مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست به مشکل نشیند..
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست به مشکل نشیند..
دوست ترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست از َآنچه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر.
راز مگشای مگر در بر مست رخ یار / که در این مرحله او محرم راز است هنوز
زاهد ظالم پرست از حال ما اگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
ته که باری ز دوشم بر نداری
میان بار سربارم چرایی
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
یا رب این شمع دل افروزه،کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
تو لطف مقطع و من درد ممتد
تو خوب همیشه ولی من همه بد!
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر اشوبی
جامه ای بود که بر قامت خود دوخته بود
در دلم بود که آدم شوم اما نشدم / بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم
آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث / در دلم بود که آدم شوم اما نشدم..
مانده ای ولی شکسته وغریب
کس به فکر درد وغربت تو نیست
آه ای قناری شکسته بال
این همه سکوت قسمت تو نیست.