانه ميخوريم ..با ذوق و شوق فراووووون نظريه ام رو خدمت آقامون دادم...
    آقامون بعد از اينكه لقمه نون بربري تازه و پنير ليقوانش رو فرو داد و يه جرعه از چاي شيرينش رو هم روش نوش جان فرمودند...با كلي طمانينه و آرامش خاصي توي چشماي من خيره شدند...من كه ديگه دل تو دلم نيود كه آقا فريون ميخواد چي بگه و چشم به دهانش دوخته بودم كه با لطافت خاصي فرمودند آرام جان ببين توروخدا خونه به اين راحتي و آرومي رو ول كنيم و توي اين گرماي وحشتناك و دود و هواي آلوده تهران و سرو صداي ماشينها كجا بريم كه اينجور راحتي و آسايش داشته باشيم...ول كن توروخدا...بزار روز جمعه ايي راحت باشيم و واسه خودمون صفا كنيم.
    من كه با شنيدن اين سخنان قصار حسابي يخم وا رفته بود...و منحني لبخندم از جهت بالا به جهت پايين برگشته بود...گفتم آخه فريدون جان..من تمام هفته رو توي خونه بودم و دلم ميخواد برم بيرون و هوايي بخورم...
    - چه هوايي عزيزجان...هواي آلوده و سمي؟ باوركن هواي خونه خيلي بهتر از بيرونه.
    ديدم مثل اينكه بحث و ادامه گفتگو فايده ايي نداره...واسه همين با كمي دلخوري بلند شدم و ميز صبحانه رو جمع كردم و بردم آشپزخونه و شروع به شستن ظرفها و تهيه ناهار شدم... و درهمون حال با خودم فكرميكردم كه ...درسته من تمام هفته رو توي خونه بودم و جايي نرفتم ...اما خوب فريدون هم تقصير نداره بنده خدا تمام هفته بيرون بوده و با دود و ترافيك و رفت و آمد و هواي گرم دست و پنجه نرم كرده و حالا شديدا به محيط خونه و آرامشش احتياج داره ... اين بود كه ديگه اخمهام رو باز كردم و يه چايي خوشرنگ واسه آقامون آقا فريدون ريختم و رفتم كنارش نشستم و پيشنهاد دادم كه ميتونيم با هم يه فيلم كه تازه خريده بودم رو ببينيم كه با شوق و ذوق آقامون مواجه شدم و كلي توي دلم از كاري كه كرده بودم شاد و خرسند شدم...
    خداوند مارا براي آقامون و...آقامون رو واسه ما حفظ بنمايد.
    آمييييين يا رب العالمين.
    غصه نخور دلم ... هر کسی جایگاهی داره که درکش برای همگان دشواره ...
    اگه تو رو شکستن ...چون میخواستن کوچیک بشی ...درست به قدر فهم و درک خودشون .

  3. #13
    فریبا آواتار ها
    • 1,510

    عنوان کاربری
    مدیر سابق تالار پاتوق
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    جای خوبیه
    شغل , تخصص
    بیکار
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط nima.n نمایش پست ها
    یا بچه م تو فره...میسوزه..
    غصه نخور دلم ... هر کسی جایگاهی داره که درکش برای همگان دشواره ...
    اگه تو رو شکستن ...چون میخواستن کوچیک بشی ...درست به قدر فهم و درک خودشون .

  4. #14
    فریبا آواتار ها
    • 1,510

    عنوان کاربری
    مدیر سابق تالار پاتوق
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    جای خوبیه
    شغل , تخصص
    بیکار
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    امشب خونه ی مادر گرام آقامون دعوتیم..هوم...آماده شده م ..نشسته م منتظر آقامون...انگشتام روی میز رینگ گرفته...دستم زیر چونه ست.. توی خونه ی پدری آقامون به من همیشه خوش میگذره..آقامون دو خواهر و یک برادر داره که اکثرا با هم دیگه که جمع میشن جمع شلوغ و صمیمی میشن..ولی رفتارهاشون کمی با خانواده ی ما یه جورهایی فرق داره.. یه جورایی احترام ها بیشتر دیده میشه..من با مادر و پدر و دایی و حتی مادر بزرگ و پدربزرگم راحت و صمیمی حرف میزنم و شوخی میکنم...ولی آقامون آقا فریدون با همه با احترام حرف میزنه..نمیدونم رابطه ی ما بهتره یا اونا...ولی گاهی اوقات راستش یه خرده حسودیم میشه
    مثلا
    هربار که پدربزرگم یا پدرم داخل اتاق میشن آقامون به پاشون بلند میشه .اون وقت من حس میکنم داره شیرین بازی درمیاره که عزیز باشه پیش همه البته ماجرا از این ور خوبه ولی از اون ور یه خرده بحرانیه! وقتی من بخوام برم خونه ی مادر و پدر آقامون باید مدام حواسم به رفتارهام باشم..همه ش میترسم یه جا یه چیزی بگم که نباید بگم..یا کاری کنم که نباید بکنم..هر دو ثانیه یه بار دزدکی به آقامون نگاه میکنم تا اگه اشتباهی داشتم بهم تقلب برسونه
    مادرم از این احترام گذاشتن دومادش خیلی خوشش میاد..قبل از این که آقا فریدون آقامون بشه میگفت اگه پسری به پدر ومادرش احترام بذاره فردای زندگی به زنش هم احترام میذاره ولی اگه دیدی پسری به مادر و پدرش بی احترامی میکنه بدون که فردای تو هم همونه!!خدا نگه داره مادرمون رو!!ما که از آقامون راضی هستیم زیر سایه ی نصیحت هاش


    صدای زنگ در اومد...بالاخره آقامون اومد..برم به بهانه ی دیر اومدنش یه خرده اخم تخم کنم نازم رو بکشه
    غصه نخور دلم ... هر کسی جایگاهی داره که درکش برای همگان دشواره ...
    اگه تو رو شکستن ...چون میخواستن کوچیک بشی ...درست به قدر فهم و درک خودشون .

  5. #15
    فریبا آواتار ها
    • 1,510

    عنوان کاربری
    مدیر سابق تالار پاتوق
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    جای خوبیه
    شغل , تخصص
    بیکار
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بعد از مستقر شدنمون توی خونه ی نقلیمون برای اولین بار یهو به دلم افتاد نذری بدم.بلند شدم شروع کردم به شله زرد پختن!حالا من اصلا تا حالا شله زرد نپخته بودم ولی میخواستم در مقیاس بزرگ هم درست کنم!ریسک بزرگی بود ولی منم اهل ریسک کردن بود!!
    از روی بهترین کمک زندگیم، کتاب آشپزیم شروع کردم به آشپزی!!
    شروع کردم به اضافه کردن مواد و پختنشون!!برنج...شکر..گلاب..هل ...زعفرون..هرچی کتاب گفته بود انجام دادم ولی...ولی وقتی جایی رسید که کتاب میگفت باید شله زرد دم گذاشته میشد یه اشکال بزرگ وجود داشت!! اصلا شله زردم شکل شله زرد نبود!!!فکر کنم اشکالش در اندازه ی برنج هاش بود!!یه مقادیر زیادی گنده بودن!!درسته ی درسته!!توی شله زرد یادم نمیومد برنجی به این بلند بالایی دیده باشم! یه خرده به شله زردم نگاه کردم یه خرده به تلفن!دوست نداشتم از طرفی با کمک کسی شله زردم رو بپزم ..میخواستم یهو ظرف شله زرد رو جلوی روی مادرم بذارم و عکس العملش رو ببینم از طرف دیگه..شله زردم...برنجاش.. مامان...سیلام..مامان......
    بعد از رایزنی هایی که انجام شد فهمیدم جایی اشتباه کردم!!حتی دوستان خاموشمان هم گاهی اوقات اشتباه میکننن یا همه چیز رو به آدم نمیگن!! خلاصه باید به طریقی مقاومت برنج های بلند قامت رو در هم میشکستم!!هی هم زدمشون..هی هم زمشون..با خشونت بیشتر هم زدمشون..ولی نه فایده نداشت..هنوز بیشترشون رعنا بودن!بلند بالاو خوش قامت!! اگه پلوهام اینجوری برنج هاش ری میکرد از خوشحالی توی پوستم نمیگنجم ولی اینجا اصلا خوشم نمیومد این همه ری کرده بودن سرتق ها!!!میخواستن آبروی من رو ببرن!!!فکر کردین به همین راحتی هاست!؟؟!به من میگم آرام!!نه برگ چغندر!!!نشونتون میدم!!!ستیز من و دانه های برنج ادامه داشت که آقامون کلید انداخت و اومد تو...یه یار توی دعوا نعمته!!مخصوصا اگه جنگ مغلوبه هم شده باشه!! صداش کردم..فریدون..بیا. ..آقامون اومد!!براش مشکل پیش اومده بین من و برنج ها رو توضیح دادم!!با خنده گفت که تقصیر از برنج ها بوده و اونا باید از من معذرت بخوان!!!بعد پیشونیم رو بوسید .کاری که وقتی فکر میکرد کارهای بامزه مینم میکرد!(میدونم منظورش از کاهای بامزه همون بچه گانه ست ولی انکار میکنه از گفتنش)..بعد هم رفت..رفت دست و صورتش رو بشوره...دلم به شور افتاد..نکنه آقامون آقا فریدون مرد همراهی نباشه!!من رو توی این وضعیت آشفته رها کرد و رفت!!نکنه از اون مردها باشه که مشکلات زن و زندگیش براش اهمیت نداشته باشه!!مگه سایز برنج ها ر وندید؟!؟!؟مامان میگه توی چیزای کوچیک میشه فهمید طرف مقابل مرد زندگی هست یا نه!!نکنه اینم از همون چیزهای کوچیک بوده باشه و آقامون نشون داده که من و مشکلاتم براش مهم نیستم!!!برنج ها دیگه دشمن درجه اولم نبودن!!حالا یه خوره توی ذهنم بود که از برنج ها اعصاب خرد کن تر بود!!
    یه ابر سیاه بزرگ روی قلبم سایه انداخت!!قبلم سنگین شد...نفس کشیدن سخت تر شد..برنج ها هم توی این مدت که ازشون غافل شده بودن به طرز عجیبی بزرگتر شده بودن!!!
    حالا باید چی کار کنم؟؟هان؟احساس تنهایی عجیبی کردم..توی یه لحظه تصمیم گرفتم تمام دیگ رو بریزم دور..این شله زرد دیگه شله زرد بشو نیست ..یهو دیدم آقامون آقا فریدون داره با حوله دستاش رو خشک میکنه و از در آشپز خونه میاد تو...گفت خب ببینیم چه جوری میشه مقاومت اینا رو خرد کرد!!!گوشکوب رو بیارم بیفتیم به جونشون!!!راست میگفت ها!!نقشه ی خوبی بود!!من با ملاقه سعی میکردم برنج ها رو خرد کنم ولی اونجوری بهتر میشد!!آقامون توی مدت کوتاهی با زور بازوش تمام برنج ها رو له و لورده شون کرد!!هر دوتامون احساس بچه هایی رو داشتیم که دارن تقلب میکنن!!شریک جرم همدیگه شده بودیم!!
    ..یه نفس عمیق کشیدم...انگار یه چیزی توی سینه حبس شده بود که یهو رها شد..احساس کردم توی چند ساعت گذشته نفسم رو حبس کرده بودم و نفس نکشیده بودم..خدا آقامون رو نگه داره...من به داشتن مردی به این قوی بنیه ای افتخار کردم!! آقامون کنارم بود..خیالم راحت شد..چه توی مشکلات بزرگ چه توی مشکلات کوچیک..آقامون کنارم وامیسته..چه کنار تخت بیمارستان زمان پیری ...چه کنار اجاق گاز موقع خراب کردن شله زرد..آقامون کنارم بود..و این یعنی بهترین حس دنیا!
    غصه نخور دلم ... هر کسی جایگاهی داره که درکش برای همگان دشواره ...
    اگه تو رو شکستن ...چون میخواستن کوچیک بشی ...درست به قدر فهم و درک خودشون .

  6. #16
    فریبا آواتار ها
    • 1,510

    عنوان کاربری
    مدیر سابق تالار پاتوق
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    محل تحصیل
    جای خوبیه
    شغل , تخصص
    بیکار
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بسه دیگه آقا فریدون اومده خونه خوش نداره وقتی خونه است من توی این دهکده ول بچرخم ...
    بقیه اش باشه فردا ..
    غصه نخور دلم ... هر کسی جایگاهی داره که درکش برای همگان دشواره ...
    اگه تو رو شکستن ...چون میخواستن کوچیک بشی ...درست به قدر فهم و درک خودشون .

  7. #17
    • 29

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    خیلی خوب بود مرسی

  8. #18
    MAHBOOBEH آواتار ها
    • 1,272

    عنوان کاربری
    مدير باز نشسته بخش گفتگوي آزاد و متفرقه
    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    و اين چنين بود كه فريبا جون خوابش برد....
    در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...
    که داشتنش
    جبران تمام نداشتنهاست

  9. #19
    pnugirl
    • n/a

    پیش فرض

    خیلی جالب بود. مرسی فریبا جون
    فقط یادم نمی یاد منو عروسی دعوت کرده باشی

صفحه 2 از 2 اولیناولین 12

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •