-
05-19-2013, 08:27 AM
#101
فرصتهاي زندگي
مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه كسب كند. کشاورز با نگاهش او را برانداز نمود و گفت: «پسرجان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر را به ترتيب آزاد مي کنم، اگر توانستي افسار يكي از اين سه گاو را بگيري، ميتواني با دختر من ازدواج کني.» مرد جوان، به انتظار اولين گاو در مرتع ايستاد. در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگينترين گاوي که در تمام طول عمرش ديده بود به بيرون دويد. با خود فکر کرد شايد گاو بعدي، گزينهي بهتري باشد، پس به کناري دويد و اجازه داد گاو از مرتع عبور کرده و از در پشتي خارج شود. دوباره در طويله باز شد. باورکردني نبود! تا آن لحظه چيزي به اين بزرگي و ترسناكي نديده بود. با سم به زمين ميکوبيد و خرخر ميکرد. با خود گفت: «گاو بعدي هر چهقدر بزرگ و ترسناك باشد، از اين گاو بهتر است.» وحشتزده به سمت حصارها دويد تا اجازه دهد گاو از مرتع عبور نموده و از در پشتي خارج شود. براي بار سوم در طويله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهرگشت. اين ضعيفترين، کوچکترين و لاغرترين گاوي بود که تا كنون ميديد. در جاي مناسبي قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دست خود را دراز کرد تا افسار گاو را بگيرد اما گاو، افساري نداشت
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
05-19-2013, 08:29 AM
#102
موهبت
روزي مردي ثروتمند با اتومبيل جديد و گرانقيمت خود باسرعت زياد از خياباني كم رفت و آمد عبور ميكرد. ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان، پسر بچهاي پاره آجري به سمت او پرتاب نمود. پاره آجر به اتومبيل برخورد كرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت، سريع پياده شد و متوجه شد اتومبيل صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت و او را سرزنش نمود. پسرك گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود، جلب نماید. پسرك گفت: «اينجا خيابان خـلوتي است و بـه ندرت كسـي از آن عبور مي كند. برادر بزرگـم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من توان كافي براي بلند كردن او را ندارم و ناچار شدم برای متوقف نمودن شما از اين پاره آجر استفاده كنم.» مرد بسيار متأثر شد و از پسر عذرخواهي كرد. برادر پسرك را روي صندلي نشاند، سوار اتومبيل شد و به راهش ادامه داد. در راه با خود میاندیشید در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيم تا ديگران مجبور شوند براي جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب كنند! خدا در روح ما زمزمه ميكند و با قلب ما حرف ميزند. اما گاهي اوقات، زماني كه وقت شنيدن نداريم، او به اجبار، پاره آجر به سمت ما پرتاب ميكند. اين انتخاب ماست كه به نداي او گوش بسپاريم و يا....
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
05-19-2013, 08:29 AM
#103
قدرت انديشه
پيرمردی تنها در روستايي زندگي ميکرد. او قصد داشت مزرعهي سيب زميني خود را شخم بزند، اما کار بسيار سختي بود و تنها پسرش که ميتوانست به او کمک کند در زندان بهسر میبرد. پيرمرد نامهاي براي پسرک نوشت و وضعيت خود و مزرعه را براي او توضيح داد: "پسر عزيزم من حال خوشي ندارم، چرا که امسال نخواهم توانست سيبزميني بکارم. من نميخواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست ميداشت. من براي کار در مزرعه خيلي پير شدهام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل ميشد و مزرعه را براي من شخم ميزدي. دوستدار تو پدر! " پس از مدتي پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کردهام." سپيده دم روز بعد، 12 نفر از مأموران و افسران پليس محلي نزد پیرمرد آمدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحهاي پيدا کنند. پيرمرد بهت زده نامهي ديگري براي پسرش فرستاد و او را از آنچه روی داده بود مطلع کرد و از این امر اظهار سردرگمی نمود؟ پسرش پاسخ داد: "پدر برو و سيب زمينيهايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا ميتوانستم برايت انجام بدهم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
05-19-2013, 08:30 AM
#104
زنجيرهي عشق
يک روز سرد زمستاني، زمانی که اسمیت از محل کار خود به خانه بر ميگشت، در راه زن مُسني را ديد. ماشين زن خراب شده بود و زن ترسان در ميان برف و سرما ايستاده بود. زن براي كمك دست تکان داد. مرد پياده شد، خود را معرفي کرد و گفت: «چه كمكي از دست من بر ميآيد.» زن گفت: «صدها ماشين از مقابل من رد شدهاند ولي کسي كمكي به من نكرد، اين واقعاً لطف شماست.» وقتي اسميت لاستيک را تعویض کرد و آماده رفتن شد، زن پرسيد: «من چهقدر بايد بپردازم؟» و او به زن گفت: «شما هيچ بدهياي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بودهام و همانطور که من به شما کمک کردم روزي نیز فردی به من کمک کرد. اگر واقعاً ميخواهيد جبران كنيد، شما نیز به دیگران کمک کنید و نگذاريد زنجيرهي عشق به شما ختم شود!» چند مايل جلوتر، زن کافهی کوچکي ديد، به داخل كافه رفت تا چيزي بخورد و بعد به راه خود ادامه دهد. ولي نتوانست بدون توجه به لبخند شيرين زن پيشخدمتي که مي بايست هشت ماهه باردار مي بود و از خستگي روي پا بند نبود، بگذرد. او داستان زندگي پيشخدمت را نميدانست و احتمالاً هم هيچگاه نميفهميد. زمانيکه پيشخدمت رفت تا بقيهي صد دلار را بياورد، زن از در بيرون رفته و بر روي دستمال سفره يادداشتي باقي گذاشته بود. وقتي پيشخدمت نوشتهي زن را خواند، اشک در چشمانش جمع گردید. در يادداشت چنين نوشته شده بود: "شما هيچ بدهياي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بودهام و همانطور که من به شما کمک کردم، روزي فردی هم به من کمک کرد. اگر واقعاً ميخواهيد بدهي خود را به من بپردازيد، شما نیز به دیگران کمک کنید و نگذارید زنجيرهي عشق به شما ختم شود!". همان شب وقتي زن پيشخدمت به خانه برگشت، در حاليکه به آن پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت: «واقعاً خوشحالم اسمیت. همه چيز كمكم درست خواهد شد
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
05-19-2013, 08:31 AM
#105
تقويم خدا
دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميد كه اصلاً زندگي نكرده است. تقويمش پرشده و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خداوند رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد. داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد. آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد. به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: عزيزم، يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بد و بيراه گفتن و جار و جنجال راه انداختن از دست دادي. تنها يك روز ديگر باقيست. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن. لابهلاي هقهق گریهاش گفت: اما با يك روز... با يك روز چه ميتوان كرد... خدا گفت: «آنكس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي كه هزارسال زيسته است و آنكه امروزش را در نيابد، هزار سال هم به كارش نميآيد.» و آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: «حالا برو و زندگي كن.» او مات و مبهوت به زندگي كه در گودي دستانش ميدرخشيد، نگاه كرد. اما ميترسيد حركت كند، ميترسيد راه برود، ميترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: «وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايدهاي دارد، بگذار اين يك مشت زندگي را نیز مصرف كنم.» آن وقت شروع به دويدن كرد. زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد، زندگي را بوييد و چنان بهوجد آمد كه ديد ميتواند تا ته دنيا بدود، ميتواند بال بزند، ميتواند پا روي خورشيد بگذارد. ميتواند...او در آن يك روز آسمان خراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد اما... اما در همان يك روز دست بر پوست درخت كشيد. روي چمن خوابيد. كفشدوزكي را تماشا كرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نميشناختند سلام كرد و براي آنهایی كه دوستش نداشتند از ته دل دعا نمود. او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او همان يك روز زندگي كرد اما فرشتگان در تقويم خدا نوشتند، امروز او در گذشت، كسي كه هزار سال زيسته بود
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
05-19-2013, 08:32 AM
#106
پيلهی كرم ابريشم
روزي سوراخی کوچک در پيلهای ظاهر شد. شخصي نشست وساعتها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله را تماشا کرد. ناگهان تقلايپروانه متوقف شد و به نظر رسيد که دیگر توانی برای ادامه تلاش ندارد. آنشخص به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد نمود. پروانه در حالیکه جثهاش ضعيف و بالهايش چروکيده بود بهراحتي از پيله خارج شد. شخص به تماشايپروانه نشست. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه اومحافظت کند اما چنين نشد. در واقع پروانه ناچار شد همهي عمر را روي زمين بخزد. وهرگز نتوانست با بالهايش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهميد که سختیها و تقلاهای پروانهبراي خارج شدن از سوراخ ريز پیله را خدا به این دلیل براي پروانه قرار داده بود تا به وسيله این تلاشها مايعي از بدن پروانه ترشح شود تا پس از خروج از پيله به او امکان پرواز دهد. گاهي اوقات سختیها لازمهي زندگی بوده و تلنگری برای تلاش بیشتر هستند. مشکلات بزرگ برای انسانهای بزرگ است. این مشیت الهی است و اگر خداوند مقرر ميفرمود تا بدون هيچ مشکلي زندگي کنيمفلج ميشديم، به اندازهي کافي نیرومند نميشديم و هرگز بالی برای پرواز نداشتیم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن