فرمانده گردان میثم تمار لشگر27محمد رسول الله(ص)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در یکی از شبهای سال 1338 ضربات قابله بر پشت کودکی تازه متولد شده، آوای حیات را از حلقوم آن کودک بیرون کشید و 24 سال بعد رملهای تشنه فکه، از خون پاک سینه او سیراب گشت، مختار که به خون خواهی مولا و مقتدایش حسین بن علی برخاسته بود، به حضور حضرتش باز یافت. روحش قرین رحمت الهی و درجاتش متعالی باد.

در عملیات رمضان برای اولین بار این عزیز به خدا پیوسته را در مقابل مدرسه حاج آقا مصطفی خمینی در اهواز ملاقات کردم. مختار گفت: من از غرب مأمور شدم به تیپ حضرت رسول. نشستم و با او صحبت کردم و زمینه یک انسان رزمنده را در او دیدم. در مرحله سوم عملیات رمضان به معاونت یک گردان منصوب شد. مختار حین عملیات رفته بود راننده یک تانک را پایین کشیده بود و کشته بود و راننده دیگر را هم داخل تانک کشته و خودش پشت تانک آخرین مدل نشسته و آنرا برگردانده و آورده بود عقب. همان جا ما احساس کردیم که در توان مختار چیز دیگری است.
شهید مختار سلیمانی مدت کمی پس از تولد به همراه خانواده خود به تهران نقل مکان نمود و در شهرک شاد آباد، اقامت گزید. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه استاد بهمن یار گذراند و از همان سنین عصای دست پدر زحمتکش خود بود. ذهن آگاه او به مسائل اجتماعی و روحیه عصیانگری وی باعث شد، پس از ورود به دبیرستان اندک اندک مبارزات و فعالیتهایی را هر چند کوچک، بر علیه رژیم ستمشاهی انجام دهد. در این راستا پس از مدتی وارد انجمن اسلامی شهرک شاد آباد شد. این مرکز به سبب حاکم بودن روح اخلاص و ایمان به راه و تکلیف در نیروهایش، مختار و عده ی زیادی از جوانان پر شور چون او را به خود جذب نموده و مبارزات آنان را سازماندهی کرد. مختار در سال 1355 به عضویت این انجمن درآمد و مسئولیت توزیع اعلامیه های حضرت امام را برعهده گرفت.
به دنبالش عملیات مسلم شد که او را به فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر گماشتیم. شرحش خیلی زیاد است که در گرفتن این ارتفاعات و نگهداری از آن چقدر از خود گذشتگی به خرج داد. به قسمتی که این مختار بزرگوار و دوستانش تصرف کرده بودند، عراق 38 بار پاتک زد و اینها چون شیر این ارتفاع را نگه داشتند و کشتند این بعثی های کافر را...
به همت این شهید بزرگوار، تمامی نقاط 18 تهران تحت پوشش فعالیت های فرهنگی – سیاسی در آمد. در طول یک شب علی رغم حکومت نظامی از ساعت 9 شب تا نزدیک صبح، مختار و چند تن از دوستانش قریب به 15 هزار برگ اعلامیه حضرت امام را در سطح منطقه محل سکونت خود و برخی مناطق دیگر تهران پخش کردند. فعالیت های دیگرش از جمله برگزاری سخنرانی و پخش کتب و جزوات شخصیت های اسلامی و سیاسی، شعار نویسی و سازماندهی تظاهرات خیابانی، وی را به یکی از کار آمدترین و مهمترین اعضای این انجمن اسلامی تبدیل کرد تا اینکه سرانجام انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و مختار در ایام دهه فجر با به دست گرفتن اسلحه، رشادت های بزرگی را هنگام تسخیر پادگان ها و مقابله با مزدوران رژیم پهلوی از خود نشان داد.
رشادتهایی که نشان داد، سبب شد که تن معصومش زخمی شود و آمد بیمارستان تا زخمش خوب شود. دوباره به سرعت خودش را به منطقه رساند تا در مرحله مقدماتی عملیاتی والفجر، فرماندهی گردان میثم را به عهده بگیرد. یک پاسگاهی داریم به نام پاسگاه رشیدیه عراق، که یک جنگ بسیار سخت و طاقت فرسایی بین ما و نیروهای عراقی برای تصرف آن در گرفت. این مرد بزرگ در زیر رگبارهای تانک و خمپاره و توپ از خودش توان زیادی نشان داد. وقتی که من از پشت بیسیم صدایش می کردم، خجالت می کشیدم با او صحبت کنم. آنقدر گلویش گرفته بود که نمی توانست صحبت کند و صدایش معلوم نبود.
از بس پشت بیسیم برای هدایت عزیزان بسیجی و سایر عزیزان سپاه صحبت کرده بود و داد زده بود، گلویش باز نمی شد تا صحبت کند. باز در آنجا تن پاک و معصومش زخمی شد و دوباره منتقل شد به عقب. زخمش که کمی خوب شد، دوباره برگشت و در مرحله اول عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مختار به خدمات خود در فیروز آباد فارس ادامه داد و به معاونت اول فرمانداری آن منطقه گماشته شد. اما حوزه فعالیت این عزیز، تمامی فیروز آباد را دربر می گرفت. مبارزه بر علیه جریان خوانین و در راس آنان خسرو قشقایی ملعون یکی از حرکتهایی بود که توسط او و یارانش در فیروز آباد شکل گرفت.
پس از شش ماه با کوله باری از خدمت به محرومین این منطقه، آنجا را ترک گفته و متعاقبا اواخر سال 1358 وارد سپاه شده و در واحد طرح و برنامه عملیات ستاد مرکزی به مبارزه با ضد انقلاب داخلی پرداخت.
عملیات نشان داد که مختار کوشش و توان مسئولیتی بس سنگین تر را می تواند داشته باشد. او را به سمت فرماندهی تیپ 3 لشگر حضرت رسول منسوب کردیم. آمد توی منطقه، شناسایی کرد و تیپش را آماده عملیات کرد، قرار بود در مرحله دوم، تیپ تحت امر این عزیز بزرگوار وارد عملیات شود، روزش آمد و گفت: می خواهم شناسای کنم. گفتم: برو. اما عراقیها خیلی نزدیک هستند، خیلی مواظب باش، گفت چشم و حرکت کرد. رفت روی ارتفاعات و شناسایی کرد تا شب، عملیات بکنند. ولی موقع برگشت عراقی ها یک تیر به پای مختار زده بودند که پایش از بالای زانو سرخ شده بود. وقتی آمد دیدم پایش را بسته؛ من ترسیدم. گفتم: چرا پایت را بستی؟ گفت: هیچی، یک تیر خوردم. گفتم: باز کن. دیدم سرخ شده، یک دفعه با شدت ناراحتی گفتم: سریع برو پانسمان کن. این پایت به تو اجازه نمی دهد وارد عملیات شوی. گفت: چی؟ به خدا از تو دلگیر می شوم. من پایم خوب خوب است. پای تیر خورده از جراحت نمی توانست راه برود.
سرانجام مختار بوی گمگشته خویش را از خطوط مقدم جبهه حس کرد و به سوی جبهه های غرب حرکت کرد و ابتدا در ارتفاعات بازی دراز مشغول به نبرد با دشمن کافر شد و در آنجا به دلیل کارایی و لیاقت فراوان که از خود نشان داد به دیده بانی توپخانه منصوب شد.
پس از شرکت در چندین عملیات در غرب کشور، به جبهه های جنوب شتافت و در لشگر 27 حضرت رسول، ابتدا فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر و سپس فرماندهی گردان میثم تمار را برعهده گرفت و با این سمت در عملیات والفجر مقدماتی شرکت نموده و با همرزمان خود، چنان رشادتهایی از خود نشان دادند که ذکر آن در این سطور نمی گنجد. بنا بر نقلی، مختار و یارانش 5 شبانه روز بدون حتی لحظه ای خواب در مقابل پاتک های کمر*** دشمن مقاومت نموده و سرانجام مواضع خود را تثبیت کردند. مختار بار دیگر در این عملیات به شدت مجروح شد.
با اصرار زیاد گفتم برو پایت را پانسمان کن. رفت و پانسمان کرد، اما هر چه کردیم تا وارد عملیات نشود، گفت: امکان ندارد، راضی نیستم و باید اجازه دهید وارد عملیات شوم.
رفت پی گردانهایی که هدایت می کرد در خط، گردانها پیشروی خود را آغاز کردند و یک تپه حساسی بود به نام 146 که تصرفش کردند و این بزرگوار در کنار بسیجیها بود. عراقیها، پی در پی پاتک می کردند و مختار عزیز پر صلابت ماند و ماند تا ترکش بزرگی بر وجود پاک و نازنینش نشست. به سختی خونریزی داشت. او را از ارتفاع آوردند پایین و بردند بیمارستان. اول خبر دادند زخمی شده و بعد خبر دادند که شدت خونریزی آنقدر زیاد بود که...
پیش از آنکه جراحاتش بهبود یابد، به منطقه بازگشت تا در عملیات والفجر یک شرکت کند، هنگام شناسایی پیش از عملیات از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اما حاضر به ترک منطقه نشد و با بدنی مجروح در عملیات شرکت نمود و پس از نبرد و مقاومتی دلیرانه ترکشی سینه اش را به شدت مجروح نمود. وی را به سرعت به بیمارستان شهید کلانتری اهواز منتقل نمودند و عمل جراحی دشواری روی او انجام گرفت. پس از 24 ساعت که مختار از حالت بیهوشی خارج شد اولین کلامی که بر زبان آورد این بود که: شما برای چه تلاش می کنید؟ همه کارهایتان بیهوده است. من دیگر زنده نخواهم ماند. سپس تقاضای آب کرده و پس از گرفتن وضو به حالت خوابیده نماز خواند و آیاتی از قرآن را تلاوت نمود. علائم بهبود در مختار هویدا گشت. همه دوستانی که در کنارش حضور داشتند خدا را شکر کردند، مختار هم با خنده با آنان صحبت می کرد و به آنان وعده شفاعت در روز قیامت را می داد.
بنا بر نقل یکی از برادران حاضر در آن مکان، دو پرستاری که بالای سرش بودند پس از سخنان او گفتند: پس برای ما چه می کنی؟ و او جواب داد: شما را نیز شفاعت خواهم کرد و سرانجام در ساعت 2 بامداد 26/1/62 در مقابل چشمان بهت زده حضار، مختار همگان را از مقابل چشم گذراند و محکم و بدون نشانه ای از ضعف گفت: اگر شما ایمان داشته باشید دشمن هیچ است و در مقابل اراده شما سرنگون. پس از ادای این جمله سه نفس عمیق کشیده و بلافاصله روحش از کالبد خاکی به پرواز در آمد.
اینقدر این مرد صلابت و شجاعت و شهامت داشت که انسان به حالش غبطه می خورد. به خدا وجود پاکش انگار زره ای ترس از مرگ نداشت در او ذره ای وابستگی به دنیا و پول، ثروت، خانواده و منصب و مقام نبود، همین طور پاک و معصوم تا آخرین دم که شهید شد.
می گفتند اسم افرادی از جمله خانواده اش را برده بود که در آخرت شفاعتشان می کنم. جسم پاک و باصفایش مثل شیر آنقدر جنگیده بود و در عملیات شرکت کرده بود که دیگر حرف نداشت و یک سرمایه بزرگ بود برای انقلاب. یک فرمانده بزرگ و غنی، مانند مالک اشتر، جسور و بی باک هنگام رزم. کلامش قاطع و برنده بود و پشت بیسیم مو بر تن دشمن راست می کرد. کلامش در هدایت عملیات بی نظیر بود. آنقدر برخوردش با بچه های بسیج خوب و عالی بود که شیفته اش شده بودند، مخلص، پاک و بدون وابستگی به دنیا و آنچه مادیات دنیا است.
این عزیز این گونه شربت شیرین شهادت را نوشید. جایش در بین ما خیلی خالی است و بسیار یادش خواهیم کرد و یادش را در ادامه راهش به اثبات خواهیم رساند...