مارژینالیسم که بهنام مکتب روانشناسی یا مکتب اتریشی نیز خوانده میشود، در دهههای 1870 و 1880 چیرگی داشت و عقاید آنها عکسالعملی در برابر تحقیقات موضوعی کلاسیکها بود.
پیوند نهاییگرایان و نئوکلاسیکها
در حقیقت، مارژینالیستها همان اصول کلاسیکها را در زمینه آزادی و رقابت و منافع شخصی، پذیرفتند؛ لکن اصل مطلوبیت را جایگزین نظریه ارزش-کار کردند و برخلاف کلاسیکها که عامل تعیین قیمت را در نیروی کار میدیدند، در طرف تقاضا جستجو نمودند. مارژینالیستها آموزه کلاسیکها را با نظریه مطلوبیت نهایی ارتباط دادند.اقتصاددانانی نیز بعدا به عرصه آمدند که بدون توجه به نظریه مطلوبیت نهایی، به بازسازی افکار کلاسیکها و حفظ اصول آن پرداختند و به اقتصادانان نئوکلاسیک معروف شدند.به هر حال، نهاییگرایان عمدتا بهمنافع و هزینههای مربوط به آخرین واحدهای نهادهها، کالاها و پولها میاندیشیدند.
نئوکلاسکها اندیشه تکاملیافته نهاییگرایان هستند.بسیاری از عناصر نهاییگرایان، در واقع پایههای اولیه عقیده نئوکلاسیکها را ترسیم میکنند.نئوکلاسیکها در مورد نگرش مطلوبیتگرایانه همان سنّت مارژینالیستها را حفظ کردهاند.حداکثر کردن تابع هدف، با توجه به محدودیتها و یا کمیابی منابع و لزوم تخصیص بهینه آنها (برای تأمین نیازهای فراوان) نیز از این عقیده ریشه میگیرد.
زمینه ظهور این مکتب
ظهور مکتب سوسیالیسم نوعی همزاد برای نهاییگرایی محسوب میشود. بین 15 تا 20 سال اوایل دهههای 1870 و 1880 دشواریها و حتی بحرانهایی در اوضاع زندگی اجتماعی-اقتصادی مردم، بهویژه در جوامع سرمایهداری بروز کرد؛ که حاکی از ناکارآمدی اقتصاد کلاسیک بوده و نیازمند تدوین نظریهای جدید در اقتصاد را آشکار میساخت.با وجودی که حدود صد سال از انقلاب صنعتی و اجرای راهحلهای کلاسیک میگذشت، هنوز بسیاری از مشکلات و مسائل حلنشده باقی بود.فقر و فاصله طبقاتی، فشار سنگین بر روی نیروی کار، فقدان سیستم حمایتی از کارگران و کشاورزان فقیر، حاکمیت رباخواری و رباخواران، گسترش فقر در میان طبقات بیسرپرست و از کار افتاده، و ...این باور را ایجاد کرد که برای رفع بحران، دیگر، راهحلهای مکتب کلاسیک پاسخگو نیست و نیاز به تدوین الگوها و نظریههای جایگزین است.
تلاشهای انجامشده پیش از مکتب نهاییگرایی
ریکاردو و مالتوس از اقتصاددانان کلاسیک با پدیده بازدهی نزولی و اصل نزولی بودن مطلوبیت نهایی آشنا بودند. "ثونن" در مورد بازدهی نزولی، یک مطالعات تجربی انجام داده بود، "کورنو"زمینههای کاربرد ریاضیات را در اقتصاد برای نهاییگرایان فراهم کرد، "دوپوئه" مسأله مازاد مصرفکننده را نیز با توجه به تفاوت قیمت بازاری کالا و ارزشدهی ذهنی مطلوبیّتی آن توضیح داد و مهمتر از همه، خدمات "گوسن"، که در ایجاد نهاییگرایی بسیار مؤثر بوده است. او تقریبا تمامی ابعاد نظریه نهاییگرایی را ترسیم کرد.
بنیانگذاران مکتب
ویلیام استانلی جونز که در دانشگاه لندن، بهعنوان دانشجوی دوره فوق لیسانس در رشته اقتصاد مشغول تحصیل بود.در سن بیست و چهار سالگی اصل "فایده" یا "مطلوبیت" را در تجزیه و تحلیل خود بهکار برد. او در کتاب خود تحت عنوان "نظریه اقتصاد سیاسی" (1871)، به تجدید نظر در اصول اقتصادی مکتب کلاسیک، با استفاده از مفهوم "مطلوبیت نهایی"و ریاضیات مربوط به آن پرداخته و تصریح میکند که: ارزش، تماما بستگی به مطلوبیت دارد.او از مداخله مصلحتاندیشانه دولت در اقتصاد (البته با مبانی مطلوبیتگرایانه)دفاع میکرد.بهطور کلی جونز همان مبنای مطلوبیتگرایی بتنام را بهعنوان پایه بررسی علمی در اقتصاد قرار داد و در قالب الگویی، تعادل بین شادی و لذّت از یک سو و در د و رنج از سوی دیگر را ترسیم کرد.
در همان زمان، اقتصاددان دیگری بهنام کارل منگر در اتریش با انتشار کتاب "اصول اساسی اقتصاد سیاسی"، علم اقتصاد را مورد برسی قرار داد. او علاوهبر مشارکت در تدوین نظریه مطلوبیتگرایی، به بنیانگذار مکتب اتریشی (Autrichienne) نیز معروف است. او طرفدار شدید نظریه ارزش ذهنگرایانه بود و کالا را ارزشمند میشمرد؛ به این خاطر که نیاز را برطرف میکند؛ نه آنگونه که جونز میگفت و در قالب لذت و در د تحلیل شود. وی همچنین ارزش را ناشی از تقاضا و مطلوبیت میدانست.
سرانجام در سال 1874 میلادی یک اقتصاددان فرانسوی بهنام لئون والراس (1834-1910Leon Walras: ) کتاب "عناصر اقتصاد سیاسی محض" را نوشت و در سوئیس افکار علمی جونز و منگر را به محافل اقتصادی آن کشور معرفی نمود. او پایهگذار شعبه لوزان از آن مکتب است. والراس با کمک ابزار ریاضی و با در نظر گرفتن فروض رقابت کامل و تحرّک کامل نهادهها و انعطافپذیری قیمتها و ثبات سایر چیزها و در قالب یک تئوری محض، بهدنبال بیان چگونگی ارتباط یافتن بازارها بود. وی در نهایت، به یک راهحلی دست یافت؛ که در قالب آن، تمام بازارها بهطور همزمان به تعادل میرسند.
ویلیام استانلی جونز (William Stanley Jevons: 1835-1882)، کارل منگر (Carl Menger: 1840-1921) و لئون والراس (Leon Walras: 1834-1910) بنیانگذاران مکتبی هستند که در تاریخ عقاید اقتصادی به دوصورت نامگذاری شده است:
مکتب نئوکلاسیک؛ این نام، بهدلیل اینکه آنها نهایتا به نتایج لیبرال کلاسیکها رسیدند و بهنوعی احیاکننده عقاید آنها بودند، به آنها اطلاق شده است.
نهائیون؛ چون در مرکز توجه آنها اصل "مطلوبیت نهایی"و کاربرد آن در علوم اقتصادی قرار داشت، مکتبی که استدلالهای آنها را در مورد پدیدههای مختلف اقتصادی بدین مضمون بهکار میبرد، نام "مکتب نهائیون"را گرفته است.ازاینرو، افکار این اقتصاددانان در تاریخ عقاید اقتصادی "انقلاب نهائیون"نامگذاری شده است.جونز، منگر و والراس، مستقل از هم برمبنای اصل نزولی بودن مطلوبیت نهایی، نوعی نظریه اقتصاد خرد ایستا را مدوّن کردند؛ در حالیکه ساختار فلسفی حاکم بر اندیشه این سه اقتصاددان یکسان نبود
از دیگر اقتصاددانان این مکتب، بوم باورک (Bohm Bawerk: 1815-1914) را میتوان نام برد؛ که در کتاب "سرمایه و بهره پول" در باره ارزش و بهخصوص سرمایه و بهره پول مطالعات جالبی کرد. همچنین باید از فردریک وون ویزر (F. Von Wieser) نام برد که کتابی تحت عنوان "ارزش طبیعی" تالیف کرد
خصوصیات این مکتب
خصوصیات این مکتب در این است که مؤسسان آن میخواستند علم اقتصاد را براساس تنها اصل مسلّمی که انسان در جستجوی تمتّع بیشتر با کوشش کمتر است، پایهگذاری کنند. این نحوه فکر همان است که کلاسیکها، محرّک فعالیتهای انسانی را نفع شخصی میدانستند.
یکی از خصوصیات این مکتب آن است که علم اقتصاد ازدیدگاه بنیانگذاران آن بر اصل "لذت و رنج" تعبیر میشود. بهعبارت دیگر، از آنجا که انسان، طبعا در جستجوی تمتع بیشتر با کوشش کمتر است، علم اقتصاد مطالعه منطق محاسبه عقلایی و اقتصادی است؛ که با حداقل هزینه، حداکثر رضایتمندی خاطر انسان را فراهم کند.
خصوصیت دیگر این مکتب در این است که بنیانگذاران آن، تمایل دارند، با استفاده از مفاهیم "حد نهایی" و "مطلوبیت نهایی" که در قالب "نظریه مطلوبیت اصلی" قرار دارد، یک نظریه کامل محاسبه اقتصادی که در همهجا صادق باشد، ارائه کنند.
مهمترین آراء و عقاید مکتب مارژینالیستها
1. تمرکز بر روی حدها؛ این مکتب توجه خود را به نقطه تغییر(وقتی که تصمیمات گرفته میشود)، متمرکز مینماید. مارژینالیستها اصل نهایی و حدّی که ریکاردو در تئوری رانت خود توسعه داد را به تمام تئوری اقتصاد گسترش دادهاند.
2. تأکید بر اقتصاد خرد؛ در این مکتب، فرد و واحدهای تولیدی، مرکز و کانون توجه نهائیون هستند. آنها بهجای توجّه به اقتصاد در سطح کل(اقتصاد کلان)، به تصمیمات فردی، شرایط بازار برای یک نوع بهخصوص کالا، محصول واحدهای تولیدی بهخصوص و چیزهایی از این قبیل توجه نشان دادند.
3. استفاده از تجریدها، روش قیاسی؛ مارژینالیستها روش تاریخی را رد کرده و در مقابل، روش تحلیلی-تجریدی که بهوسیله ریکاردو و دیگر کلاسیکها دنبال شده را میپذیرند.
4.تأکید بر شرایط رقابت کامل؛ مارژینالیستها بهطور نرمال، تجزیه و تحلیل خود را بر اساس رقابت کامل قرار دادند.برای بازار رقابت کامل نیز فروضی متصور است.که عبارتند از:واحدهای تولیدی کوچک، خریداران گوناگون، فروشندگان زیاد، کالاهای همگن، قیمتهای یک نواخت و عدم وجود تبلیغات. در این بازار فرضی، هیچ فرد یا واحد تولیدی دارای قدرت اقتصادی کافی جهت اثرگذاری محسوس بر روی قیمتهای بازار را ندارد.در این اقتصاد، هر فرد از چنان عملکرد کوچکی نسبت به کل بازار برخوردار است؛ که کسی حضور و یا غیاب آن را متوجّه نمیشود.
5.تئوری قیمت نشأت گرفته از تقاضا؛ برای مارژینالیستهای اولیه تقاضا، نیروی اولیه و اصلی در مشخص کردن قیمتها بهحساب میآید.در مقابل، اقتصاددانان کلاسیک بر عرضه، بهعنوان مشخصکننده مهم ارزش مبادله تأکید داشتند. لذا مارژینالیستهای اولیه، بهصورت جدّی مخالف نظریات کلاسیکها بودند. آنها با تأکید بر تقاضا، نقش عرضه را در مشخص کردن قیمتها بهطور کامل حذف کردند.
6. تأکید بر مطلوبیت ذهنی؛ ارزش ذهنی در واقع همان "استفاده یا مصرف" کالاهاست. علیرغم نظر اسمیت که ارزش مصرف کالا را برای تعیین ارزش مبادله مهم نمیداند، جونز معتقد است که ارزش ذهنی مصرفکننده، تعیینکننده ارزش مبادله است.ارزش ذهنی، در واقع مطلوبیّت نهایی مصرف یک واحد اضافی از یک کالای معین است از نظر آنها تقاضا به مطلوبیت نهایی(که یک موضوع ذهنی و پدیدهای روانشناختی میباشد)، بستگی خواهد داشت.
7. روش تعادلی؛ نهائیون براین باورند که نیروهای اقتصاد، عموما بهسمت تعادل تمایل دارند. در حقیقت، ایجاد تعادل، بهوسیله عملکرد نیروهای مخالف بهوجود میآید. هر وقت اختلالاتی باعث جابهجایی گردد، حرکتهای جدید بهسمت تعادل مجددا بهوقوع خواهد پیوست.
8. ترکیب زمین با کالاهای سرمایهای؛ مارژینالیستها زمین و منابع سرمایهای را در تجزیه و تحلیل خود باهم جمع کرده و از بهره، رانت و سود، بهعنوان بازگشتهای منابع داراییها صحبت میکنند.
9.حداقل دخالت دولت؛ آنها از حداقل دخالت دولت در اقتصاد که بهوسیله کلاسیکها مطرح شده بود، دفاع کرده و آنرا بهعنوان بهترین سیاست قلمداد مینمایند.در بسیاری از موارد، اگر دستیابی به حداکثر منافع اجتماعی مورد نظر باشد، هیچگونه دخالتی در قوانین طبیعی اقتصاد نباید انجام گیرد.
10.رفتار اقتصادی عقلایی؛ مارژینالیستها فرض میکنند که مردم در ایجاد و برقرای توازن بین آسایش و رنج، در اندازهگیری مطلوبیّتهای نهایی کالاهای مختلف و در توازن و تعادل بین نیازهای حال، در مقابل نیازهای آینده، عقلایی عمل مینمایند