آنكه بيش از همه با من دم ياري ميزد
دست برداشت ز من روز گرفتاري من
آنكه بيش از همه با من دم ياري ميزد
دست برداشت ز من روز گرفتاري من
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
سر دفتر عالم معناي.عشق است
سر بيت قصيده ي جواني عشق است
اي انكه نداري خبر از عالم عشق
اين نكته بدان كه زندگاني عشق است.
گر همسفر عشق شدي،مرد سفر باش
هم منظر حادثه،هم فكر خطر باش
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...که داشتنشجبران تمام نداشتنهاست
باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند
باید عاشق شد و رفت
چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو
برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست
شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند
باید عاشق شد رفت
بادها در گذرند
م ازاد