"


تولد و كودكى :
فرمانده شهید"حاج داوود كریمى"، در روز بیست و هفتم بهمن ماه سال 1326 در تهران دیده به جهان گشود.
داوود هشت سال بیشتر نداشت که پدرش درگذشت. او در دوره نوجوانی؛ مردى بود در ظاهر كوچك، اما در واقع بزرگ و نان آور خانواده. داوود در سن 13 سالگی مجبور به ترك تحصیل شد. او از جامعه، دوستان، خانواده و اطرافیانش و از همه مهمتر از زمانه خود چیزهایى آموخت كه اگر سال ها هم به ظاهر تحصیل آكادمیك مى كرد؛ شاید هیچ گاه به آن نمى رسید.
جوانى و انقلابی گرى:
داوود در اوان جوانى اش عشقى عظیم یافت. عشقى كه به گفته شاهدان تا آخرین روزهاى عمرش او را رها نكرد.
حاج مهدى عراقى - از مبارزان برجسته دوران انقلاب اسلامی- مردى به نام "حاج آقا روح الله" را به او معرفى كرد، تا داوود جوان امر تقلیدش را در محضر این مرجع ناشناخته اما جسور و بى باك و پرامید به انجام رساند.
این مقلد جوان بعدها به جمع پیروان "آیت الله روح الله خمینى" پیوست كه در سال هاى انقلاب، حاج داوود و جامعه ایران او را به نام امام خمینى شناختند.
در سال هاى نخستین دهه ?? كه جامعه ایران پر از شور و التهاب انقلابی گرى بود، داوود كریمى هم با گروهى از رفقایش گروه «فجر اسلام» را به راه انداختند.
در تهران این گروه یكى از قوى ترین گرو ه هایى بود كه حتى اعتماد افرادى چون شهید دكتر سید محمد حسین بهشتى و شیخ محمدرضا مهدوى كنى را به خود جلب كرد.
او در این حركت نیمه مخفى و سیاسى _ چریكى با این عالمان ارتباط داشت و از هدایت آنان بهره مى گرفت.
فجر اسلام، به قول خود او یك "تیپ كارگرى" بود ، حتى مسائل مالى مردم هم مورد توجه گروه بود. به عنوان برادرى دلسوز كمكشان مى كرد و به خلق الله یارى مى رساند.
«فجر اسلام» و سازمان مجاهدین خلق ظاهراً از ابتدا روابط بسیار گرمى دارند. اما براساس شواهد موجود از سال 52 ارتباط این دو گروه مخفى با هم قطع شد. چرا كه اعضاى گروه «فجر اسلام» اعتقاد داشتند كه سازمان به «بیراهه مى رود».
حاج داوود در شانزدهم شهریورماه 1349 ازدواج كرد كه ثمره این ازدواج یك دختر به نام «مریم» و سه پسر با نام هاى «میثم»، «محمدصادق» و «محمود» است.
فجر اسلام، به قول خود او یك "تیپ كارگرى" بود ، حتى مسائل مالى مردم هم مورد توجه گروه بود. به عنوان برادرى دلسوز كمكشان مى كرد و به خلق الله یارى مى رساند.


شغل حاج داوود "تراشكاری بود. او فعالیت سیاسى _ چریكى را تا سال 1355در تهران ادامه داد.
اما شور چریكى و بسته شدن فضاى مبارزه در ایران (پس از كودتاى درونى سازمان مجاهدین و بازداشت و شهادت بسیارى از نیروها) موجب مى شود حاجى نیز همراه و مانند بسیارى از همرزمانش راهى مهد و قلب تپنده مبارزات ضداستعمارى آن روز شود.
"لبنان"، "فلسطین" و "الجزایر" سه جایگاه براى چریك هایى این چنینى بود.
حاج داوود "لبنان" را انتخاب کرد. در آنجا با شهید دكتر مصطفى چمران و شهید محمد منتظرى همراه و همرزم می شود.
وی پس از مدتى نیز به سبب استعدادش از رتبه شاگردى به معلمى ارتقا پیدا مى كند و مربى نیروهاى چریكى در لبنان مى شود.
"اما حاج داوود ایرانى است و قلبش در ایران مى تپد. تقویم هم سال1356 را نشان مى دهد. سالى كه انقلابى در خاورمیانه در حال شكل گیرى است كه البته قرار است به قول محمد حسنین هیكل (روزنامه نگار مصرى) "الگوى جنبش هاى انسان گرایانه در جهان" باشد.
حاج داوود هم جذب این آهن رباى قوى معنوی، ملی،مذهبی مى شود و به ایران عزیمت مى كند".
جوان لبنان رفته جنوب شهر كه امروز مردى باتجربه است در كنار دوستان و همراهانش كه از قضا مردان به نام آتیه سیاسى- نظامى ایران اند، چهار هیات مذهبى در منطقه "نازى آباد" براى مبارزه با رژیم طاغوتی شاه تاسیس و سازماندهى مى كند و با تجربه اى كه در سال هاى گذشته عمر اندوخته هدایتشان را بر عهده مى گیرد.
انقلاب و پس از آن جنگ :
حاج داوود در همان اولین روزها در كمیته انقلاب منطقه نازى آباد فعال مى شود و خود هدایت و مسئولیت این كمیته را برعهده مى گیرد. یكى از این برادران به یاد مى آورد روزهایى را كه در آن حاج داوود هر كسى را كه مى توانست كارى كند، در كمیته به كار مى گرفت.
این وضع تا زمان راه اندازى سپاه پاسداران ادامه داشت كه حاج داوود از اعضاى اصلى تشكیل دهنده آن و عضو هیات مركزى سپاه تهران بود.
اما حاج داوود مرد تاسیس بود. جنگ كه شروع شد، به منطقه جنوب و سپس غرب رفت. او در همین مدت كه تا سال 1361 ادامه یافت، برپایه آموخته هاى خویش در لبنان ؛"مسئوول آموزش نظامى سپاه" شد. سپس مدتى كوتاه تر از یك سال "فرمانده سپاه تهران" بود.
مدتى هم در نهاد انقلابی و نوپای «بنیاد شهید» كه ریاست آن در آن دوره « حجت الاسلام مهدى كروبى» به عهده داشت، مشغول شد. تا سال پایانى جنگ كه روز هاى اوج آن بود، فرارسید.
حاج داوود فرمانده این بار مردانگى را در نجات همرزمانش تبلور بخشید. او تلاش كرد با چهار پنج ماسكى كه در اختیار دارد برادران جوانش را نجات دهد. سه چهار ساعت بعد اما شیمیایى، سینه او را از خون و درد انباشته بود.


باید گفت که؛ یكى از شاهكارهاى او در این دوران "طرح شكست حصر آبادان" بود.
حاج داوود در این دوره در دو عملیات بزرگ و سرنوشت ساز فاو و مرصاد (پس از پذیرش قطعنامه) حضور یافت. او در آنجا مسئوولیت گردان هاى رزمى- مهندسى جهاد را داشت.
او در منطقه فاو "شیمیایى" شد و از مرصاد، تركشى در قلبش به یادگار ماند.
در میانه عملیات فاو، مزدوران صدام گلوله هایى را فرو آوردند كه با دودى زرد رنگ و بویى آزاردهنده و تهوع آور خبرى مهلك از یك فاجعه مى داد.
حاج داوود فرمانده این بار مردانگى را در نجات همرزمانش تبلور بخشید. او تلاش كرد با چهار پنج ماسكى كه در اختیار دارد برادران جوانش را نجات دهد. سه چهار ساعت بعد اما شیمیایى، سینه او را از خون و درد انباشته بود.
زمانى كه او را براى معالجه به تهران آوردند، خون استفراغ مى كرد و نفسش به بوى گوگرد و گازهاى سمى و میكروبى، آمیخته بود. بر تخت بیمارستان داوود كریمى فریاد مى كشید.
وی در فاصله سال هاى 1365 تا 1367 در شرق كشور به سر مى برد.
در این دوره با سمت «فرماندهى قرارگاه مركزى محمد رسول الله» و قرارگاه هاى تاكتیكى تابعه شرق كشور در قالب طرح «والعادیات» مسئول مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر بود.
روزهاى پس از جنگ، رنج ها و دردها :
پس از جنگ حاج داوود در حالى كه مى توانست به عنوان سردارى نظامى چهره باشد، به "كارگاه تراشكارى اش" بازگشت كه به گفته دوستانش، این بار «محقرتر» بود و در جاده باقرآباد قرار داشت.
از سال 1368 تا زمان شهادت، حاج داوود تنها یك كارگر ساده قالب ساز بود.
«نه درجه خواست، نه مزایاى خاص نظامیان را طلب كرد و در آن كارگاه كوچك به دستمزد و روزی خودش قناعت مى كرد.»
اما این كارگر ساده در همین سال هاى انزوا، با مشكلاتى هم مواجه شد.
آنها ماجرا را چنین خلاصه مى كنند: «حاج داوود مورد جفا واقع شد و ملامت هایى كشید، اما دم نزد و هیچ توقعى نداشت.»
و روزهاى سیر الى الله:
روزهاى آخر به حاج داوود بسیار سخت گذشت. مهندس لطف الله میثمى مى گوید: «شب هنگام بود. براى دعا به منظور شفاى او به منزلش رفتیم. در راه حاج داوود را همچون كوهى استوار و خود را چون كاهى در برابر آن كوه تصور مى كردم.
وارد اتاقش كه شدم دستى نحیف همراه با خنده اى ملیح مرا به سوى تخت كشاند.
پیشانى حاج داوود را بوسیدم. جثه اى بسیار كوچك داشت. اما در یك لحظه او را ذره اى بى انتها یافتم.»
و دوست دیگرى در این مورد مى گوید: «فراقش جانكاه است اما دردى كه او كشید، جانكاه تر بود.»
از ?? تیر ماه ???? بیمارى اش شدت مى گیرد. بسترى مى شود. اما پزشكان كارى از دستشان برنمى آمد تا آنكه او را سه چهار ماه به آلمان مى فرستند.
«پزشكان آلمانى تشخیص داده بودند كه بیمارى او ناشى از مسمومیت شیمیایى حاصل از گاز هایى است كه در جنگ به كار رفته بود آنها نوع گاز هاى شیمیایى را هم مشخص كرده بودند.»
«بدنش پر از غده شده بود. یك بیمارى عجیب و غریب بود. شبیه سرطان اما سرطان نبود.»
و این طور بود كه، حاجى به بستر افتاد و كم كم تحلیل رفت.
گرچه او همچنان مثل همیشه خوش برخورد بود، ولى بیمارى با او چنین برخوردى نداشت.
درد همچنان زیادتر مى شد و پزشكان مجبور بودند از داروها و مسكن بیشترى استفاده كنند.
پزشكان تجویز كرده بودند براى كاهش درد از ماده مخدر «تریاك» استفاده كند.
او نپذیرفته و گفته بود: «من چطورى تریاك مصرف كنم در حالى كه خودم رئیس ستاد مبارزه با موادمخدر بودم.»
پرستاران هم نمى توانستند او را یارى كنند. «هر لحظه حالش بد و بدتر مى شد و از درد خواب نداشت.»
به همین خاطر، تنها راهى كه مانده بود، راهى زجرآور بود. "نخاعش را سوراخ كردند و در مهره اول «پمپ مرفین» كار گذاشتند". پرستار دكمه پمپ را مى زد و مرفین به همه جاى بدنش مى رفت.
سرانجام این كوه استقامت و پایدارى، در نیمه گرم و سوزان شهریورماه ???? تاب قفس تن نیاورد و زندگى را بدرود حیات گفت و به شهادت رسید.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد