تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام که گفت،دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و،که امد به بهشت
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام که گفت،دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و،که امد به بهشت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه.
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
بر ساز ترانه وپیش اور می
کافکند بخاک صدهزاران جم وکی
این امدن تیر مه و رفتن کی
یکی درد و یکی درمان پسندد/یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران/ پسندم آنچه را جانان پسندد
(بابا طاهر )
دل ز جام عشق او شد مي پرست
مست مست از عشق او شد مست مست
تا چشم کند کار,سواد دو جهان را/یک گردش از آن نرگس جادوی تو دیدیم
من کیستم آتش به دل افروختهای
وز خرمن دهر دیده بر دوختهای
در راه وفا چو سنگ و آتش گردم
شاید که رسم به صبحت سوختهای
![]()
یک روز زبند عالم ازاد نیم
یک دم زدن از وجود خود شاد نیم
شاگری روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتادم
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
می خور که زدل کثرت وقلت ببرد
واندیشه ی،هفتادو دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یه جرعه خوری هزار علت ببرد