تکه سنگی برمیداری
به خون تراشاش میدهی
با چشمهای هومر صیقلاش میدهی
و با نور جلایش
تا مکعبی کامل از کار درآید
آنگاه مدام میبوسیاش
با دهان خود، با دهان دیگران
حتی با دهان دختر شاه پریان
بعد چکشی برمیداری
و ناگهان گوشهای از آن را میشکنی
همه، آری، بیتردید همگان خواهند گفت
چه مکعب کاملی میبود این جهان
تنها اگر آن گوشهی شکسته در کار نبود.