تصميم گرفتم با خودم مبارزه كنم /
سال 1338، مردم روستاي سوسن شهرستان ايذه شاهد شكفتن نوزادي از دامان بانويي مؤمنه و مردي پارسا بودند. در خانه‌اي كه محل حل مشكلات عامه مردم و تعليم و تربيت ديني نوجوانان و جوانان است. صاحب اين خانه رادمردي غيور از ايل بختياري و طايفه اصيل و بزرگ عالي محمودي بود كه همه او را ملاّ سهراب، سهراب خان مي‌ناميدند.
ايل‌مردي پارسا كه تمام مال و زندگي و اوقاتش را وقف محرومين مي‌كرد. و با تشكيل جلسات و محافل قرآني و ديني در منزل عطر قرآن اين كلام خدا را در روستا جاري مي‌نمود. ثمره آن همه زحمات مخلصانه، ايجاد فرهنگي ديني در سراسر روستا و ترويج مذهب شيعه و انديشه قرآن در ميان جوانان مي‌شود و نسلي پاك كه اهالي روستاهاي مجاور فرزندان خرد‌سالش، زمان و هرمز را بر دوش خود حمل مي‌كردند تا به عنوان قاري قرآن به روستاهاي خود ببرند. اما روزگار چنين رقم مي‌خورد كه زمان و هرمز در حاليكه هفت و هشت سال بيشتر سن نداشتند پدرشان را از دست بدهند و با انواع مشكلات و سختي‌ها همچون فولاد آبديده شوند.
زمان و هرمز با وجود از دست دادن پدر مردانه مادر خود را در تأمين مخارج ياري نمودند و علاوه بر تلاش در شاليزارهاي برنج و زمين‌هاي زراعي تا مقطع پنجم ابتدايي، به عنوان مؤذن، معلم و قاري قرآن در روستاها فعاليت مي‌نمودند. سختي و فشار روزگار و ميل به ادامه تحصيل آن‌ها را به شهر مي‌كشاند. و اشتياقش به دانش او را تبديل به شاگردي ممتاز مي‌نمايد.
با انتشار زمزمه‌هاي انقلاب اسلامي، فعاليت‌هاي شبانه‌روزي، بي‌وقفه و خستگي ناپذير«زمان» آغاز مي‌شود و او در معرفي حضرت امام به بستگان و خويشان و تشويق مردم به پيوستن به انقلابيون سر از پا نمي‌شناسد.
تا اينكه به لطف خدا انقلاب پيروز مي‌شود، با پيروزي انقلاب اسلامي، زمان، با تمام وجود خود را وقف انقلاب و دفاع از ارزش‌هاي آن مي‌نمايد و براي يك لحظه سنگر پاسداري از كيان اسلام را خالي نمي‌گذارد.
با تشكيل سپاه پاسداران به خيل پاسداران مي‌پيوندد و در زمره اولين افراد تشكيل‌دهنده سپاه پاسداران مسجد‌سليمان قرار مي‌گيرند.
او فرمانده‌اي دلاور و مكتبي مي‌شود كه با شجاعت و شهامتي كم نظير در واحدهاي مختلف عملياتي سپاه به خدمت عاشقانه خود ادامه مي‌دهد و با شروع و اوج‌گيري تحركات گروهك‌هاي ضد انقلاب و وابسته به شرق و غرب، ايشان مبارزه فرهنگي و علمي با آن‌ها را آغاز مي‌نمايد. و در مناظره‌ها و گفتگو‌ها براي هدايت منافقين شركت مي‌كند.
0 زمان به آموزش نظامي بسيار اهميت مي‌داد و پادگان آموزشي سپاه مسجد‌سليمان را تأسيس مي‌نمايد.
و با مهارت خاص به آموزش جنگ‌هاي چريكي، جنگ‌هاي خياباني و آمادگي جسماني و مهارت‌هاي فردي و جمعي نظامي مي‌پردازد به طوري كه موفق مي‌شود تعداد فراواني از جوانان را آموزش بدهد تا به پاسداري از انقلاب بپردازند.
0 در زمستان سال 58 به همراه جمعي از پاسداران عازم كردستان شده و طي 2 ماه مأموريت در خنثي‌سازي توطئه‌هاي ضد انقلاب و گروه‌هاي مسلح نقش مؤثري ايفا مي‌كند و گروه ضربت سپاه را تشكيل مي‌دهد.
0 با اتمام مأموريت به مسجد‌سليمان بازمي‌گردد و به عنوان فرمانده پادگان سپاه به تربيت تكاوران ويژه سپاه و نيروهاي عملياتي بسيج پرداخته و آن‌‌ها را راهي مناطق بحراني و نوار مرزي مي‌نمايد.
0 با شروع جنگ در سال 59 به عنوان فرمانده نيروهاي ويژه سپاه مسجدسليمان به نوار مرزي اعزام شده كه در خلال اين مأموريت، دلاوران سپاه مسجد‌سليمان، حماسه‌هاي ماندگار، و مقاومتي تاريخي، از خود بر جاي نهاده و علاوه بر خنثي‌سازي تهاجمات دشمن، ضربات سنگيني به ارتش م***** بعث وارد مي‌آورد.
0 در ارديبهشت 59 با يكي از خواهران مكتبي و پاسدار ازدواج مي‌نمايد و ازدواج با ريشه‌هاي عميق مكتبي كه الگوي سازنده‌اي براي عموم پاسداران مي‌گردد به گونه‌اي خود در بخشي از وصيت‌نامه‌اش اين‌گونه اشاره مي‌نمايد.
«000 از همسرم تشكر مي‌‌كنم كه يك همرزم بود براي من. تشويق و ارشاد و همكاري او بود كه مرا به سعادت دنيا و آخرت رسانيد، پيوسته برايش دعا مي‌كنم000».
0 در اسفند ماه سال 1359 با گروهي از پاسداران مسجد‌سليمان به عنوان فرمانده خط فياضيه آبادان انجام مسئوليت مي‌نمايد و در مهر 60 در شكستن محاصره آبادان و آزادسازي آبادان حماسه‌ها خلق مي‌كند.
بعد از اتمام هر دوره مأموريت و بازگشت نيروها او در جبهه مي‌ماند و تمامي تجارب مديريتي، فرماندهي خود را وقف جبهه مي‌نمود.
پس از حضور فعال و مؤثرش در آبادان به سوسنگرد مي‌رود تا فرماندهي جبهه سوسنگرد و محور دهلاويه را بر عهده بگيرد ايشان به عنوان فرمانده محور سوسنگرد - دهلاويه در كنار فرماندهان ارشدي چون برادر نهاوندي، علاوه بر حفظ منطقه از سقوط، دشمن را تا كيلومترها عقب مي‌راند و محكم‌ترين خطوط دفاعي را ايجاد مي‌نمايد.
سردار شهيد زمان محمودي با ارتباط و همكاري نزديكي با سردار جهان اسلام شهيد چمران داشتند در تشكيل گروه‌هاي چريكي و اجراي عمليات‌هاي ضربتي كارنامه‌اي درخشان و آثاري ماندگار و خاطرات حماسي فراوان از خود بر جاي نهاد.
او با شناختي عميق و عاشقانه كه به مكتبش داشت به گونه‌اي در بخشي از وصيت‌ نامه‌اش چنين مي‌نويسد، « از روزي كه تصميم گرفتم در اين جنگ شركت كنم، عاشق شدم، عاشق اين جنگ الهي، به طوريكه همه چيز را فراموش كردم، فقط خدا را ديدم و با خود گفتم، بايد بجنگم تا يكي از اين دو پيروزي را بدست بياورم، پيروزي اسلام و يا شهادت.
هر وقت به شهر مي‌آمدم جهت مرخصي، مثل كسي كه او را زنجير كرده باشند در خانه زنجير بودم، همه فكر و هوشم جبهه بود و يك‌لحظه از جبهه‌ي اسلام جدا نبودم، به طوريكه نخست عاشق الهي شدم، در جبهه ماندن برايم استراحت روحي بود، استراحت جسمي و استراحت وجداني بود و ... خلاصه كنم من عاشق اين جنگ الهي و خدايي شده‌ام.
اين جنگ يك جنگ معمولي نيست، يك جنگي است كه بر پايه ايمان بنا شده و پرچمدار آن فرزند حسين(ع) امام خميني است.
حضور در اين جنگ كه فرماندهي آن به دست اين چنين شخصيت بزرگي باشد لذت دارد.
سردار شهيد زمان محمودي با يك چنين انديشه‌ الهي، روحي عاشورايي و قلبي مالامال از عشق به خدا و اسلام و حضرت امام، به دليرانه‌ترين جانبازي‌ها و ايثارها، تن داد. تا اينكه با داشتن مسئوليت فرماندهي خط مقدم سوسنگرد – دهلاويه و فرماندهي گردان امام محمد باقر(ع) از تيپ عاشورا (متشكل از رزمندگان مسجدسليمان و استان اصفهان) وارد عمليات طريق‌القدس با هدف آزادسازي منطقه عمومي بستان مي‌شود.
گردان عملياتي امام محمد باقر (ع) با درايت و فرماندهي شجاعانه ايشان در اولين ساعت حمله موفق به شكستن خطوط دفاعي دشمن و تصرف اهداف مورد نظر مي‌شود.
پس از اينكه برادرش هرمز با اصابت گلوله به ناحيه صورت به شهادت مي‌رسد، زمان بر بالين برادرش هرمز كه غرق از خون بود و پيكر پاك و يار و برادرش را در آغوش گرفت و گفت، «خوشا به حالت برادر، ديرتر از ما آمدي و زودتر از ما به خدا ملحق شدي، شهادت بر تو مبارك باد».
برادر را بر زمين گذاشت و دستها را سوي آسمان بلند كرد و به درگاه الهي عرضه كرد:
خداوندا اين قرباني را از ما بپذير و او را با شهداي كربلا محشور كن و ما را از فيض شهادت محروم مفرما.
بعد از وداع با برادر، بر خواسته و با صلابتي بيش از پيش به حركت و فرماندهي خود ادامه داده و به پيش مي‌تازد. تا اينكه در سحرگاه 8 آذرماه سال60 در حاليكه سراسر وجودش مالامال از وصال به معشوق بود با اصابت چندين تركش به خاك مي‌افتد و با گفتن پياپي الله‌واكبر و تلاوت آياتي از كتاب خدا، با لبخندي بر لب شهادت را در آغوش مي‌كشد به آرزوي ديرينه‌اش مي‌رسد. آرزويي كه خود در وصيت‌نامه‌اش اين‌گونه به آن اشاره دارد.
هميشه پيش خودم فكر مي‌كردم كه چرا شهيد نمي‌شوم؟
وقتي مي‌ديدم يكي، يكي همرزمان خوب و فداكار را از دست مي‌دهم و مدت زيادي هم در جبهه بودم. ولي اين سعادت چرا نصيب من نمي‌شود. به اين حقيقت رسيدم كه شهادت يك پيروزي است . و رسيدن به اين پيروزي، مشكلات بسيار دارد.
سدها را بايد شكست، موانع را بايد از سر راه برداشت و با خود مبارزه كرد. مبارزه با نفس، جهاد‌اكبر، و با دشمنان اسلام بايد مبارزه كرد. بايد عاشق خدا، شد تا خداوند هم عاشق آن فرد شود. و آنگاه كه خداوند تمامي صفات و خصوصيات يك مجاهد و يك انسان كامل را در او ديد، او را به سوي خود برده و به دنياي جاويد مي‌رساند.
لذا تصميم گرفتم، با خودم مبارزه كنم. امر خدا را اطاعت كنم000 .
با دوستان مجاهدم رفتار اسلامي داشته باشم. و اخلاق اسلامي را رعايت كنم، عاشق خدا شوم، جز خدا به كسي دل نبندم. به جز خدا از هيچكس انتظار كمك نداشته باشم. جز از خداوند بزرگ از هيچكس نترسم، و غير او هيج چيز را نبينم.
از دنياي پر از كفر و نفاق و چپاول دل ببرم و آرزوي مرگ و شهادت در راه خدا نمايم تا اينكه شايد خداوند تبارك و تعالي اين سعادت اخروي جاويد و هميشگي را نصيب بنده حقير خود كند.

ياري امام زمان (عج)
سردار شهيد زمان محمودي برايم نقل كرد كه در يكي از عمليات‌ها كه در شب مي‌خواستيم به سمت دشمن پيشروي كنيم، دستور پيشروي دادم ولي احدي از نيروهاي تحت امر من از جا بلند نشدند و از حركت به سمت جلو خودداري كردند و در جاي خود ميخكوب شدند. وقتي اين‌طور شد خودم به تنهايي گفتم يا امام زمان (عج) و به سمت خط دشمن حمله‌ور شدم من كه به جلو رفتم نيروهايي كه تا چند لحظه پيش جرأت پيشروي نداشتند همه پشت سر من به سمت دشمن حمله‌ور شدند.
جاذبه الهي
شهيد قاسم خدادادي سن كمي داشت و در نوجواني به شهادت رسيد، از طرف سپاه پاسداران بخش لالي مسجدسليمان براي انجام يك مأموريت كاري به اهواز آمده بود، در اهواز در يكي از مقرهاي سپاه به طور تصادفي به سردار شهيد محمودي مواجه مي‌شود شهيد زمان محمودي آنقدر برخورد گرم و صميمانه‌اي با قاسم مي‌نمايد كه قاسم شيفته و علاقمند به او مي‌شود و بعد از برگشتن به لالي مأموريت گرفته و در ركاب سردار پرافتخار اسلام، شهيد زمان محمودي در كربلاي خوزستان به شهادت مي‌رسد و به سعادت ابدي نايل مي‌گردد.
ايثار فرمانده
مادر شهيد زمان محمودي مي‌گويد كه شهيد بزرگوار بعد از مدتي كه در جبهه بود، براي جمع‌آوري كمك‌هاي لازم و گرفتن نامه از خانواده رزمندگان و ديدار با من و همسرش به مسجدسليمان آمده بود.
غذايي از جگر براي ايشان درست كردم و توي بشقاب جلوي ايشان گذاشتم، شهيد زمان بشقاب را كنار گذاشت و از آن غذا نخورد و گفت: «چطور من از اين غذا بخورم در حالي كه نيروهاي رزمنده و دوستان من در جبهه هم‌اكنون با غذاي بسيار ساده دارند مي‌جنگند، اين كارها حاكي از عشق و ايثار ايشان نسبت به برادران خود بود.