بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 4 اولیناولین 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 36

موضوع: زندگینامه بزرگان

  1. #11
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    كیهان: از نظر جناب شیخ آن فرد تنها به دنبال یك نوع قدرت شخصی و توانایی برای خودش بوده، نه تقرب به خداوند
    .نكوگویان: پدرم با چشم برزخی چیزهایی می‌دید كه دیگران نمی‌دیدند. یكی از دوستان پدرم می‌گفت: یك روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم، یكدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی كه موی بلند و لباس شیكی داشت نگاه می‌كند! از ذهنم گذشت كه جناب شیخ به ما می‌گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می‌كند! فهمید! گفت: تو هم می‌خواهی ببینی كه من چه می‌بینم! ببین! من نگاه كردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد! و آتش او به كسانیكه چشم‌هایشان به دنبال اوست سرایت می‌كند. جناب شیخ گفت: این زن راه می‌رود و روحش یقه مرا گرفته، او راه می‌رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می‌برد
    كیهان: آیا جناب شیخ در زندگی از داشتن دید برزخی دچار ناراحتی و هراس نمی‌شد؟ این كه مردم را با چهره واقعی‌شان مثلا به صورت حیواناتی چندش آور ببیند، از قبیل دیدن تصویر واقعی آن زن بی‌حجاب كه فرمودید؟
    نكوگویان: جناب شیخ زندگی‌اش خیلی شیرین بود. مثلا یك بار دزد به خانه ما آمد. هیات عزاداری داشتیم، شوهر خواهرم گفت: چراغ‌ها را خاموش كنید تا سینه بزنیم. چراغ‌ها راخاموش كردیم و سینه زندیم. بعد كه چراغ‌ها را روشن كردیم، دیدیم یك جفت كفش هم باقینمانده‌است! دزد با استفاده از شلوغی و تاریكی، همه كفش‌ها را برده ‌بود. ما
    نیمه‌های شب با مردم بحث و دعوا داشتیم! پدرم گفت: ناراحت نباشید، فردا صبح همه كفش‌ها را می‌آورند! یادم هست كه یك رفتگر هم در جمع ما بود، با ناراحتی گفت: جناب شیخ! می‌فهمی چه می‌گویی؟ خدا شاهد است كه من تازه كفش خریده ‌بودم! به عنوان مقدمه عرض كنم توی محله ما یك پینه‌دوزی بود كه پدرم با او صیغه برادری خوانده بود. با هم خیلی دوست بودند، ما به او عمو میرزا می‌گفتیم. اخلاق پدرم این بود كه با این تیپ آدمها رفیق می‌شد. با یك نابینا و از این قبیل افراد، نه با سپهبد كمال و ارتشبد ضرغام. به هر حال، فردای آن روز، دزد، كفش‌ها را توی كیسه می‌ریزد و می‌برد پیش همین بابا پینه‌دوز و می‌گوید: كفش دست دوم می‌خری؟ بابا پینه دوز می‌گوید: بله كیسه را خالی كن! كیسه كه خالی می‌شود بابا پینه دوز می‌گوید: این جفت كفش كه مال خودم است! دزد می‌خواهد فرار كند كه بابا پینه وز دستش را می‌گیرد و می‌گوید
    فرار نكن، بیا برویم خانه جناب شیخ، من می‌گویم كه دزد فرد دیگری بود، به هرحال به این طریق كفش‌ها به صاحبانش می‌رسد
    كیهان: یكی دیگر از ویژگی‌های جناب شیخ، توجه و اظهار محبت به همه آفریده‌هایخداوند و از جمله حیوانات بوده، در این باره هم خاطره‌ای در ذهنتان هست؟

    ادامه دارد

  2. #12
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نكوگویان: آقای مؤمنی یكی از یاران پدرم تعریف می‌كرد: یك روز با جناب شیخ در ابن بابویه نشسته بودیم. دم در آنجا یك كبابی بود. جناب شیخ پولی به من داد و گفت مؤمنی برو برای خودمان و میهمانانمان كباب بخر. من هم رفتم و با آن پول كباب خریدم و آوردم و خوردیم. چند سیخ از كباب‌ها ماند. جناب شیخ گفت: اینها را بگذار میهمانهایش می‌آیند! من همینطور منتظر بودم و بیرون را نگاه می‌كردم ببینم چه كسانی می‌آیند؟ دیر وقت شد، جناب شیخ گفت: جمع كن برویم. گفتم چرا كسی نیامد؟ گفت: دارند می‌آیند. من دوباره به دقت به بیرون نگاه كردم، دیدم یك گله سگ از دور به طرف ما می‌آیند، وقتی نزدیك آمدند كباب‌ها را جلو آنها گذاشتم. خوردند و رفتند. بعد از چند دقیقه دیدم دو سگ دیگر به تاخت از دور به طرف ما می‌آیند. جناب شیخ لبخندی زد و
    گفت: یك آدم لوطی پیدا شده به سگ‌ها غذا می‌دهد، شما هم بروید سهمتان را بگیرید
    كیهان: محبت جناب شیخ گسترده بود و همه را در بر می‌گرفت و این نشانه رقت قلب و لطافت روح آن بزرگوار بود
    نكوگویان: یك روز جناب شیخ نماز اول وقت را عمداً به تأخیر انداخت. بعد از چند دقیقه آقایی وارد شد و جناب شیخ با ورود او گفت: حالا بلند شوید تا نماز بخوانیم
    پرسیدند: جناب شیخ! چرا نماز را به تأخیر انداختید؟ گفت: از این تازه وارد بپرسید
    آن شخص تازه وارد گفت: من هم سعی داشتم كه برای نماز اول وقت اینجا باشم، اما در راه كه می‌آمدم دیدم سگی پایش شكسته و ناراحت است. معطل شدم تا پای سگ را ببندم و به همین خاطر كمی دیر رسیدم. جناب شیخ به احترام این كار او، نماز را به تأخیر انداخته بود
    كیهان: از بعضی حكایت‌هایی كه از شیخ شنیده‌ایم یا خوانده‌ایم اینطور استنباط می‌شود كه گویی گاهی به صورت ناگهانی خبر واقعه‌ای به جناب شیخ می‌رسید، یا بهتر است بگوییم به او الهام می‌شد، گاهی هم وقایع پنهان و دور از چشم دیگران را می‌دیده است درباره این گونه موارد هم خاطره‌ای دارید؟

    ادامه دارد

  3. #13
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نكوگویان: من یك روز پیش پدرم نشسته ‌بودم و برای كمك به او، نخ كوك لباسها را می‌كشیدم، آن موقع نه برق داشتیم و نه تلفن، ناگهان جناب شیخ همین‌طور كه مشغول كار بود و سرش پایین بود، روكرد به من و گفت: بابا شنیدی چه شد؟ گفتم: نه، گفت: آیت الله العظمی بروجردی آمد و به من گفت: من از دنیا رفتم، مجلس ختم من در مسجد سید عزیزالله است. یادت نرود! بعد كه خبرش را رسماً شنیدم، دیدم درست همان لحظه‌ای كه پدرم خبرش را داد، آیت الله بروجردی فوق كرده ‌بود! حالا كه صحبت آقای بروجردی شد یك حكایت هم درباره آیت الله خوانساری برایتان بگویم. وقتی كه می‌خواستند آیت‌الله خوانساری را به مسجد حاج سید عزیزالله بیاورند، قرار بود گاو و گوسفند جلوی پای
    ایشان بكشند و خلاصه با عزت و احترام و تشریفات او را به مسجد بیاورند. اما آن بنده خوب خدا، عبا را روی سرش انداخته بود و تنها و ناشناس توی مسجد آمد و نشست! به جناب شیخ گفتند: آقای خوانساری تنها به مسجد آمد و نشست. پدرم گفت: نه، تنها نبود، دستش در دست امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) بود
    كیهان: یكی دیگر از خصوصیات جناب شیخ فعالیت مستمر و كار و نشاط بود، گویا تا آخرین
    روزهای زندگی كار می‌كردند، همین طور است؟
    نكوگویان: بله، همین طور است. پدرم دلش می‌خواست هر كسی در هر لباسی كه هست، شغلی
    داشته باشد و از آن امرار معاش كند و شدیداً با بی شغلی و بیكاری مخالف بود و این را به همه می‌گفت. می‌دانید كه ما در جنوب تهران، در مولوی زندگی می‌كردیم و آنجا قبل از انقلاب، یك محیط خاصی بود. آدم‌های ناباب هم زیاد داشت. اما پدرم، هیچ وقت از همان آدم‌های ناباب با القاب و عناوین زشتی كه در آن وقت مرسوم بود، یاد نمی‌كرد. به آنها داش مشدی می‌گفت. یك روز پدرم با یكی از همین افراد كه مست هم بوده، در كوچه رو به رو می‌شود، می‌رود و یقه او را می‌گیرد و از او می‌پرسد: چرا مادرت را كتك زدی؟ مرد مست با اعتراض می‌گوید: برو ببینم، به تو چه مربوط است؟ پدرم می‌گوید: اگر دفعه دیگر او را بزنی من هم تو را می‌زنم! یعنی چه، خجالت نمی‌كشی
    مادرت را می‌زنی؟ آن مرد مست می‌رود و با مادرش دعوا می‌كند كه چرا رفته‌ای و شكایت مرا به پیر مرد خیاط كرده‌ای؟ مادرش می‌گوید: والله به پیر و پیغمبر من چیزی به كسی نگفته‌ام. فردایش باز هم همان مرد مست از آنجا رد می‌شود، پدرم كه منتظرش بوده به او می‌گوید: باز هم رفتی و با مادرت دعوا كردی؟ مرد مست می‌گوید: باز هم او آمد و به تو شكایت كرد؟ پدرم می‌گوید: خجالت بكش! چرا عرق می خوری؟ زشت است! مرد مست می‌گوید: بیكارم، قبلا جگر فروش بودم، سهمیه‌ام را قطع كرده‌اند، محل كارم را هم گرفته‌اند و حالا دیگر به من جگر نمی‌دهند. خدا گواه است كه این قسمت‌اش را خودم شاهد بودم. پدرم گفت: حالا چند تا جگر می‌خواهی؟ گفت: اگر شش یا هفت تا جگر به من بدهند زندگی‌ام می‌چرخد.
    پدرم گفت: خیلی خب، من می‌گویم هشت تا جگر به تو بدهند برو سركارت. رفت و مشغول كار شد و عجیب این كه اوایلی كه پدرم از دنیا رفته‌ بود ما سر مزار او كه می‌رفتیم، سماور داشتیم و همین مرد می‌آمد و در مقبره پدرم چایی دم می‌كرد و به همه چای می‌داد
    كیهان: این یك نمونه جالب از نهی از منكر جناب شیخ بوده البته نفس قدسی ایشان و اخلاص در سخن و عمل هم پشتوانه كارش بوده كه چنین تأثیراتی را به دنبال داشته است
    نكوگویان: ما یك عمو هم داشتیم كه سید بود و به او عمو جلال می‌گفتیم
    كیهان: چطور؟ شما كه سید نیستید
    نكوگویان: نخیر، حالا عرض می‌كنم داستانش این بود كه این سید جلال را پدرم از بچگی آورده و بزرگ كرده‌ بود. خود عمو جلال برای ما تعریف می‌كرد و می‌گفت: جناب شیخ مرا بزرگ كرد و به من زن داد. فردای شب عروسی رفتم در اتاق ایشان و گفتم: داداش! برایم زن گرفتی، خوب، ولی من كاری ندارم. پولی هم ندارم كه دنبال كاسبی بروم، چه كنم؟ گفت: جناب شیخ دست كرد توی جیبش، یك تكانی داد و مقداری پول در‌آورد و گفت: برو با این پول كاسبی كن! عموجلال گفت: من رفتم و با همان پول كاسب شدم. ما تا مدت‌ها نمی‌فهمیدیم، كه او عموی واقعی ما نیست. به هر حال، خاطره زیاد است، اما گوش شنوا كم است

    ادامه دارد

  4. #14
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    كیهان: چرا؟ كیهان فرهنگی در خدمت شما است و گوش‌های خوانندگان ما شنوای سخنان شیرین و هدایتگر شما است
    نكوگویان: پدرم زمانی یك باغچه‌ای در شهریار داشت و مرتب پیش او می‌آمدند ومی‌گفتند: هشت ریال خرج فلان كارش كردیم و یا 35 ریال خرج دیوارش شده و از این قبیل، پدرم می‌گفت: این باغچه دیگر نمی‌صرفد! به هر حال راجع به این باغچه می‌گفت من یك كاری كرده‌ام كه شیطان توی آن باغ نرود! گفتم چه كار كرده‌ای بابا؟ گفت: رفتم دم در باغ ایستادم و گفتم: از این باغ هر كه خورد و هر چه برد حلالش! پس شیطان دیگر توی آن نمی‌آید، بیمه‌اش كردم
    كیهان: یكی دیگر از مواردی كه در زندگی جناب شیخ درخشندگی بسیاری دارد این است كه او در عین تنگدستی، گشاده دست بود. این موضوع خیلی مهم است. همه می‌دانند كه جناب شیخ مغازه نداشت و كارش را در همان خانه كه محل زندگی و جلساتش بود انجام می‌داد.
    گذران زندگی او هم از همان كار خیاطی بود، با این همه، اطعام می‌كرد و به نیازمندان هم كمك مالی می‌رساند
    نكوگویان: یك روز كه یكی از برادرانم به رحمت خدا رفته بود، من دم در خانه ایستاده بودم، مردی آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتم: برادرم پسر جناب شیخ از دنیا رفته، گفت جب! من می‌خواستم بروم سر مزار جناب شیخ، حالا نمی‌روم و می‌ایستم برای تشییع جنازه، چون به جناب شیخ علاقه دارم. بعد گفت: من یك عمویی داشتم كه اینجا در این محل سلمانی داشت، وضع مالی‌اش خوب نبود و 34 تومان بدهی داشت. در ضمن مستأجر بود و صاحبخانه به خاطر بدهی‌اش او را جواب كرده ‌بود و ضرب‌الاجل گذاشته‌ بود كه اگر تا چند روز دیگر اجاره خانه را ندهی، اثاثیه‌ات را توی كوچه می‌گذارم! عمویم می‌گفت همان وقت صبح، شیخ رجبعلی آمد توی سلمانی من نشست و گفت: سر مرا اصلاح كن! سرش را كه اصلاح كردم، از جیبش پولی درآورد و گفت: این پول اصلاح سرم و باز مقدار دیگری پول درآورد و به من داد و گفت: این را هم بگیر و با آن گرفتاری‌هایت را حل كن
    كیهان: جناب نكوگویان! درباره صداقت جناب شیخ مطالب زیادیشنیده‌ایم آیا شما هم خاطره‌ای جز آنچه گفته شده در این زمینه دارید؟
    نكوگویان: پدرم می‌گفت: یك روز از كوچه‌ای رد می‌شدم، دیدم زنی مشك آب سنگینی را با زحمت حمل می‌كند، بعد یكی از همین داش مشدی‌ها كه آنجا بود، به آن زن گفت: آبجی بده من برایت بیاورم تو از عقب سر من بیا و هر وقت به خانه‌ات رسیدی صدا بزن! جناب شیخ
    می‌گفت: من كه از پشت سر به آنها نگاه میکردم، دیدم كه آن مرد در هاله‌ای از نورحركت می‌كند! من هم علاقه‌مند شدم كه كاری مثل او انجام بدهم! یك روز كوزه سنگین آدم ناتوانی را گرفتم و همراه او بردم. بعد به من حالی كردند كه نشد! آن مرد كه دیدی ندیده خرید، اما تو دیدی
    پدرم برای پناه آوردن انسان به خدا و توجه به او، مثال جالبی می‌زد و می‌گفت: ازكودك یاد بگیرید كه وقتی مادر او را تنبیه می‌كند، همسایه می‌آید نازش می‌كند، ولی او می‌گوید: نه، من مادرم را می‌خواهم
    كیهان: غالباً تصور می‌شود كه عرفا با سیاست و مسایل اجتماعی بیگانه‌اند، شما به عنوان فرزند جناب شیخ و شاهد زنده، پدرتان را در این گونه امور چگونه دیدید؟
    نكوگویان: من شنیده‌ام وقتی كه خبر كشتن كسروی را به پدرم دادند، خبر خوشی برای او بوده، بعد وقتی هژیر را سیدحسین امامی کشت، او را گرفتند و اعدام كردند سیدحسین امامی را شبانه به امامزاده حسن بردند و دفن كردند. جمعی از یاران امامی پیش پدرم آمده بودند كه می‌خواهیم نبش قبر كنیم و سیدحسین امامی را از امامزاده حسن به ابن بابویه ببریم و دفن كنیم. نظر شما چیست؟ پدرم گفته بود: چون پدر سیدحسین امامی موقع دفن حاضر نبوده و بدون اذن پدر او را دفن كرده‌اند می‌توانید نبش قبر كنید، كه رفتند و قبر را نبش كردند و امامی را در ابن‌بابویه دفن كردند البته خیلی‌ها را هم در این ارتباط بعداً دستگیر كردند. یك مطلب دیگر را هم برایتان بگویم: می‌دانید كه پدرم به دیوان حافظ و طاقدیس و اشعار رنجی خیلی علاقه داشت، ولی شاید ندانید كه به اشعار پروین اعتصامی هم خیلی علاقه‌مند بود و بعضی از اشعار اجتماعی او را بسیار دوست داشت و گهگاه می‌خواند و لذت می‌برد، مخصوصاً شعر اشك یتیم را، خب اینها خودش نشان می‌دهد كه پدرم بی‌ارتباط با سیاست و مسایل اجتماعی نبوده و انقلابی بوده
    كیهان: ما در تدارك یادنامه، به مزار جناب شیخ به ابن بابویه رفتیم، یكی از بستگان هم با پسرش همراه ما بود. این پسر تازه ازدواج كرده بود و از لحاظ مالی وضع خوبی نداشت. به هر حال، آنجا فاتحه‌ای خواندیم و برگشتیم. چندی بعد، همان جوان به من گفت: هر وقت خواستی به ابن بابویه و مزار جناب شیخ بروی مرا هم ببر!گفتم: چه شده كه به جناب شیخ علاقه‌مند شده‌ای؟ گفت: نوبت پیش، من آنجا نیتی كردم و حاجتی خواستم و حاجتم برآورده شد. كاری بود كه به ظاهر غیر ممكن به نظر می‌رسید ولی با كرامت جناب شیخ انجام گرفت. این بار می‌خواهم بروم و از جناب شیخ تشكر كنم. آقای دكتر مدرسی هم در یكی از دیدارهایمان می‌گفت: جناب شیخ برای من همیشه حاضر است. هر موقعی كه مشكلی دارم كنار من می‌نشیند و مشكل را حل می‌كند
    نكوگویان: من دوستانی داشتم كه كمونیست بودند، اما با آشنایی با سخنان و حالات جناب شیخ، حالا نه تنها خودشان، بلكه خانواده‌ شان را هم نماز‌خوان كرده‌اند
    كیهان: به‌عنوان آخرین سؤال می‌خواهیم نظر جناب شیخ را هم درباره علوم جدید بدانیم آقای دكتر مدرسی می‌فرمودند: جناب شیخ نظر مثبتی نسبت به علوم جدید داشت. ما شنیده‌ایم كه جناب شیخ درباره سفر انسان به ماه نظر مثبتی ابراز داشته‌اند، لطفا در این مورد توضیح بفرمایید
    نكوگویان: درست است، اتفاقاً خود من هم آن روز حضور داشتم و تمام افراد آن مجلس هم از اساتید دانشگاه بودند. پرسیدند: جناب شیخ! نظر شما درباره رفتن انسان به كره ماه و پیاده كردن انسان در آنجا چیست؟
    خیلی‌ها می‌گویند دسترسی به كاینات حرام است
    جناب شیخ گفت: خداوند همه چیز را مسخر انسان كرده ولی انسان را برای خودش خلق كردههمه‌اش مال توست، می توانی به كره ماه بروی، برو

    ---------------------
    محبت
    محبت، كيميای خودسازی
    محبت، كيميای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتی‌های اخلاقی را يك جا درمان می‌كند، و همه صفات نيكو را يك جا به عاشق هديه می‌دهد. كيميای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق می‌كند كه هرگونه پيوند او را با هر كس و هر چيز جز خدا قطع می‌نمايد.
    در مناجات محبين منسوب به امام زين‌العابدين (ع) آمده است:

    « الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلاً و من ذا الذی انس بقربك فابتغی عنك حولاً؛
    خدای من! كيست كه شيرينی محبت را چشيد و يار ديگری برگزيد؟ و كيست كه به قرب و نزديكی تو انس گرفت و جدايی تو را طلبيد؟!»

    عشق جذاب است و چون درجان نشست
    هم در دل را ز غير دوست بست
    و در روايتی منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است:

    « حب الله إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن كل شاغل، وكل ذكر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سراً لله تعالی، و أصدقهم قولاً، و أوفاهم عهداً؛
    نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله ديگری تهی گرداند، هر يادی جز خدا تاريكی است. دلداده خدا مخلص ترين بنده خداست و راستگوترين مردمان و وفادارترين آن‌ها برعهد و پيمان. »


    كيميای حقيقی، تحصيل خود خدا
    درباره كيمياگری محبت خدا و كيميای حقيقی، داستان جالبی از جانب شيخ نقل شده كه فرمود:

    « زمانی دنبال علم كيميا بودم، مدتی رياضت كشيدم تا به بن بست رسيدم و چيزی دستگيرم نشد، سپس در عالم معنا اين آيه عنايت شد كه: من كان يريد العزه فلله العزه جميعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10

    عرض كردم: من علم كيميا می‌خواستم.
    عنايت شد كه: علم كيميا را برای عزت می خواهند و حقيقت عزت در اين آيه است؛ خيالم راحت شد. »
    چند روز بعد از اين جريان دو نفر [اهل رياضت] به در منزل مراجعه و جويای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمينه علم كيميا تلاش كرده‌ايم و به بن بست رسيده‌ايم، متوسل به حضرت رضا (ع) شده‌ايم ما را به شما حواله داده‌اند!
    شيخ تبسم كرد و داستان فوق را برای آنان تعريف كرد و افزود:

    « من برای هميشه خلاص شدم، حقيقت كيميا، تحصيل خود خداست. »

    شيخ گاهی در اين باره، اين جمله از دعای عرفه را برای دوستان می‌خواند:
    « ماذا وجد من فقدك و ما الذی فقد من وجدك؛
    كسی كه تو را نيافت چه يافت و آن كه تو را يافت چه نيافت؟ »


    بزرگترين هنر شيخ
    مهم‌ترين ويژگی جناب شيخ و بزرگترين هنر او، دست يافتن به « كيميای محبت» خداست. شيخ در اين كيمياگری تخصص داشت و بي‌ترديد، او يكی از بارزترين مصاديق:
    ﴿ يحبهم و يحبونه: او دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند. سوره مائده آیه 54 ﴾ و ﴿ والذين ءامنوا أشد حبا لله: آنها که اهل ایمان اند کمال محبت و دوستی را فقط به خداوند می ورزند. سوره بقره 165﴾ بود، و هركس به او نزديك میشد بهره‌ای از كيميای محبت می‌برد.

    جناب شيخ می‌فرمود:

    « محبت به خدا، آخرين منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممكن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت اين گونه نيست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و كمالات خود را از دست داد ممكن است عشق او زايل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »

    و میگفت:
    « میزان ارزش اعمال، میزان محبت عامل به خداوند متعال است. »


    شيرين و فرهاد
    گاه برای تقریب ذهن شاگردان، به داستان شيرين و فرهاد مثال می‌زد و می فرمود:

    « فرهاد هر كلنگی كه می‌زد به ياد شيرين و به عشق او بود. هركاری انجام می‌دهی تا پايان كار بايد همين حال را داشته باشی، همه فكر و ذكرت بايد خدا باشد، نه خود! »


    خدا مشتری ندارد!
    گاه شيخ برای مشتری پيدا كردن برای خدا! می‌فرمود:

    « امام حسين عليه السلام مشتری زيادی دارد، ممكن است امام‌های ديگر هم همين طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا می‌سوزد كه مشتری‌هايش كم است، كمتر كسی می‌آيد بگويد: كه من خدا را می‌خواهم و می‌خواهم با او آشنا شوم. »

    گاه می‌فرمود:
    « در حالی كه تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!

    در حديث قدسی آمده است:

    « يا ابن آدم! إني احبك فانت ايضاً احببني؛
    ای انسان! من تو را دوست دارم تو نيز مرا دوست بدار. »

    گاه می‌فرمود:
    « يوسف خوش هيكل است، اما تو نگاه كن ببين آن كه يوسف را آفريد چيست، همه زيبايی ها مال اوست. »


    درس عاشقی بده!
    يكی از ارادتمندان شيخ نقل می‌كند: مرحوم شيخ احمد سعيدی، كه مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خياطی در تهران سراغ دارای كه برای من يك قبا بدوزد؟ من جناب شيخ را معرفی كردم و آدرس او را دادم.
    پس از مدتی او را ديدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه كردی؟! ما را كجا فرستادی؟!
    گفتم: چطور، چه شده؟!
    گفت: اين آقايی كه به من معرفی كردی رفتم خدمتش كه برای قبا بدوزد، هنگامی كه اندازه می‌گرفت از كارم پرسيد، گفتم: طلبه هستم.

    گفت:
    « درس می‌خوانی يا درس میدهی؟ »
    گفتم: درس می‌دهم.
    گفت:
    « چه درسی می‌دهی؟ »
    گفتم: درس خارج.
    شيخ سری تكان داد و گفت:
    « خوب است، اما درس عاشقی بده! »

    اين جمله نمی‌دانم با من چه كرد! اين جمله مرا دگرگون كرد!.


    عشق ز پروانه بياموز!
    يكی از شاگردان شيخ از قول ايشان نقل می‌كند كه فرمود:

    « شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تضرع و راز و نياز با معشوق بودم. ديدم پروانه‌ای آمد دور چراغ - گردسوزهای سابق- هی گردش كرد تا يك طرف بدن خود را به چراغ زد و افتاد، اما جان نداد، با زحمت زياد مجدداً خود را حركت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خود را هلاك كرد، در اين جريان به من الهام كردند: فلانی! عشق بازی را از اين حيوان ياد بگير، ديگر ادعايی در وجودت نباشد، حقيقت عشق بازی و محبت به معشوق همين بود كه اين حيوان انجام داد. من از اين داستان عجيب درس گرفتم، حالم عوض شد ... »


    مبادی محبت خدا

    معرفت خدا
    اصلی ترين مبدأ محبت خداوند متعال، معرفت اوست. امكان ندارد انسان خدا را بشناسد و عاشق او نشود:
    گرش ببينی و دست از ترنج بشناسی
    روابود كه ملامت كنی زليخا را
    امام حسن مجتبی عليه السلام می‌فرمايد:

    « من عرف الله أحبه؛
    هركس كه خدا را بشناسد او را دوست می‌دارد. »

    پرسش اساسی در اين باره اين است كه كدام معرفت، موجب محبت خداست؟ معرفت برهانی، يا شناخت شهودی؟
    جناب شيخ می‌فرمود:

    « تمام مطلب اين است كه تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پيدا نكند عاشق نمی‌شود، اگر عارف شد میبيند كه همه خوبيها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خير أما يشركون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در اين صورت محال است انسان به غير خدا توجه كند. »

    قرآن كريم از دو طايفه نام می‌برد، كه معرفت آن‌ها نسبت به حضرت حق - جل و علا- معرفت شهودی است: يكی « ملائكه » و ديگری « اولواالعم »:

    ﴿ شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملكه و أولوا العلم:
    خداوند گواه است كه خدايی جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش نيز. سوره آل عمران آیه 18)


    معرفت شهودی
    برای رسيدن به معرفت شهودی، راهی جز پاك سازی آينه دل از تيرگی كارهای ناپسند نيست. امام سجاد عليه السلام در دعايی كه ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل كرده می‌فرمايد:

    « وأن الراحل إليك قريب المسافه و إنك لا تحتجب عن خلقك إلا أن تحجبهم الأعمال دونك؛
    سالك به سوی تو راهش نزديك است، و به راستی تو از آفريده‌ات در حجاب نيستی، مگر آن كه در پيشگاه تو كارها (ی ناشايسته) حجاب شود. »

    خداوند حجاب ندارد، حجاب از ناحيه كارهای ماست. اگر حجاب زنگارهای كارهای ناشايسته از آينه دل پاك شود، دل شاهد جمال زيبای حضرت حق عز و جل و عاشق او می‌گردد.
    جمال يار ندارد حجاب و پرده ولی
    غبار ره بنشان تا نظر توانی كرد
    برای نشاندن غبار راه و پاك سازی دل از حجاب كارهای ناشايسته بايد دل از محبت دنيا پاك شود، چه اين كه، محبت دنيا مبدأ همه زشتیهاست.


    آفت محبت خداوند
    آفت محبت خداوند، محبت دنياست، در مكتب شيخ اگر انسان دنيا را برای خدا بخواهد، مقدمه وصال اوست، و اگر برای غير خدا بخواهد آفت محبت اوست. و در اين رابطه فرقی ميان دنيای حلال و حرام نيست، البته بديهی است كه دنيای حرام، انسان را بيشتر از خدا دور میكند. در حديث است كه پيامبر اكرم صل الله عليه و آله فرمود:

    « حب الدنيا و حب الله لا يجتمعان في قلب أبداً؛
    دوستی دنيا و دوستی خدا هرگز در يك دل گرد نمی‌آيند. »

    جناب شيخ هميشه دنيا را با مثل «پير زنه» نام می‌برد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میكرد و می‌فرمود:

    « باز می‌بينم كه تو گرفتار اين پيرزنه شده‌ای »!

    شيخ مكرر می‌فرمود:

    « اين‌ها كه میآيند پيش من، سراغ پيرزنه را فقط می‌گيرند، هیچ كس نمی‌آيد بگويد كه من با خدا قهر كرده‌ام مرا با خدا آشتی بده»!


    دل خدانما
    جناب شيخ می‌فرمود:

    « دل هر چه را بخواهد همان را نشان می‌دهد، سعی كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عكس همان در قلب او منعكس می‌شود، و اهل معرفت با نظر به قلب او می‌فهمند كه چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند،‌همان اشياء، صورت برزخی او را تشكيل می‌دهند. »


    باطن دنيا پرستان
    جناب شيخ كه با ديده بصيرت باطنی مردم را می‌ديد، درباره تصوير باطنی اهل دنيا، آخرت و اهل خدا چنين می‌فرمود:

    « كسی كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن كه آخرت را بخواهد خنثی است، و آن كه خدا را بخواهد مرد است. »


    مردهايی كه تبديل به زن شدند!
    دكتر حاج حسن توكلی نقل می‌كند: روزی من از مطب دندان سازی خود حركت كردم كه جايی بروم، سوار ماشين شدم، ميدان فردوسی يا پيش‌تر از آن ماشين نگه داشت، جمعيتی آمد بالا، سپس ديدم راننده زن است، نگاه كردم ديدم همه زن هستند، همه يك شكل و يك لباس! ديدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع كردم و فكر كردم اشتباهی سوارشده‌ام، اين اتوبوس كارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پياده شد آن زن كه پياده شد همه مرد شدند!.
    با اين كه ابتدا بنا نداشتم پيش شيخ بروم ولی از ماشين كه پياده شدم رفتم پيش مرحوم شيخ، قبل از اين كه من حرفی بزنم شيخ فرمود:

    « ديدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند! »
    بعد گفت:
    « وقت مردن هر كس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت اميرالمؤمنين عليه السلام باعث نجات می‌شود. »
    « چقدر خوب است كه انسان محو جمال خدا شود... تا ببيند آن چه ديگران نمی ‌بينند و بشنود آن چه را ديگران نمی‌شنوند. »


    آن ميز چيست؟
    آقای دكتر ثباتی می‌گويد: مرد كفاشی بود به نام « سيد جعفر» - كه مرحوم شد- می‌گفت: در منزل ميز بزرگی داشتم كه جای مناسبی برای آن نداشتم كه آن را آن جا بگذارم و در فكر بودم كه آن را چكار كنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شيخ كه مرا ديد، آهسته گفت:

    « آن ميز چيست كه آن جا - اشاره به دل او - گذاشته‌ای؟! »

    مرد كفاش ناگهان توجه نمود، خنده‌ای می‌كند و میي‌گويد: جناب شيخ جايی برای آن نداشتم، لذا آن را اينجا جا داده‌ام!.


    رسيدن به اسرار الهی
    جناب شيخ شيخ معتقد بود كه اصلی‌ترين مقدمات دست يافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و می‌فرمود:

    « تا ذره‌ای محبت غير خدا در دل باشد، محال است انسان به چيزی از اسرار الهی دست يابد. »!


    غير از خدا هيچ مخواه
    شيخ اين اعتقاد كه: جز خداوند چيزی نخواهد، را از دو فرشته آموخته بود. يكی از ارادتمندان شيخ از او نقل می‌كند:

    « شبی دو فرشته با دو جمله به من راه فنا آموختند و آن جملات اين بود:
    از پيش خود هيچ مگو و غير از خدا هيچ مخواه »!
    و در اين باره می‌فرمود:
    « هشيار باش، خلقت عالم ز بهر توست
    غير از خدا هر آن چه كه خواهی شكست توست»


    مرتبه عقل و مرتبه روح
    جناب شيخ می‌فرمود:
    « اگر انسان در مرتبه عقل باشد، هيچ وقت از عبادت سرپيچی نكرده، عصيان حق را نمی‌نمايد، به موجب: « العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان » و در اين مرتبه، نظر به غير حق - كه بهشت باشد - دارد. »
    ولی موقعی كه به مرتبه روح می‌رسد، به موجب « ونفخت فيه من روحی: سوره حجر آیه 29» فقط نظر به حق دارد.


    همه چيز برای خدا، حتی خدا!
    جناب شيخ ميفرمود:

    « ای انسان! چرا غير خدا را می‌خواهی؟! مگر از غير او چه ديده‌ای؟! اگر او نخواهد هيچ چيز مؤثر نيست، و برگشت تو به اوست!
    چه شكرهاست در اين شهر كه قانع شده‌اند
    شاهبازان طريقت به شكار مگسی!!
    خدا را گذاشته، غير خدا تحصيل می‌كنی؟! چرا اين قدر دور خودت چرخ می‌خوری؟! خدا را بخواه و همه خواستنی‌ها را مقدمه وصول او قرار بده، مشكل اين جاست كه ما همه چيز را برای خود می‌خواهيم حتی خدا را! »


    بالاترين مراتب تقوی
    شيخ درباره مراتب تقوی می‌گفت:

    « تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتيان واجبات و ترك محرمات است كه برای عده‌ای بسيار خوب و بجاست، ولی مراتب عاليه تقوی، پرهيز كردن از غیر خداست، بدين معنا كه غير از محبت حق در دل چيزی نداشته باشد. »


    مكتب خداخواهی
    جناب شيخ معتقد بود كه:
    تا انسان دل را از غير خدا پرهيز ندهد به مقصد اعلای انسانيت نمی‌رسد، حتی اگر كسی مقصدش از مجاهده كمال خود باشد به مقصود نخواهد رسيد.

    از اين رو، اگر شخصی نزد ايشان می‌آمد و رهنمود می‌خواست و می‌گفت: هر رياضتی می‌كشم نتيجه نمی‌گيرم؛ می‌فرمود:

    « شما برای نتيجه كار كرده‌ايد، اين مكتب، مكتب نتيجه نيست، مكتب محبت است، مكتب خداخواهی است. »


    بازشدن چشم دل
    مرحوم شيخ، باتجربه دريافته بود كه راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنايی با اسرار غيبی، اخلاص كامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و می‌فرمود:

    « اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد آن چه را ديگران نمی‌بينند شما می‌بينيد و آن چه را ديگران نمی‌شوند شما می‌شنويد. »

    « اگر انسان چشم دل خود را از غير خدا پرهيز دهد، خداوند به او نورانيت می‌دهد و او را به مبانی الهيات آشنا می‌كند. »

    « اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز می‌شود. »
    « رفقا! دعا كنيد كه خداوند از كری و كوری نجاتتان دهد، تا انسان غير خدا را می‌خواهد هم كر است و هم كور »!!

    به سخن ديگر، شيخ معتقد بود كه: معرفت شهودی جز از طريق قلب سليم ممكن نيست و قلبی از سلامتی كامل برخودار است كه ذره‌ای محبت دنيا در آن نباشد و علاوه بر آن چيزی جز خدا نخواهد، و اين همان رهنمود ارزشمند امام صادق عليه السلام در تبيين قلب سليم است. آن حضرت در تفسير آيه كريمه:

    إلا من أتی الله بقلب سليم: بجز کسیکه خداوند به او قلب سلیم عطا کرده. سوره شعراء آیه 89 می‌فرمايد:
    « هو القلب الذی سلم من حب الدنيا؛
    قلب سالم، قلبی است كه از دوستی دنيا سالم باشد. »

    و در حديث ديگری مي‌فرمايد:
    « القلب السليم الذی يلقی ربه، و ليس فيه أحد سواه، و كل قلب فيه شرك أو شك فهو ساقط؛
    دل سالم دلی است كه پروردگارش را ديدار كند و در حالی كه جز او در آن نباشد و هر دلی كه در آن شرك يا شك باشد ساقط [و بيمار] است. »


    چهره باطنی دل
    جناب شيخ می‌فرمود:

    « اگر انسان ديده باطنی داشته باشد می‌بيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در‌ می‌آيد، اگر غير خدا را بخواهی قيمت تو همان است كه خواسته‌ای، و اگر خداخواه شدی قيمت نداری، « من كان لله كان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میكند و‌ آن چه بخواهی به نور الهی می‌بينی. »


    قلبی كه همه چيز نزد او حاضر است!
    جناب شيخ می‌فرمود:

    « كوشش كن قلب تو برای خدا باشد، وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آن جاست، وقتی خدا آن جا بود همه آن چه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد، هر وقت اراده كنی همه نزد تو خواهند آمد، چون خدا آن جاست، ارواح همه انبيا و اوليا آن جا هستند، اراده كنی مكه و مدينه همه نزد تو هستند... پس كوشش كن قلب فقط برای خدا باشد، تا همه آن چه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند. »!!


    انسانی كه كار خدايی می‌كند!
    جناب شيخ معتقد بود:
    اگر محبت خدا بر دل غلبه كند، و حقيقتاً دل چيزی جز خدا نخواهد، انسان به مقام خلافت اللهی می‌رسد و كارهايی خدايی از او صادر می‌گردد. و در اين باره می‌فرمود:

    « اگر چيزی بر چيز ديگری غلبه كند، آن شيیء از جنس آن می‌شود، مثل اين كه وقتی آهن را در آتش بگذارند، پس از مدتی كه آتش بر آهن غلبه نمود، عمل آتش كه سوزاندن باشد از آهن صادر می‌شود، همچنين است كار انسان با خالق و خدای خود! »
    و نيز می‌فرمود:

    « ما كار فوق‌العاده‌ای انجام نمی‌دهيم، بلكه همان فطرت را پيدا می‌كنيم كه انسان خدايی باشد، همه چيز را روح به انسان می‌دهد. روح گاو كار گاو را می‌كند. روح خروس كار خروس را می‌كند. حالا بگوييد ببينم: روح خدايی انسان چه كار بايد بكند؟ بايد كار خدايی بكند؛ ﴿ نفخت فيه من روحی ﴾ اشاره به همين مطلب است. »


    آفت زدايی دل
    بنابر اين، جز با آفت‌زدايی دل از محبت غير خدا، معرفت شهودی حاصل نمی‌شود، و تا معرفت حاصل نشود، انسان عاشق كمال مطلق نمی‌گردد. از اين‌رو، مسأله اصلی اين است كه: پاك سازی دل از محبت دنيا كار ساده‌ای نيست. چگونه می‌توان دل را از علاقه به اين « پيرزن آرايش شده » پاك‌سازی كرد؟
    از نظر جناب شيخ، آن چه می‌تواند دل را آفت زدايی كند، با آن چه می‌تواند او را به حقيقت توحيد برساند يكی است، همان عواملی كه در بخشهای پيشين بدان اشاره شد؛ يعنی:
    حضور دايم، توسل به اهل بيت (ع)، گدايی شبها، احسان به خلق.


    شيوه عاشقی خدا
    جناب شيخ در ميان همه عوامل ياد شده، برای « احسان به خلق » نقش وي‍ژه‌ای در ايجاد انس به خدا و محبت به او قايل بود. وی معتقد بود كه راه محبت خدا، محبت به خلق خدا و خدمت به مردم، بخصوص انسان‌های مستضعف و گرفتار است.
    در حديث است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود:

    « الخلق عيال الله فأحب الخلق إلي الله من نفع عيال الله و أدخل علي أهل بيت سروراً؛
    مردم خانواده خدا هستند، محبوب‌ترين مردم نزد خدا كسی است كه برای خانواده خدا سودمند باشد و خانواده‌ای را شاد كند. »

    در حديثی ديگر است كه از آن حضرت پرسيدند: محبوب‌ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: سودمندترينشان برای مردم.

    و در حديثی ديگر آمده است كه خداوند متعال، در شب معراج به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
    « يا أحمد! محبتي محبه الفقراء، فادن الفقراء و قرب مجلسهم منك ... فإن الفقراء أحبائي؛
    ای احمد! دوستی من، محبت فقراست، پس فقيران را به خود نزديك كن و به مجلس آنان نزديك شو زيرا فقرا دوستان من هستند. »

    يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: با معرفی جناب شيخ، مدت‌ها به خدمت آيت الله كوهستانی به «نكا» می‌رفتم؛ تا اين كه يك روز صبح كه برای رفتن به نكا به گاراژ ايران پيما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شيخ را ديدم، فرمودند:

    « كجا می‌روی؟ »
    عرض كردم به نكا، نزد آيت الله كوهستانی. فرمودند:
    « شيوه ايشان زاهدی است بيا برويم تا من روش عاشقی خدا را يادت دهم »!!
    بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خمينی- فعلی- كه سنگ فرش بود برد، در جنوب خيابان، در كوچه‌ای، در منزلی را زد، دخمه‌ای مايان شد كه تعدادی بچه و بزرگ، فقير و بيچاره در آن جا بودند، جناب شيخ به آنها اشاره كرد و فرمود:
    « رسيدگی به اين بيچاره‌ها انسان را عاشق خدا می‌كند!! درس تو اين است، نزد آيت الله كوهستانی درس زاهدی بود و حالا اين درس عاشقی است. »

    و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شيخ سراغ افرادی بيرون شهر می‌رفتيم، شيخ نشان می‌داد و من آذوقه تهيه می‌كردم و به آن‌ها می‌رساندم.

    ادامه دارد

  5. #15
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    مقامات معنوی شیخ

    غرق در توحيد
    حديث مشهوری است كه در نظر اهل فن به «حديث قرب نوافل» معروف است.
    اين حديث را محدثان شيعه و سنی با اندك اختلافی از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده‌اند، متن حديث چنين است:

    « قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلي عبد بشي‌ء أحب إلي مما افترضت عليه، وإنه ليتقرب إلي بالنافله حتي احبه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته؛
    خدای عز و جل فرمود: هيچ بنده‌ای با وسيله‌ای كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب كرده‌ام، به من نزديك نشد. همانا او با «نافله» به من نزديك می‌شود تا آن جا كه او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آن سخن گويد و دست او شوم كه با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشی كند به او بدهم. »

    مقصود از «نافله» در احاديث «قرب نوافل» كه انجام آن پس از «واجبات»، حركت انسان را به سوی كمال مطلق و مقصد اعلای انسانيت تسريع می‌كند، همه كارهای نيك و شايسته است.
    بر اساس اين احاديث انسان میتواند از راه انجام كارهای نيك برای خداوند، گام به گام به كمال مطلق نزديك شود و در اوج عبوديت، چشمش جز برای خدا نبيند، گوشش جز برای خدا نشنود، زبانش جز برای خدا نگويد و قلبش جز برای خدا نخواهد.
    به سخن ديگر، با ذوب كردن اراده خود در اراده خداوندی - به تعبيری كه در احاديث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهايت به جوهر عبوديت كه همان ربوبيت است نايل شود.
    به فرموده جناب شيخ:

    « اگر چشم برای خدا كار كند می‌شود «عين الله»، و اگر گوش برای خدا كار كند می‌شود «اذن الله» و اگر دست برای خدا كار كند می‌شود «يدالله» تا می‌رسد به قلب انسان، كه جای خداست كه فرموده‌اند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
    قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »

    و به فرمايش امام حسين عليه السلام:

    « جعلت قلوب أولياءك مسكناً لمشيتك؛
    خداوندا! قلب دوستانت را جايگاه مشيت و خواسته خود قرار دادی. »

    بررسی دقيق و منصفانه احوالات شيخ، نشان می‌دهد كه پس از جهشی عظيم، كه در نتيجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پيش آمد، و در نتيجه تربيت الهی والهام‌ها و امدادهای غيبی، به اين نقطه از كمالات معنوی دست يافت و شايد اين نكته، راز علاقه او به زمزمه اين اشعار بود:

    در دبستان ازل حسن تو ارشادم كرد
    بهر صيدم ز كرم لطف تو امدادم كرد
    نفس بد سيرت من مايل هر باطل بود
    فيض بخشی تو از دست وی آزادم كرد

    يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با وی در ارتباط بوده می‌گويد:
    به توصيه شيخ به ديدارآيت الله كوهستانی رفتم. مرحوم كوهستانی ضمن مطالبی، درباره شيخ فرمود:

    مرحوم شيخ رجبعلی خياط هر چه داشت از توحيد داشت، او مستغرق در توحيد بود.


    مقام فنا
    دكتر حميد فرزام كه سال ها از محضر جناب شيخ استفاده كرده، ايشان را چنين توصيف می‌كند:
    جناب شيخ رجبعلی نكوگويان (ره) عارفی وارسته و به خدا پيوسته بودند كه بر اثر تزكيه نفس و صفای باطن به مقام فانی فی الله و بقاء بالله نايل گشته بودند، و به بركت عمل به احكام شريعت و به فضل و عنايت پروردگار به سر منزل حقيقت واصل گرديده بودند.


    عاشق خدا
    يكی ديگر از شاگردان شيخ در توصيف او می‌گويد:
    مرحوم شيخ از كسانی بود كه وجود او را خدا مسخر كرده بود، او غير از خدا نمی‌توانست ببيند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه می‌گفت از خدا می‌گفت اول و آخر كلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بيت(ع) بود، هر چه می‌گفت از آنها می‌گفت. مقدسی، غير از عاشقی است. شيخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و كار برای خدا بود، كسانی كه در معنويات عاشق اند چشم هايشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گويا چيزی غير از خدا نمی ديد.
    شيخ چنان عاشق خدا بود كه در محضرش غير از مكالمات ضروری حاضر نبود سخنی غير از محبوبش به ميان آيد.

    بزرگترين منزلت!
    شدت محبت به خدا و كمال اخلاص، جوان خياط را به منزلت كبری و مقصد اعلی رساند، و بدين ترتيب او - چنان كه در حديث آمده‌ - از راهی جز راه‌های مرسوم به كمالات و مقامات اهل معرفت دست يافت.
    در روايتی از امام صادق عليه السلام آمده است:

    « إن اولي الألباب الذين عملوا بالفكرة حتي ورثوا منه حب الله - إلي أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته في خالقه، فإذا فعل ذلك نزل المنزله الكبري فعاين ربه في قلبه، و ورث الحكمته بغير ما ورثه الحكماء، وورث العلم بغير ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغير ما ورثه الصديقون. إن الحكماء ورثوا الحكمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصديقين ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
    خردمندان كسانی هستند كه انديشه را به كار گيرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا كه فرمود: چون به اين منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفريدگارش قراردهد و هرگاه چنين كند به بزرگترين منزلت دست يابد و پروردگارش را در دل خويش ببيند و حكمت را بيابد نه از طريقی كه حكما يافتند و دانش را نه از طريقی كه دانشمندان، و صدق را نه از راهی که صدیقان.
    حکیمان حکمت را با خاموشی فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صديقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »


    راه يابی به تمام عوالم!
    يكی از ارادتمندان شيخ كه سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده، در باره كالات معنوی شيخ چنين می‌گويد: در نتيجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام حجابی ميان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحی كه در برزخ هستند از آغاز خلقت تاكنون صحبت می‌كرد. آن‌چه را هر كس در دوران عمر خود طی كرده، به محض اراده می‌ديد و نشانه‌های آن را می‌گفت، آن‌چه اراده می‌كرد و اجازه می‌دادند آشكار می‌كرد.


    ديدار ملكوت!
    ديدن ملكوت آسمان‌ها و زمين با ديده دل، مقدمه رسيدن به مرتبه والای يقين شهودی و يا عين اليقين است.

    ﴿ وكذالك نري إبراهيم ملكوت السموت و الأرض و ليكون من الموقنين. سوره انعام آیه 75 ﴾
    « اين چنين ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين شود.»
    در حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

    « لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت؛
    اگر نبود اين كه شيطان‌ها برگرد دل‌های آدميان می‌گردند، هر آينه انسان‌ها ملكوت را می‌ديدند. »

    همه كسانی كه از دام نفس و شيطان رهايی يافته و حجاب‌های دل را به كناری زده‌اند، می‌توانند ملكوت آسمان‌ها و زمين را مشاهده كنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در كنار فرشتگان، شاهد يگانگی ذات مقدس حق باشند:
    ﴿ شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائكه و أولوا العلم ﴾.
    « خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواه‌اند كه جز او خدايی نيست. »
    يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: از مرحوم حاج مقدس پرسيدم كه اين حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله درست است كه فرمود:

    « لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت»؟
    ايشان پاسخ داد: آری.
    گفتم: شما ملكوت آسمان‌ها و زمين را مي‌بينيد؟
    پاسخ داد: خير، ولی «شيخ رجبعلی خياط» می‌بيند.

    حالات شيخ در سن شصت سالگی
    از مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل شده است كه: شيخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود كه وقتی توجه می‌كرد هر چه می‌خواست می‌فهميد.
    جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:

    « می پرسم و جواب می دهم »

    سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
    دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:

    « رفقا! خدا در حق من كرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را می‌بينم. »

    ادامه دارد

  6. #16
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    كمك به كارگر زحمتكش
    دکتر فرزام می گوید : كارگر زحمتكش و درستكاری به نام «علی قضاتی» كه اهل آذربايجان بود، در منزل همسايگان محل و گاهی در خانه ما كار می‌كرد و مزد می‌گرفت. او در فصل زمستان و تابستان يك لباس بلند نظامی ‌می‌پوشيد. جناب شيخ اصلاً او را نديده بودند. يك روز بدون مقدمه به من فرمودند:
    « آن مرد قد بلندی كه لباس سربازی بر تن دارد و گاهی به منزل شما می‌آيد و كمك میكند، شخص عيالوار و مستمندی است، بايد بيشتر به او كمك بكنيد »!


    همسر شما در امريكاست
    فرزند جناب شيخ رجبعلی نقل می‌كند كه: مرحوم دكتر ابوالحسن شيخ ( پدر شیمی ایران ) درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ اظهار می‌كرد: علت آشنايی من و مرحوم آقا شيخ رجبعلی خياط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتيم ايشان را پيدا نكرديم، به خيلی ها از اهل باطن مراجعه می‌كرديم، بی فايده بود. در اوج نگرانی‌ها، شخصی آدرس منزل آقا شيخ رجبعلی را داد و بنده برای اولين بار به خدمت ايشان رسيدم. وقتی مرا ديد توجهی كرد و فرمود:

    « همسر شما در امريكاست و تا دو هفته ديگر می‌آيد، ناراحت نباشيد. »

    همين طور هم شد، همسرم آمريكا بود و آمد.


    اثر تواضع با خلق برای خدا
    يكی از شاگردان شيخ نقل می‌كند: يكی از رفقا نقل كرد: وقتی آقا شيخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شيخ فرمودند:

    « بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد، كاری به كار ايشان نداشته باشيد ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذره‌ای در خود احساس غرور نداشت. »


    سخن گفتن با گياهان
    يكی از شاگردان شيخ نقل می‌كند كه: ايشان می‌فرمود:

    « گياهان هم زنده هستند و حرف می‌زنند و من با آن‌ها صحبت می‌كنم و آن‌ها خواص خود را برای من می‌گويند. »


    پاداش مخترع پنكه
    يكی از شاگردان شيخ نقل كرد كه ايشان فرمود:

    « روزی پنكه كوچكی برايم هديه آوردند، ديدم در دوزخ - برزخ - پنكه‌ای جلوی مخترع آن گذاشتند. »
    اين مكاشفه، تأييد كننده مفهوم رواياتی است كه دلالت می‌كند: هر چند كافران به بهشت نمی‌روند ولی اگر كارهای شايسته ای انجام داده باشند، بی‌پاداش نمی‌ماند. در حديثی از رسول خدا (ص) آمده است كه فرمود:

    « ما احسن محسن من مسلم و لا كافر الا اثابه الله. قيل: ما اثابه الكافر؟ قال: إن كان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالي المال و الولد و الصحه و اشباه ذلك. قيل: و ما اثابتة في الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آیه46)،
    هر كس كار نيك كند، مسلمان باشد يا كافر؛ خداوند او را پاداش می‌دهد. عرض شد: پاداش دادن به كافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمی كرده باشد يا صدقه‌ای داده‌ باشد و يا كار نيكی انجام داده ‌باشد، خدای تعالی به پاداش اين كارها به او ثروت و فرزند و سلامتی و مانند اينها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابی كمتر به او بچشاند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سخت‌ترين عذابها در آوريد. »».


    ادامه دارد

  7. #17
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    كمك به مال باخته
    پس از وفات شيخ، شخصی برای يكی از فرزندان او تعريف می كند كه: خانه‌ام را فروخته بودم و می‌خواستم پولش را به بانك بسپارم كه بانك تعطيل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پيگيری‌هايم از طريق مراجعه به اداره آگاهی هم به جايی نرسيد. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤيا آدرس منزل جناب شيخ را من دادند. صبح زود در خانه شيخ آمدم و مشكل خود را گفتم، شيخ فرمود:

    « من دعا نويس و فالگير نيستم اشتباه به شما گفته‌اند! »

    گفتم: به جدم شما را رها نمی‌كنم، شيخ مكثی كرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:

    « برو ورامين، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابريشمی قرمزی در كنار تنور است، پول را بردار و بيرون بيا، آنها تو را به نوشيدن چای دعوت میكنند ولی تو شتابان بازگرد. »

    من به همان آدرسی- كه منزل خدمتكار خودم بود- مراجعه كردم، صاحب خانه تصور كرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هايی كه شيخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف كرد، بر سر آن ها فرياد كشيدم و بيرون آمدم.
    مجموع پول‌ها يكصد تومان بود، نيمی از آن را خدمت شيخ آوردم و با گريه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ايشان نپذيرفت.
    بهترين لذت من هنگامی بود كه شيخ با اصرار من بيست تومان را پذيرفت؛ اما نه برای خود، بلكه به من برگرداند و فرمود:

    « چند خانواده بی بضاعت را معرفی می‌كنم كه دخترهايشان جهاز می‌خواهند، نبايد اين كار را به كسی واگذار كنی، خودت بايد بروی و آن چه برای آن‌ها ضروری است تهيه كنی و در منزلشان تحويل دهی. »

    و برای خود حتی يك ريال هم برنداشت!


    بوی سيب سرخ
    يكی از دوستان شيخ نقل می‌كند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد می‌شد به زيارت اهل قبور می‌رفت. هنگامی كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت:

    « السلام عليك يا أبا عبدالله (عليه السلام) »
    چند قدم جلوتر رفتيم فرمود:
    « بويی به مشامتان نمی‌رسد؟ »
    گفتيم: نه! چه بويی؟
    فرمود:
    « بوی سيب سرخ استشمام نمی‌كنيد؟ »
    گفتيم: نه!
    قدری جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد:
    « امروز كسی را اينجا دفن كرده‌اند؟ »
    او پاسخ داد: پيش پای شما فردی را دفن كرده‌اند و ما را سر قبر تازه‌ای برد. در آن جا همه ما بوی سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيدم اين چه بويی است؟
    شيخ فرمود:

    « وقتی كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيد الشهدا(ع) تشريف آوردند اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »


    پاداش خودداری از نگاه نامشروع
    ديگری گفت: با تاكسی از ميدان سپاه - كنونی - پايين می‌آمدم، ديدم خانمی بلند بالا با چادر و خيلی خوش تيپ ايستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار كردم و به مقصد رساندم.
    روز بعد كه خدمت شيخ رسيدم - گويا اين داستان را از نزديك مشاهده كرده باشد - گفت:

    « آن خانم بلند بالا كه بود كه نگاه كردی و صورتت را برگرداندی و استغفار كردی؟ خداوند تبارك و تعالی يك قصر برايت در بهشت ذخيره كرده و يك حوری شبيه همان... »


    ادامه دارد

  8. #18
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آتش مال حرام!
    شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شيخ كه در آن مجلس حضور داشت نقل می‌كند كه: من جلوی كار او را گرفتم، جادوگر هر چه كرد، نتوانست كاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه: « نان مرا نبر» سپس قاليچه‌ای گران بها به من هديه داد.
    قاليچه را به خانه بردم، هنگامی كه پدرم آن را ديد فرمود:

    « اين قاليچه را چه كسی به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون می‌آيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »

    من هم آن را پس دادم.


    از كار افتادن گرامافون
    يكی از فرزندان شيخ نقل می‌كند كه: با پدرم به جشن عروسی يكی از بستگان رفتيم، ميزبان كه متوجه آمدن شيخ شد، از جوان‌ها خواست گرامافون را خاموش كنند، ما داخل مجلس شديم، جوان‌ها آمدند ببينند چه كسی آمده كه آن‌ها نبايد از گرامافون استفاده كنند. وقتی شيخ را نشان دادند، گفتند: ای بابا به خاطر او گرامافون را خاموش كنيم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن كردند.
    من نصف بستنی را خورده بودم كه پدرم به دست من زد كه:

    « بلند شو برويم. »

    من كه توجه نداشتم موضوع چيست، گفتم آقاجان من هنوز بستنيم را نخورده ام.
    پدرم گفت:
    « خيلی خوب، بلندشو. »
    شنيدم همين كه ما از در خارج شديم گرامافون سوخت، يكی ديگر آوردند، آن هم سوخت، اين واقعه موجب شد كه ميزبان به صف ارادتمندان شيخ بپيوندد.

    توسل جوان عاشق
    يكی از دوستان شيخ می‌گويد: در سفری به مشهد همراه با جناب شيخ بوديم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در كنار پنجره فولاد جوانی را ديديم كه فرياد می‌زد و با گريه و زاری امام را به مادرش سوگند می‌داد.
    جناب شيخ به من گفت:

    « برو به او بگو درست شد برو. »

    من جلو رفتم و گفتم، جوان تشكر كرد و رفت. به جناب شيخ عرض كردم: جريان چه بود؟
    فرمود:
    « اين جوان عاشق دختری است می خواهد با او ازدواج كند، به او نمی‌دهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »


    ادامه دارد

  9. #19
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    عصبانی نشو!
    يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: روزی در بازار با يكی از متدينين بحث دينی و علمی داشتم، هر چه اقامه دليل كردم زير بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شيخ رسيدم، تا مرا ديد نگاهی به من كرد و فرمود:
    « با كسی تندی كردی؟ »
    جريان را گفتم فرمود:
    « در اين گونه موارد عصبانی نشو، شيوه ائمة اطهار را پيشه كن، اگر ديدی نمی‌پذيرد سخن را قطع كن. »


    به ريشش چه كار داری؟
    از قول يكی از شاگردان شيخ نقل شده كه: شبی وارد جلسه شدم، قدری دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكی را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است.
    جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:

    « به ريشش چه كار داری؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسنی داشته باشد كه تو نداری. »

    اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.


    پاسخ وسوسه شيطان
    فرزند شيخ نقل می‌كند كه : روزی همراه پدرم میرفتيم، ديدم دو خانم آرایش كرده و بی حجاب، يكی اين طرف پدرم می‌رود و ديگری در طرف ديگر، در دست هر يك فرفره‌ای بود، آنها به پدرم میگفتند: آشيخ فرفره ما را نگاه كن، كدام يك قشنگ می‌چرخد؟
    من كوچك بودم و نمی‌توانستم چيزی بگويم، پدرم اعتنايی نمیكرد، سرش پايين بود و لبخند می‌زد. چند قدم همراه ما آمدند ولی يك باره از نظر ناپديد شدند! از پدرم پرسيدم كه اين‌ها كه بودند؟
    پدرم فرمود:
    « هر دو شيطان بودند. »
    ------------------------------------------
    لباس

    لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او می‌پوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن می‌كرد و عرقچين بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
    نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف می‌كند:

    « نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!

    ادامه دارد

  10. #20
    • 329

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گفتگوی کیهان فرهنگی با دکتر علی مدرسی
    شاگرد جناب شیخ رجبعلی خیاط - ره
    شماره203 شهریور1382

    کیهان فرهنگی: ... لطفا شرح كوتاهی از نحوه آشنایی خودتان با جناب شیخ بفرمایید
    دكتر مدرسی: سالهای آخر دبیرستان را در شهرضا می‌گذراندم كه رییس فرهنگی به نام آقای گویا به آن شهر آمد و درس فیزیك ما را نیز به عهده گرفت و بعد از چند جلسه پرسش و پاسخ، مرا به منزلش دعوت كرد و گفت: من استادی به نام شیخ رجبعلی خیاط دارم او مشخصات تو را به من داده و من اصلا به خاطر پیدا كردن شما به شهرضا آمده‌ام ودرس فیزیك را پذیرفته‌ام تا شما را پیدا كنم. بالاخره با اجازه مادرم، مرا به تهران- خیابان مولوی- كوچه باغ فردوس، به خانه محقر جناب شیخ برد. در آنجا دكترگویا از من خواست جلوتر از او به اتاق جناب شیخ بروم. ایشان به محض دیدن من به دكترگویا گفت: درست انتخاب كرده‌ای، همان است! آن روز جناب شیخ به من گفت: شما مثل یك چلچراغی می‌مانید با شعله‌های پراكنده و من بایستی شما را تبدیل به یك كانون نور
    كنم، كار من همین است یادم هست كه آن روز چای آوردند، من طبق معمول روستای خودمان، كمی از چای را ته استكان باقی گذاشتم، جناب شیخ با ناراحتی گفت: شما تا انتهای چای را بخورید. باقی گذاشتن چای تكبر می‌آورد. همان لحظه، احساس گرمای شدیدی در وجودم كردم و فهمیدم كه با معلم بزرگی رو به رو شده‌ام. درس ما اینچنین آغاز شد و از آن پس، هرهفته به محضر جناب شیخ می‌آمدم
    کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! اجازه بدهید بحث را با این سؤال كلی ادامه بدهیم كه اصولاً نگاه جناب شیخ به هستی و زندگی چگونه بود؟

    دكتر مدرسی: جناب شیخ با كمال صداقت و عشق منحصر به فرد به تمام مظاهر هستی و حیات نظر داشت و اعتقادش این بود كه كل حیات، تنها یك خالق دارد و خالق هر چیزی، همان محبوب و معشوق ماست. اگر آن را دوست داشته ‌باشیم، معشوق را دوست داریم. به همین جهت بود كه نسبت به تمام افراد حتی اشیاء، این عشق را داشت و شیرینی آن را حس می‌كرد. یك شب در جلسه جناب شیخ بحث این بود كه ما نمی‌توانیم بگوییم قند و دهانمان شیرین بشود، تكرار كلمه قند هم دهان را شیرینی نمی‌كند. مگر اینكه یك حبه قند را دردهانمان بگذاریم و بمكیم تا دهانمان شیرین شود. با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم یا الله اكبر تنها كلمه‌ای را ادا كرده‌ایم مگر این كه هنگام ادای كلمه، مفهوم كلی «الله» و عظمت او را در وجودمان حس كنیم. شما اگر یك بسم الله الرحمن الرحیم را با خلوص نیت و از صمیم قلب بگویید، مثل این است كه قند در دهانتان گذاشته‌اید. این شیرینی تمام وجود شما را فرا می‌گیرد. همین بسم الله شما را تا مدت‌ها سرمست می‌كند. جناب شیخ آن شب به خوابی كه من
    دراسفه - روستایمان- دیده بودم، اشاره داشت
    کیهان فرهنگی: اگر ممكن است خواب را هم تعریف بفرمایید
    دكتر مدرسی: من در سن ده سالگی در ولایت خودمان اسفه، خواب دیدم كه كسی مرا از زمین بلند كرد و گذاشت توی باغ آقا سیدعلی اكبر، كه حدود 200 متر با ما فاصله داشت. آن زمان در اسفه، پشت همه خانه‌ها یك باغ بود. ناگهان دیدم صحرای كربلاست و تمام شهدای كربلا در برابرم هستند و من آنها را می‌دیدم و می‌شناختم. حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت علی اكبر(ع) و همینطور بقیه را می‌شناختم. همه هم بدنهایشان خونین بود و سرنیزه در بدنشان فرورفته بود. بعد خودم را روی پیكر مطهر حضرت امام حسین(ع) انداختم. سینه حضرت گشاده بود و من خودم را روی سینه ایشان انداختم. آن حضرت دست كردند درون سینه‌شان و یك تكه از خون خشك شده مباركشان را بیرون آوردند و در دهان من گذاشتند شروع كردم به مكیدن. مثل عسل شیرین بود آغوش آن حضرت باز شد، مثل اینكه بگویند باید بروی. همین كه بلند شدم، دیدم توی خانه هستم. آقای پروین‌زاد! باور كنید به جرأت می‌گویم كه یك ماه تمام دهان من شیرین شیرین بود، مثل اینكه عسل در دهانم بود! تا مدت‌ها بعد هم به طور دایم مثل این بود كه چیزی شیرین را در دهانم مك می‌زدم و دهانم شیرین بود.
    این خواب را برای هیچكس نگفتم، تا اینكه یك روز شعری گفتم، آقا میرزا حسین آن را خواند و گفت: مثل اینكه یكی از ائمه(ع) حبه نبات توی دهان شما گذاشته! آن شب هم جناب شیخ، اشاره به همین خواب من كردند و فرمودند: همینطور است. خب، حالا ببینید كسی را كه جناب شیخ به عنوان شاگرد؛ شاگرد كه نه، بلكه به عنوان كسی كه در اتاقش كفش جفت كند انتخاب كرده و آورده بود، كسی بود كه چنین خوابی دیده بود، جناب شیخ خوب می‌شناخت و درست تشخیص می‌داد. خیلی چیزها هست كه ما نمی دانیم. اسراری هست كه واقعاً ما به آن دسترسی نداریم

    رافعی .. شاگرد دکتر مدرسی، حاضر در جلسه }: اجازه بدهید بنده یك مسئله‌ای را در مورد استاد مدرسی مطرح كنم. همانطور كه جناب شیخ درباره آقای دكتر مدرسی فرموده بودند كه: « شما مثل یك چلچراغ می‌مانید با شعله‌های پراكنده، من بایستی شما را تبدیل به یك كانون نور كنم. » اینجا یك نكته جالبی نهفته است، گاه خداوند یك استعداد و حقایقی را در افرادی قرار می‌دهد و بعد به دست افرادی كه باز هم خودش می‌خواهد، آنها را پرورش می‌دهد و شكوفا می‌كند


    ادامه دارد

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •