-
امام در حالی که تنها بیست و اندی از عمر شریفش می گذشت، در مسجد رسول خدا می نشست و فتوا می داد.
برای آنکه با نقش امام رضا علیه السلام در این باره آشنایی حاصل کنیم باید اندکی به عقب بازگردیم. حزب عبّاسی که پس از خلاء سیاسی ناشی از عدم سلطه اموی، برگرده مسلمانان سوار شده بود خود را در برابر جریانهای سیاسی مخالف یافت. این جریانها بر فکر و اندیشه تکیه داشتند و به نظریات فرهنگی و علمی مسلّح بودند. در مقدّمه جریانها باید از جریان علوی یاد کرد. این جریان علاوه بر رهبری مردم در مسائل فکری، رهبری مخالفتهای سیاسی را نیز در دست داشت. حزب عبّاسی که در خلاء فکری کُشنده ای به سر می برد چاره ای جز این نیافت که درصدد کاوش از منابع فکری خارجی بر آید و بر همین اساس بود که نهضت ترجمه را نیرو بخشید و پیش از پرداختن به کتابهای علمی به ترجمه کتابهای فلسفی توجّه کرد. این حرکت موجب اضطراب فکری و آشفتگی فرهنگی امّت اسلامی شد و وحدت امّت را با خطر رو به رو ساخت. عوامل متعددی در پدید آوردن این خطر نقش داشتند:
اولاً: دور نگه داشتن متفکران از مسائل و قضایای سیاسی.
ثانیاً: ازدیاد نافرمانی های سیاسی و جنگهای داخلی که طبعاً امّت را به نگرانی فکری بیشتر می کشانید.
ثالثاً: وجود جریانهای ناآشنا که هدف آنها تباه کردن فرهنگ جامعه و مبارزه با اسلام به نام اسلام بود. این امر از طریق حرکتهای سیاسی مرتبط با کفّار تغذیه می شد.
در دوران خلافت مأمون، این اضطراب فکری به اوج خود رسید و همین مسأله موجب شد تا امام رضا علیه السلام عهده دار برخورد با آن شود.
انتقال آن حضرت به پایتخت دیار اسلام و پذیرفتن ولایت عهدی مأمون، باعث شد که وی در متن برخورد های فکری قرار بگیرد.
امام رضا علیه السلام با ارباب ملل و مذاهب گوناگون، مناظره های بسیاری ترتیب داد. این مناظره ها توسط علمای بزرگوار ما، همچون شیخ صدوق رحمة الله علیه، در کتابهای مستقلی مثل عیون اخبار الرضا علیه السلام به رشته تحریر در آمده است.
هنگامی که در سخنان و دلایل امام رضا در مقابل مخالفان دقیق می شویم، آنها را بسیار علمی و عمیق می یابیم. این خصوصیات خود بیانگر سطح فرهنگی روزگار آن حضرت است، زیرا ائمه علیهم السلام نیز همچون پیامبران علیهم السلام متناسب با عقول مردم و در حدّ افکار و اندیشه های آنان، با آنها سخن می گفتند.
همچنین از تأمل در سخنان آن حضرت در می یابیم که وی درصدد برخورد با تشکیکهای و تردیدهایی بوده که از سوی دشمنان، علیه اسلام، بویژه جنبه عقلانی احکام آن، انتشار می یافته است.
از همین روست که احادیث بسیاری از امام رضا علیه السلام در خصوص علل و فلسفه شرایع و حکمتهایی که در پس احکام دینی نهفته، نقل شده است.
دسته ای دیگر از سخنان درخشان آن حضرت به امور مربوط به زندگی اختصاص دارد. رساله طبی آن حضرت مرسوم به «طب الرضا» جزو همین دسته است.
یکی از ویژگیهای حیات علمی امام رضا علیه السلام آن است که سخنان آن حضرت در تمام محافل اسلامی مورد قبول واقع می شد. به نظر نگارنده حتّی ورود امام علیه السلام به شهر نیشابور، یکی از پایتختهای علمی جهان اسلام در آن روزگار، نمودار توجّه و اهتمام علمای اسلام به احادیث امام رضا علیه السلام می تواند باشد.
اجازه دهید به این ماجرای شگفت انگیز گوش بسپاریم:
«امام رضا علیه السلام در سفر خود که منجر به شهادت او شد، به نیشابور قدم نهاد. او در کجاوه ای که بر استری سیاه و سپید قرار داشت و رکابی از نقره خالص بر آن بود، نشسته بود. دو تن از پیشوایان و حافظان احادیث نبوّی، ابو زرعه و محمّد بن اسلم طوسی، که خدایشان رحمت کند، در بازار با آن حضرت برخورد کردند و گفتند:
ای سرور فرزند سروران، ای امام فرزند امامان، ای از تبار طاهره رضیه، ای چکیده پاک نبوّی! به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت، سیمای مبارک و خجسته ات را به ما بنمایان و حدیثی از پدرانت و از جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای ما روایت کن.
امام علیه السلام فرمود تا استر را نگه دارند. سایبان را کنار زد و چشمان مسلمانان به دیدن رخسار مبارک و خجسته اش روشن گردید. دو سر گیسوان او همچون گیسوان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. مردم از هر صنف و طبقه ای بر پای ایستاده بودند. عدّه ای فریاد می زدند و گروهی می گریستند و دسته ای جامه چاک می زند و برخی چهره در خاک می مالیدند. گروهی پیش می آمدند تا افسار استر او را به دست گیرند و عدّه ای هم به طرف کجاوه گردن می کشیدند. روز به نیمه رسیده بود. سیل اشک جاری شد و صداها فرو خوابید و پیشوایان و قاضیان بانگ برآوردند:
«ای جماعت بشنوید و به یاد بسپرید و با آزردن عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم، او را میازارید و خاموش باشید».
آنگاه امام رضا علیه السلام حدیث زیر را برای آنان ایراد فرمود. 24 هزار قلمدان بجز مرکب دانها در آن روز شمرده شد. ابو زرعه رازی و محمّد بن اسلم طوسی آماده نوشتن حدیث رضا علیه السلام شدند. پس آن حضرت فرمود:
«حدثنی ابی موسی بن جعفر الکاظم قال: حدثنی ابی جعفر بن محمّد الصادق قال: حدثنی ابی محمّد بن علی الباقر قال: حدثنی ابن علی بن الحسین زین العابدین قال: حدثنی ابی الحسین بن علی شهید ارض کربلاء قال: حدثنی ابی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شهید ارض الکوفه قال: حدثنی اخی و ابن عمی محمّد رسول الله صلی الله علیه و آل وسلم قال: حدثنی جبرئیل علیه السلام قال سمعت ربّ العزة سبحانه و تعالی یقول:
«کلمة لا اله الاّ الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی»
صدق الله سبحانه و صدق جبرئیل و صدق رسول الله و الأئمة علیهم السلام.
استاد ابوالقاسم قشیری گوید: «این حدیث با این سند به یکی از امیران سامانی رسید. او این حدیث را به طلا بنوشت و وصیّت کرد که آن را با وی به خاک سپارند. چون بمُرد در خواب دیده شد. از او سؤال کردند، خداوند با تو چه کرد؟ پاسخ داد: خداوند مرا با گفتن لا اله الاّ الله و تصدیق خالصانه ام به رسالت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم و نوشتن این حدیث به طلا از روی تعظیم و احترام مرا آمرزید.(40)
-
دوران امام علیه السلام
امام رضا علیه السلام در دوره مختلف زندگی کرد. دوره خلافت هارون الرشید که یکی از سخت ترین دورانها بر اهل بیت علیهم السلام بود. و در شرح سیره امام کاظم علیه السلام خواندیم که عبّاسیّان چگونه بر پیروان اهل بیت سختگیری می کردند و امام را می آزردند و او را از خانه اش در کنار قبر جدّ بزرگوار ایشان به بصره و از آنجا به بغداد می بردند. امام هفتم همیشه یا به اقامت جبری محکوم بود و یا در قعر سیاهچالهای تاریک بسر می برد تا آنکه سر انجام با زهری که به حضرت خوراندند، مظلومانه به شهادت رسید. امام رضا علیه السلام در چهار سال نخست از امامت خویش، همچون پدر بزرگوارش جام تلخ درد و رنج را سر کشید. دو ماجرای زیر سرشت این دردها و رنجها را نمودار می سازد:
1_ ابو صلت هروی روایت می کند که روزی اما رضا علیه السلام در منزل خویش نشسته بود که پیک هارون بر او وارد شد و گفت: نزد خلیفه حاضر شوید. امام علیه السلام برخواست و به من فرمود:
ای ابا صلت! او (مأمون) مرا در این وقت نمی خواند مگر آنکه کار مهمی در میان باشد. به خدا سوگند امکان ندارد با من بدی کند به خاطر سخنی که از جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من رسیده است.
ابا صلت گوید: من نیز با اما رضا علیه السلام خارج شدم و نزد هارون رفتیم. چون امام رضا علیه السلام به هارون نگریست این حرز را خواند(حرز را ذکر می کند) چون رو به روی هارون قرار گرفت، خلیفه بدو نگریست و گفت: ای ابوالحسن! ما فرمودیم تا صد هزار درهم به تو بدهند. نیازمندیهای خانواده ات را هم بنویس. چون امام رضا علیه السلام از نزد او برگشت، هارون که با نگاه او را از پشت تعقیب می کرد، گفت: من اراده کردم و خدا هم اراده کرد و اراده خدا بهتر بود.
یحیی بر مکّی، به هارون پیشنهاد داد که امام رضا علیه السلام را بکشند، امّا هارون این کار را سخت و دشوار شمرد و به او گفت: گویا تو می خواهی همه آنان را بکشی.
2_ پیشتر گفتیم که جلودی از سوی هارون مأموریت یافت که به محلّ سکونت اهل بیت رفته، خانواده آن حضرت را غارت کند. چون هارون از دنیا رفت و میان وارثان هارون نزاع و اختلاف در گرفت، امام با آزادی نسبی ای فعالیت خود را آغاز کرد.
هارون سه تن از پسرانش، امین و مأمون و مؤتمن را به ترتیب به ولایت عهدی برگزیده بود. او چون از میل و گرایش عبّاسیّان به امین که تحت پرورش مادرش زبیده قرار داشت، مطلع بود بر جان مأمون می ترسید. او مأمون را برای اداره امور کشور شایسته تر می دید و از همین رو برخی از مناصب دولتی را به عهده وی گذارده بود.
ایرانیان که علی رغم کنار رفتن برامکه هنوز در دستگاه دولت عبّاسی از نفوذ و قدرت برخوردار بودند به مأمون گرایش داشتند، زیرا مادر مأمون ایرانی و دست پرورده ایرانیان بود.
این بود که ابرهای طوفان زای فتنه در آسمان امّت اسلام گرد آمدند و مرگ زودرس هارون در خراسان، پیش از آنکه اوضاع کشور سرور سامان یابد، زودتر از انتظار آتش فتنه را بر افروخت. همراهی نمودن و نزدیک بودن مأمون با پدرش که به اشاره فضل بن سهل تحقیق می یافت نقش بارزی در فتنه یاد شده داشت. امین، چه بسا به اشاره برخی از فرماندهان عبّاسی خود فوراً مأمون را خلع و پسرش را به عنوان ولیعهد تعیین کرد. طبیعی بود که این عزل و نصب از سوی مأمون، مردود شمرده شود. خودداری مأمون، امین را واداشت که برخی از فرماندهان خود را برای دستگیری مأمون روانه سازد تا وی را دست بسته به محضرش آوردند.
برخی از سران سپاه مأمون، بویژه ایرانیان، مأمون را به سرپیچی از امین تشویق می کردند. مأمون نیز سخنان آنان را پذیرفت و در نتیجه میان دو برادر جنگی در گرفت که سر انجام به خلع امین از مقام خلافت و به قدرت رسیدن مأمون انجامید.
این جنگ، نخستین نبرد میان عبّاسیّان بود که از بدترین جنگهای داخلی مسلمانان به شمار می آید. این جنگ اعتماد مردم را به نظام سیاسی حاکم بر آنها متزلزل کرد و مخالفان را بر انقلاب و شورش علیه این نظام قویدل ساخت. در همین برهه است که می بینیم در گوشه ای از کشور مردم سر به شورش و انقلاب بر می دارند و حاکم را خلع می کنند و با یکی از علویّان دست بیعت می دهند.
-
مهم ترین و بزرگ ترین این انقلابها جنبش ابوالسرایا در کوفه بود که از سوی کسی به نام السری بن منصور رهبری می شد. وی پرچم زعامت را برای یکی از فرزندان امام حسن مجتبی به نام محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل به اهتزاز در آورده بود.
این انقلاب فراگیر شد و شعاع آن تا کوفه و واسط و بصره و حجاز و یمن امتداد یافت. سپاهیان بنی عبّاس به رویارویی با این انقلاب پرداختند. نبردهای سخت و خونینی در گرفت و سرانجام عبّاسیّان با حیله و نیرنگ توانستند آتش این انقلاب را فرو بنشانند.(41)
در مکّه، محمّد فرزند امام جعفر صادق علیه السلام سر به شورش برداشت. برخی با وی به نام خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین خواندند.
انقلابهای دیگری هم در شام و مغرب روی داد که خود نشانگر تزلزل اوضاع بود تا آنجا که مردم به مأمون بیعت نمی کردند، تا او پس از جنگهای متعدد که موجب کشتار صدها هزار مسلمان گردید پایه های حکومت خود را محکم نموده به بغداد بازگشت.
چنانکه پیشتر هم گفتیم ویژگی عصر مأمون رشد جریانهای فکری بیگانه ای بود که به هدف متزلزل کردن نظام فرهنگی امّت، در جامعه رواج می یافت. این امر نتیجه طبیعی نهضت ترجمه بود که عبّاسیّان بدون هیچ آگاهی و بینشی، به ترویج آن می پرداختند.
همچنین فرماندهان سپاه که رکن اصلی نظام بودند، هیچ اعتمادی به نظام مأمون نداشتند. هرثمة بن حازم، یکی از رهبران سپاه، خطاب به مأمون می گوید:
«ای امیرالمؤمنین آنکه دروغت می گوید هرگز خیر تو را نمی خواهد و آنکه به تو راست می گوید هرگز خیانتت نمی کند. فرماندهان را جرأت خلع مده که تو را خلع می کنند و آنان را به نقص پیمان سوق مده که پیمان و بیعت تو را خواهد شکست.(42)
شاید بتوان به تمام اینها، حالت گستاخی و ریخت و پاشی را که میان دولتمردان و افراد نزدیک به دستگاه آنها شایع و حاکم بود، نیز افزود. نظام خود برای سرگرم ساختن دولتمردان از توجّه و پرداختن به حقایق تلخی که مسلمانان در آن به سر می بردند، بدین حالت دامن می زد. اگر تا دیروز خاندان برمک، شهسواران این میدان بودند، اینک خاندان سهل جای آنان را گرفته اند و آنچه برخی مؤرّخان درباره ازدواج خلیفه با پوران و اسراف و تبذیرهایی که در این میانه به انجام رسیده بود، می گویند خود بر این نکته گواهی می دهد.
-
امام رضا علیه السلام در مبارزه با فساد
هنگامی که در سوره هود یا دیگر سوره های قرآنی که داستان رسالت پیامبران سلف را بازگو می کند می اندیشیم، درمی یابیم که تمام پیامبران در مقابل فساد و بویژه فسادی که در میان قومشان شیوع داشت، به مبارزه برخواستند. آنان هر فسادی سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی و یا فکری را منتهی به گمراهی و شرک و کفر قلمداد می کردند و از همین رو خدا را به یاد مردم می آوردند و آنها را از عذاب خداوند در دنیا و عقابش در آخرت بیم می دادند، زیرا این شیوه، راه صلاح انسان و بازداشت او از ارتکاب هرگونه جرم و فساد است.
ائمه نیز به راه پیمبران می رفتند. آنان با تمام انواع و اشکال فساد با همین وسیله، به مبارزه برخواستند. امام رضا علیه السلام نیز همچون اجداد خود فرزندان مخلص امّت را در این راه هدایت کرد و در راه خدا متحمّل هرگونه آزار و شکنجه ای شد.
او حکومت جاهلیّتی را که عبّاسیّان به نام اسلام بنیان نهاده بودند، مردود شناخت و آن را کلاً حکومتی غاصب، ستمگر و فاسد معرفی کرد.
وی با جریانهای فکری مخالف با اصول اسلامی به رویارویی برخواست و با استفاده از تعالیم آیین اسلام با فساد اخلاقی امّت به ستیز پرداخت.
امام علیه السلام در این مبارزات تنها نبود بلکه گروهی از نخبگان امّت و برگزیدگان دانشمندان و فرزانگان و رهبران فداکار که پیروان اهل بیت بودند، وی را همراهی می کردند.
پیش از این خواندیم که ائمه چگونه و با چه شیوه ای امّت را رهبری می کردند.(43)
امّا در اینجا سزاوار است اندکی درباره حادثه ای که برای مؤرخان این پرسش را ایجاد کرده است و به نظر ما نقطه درخشانی در زندگی امام رضا علیه السلام و نقطه عطفی در حرکت شیعه به شمار می آید، سخن بگوییم. پرسش این است:
چرا امام رضا علیه السلام ولایت عهدی مأمون را پذیرفت؟
پیش از هر چیز باید این پرسش را نیز مطرح کنیم که:
چه عواملی خلیفه عبّاسی را واداشت تا چنین گام بزرگ و جسورانه ای بردارد؟!
-
مأمون در اندیشه تقرّب به امام علیه السلام
آیا مأمون که از مادری پارسی زاده و در دامان هواخواهان بیت علوی پرورده شده بود و از تاریخ اسلام آگاهیهای بسیار داشت و در علم کلام چیرگی حاصل کرده بود، یک شیعی تمام عیار بود؟ آیا انتخاب امام رضا علیه السلام از سوی او به ولایت عهدی، ابتدا با انگیزه ای سالم صورت پذیرفت و بعداً وی از تصمیم خود منصرف شد و آن حضرت را با زهر مسموم کرد، زیرا چنان که پدرش هارون روزی به وی گفته بود، سلطنت عقیم است و اگر روزی امام رضا علیه السلام با وی به منازعه بر می خواست حکومت را از می گرفت؟
یا اینکه انتخاب امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی، نقشه ای بود که از جانب فضل بن سهل و همدستان او طرح ریزی شده بود و مأمون بدون هیچ التفاتی نقشه آنها را پذیرفت و سپس به عواقب آن پی برد و از تصمیم خود بازگشت و فضل را در حمام ترور کرد و با دادن زهر به امام رضا علیه السلام، آن حضرت را به شهادت رساند؟
یا اینکه این نقشه از سوی شخص مأمون و برخی از سران طراحی شده بود و تنها یک بازی سیاسی به شمار می آمد؟
آیا تمام این احتمالات ممکن بوده است. نگارنده با مطالعه در تاریخ به دلیلی که بطور قطع بر یکی از این احتمالات دلالت کند، دست نیافته است، افزون بر آنکه ما باید تمام عوامل تاریخی را بشناسیم و به هنگام تفسیر یک پدیده معیّن، همه این عوامل را دقیقاً در نظر بگیریم، زیرا چنین عواملی در حیات ما با یکدیگر هماهنگی دارند و کلاً حیات معاصر ما را می سازند. بنابراین چرا باور نکنیم که گذشته هم مانند حال بوده و تمام عوامل مؤثر در حیات انسانی، در ساختن آن نقش داشته اند؟
از این رو نگارنده به این نظر اعتقاد دارد که پیشینه فرهنگی مأمون و شرایط سیاسی و نیز دیدگاه همدستان و محرمان وی در طرح ریزی این نقشه گستاخانه بسیار تأثیر داشته اند، آن چنان که اگر یکی از این عوامل کم می شد مأمون به چنین کاری دست نمی زد.
این سخن بدان معنی است که انقلاب مأمون علیه امام رضا علیه السلام، پس از تحوّل و تغییر شرایط سیاسی، به وقوع پیوست. مأمون به معنی واقعی کلمه شیعه نبود. بلکه تابعیّت وی از اهل بیت و تعبّد او در اطاعت از خدا، از برخی اندیشه های شیعی همچون برتر دانستن امیرمؤمنان علیه السلام بر سایر خلفا و اعتقاد به خیانت معاویه و حادث بودن قرآن و نظایر آنها مایه می گرفت. امّا اعتقاد به موارد ذکر شده، در نظر ائمه علیهم السلام فرد را شیعی نمی کند. از طرفی او خلیفه بود و پیش از آنکه در پی جستجوی اصول ارزشها باشد به دنبال یافتن قدرت و دفاع از آن بود.
شاید پدرش، هارون، همچون دیگر زمامداران خودسر، که در نزد فرزندان و محرمان راز خود به حقانیّت مخالفانشان اعتراف می کردند، به پسر و یاران نزدیک خویش به حقانیّت امام رضا علیه السلام اشاره کرده و همین امر موجب شده است که وجدانهای آنان و لو برای مدّتی محدود بیدار شود.
مأمون خود نقل می کند که به دست پدرش شیعه شده است و داستانی را در این باره نقل می کند که ذکر آن لازم نیست. شاید مأمون برای اقناع بنی عبّاس به درست بودن رای خویش، چنین داستانهایی را می ساخته است. اینک به یکی از این داستانها از زبان شخص مأمون نقل شده است، توجّه فرمایید:
از ریان بن صلت روایت شده است که گفت: بسیاری از مردم و فرماندهان و کسانی که از بیعت امام رضا ناخشنود بودند، درباره این بیعت سخنان بسیاری می گفتند. آنان بر این عقیده بودند که انتخاب امام رضا به عنوان ولیعهد، نقشه فضل بن سهل ذو الریاستین بوده است. این خبر به مأمون رسید. وی در دل شب بدنبال من فرستاد. من بدرگاه او رفتم. مأمون گفت: ای ریان به من خبر رسیده که مردم می گویند: بیعت امام رضا علیه السلام نقشه فضل بن سهل بوده است؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین چنین می گویند. گفت: وای بر تو ای ریان! چه کسی را گستاخی آن است که نزد خلیفه که مردم و سران در برابرش بر پای ایستاده اند و خلافت برای او قرار گرفته، بیاید و به وی بگوید که خلافت را از دست خویش رها کن و به دست دیگری بسپار. آیا عقل چنین کاری را روا می شمرد؟ گفتم: نه به خدا ای امیرالمؤمنین هیچ کس را یارای چنین جسارتی نیست. مأمون گفت: به خدا چنین نیست که مردم می گویند، امّا من تو را از علّت این ولایت عهدی امام رضا علیه السلام آگاه می سازم.
چون برادرم محمّد نامه ای به من نگاشت و مرا به سوی خود فراخواند و من از رفتن به سوی او سرپیچیدم، سپاهی را به فرماندهی علی بن عیسی بن ماهان بسیج کرد و بدو دستور داد که مرا زنجیر کرده طوق برگردنم گذارده و نزد او ببرد. این خبر به گوش من رسید. من هرثمة بن اعین را به سجستان و کرمان گسیل داشتم، امّا کار من دگرگون شد و هرثمة شکست خورد و صاحب تاج و تخت خروج کرد و بر ناحیه خراسان تسلّط یافت. تمام این حوادث در ظرف یک هفته بر من باریدن گرفت.
چون این حوادث بر من واقع شد برای مواجهه با آنها نه قدرتی داشتم و نه مالی که بدان نیرو گیرم. شکست و ترس را در سیمای فرماندهان و مردانم می دیدم. تصمیم گرفتم به شاه کابل بپیوندم، امّا با خود گفتم که پادشاه کابل مردی کافر است و محمّد بدو اموالی می بخشد و او هم مرا به وی تسلیم می کند. بنابراین راهی بهتر از این ندیدم که از گناهان خود به سوی خداوند عزّوجل توبه کنم و از او در این حوادث یاری بجویم و بدو پناهنده شوم. پس فرمان دادم تا این اتاق (به اتاقی اشاره کرد) را جارو کنند. بر من آب ریختند (غسل کردم) و دو جامه سپید در بر کردم و چهار رکعت نماز گزاردم و در آن هر چه از قرآن از بر بودم خواندم و خدای را یاد کردم و بدو پناه بردم با نیّتی صادقانه با وی پیمانی استوار کردم که اگر خداوند مرا به خلافت برساند و در برابر دشمنانم یاری ام رساند، خلافت را در جایگاهی که خداوند خود آن را گزارده بود، قرار دهم.
-
سپس قلبم نیرو گرفت پس طاهر را به سوی علی بن عیسی بن ماهان روانه داشتم بدانجا که رسید. هرثمة را نیز به سوی رافع بن اعین فرستادم. او بر رافع چیرگی یافت و او را کشت. از آن پس سپاهی به سوی صاحب سریر گسیل کردم و با او از در صلح و سازش در آمدم و بدو اموالی بخشیدم تا اینکه بازگشت. کار من همچنان نیرو می گرفت تا آنکه محمّد نیز بدان عاقبت دچار شد و سرانجام خداوند خلافت را برای من همواره کرد و مرا بدان برگماشت.
چون خداوند عزّوجل، بدانچه با او پیمان بسته بودم وفا کرد من هم تمایل یافتم که به پیمان خود با خداوند تعالی وفا کنم. بنابراین هیچ کس را بدین کار (خلافت) سزاوارتر از امام رضا علیه السلام نیافتم. امّا او خلافت را با شروطی که بر من تعیین کرد و تو خود نیز آنها را می دانی نپذیرفت. این علّت برگزیدن امام رضا به ولایت عهدی بود.(44)
شاید این علّت هم یکی از همان عوامل مساعد باشد افزون بر آنکه بر جسته ترین عواملی که مأمون را به چنین اقدامی واداشت همان شرایط سیاسی بود که پیش از این بدانها اشاره کردیم، زیرا رابطه مأمون با عبّاسیّان، به خاطر اینکه برادرش امین را به قتل رسانده بود، بسیار تیره بود. همچنین فرماندهان عرب به خاطر برتریهایی که مأمون به فرماندهان ایرانی می داد از وی چندان دل خوشی نداشتند، امّا هواخواهان بیت علوی فرصت را برای انتقام از حکومت جبار عبّاسی آماده دیدند و در هر دیاری پرچم قیام و مخالفت برافراشتند بنابراین با چنین اوضاعی مأمون نمی توانست در مسند قدرت دوام بیاورد.
امّا نتایج نقشه های مأمون و بادهای تقدیری که در جهت او وزیدن گرفته بود، عبارت بودند از:
1_کسب دوستی و مودّت طرفداران علوی ها با ولایت عهدی امام رضا علیه السلام.
2_ فرو نشاندن آتش انقلابها، با اندکی بذل و بخشش به جای استفاده از عملیّات نظامی.
3_توجّه به عبّاسیّان و کسب دوستی آنان و بازگشت به خطّ آنها پس از تصفیه فضل بن سهل و به شهادت رساندن امام رضا علیه السلام.
بدین ترتیب بود که مأمون توانست در مسند حکومت باقی بماند و پس از خود از تخت خلافت عبّاسی محافظ کند.
-
امام رضا علیه السلام در میدان مبارزه
چرا امام رضا علیه السلام ولایت عهدی مأمون را پذیرفت و اگر به این کار مجبور بود چگونه در برابر او به مبارزه ایستاد؟
پیش از گفتن پاسخ به این پرسش، ناچار باید به وضع جنبش مکتبی، هنگام به امامت رسیدن امام رضا علیه السلام پس از پدرش، امام کاظم علیه السلام، نگاهی بیفکنیم.
در حدیثی آمده است: تقدیر آن بود که امام موسی کاظم علیه السلام، قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله وسلم باشد، امّا شیعه این امر را افشا کرد و خداوند تغییر مشیت داده و آن را تا سر آمدی نامعلوم به تأخیر انداخت.
این سخن بدان معنی است که جنبش مکتبی در آن روز در سطح تصدّی امور امّت بود. اگر چه امام کاظم علیه السلام در زندان هارون به زهر کشته شد، جنبش، همچنان که از حدیث استنباط می شود، چندان آسیب ندید.
بدین ترتیب امامت امام رضا علیه السلام یکی از دو فرصت به شمار می آمد:
نخست: اقدام به حرکت مسلحانه که منجر به نابودی جنبش می شد. دوّم: پاسخ به رویارویی و مبارزه مأمون با پذیرفتن ولایت عهدی او جهت اقدام از طریق حکومت بدون آنکه آن را قانونی بشناسد. همچنان که یوسف پیامبر علیه السلام از عزیز مصر خواست تا او را بر گنجینه های زمین بگمارد و سپس از راهی که می توانست از درون نظام، دست به اصلاحات زد و نیز همان گونه که امام امیرالمؤمنین با خلفای پیش از خود به عنوان یکی از امضای شورای شش نفره همکاریهایی می کرد.
کمترین فایده این فرصت دوّم عبارت بود از حمایت جنبش مکتبی از حذف و نابودی و پذیرش آن به عنوان یک جنبش مخالف رسمی.
بنابراین درمی یابیم که امام علیه السلام رهبری جنبش مکتبی را رها نکرد بلکه از مرکز جدید خود برای حمایت و تقویت جنبش مکتبی شیعه سود و جُست و بدین ترتیب شیعیان توانستند خود را بر نظام تحمیل کنند.
برای تحقیق این اهداف، امام رضا علیه السلام از شیوه زیر استفاده کرد:
اولاً: از پذیرفتن خلافتی که مأمون در ابتدا بر او عرضه داشته بود، خودداری ورزید و عدم پذیرش خود را به مأمون اعلام کرد. شاید ردّ خلافت از سوی امام رضا علیه السلام به خاطر دو مسأله بوده است:
الف: چنین خلافتی جامه ای بود دوخته شده بر قامت مأمون و امثال او و نه زیبنده حجّت بالغه الهی، زیرا این خلافت بر شالوده ای فاسد استوار شده بود. سپاه، نظام، قوانین و هر آنچه در این خلافت وجود داشت فاسد و نادرست بود و اگر امام چنین خلافتی را می پذیرفت، می بایست آن را ویران می کرد و از داخل می ساخت و چنین کاری در آن شرایط امکان پذیر نبود.
ب: مأمون در پیشنهاد خود صادق نبود بلکه او و حزب نیرنگ بازش نقشه ای را طرح ریزی می کردند تا پس از کسب مشروعیت برای خود از امام علیه السلام، او را از بین ببرند همچنان که همین توطئه را در ارتباط با ولایت عهدی آن حضرت عملی ساختند.
ثانیاً:امام رضا علیه السلام شرط پذیرش ولایت عهدی خود این را قرار داد که او به هیچ وجه در کارهای حکومتی دخالت نکند. این امر موجب شد تا حکومت نتواند کارها را به نام امام پیش ببرد و یا از آن حضرت کسب مشروعیت کند. بدین گونه برای جهانیان و نیز برای تاریخ تا ابد روشن شد که آن حضرت به هیچ وجه به شرعی بودن نظام اعتراف نکرد. مأمون بارها کوشید تا امام را اندک اندک به دخالت در امور حکومتی بکشاند، ولی امام رضا علیه السلام کوششهای او را بی پاسخ گذارد. حدیث زیر نشانگر همین نکته است،
هنگامی که مأمون خواست برای خود به عنوان امیرالمؤمنین و برای امام رضا علیه السلام به عنوان ولیعهد و برای فضل بن سهل به عنوان وزارت بیعت گیرد، دستور داد سه صندلی برای آنها بگذارند. چون هر سه نشستند به مردم اذن ورود داده شد. مردم داخل می شدند و با دست راست خویش به دست راست هر سه نفر، از بالای انگشت ابهام تا انگشت کوچک، می زدند و بیرون رفتند. پس امام رضا علیه السلام تبسّمی کرد و فرمود:
«تمام کسانی که با ما بیعت کردند، به فسخ بیعت، بیعت کردند جز این جوان که به عقد بیعت، با ما بیعت کرد».
مأمون پرسید: تفاوت فسخ بیعت با عقد آن چیست؟ امام رضا علیه السلام فرمود:
«عقد بیعت از بالای انگشت کوچک تا بالای انگشت ابهام است و فسخ بیعت از بالای انگشت ابهام تا بالای انگشت کوچک!».
مردم با شنیدن این سخن بر آشفتند و مأمون دستور داد تا مردم را بازگردانند تا دوباره به شیوه ای که امام رضا علیه السلام فرموده بود، تجدید بیعت کنند. مردم می گفتند: چگونه کسی که به عقد بیعت آگاهی ندارد برای پیشوایی شایسته است و بدرستی آن کس که این نکته را می داند از او، که نمی داند، سزاوارتر و شایسته تر است. راوی این حدیث گوید: همین امر موجب شد که مأمون، امام رضا علیه السلام را بادادن زهر از میان بردارد.(45)
ثالثاً: از همان روزهای نخستین ولایت عهدی، امام رضا علیه السلام از هر فرصت به دست آمده برای گسترش فرهنگ وحی سود می جست و اعلام می کرد که از دیگران به خلافت سزاوارتر است. به عنوان نمونه در عهدنامه ولایت عهدی آن حضرت به نکاتی بر می خوریم حاکی از آنکه مأمون در ابراز لطف و مهربانی به اهل بیت رسالت به تکلیف واجب خویش عمل کرده است!! اجازه دهید عهدنامه زیر را با هم بخوانیم و در آن بیندیشیم:
-
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خدای را سزد که هر چه خواهد، کند. نه فرمایش را چیزی باز گرداند و نه قضایش را مانعی خواهد بود. خیانت چشمها و آنچه را که در سینه ها نهان است، می داند. و درود خدا بر پیامبرش محمّد صلی الله علیه و آله وسلم، پایان بخش پیامبران و خاندان پاک و پاکیزه او باد! من، علی بن موسی بن جعفر، می گویم: امیرالمؤمنین که خداوند او را به استواری یار باد و به راه راست و هدایت توفیقش دهد آنچه را که دیگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت. پس ارحامی را که از هم گسسته بود بهم بازپیوست و جانهایی را که به هراس افتاده بودند، ایمنی بخشید. بل آنها را پس از آنکه بی جان شده بودند، جان داد و چون نیازمند شده بودند توانگر کرد و این همه را در پی رضایت پروردگار جهانیان کرد و از کسی جز او پاداش نمی خواهد و بزودی خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد و مزد نکوکاران را تباه نگرداند.
او ولایت عهد و نیز امارت کبری (خلافت) را از پس خویش به من واگذارد. پس هر کس گرهی را خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشاید و ریسمانی را خداوند پیوست آن را دوست دارد، بگسلد همانا حریم خدا را مباح شمرده و حرام او را حلال کرده است. چون او بدین کار پاس امام را نگاه نداشته و پرده حرمت اسلام را دریده است.
گذشتگان نیز چنین کردند: آنان بر لغزشها شکیبایی ورزیدند و از بیم پراکندگی دین و تزلزل وحدت مسلمانان، متعرّض امور دشوار (و اختلاف برانگیز) نمی شدند، زیرا مردم به عصر جاهلیّت نزدیک بودند و برخی در انتظار فرصت بودند تا راهی برای فتنه بگشایند.
و من خدا را بر خود گواه گرفتم که اگر کار مسلمانان را به من واگذارد و زنجیر خلافت را برگردن من نهد در میان تمام مسلمانان و بویژه بنی عبّاس بن عبدالمطلّب چنان رفتار کنم که به طاعت خدا و رسولش صلی الله علیه و آله وسلم مطابق باشد. هیچ خون حرامی نریزم و ناموس و مال کسی را مباح نکنم مگر آنکه حدود الهی ریختن آن خون را مباح و تکالیف و دستورات الهی اباحه آن را جایز شمرده باشد و در حدّ توان و طاقت خویش در انتخاب افراد شایسته ولایق می کوشم و آن را برخورد پیمانی سخت می دانم که خداوند از من درباره آن پرسش خواهد فرمود که خود (عزّوجل) گفته است:
«و اوفوا بالعهد انّ العهد کان مسؤولاً»
و اگر حکمی تازه آوردم یا حکمی را تغییر دادم، مستحق سرزنش و سزاوار عذاب و شکنجه ام و به خدای پناه می برم از خشمش و بدو روی می کنم در توفیق برای طاعتش و اینکه میان من و معصیتش حایل شود و بر من و مسلمانان عافیت ارزانی دارد.
(جامعه و جفر) بر خلاف این امر دلالت می کنند و من نمی دانم که با من و شما چه خواهد شد. فرمان و حکم تنها از آن خداست او به حق داوری می کند و بهترین داوران است.
«امّا من فرمان امیرالمؤمنین را به جای آوردم و خشنودی او را برگزیدم. خدای من و او را حفظ کند و خدای را در این پیمان بر خود گوداه گرفتم و هم او به عنوان گواه بس است».(46)
در این نامه نکاتی است که از سخنان درخشان امام رضا علیه السلام بدانها پی می بریم:
اولاً: آن حضرت می فرماید:
«(مأمون) آنچه را که دیگران از حق ما نشناخته بودند، باز شناخت». زیرا آن حضرت با هارون، پدر مأمون، و نظام عبّاسی برخورد داشت و آنان اصلاً حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را پاس نمی داشتند.
ثانیاً: او فرمود: «هر کس گرهی را که خداوند به بستن آن فرمان داده، بگشاید...» اشاره به خباثت ضمایر و نقشه های توطئه آمیز بر ضدّ ولایت است.
ثالثاً: او فرمود: «گذشتگان نیز چنین کردند...»
شاید این فرمایش اشاره به سکوت علی علیه السلام از یک سو و صبر و تحمّل ائمه بر آزارها و شکنجه به خاطر بیم از پراکندی دین و تزلزل ریسمان وحدت مسلمانان از سوی دیگر باشد.
رابعاً: آنگاه آن حضرت به تبیین برنامه حکومتی خود می پردازد که عموماً مخالف با برنامه بنی عبّاس و از جمله مأمون بود.
خامساً: امام علیه السلام در پایان این وثیقه می فرماید:
«جامعه و جفر بر خلاف این دلالت می کنند».
-
در واقع آن حضرت بدین وسیله بیان می کند که آنان صاحبان دانش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و به امارت شایسته تر از مأمون و بنی عبّاس هستند.
چون مردم برای بیعت آماده می شوند و امام نظر مأمون را به شیوه نادرست بیعت کردن آنها جلب می کند. و این امر اسباب اعتراض مردم را فراهم می آورد. در این باره به گفتگوی زیر که بین مأمون و امام علیه السلام رخ داد توجّه فرمایید:
مأمون گفت: (ای ابوالحسن ولایت این شهرها را که اوضاع نابسامانی پیدا کرده اند، به هر کس که مورد اعتماد خود توست بسپار. به مأمون گفتم: توبه وعده ای که به من داده ای وفا کن تا من نیز به وعده خود وفا کنم. من ولایت عهدی را به آن شرط پذیرفتم که در آن امر و نهی از من نباشد، نه احدی را برکنار دارم و نه کسی را بکار بگمارم و نه کاری را بعهده گیرم تا خداوند مرا پیش از تو بمیراند. به خدا سوگند! خلافت چیزی نیست که نفسم از آن سخن گوید. حال آنکه من در مدینه بودم، بر مرکوبم می نشستم و در جاده ها رفت و آمد می کردم. مردم مدینه و دیگران نیازهایشان را از من در خواست می کردند و من آنها را بر آورده می ساختم و آنان همچون عموهای من بودند. نامه هایم در شهرها نافذ بود و تو نعمتی بر من نیافزودی، آنها از خدا بود. مأمون با شنیدن این سخنان گفت: من به قولی که به تو داده بودم، وفا خواهم کرد).(47)
یکی از بزرگ ترین نشانه های آشکار فضل امام علیه السلام، مجالس مناظره و بحث و گفتگویی بود که گاهی به وسیله مأمون تشکیل می شد. اینک اجازه دهید با هم در یکی از این مجالس حاضر شویم وببینم در آنجا چه می گذرد:
حسن بن محمّد نوفلی گوید: ما در پیشگاه حضرت رضا علیه السلام در حال گفتگو بودیم که یا سر، پیشکار امام رضا علیه السلام، وارد شد و عرض کرد:
سرورم! امیر تو را سلام می رساند و می گوید: برادرت به فدایت! اصحاب اندیشه ها و پیروان ادیان و متکلمان از هر کیش و آیینی به نزد من گرد آمده اند اگر گفتگو و مناظرة با آنان را خویش دارید، فردا صبح به نزد ما بیایید و اگر آمدن بدین جا بر شما گران است، خود را رنجه مکنید و اجاز دهید که ما خدمت شما برسیم. امام علیه السلام به یاسر فرمود: به امیر سلام برسان و بگو من از خواسته تو آگاه شدم و فردا صبح، اگر خدا بخواهد، به نزد تو خواهم آمد.
آنگاه امام علیه السلام هدف مأمون را از تشکیل چنین مجالسی بیان کرد و گفت که مأمون می خواهد از ارج و عظمت وی بکاهد، زیرا مأمون گمان می برد که وی در برابر طرف مقابلش از گفتن پاسخ در ماند. امام علیه السلام به نوفلی (راوی این ماجرا) گوید:
«ای نوفلی! آیا می خواهی بدانی که مأمون چه وقت از این کار خود پشیمان می شود؟ گفتم: آری. فرمود: مأمون هنگامی از این کار پشیمان خواهد شد که ببیند من پیروان تورات را با استدلال به تورات و پیروان انجیل را با استدلال به انجیل و پیروان زبور را با استدلال به زبور و صابئیان را به زبان عبری و آتش پرستان را به زبان پارسیشان و رومیان را به زبان رومی و سایر اصحاب اندیشه ها را هر یک به زبان خود آنها مجاب و محکوم سازم. هنگامی که هر گروهی را محکوم و بطلان سخن و دلیلش را آشکار ساختم و به گفته خود متقاعدش کردم مأمون در می یابد که جایگاهی که او بر آن تکیه داده است سزاوار وی نیست.
در این هنگام است که مأمون از کرده خود پشیمان خواهد شد. «و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم».(48)
در ادامه این حدیث آمده است: چون امام رضا علیه السلام به مجلس مأمون وارد شد، خلیفه از جا برخواست. محمّد بن جعفر (عموی امام رضا علیه السلام) و تمامی بنی هاشم نیز به احترام امام علیه السلام از جای برخواستند و همچنان ایستاده بودند و امام رضا علیه السلام و مأمون نشسته بودند تا امام به آنها اجازه جلوس داد. مأمون رو به امام رضا علیه السلام کرد و ساعتی با آن حضرت مشغول گفتگو شد و سپس به جاثلیق روی کرد و گفت: ای جاثلیق! این پسر عمویم علی بن موسی بن جعفر علیه السلام است. دوست دارم با انصاف با وی در مباحثه شوی. جاثلیق گفت: ای امیرالمؤمنین! چگونه می توانم با مردی که کتاب و پیامبرش را باور ندارم مناظره کنم؟
حضرت رضا علیه السلام بدو فرمود: «ای نصرانی! اگر من از انجیل خودت برای تو دلیل آورم آیا بدان اقرار می ورزی؟»
جاثلیق پاسخ داد: آیا مگر من می توانم آنچه را که انجیل گفته، انکار کنم؟ بلی بخدا سوگند اگر هم مخالف اعتقاد من باشد، بدان گردن می نهم.
سپس امام رضا علیه السلام آیاتی از انجیل را برای او خواند و به وی ثابت کرد نام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در انجیل آمده است و تعداد حواریین عیسی علیه السلام و احوال آنان را برای وی بازگفت و دلایل فراوان دیگری برای وی آورد که جاثلیق به هر کدام اقرار کرد.
-
سپس آن حضرت قسمتهایی از کتاب اشعیا و غیر آن را برای جاثلیق برخواند تا آنکه جاثلیق گفت: باید کسی جز من از تو پرسش کند به حق مسیح سوگند گمان نمی کرد در میان دانشمندان مسلمانان مانند تو باشد. سپس روبه مأمون کرد و گفت:
به خدا سوگند گمان نمی کنم که علی بن موسی علیه السلام در مورد این مسائل بحث کرده باشد، و ما از او این را ندیده بودیم، آیا او در مدینه در این گونه موارد سخن می گفت و یا اهل کلام گرد او جمع می شدند؟
گفتم: حجاج به نزد حضرتش می آمدند و از حلال و حرام از او می پرسیدند و او بدیشان پاسخ می گفت و چه بسا کسانی هم که حاجتی داشتند اند نزد او می آمدند.
محمّد بن جعفر گفت: ای ابو محمّد! من بیم آن دارم که این مرد (مأمون) به امام رضا علیه السلام رشک ورزد و او را مسموم کند و یا به بلایی دچار سازد پس بدو اشاره کن که دست از این سخنان بردارد. گفتم: او نمی پذیرد. این مرد (مأمون) تنها می خواهد امام را بیازماید که آیا چیزی از علوم پدرانش در نزد آن حضرت هست یا نه.
محمّد بن جعفر به من گفت: به امام رضا علیه السلام بگو که عمویت از این سخنان خشنود نیست و مایل است به خاطر برخی مسائل از ادامه این سخنان خودداری کنی.
چون به منزل امام رضا علیه السلام برگشتیم، آن حضرت را از گفتار محمّد بن جعفر (عموی امام) مطلع ساختم. پس امام تبسّمی کرد و فرمود: «خداوند عمویم را حفظ کند! نمی دانم چرا از این سخنان اظهار ناخشنودی کرد. ای غلام به نزد عمران صائبی برو و او را نزد من آر».
عرض کردم: فدایت شوم من جای او را می شناسم. او نزد برخی از برادران شیعه ماست. فرمود: اشکال ندارد. استری برای او ببرید.
من به سوی عمران روانه شدم و او را نزد حضرت بردم. او بسیار شاد شد و جامه ای خواست و به وی خلعت بخشید و ده هزار درهم نیز خواست و به وی صله داد.
پس من عرض کردم: فدایت شوم کار جدّت، امیرالمؤمنین علیه السلام، را کردی. فرمود: چنین می بایست کرد. سپس شام خواست و مرا در طرف راست و عمران را در طرف چپ خویش نشانید. چون از خوردن دست کشیدیم، به عمران فرمود: با همراه برگرد و صبح نزد ما بیا تا تو را از خوراک مدینه اطعام کنیم. پس از این دیدار متکلّمان ادیان نزد عمران گرد می آمدند و او بطلان سخنان و عقاید آنها را ثابت می کرد تا آنجا که از گفتگو با او اجتناب می کردند و مأمون نیز به وی ده هزار درهم صله داد و فضل هم پول و استر به وی بخشید و امام رضا علیه السلام هم صدقات بلخ را بدو بخشید و بدین ترتیب وی به ثروتی سرشار دست یافت.(49)
داستان آماده شدن امام برای برگزاری نماز عید، که نظام را با بیم و هراس مواجه کرد، خود گواه دیگری است بر آنکه امام علیه السلام فرصتی را از دست نمی داد مگر آنکه از آن برای اعلان دعوت خویش و اینکه وی به خلافت از بیت عبّاسی، سزاوارتر و شایسته تر است بهره برداری می کرد.
چون عید فرا رسید، مأمون فرستاده ای به سوی امام رضا علیه السلام روانه کرد و از او خواست بر استر خویش سوار شود و در مراسم عید حضور یابد تا دل مردم آرام گیرد و فضیلتش را بشناسند و دلهایشان بدین حکومت خجسته روشن شود. امام رضا علیه السلام به مأمون پیغام داد و فرمود: تو از شروط میان من و خود درباره عدم دخالت من در امور حکومت آگاهی. مأمون پاسخ داد:
من بدین وسیله می خواهم ولایت عهدی تو را در ژرفای دل مردم و سپاه و چاکران استوار شود و دلهای آنان آرام پذیرد و به فضلی که خداوند متعال به تو ارزانی داشته، اقرار ورزند، چون مأمون در این باره بسیار گفت و اصرار کرد، امام علیه السلام بدو فرمود:
امیرالمؤمنین! اگر مرا از این تکلیف عفو کنی، برای من خوشتر است و اگر نکنی چنان بیرون خواهم آمد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی بن ابی طالب علیه السلام بیرون آمدند».
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن