ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما |
|
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده |
|
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت |
|
به که نفروشند مستوری به مستان شما |
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر |
|
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما |
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای |
|
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما |
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم |
|
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید |
|
زینهار ای دوستان جان من و جان شما |
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند |
|
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری |
|
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو |
|
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست |
|
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی |
|
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو |
|
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |