از مغز عصباني تا هوش مصنوعي

اشاره :
و سرانجام پرسشي را كه از ابتداي ميهماني ذهنم را به خود مشغول داشته بود، از جراح جوان و حاذق مي‌پرسم: <هنگامي كه جمجمه را مي‌شكافي و مغز در برابرت عيان مي‌شود، در همان لحظه اول چه احساسي داري؟> لحظه‌اي سكوت مي‌كند. گويي به فكري عميق فرو رفته است. عصر همان روز، دو عمل جراحي مغز را پشت سر گذاشته بود و چهره‌اش اندكي خسته مي‌نمود. پاسخ او برايم بسيار جذاب و در عين حال شگفت‌انگيز بود.


مغز عصباني ...
و سرانجام پرسشي را كه از ابتداي ميهماني ذهنم را به خود مشغول داشته بود، از جراح جوان و حاذق مي‌پرسم: <هنگامي كه جمجمه را مي‌شكافي و مغز در برابرت عيان مي‌شود، در همان لحظه اول چه احساسي داري؟> لحظه‌اي سكوت مي‌كند. گويي به فكري عميق فرو رفته است. عصر همان روز، دو عمل جراحي مغز را پشت سر گذاشته بود و چهره‌اش اندكي خسته مي‌نمود. پاسخ او برايم بسيار جذاب و در عين حال شگفت‌انگيز بود. <به محض اين‌كه با مغز روبه‌رو مي‌شوم، از روي علا‌يمي، درمي‌يابم كه مغز، آماده همكاري است يا نه. اگر آماده نباشد، به به آن دست نمي‌زنم. در شرايطي كه مغز عصباني است، اگر به آن دست بزني، بلا‌فاصله واكنش منفي نشان مي‌دهد؛ محوطه جراحي پر از خون مي‌شود، حالت فيزيكي مغز تغيير مي‌كند و ... و سرانجام هم عمل جراحي با شكست روبه‌رو مي‌شود.>

همچون بعضي از پرورش‌دهندگان گل و گياه، كه با گياهان خود حرف مي‌زنند و نوازششان مي‌كنند، او نيز درباره مغز، هنگامي كه در بي‌هوشي عميقي به سر مي‌برد، چنين احساسي دارد: <جراح بايد بتواند با مغز رابطه برقرار كند. اين‌كه مي‌تواند يا نه، در همان لحظات اوليه مشخص مي‌شود. مغز عصباني راه ارتباط را مي‌بندد و اجازه نمي‌دهد به آن دست بزني. گاه پيش مي‌آيد كه مغزي، در لحظات اوليه عصباني است، اما با اندكي مدارا، صبر، ملا‌طفت و نوازش مي‌تواني با آن ارتباط برقرار كني. نرم‌نرمك آرام و رام مي‌شود و خودش را در اختيارت قرار مي‌دهد. عصبانيت مغز مي‌تواند دلا‌يل مختلفي داشته باشد؛ از مشكلا‌ت خانوادگي، ماجراها و اتفاقات پيش از عمل و... گرفته تا محيط بيمارستان و پزشك جراح و حتي رفتار تيم پزشكي، قبل از شروع يا حتي در حين عمل جراحي.>

و اين‌چنين، مغز، شايد اين پيچيده‌ترين يا جذاب‌ترين ماده‌اي كه انسان تاكنون به آن برخورده است، حتي در هنگام <بي‌هوشي>، نوع خاص و در عين حال جذابي از هوش را به نمايش مي‌گذارد. داروهاي بيهوشي، تنها بر لا‌يه‌ها و قسمت‌هاي خاصي از مغز اثر مي‌گذارند؛ آنجا كه تفكر معمول و حتي حواس عادي او از كار مي‌افتند؛ اما نوعي از احساس حتي در چنين شرايطي نمود مي‌يابد. به عبارتي مغزِ باهوشِ انسان، حتي در شرايط بي‌هوشي، هنوز در پي شناخت محيط پيرامون خويش است. هنوز در پي رابطه است، و از آن‌جايي كه راه‌هاي معمول تفكر و رابطه به دليل بي‌هوشي، بر او بسته مي‌شود، تنها احساس مي‌ماند، به عنوان آخرين يا تنهاترين نوع رابطه. در واقع اين آخرين نوع احساس، خود به گمانم نوعي تفكر است و متضمن نوعي هوش.

<بي‌هوش> و <بي‌حس> از تأثير داروهاي بي‌هوشي، از كف دادهِ حفاظِ محكمي به نام جمجمه، تخته‌بندِ تختِ جراحي و اسير گروهي مجهز به انواع ابزارها و تخصص‌ها، با اين حال هنوز در پي رابطه است و اگر از رابطه‌اي خشنود نباشد، اجازه كاري را نخواهد داد؛ حتي به قيمت از كف رفتن كل هستيش!

از پرونده ويژه تا وضعيت ويژه‌
پرونده ويژه اين شماره كه به مناسبت پنجاهمين سالگرد شكل‌گيري رسمي علم <هوش مصنوعي> تهيه شده است؛ در واقع چيزي بيش از يك <پرونده ويژه> است، هم به لحاظ نوع مطالب و هم تعداد صفحات. <هوش مصنوعي> از جمله موضوعاتي است كه، مجله شبكه تا كنون كمتر به آن پرداخته است و اكنون كه بعد از چندين سال به سراغ آن رفته است، طلب مي‌كرد كه به نحوي شايسته به آن بپردازد. البته پرونده اين موضوع، با اين شماره، بسته نخواهد شد. تلا‌ش خواهيم كرد كه از اين پس، با بهانه يا بي‌بهانه، <پرونده> آن را باز نگهداريم.
به لحاظ تعدادصفحات نيز اين حجيم‌ترين پرونده‌ ويژه‌اي است كه تا كنون منتشر كرده‌ايم؛ چيزي بيش از پنجاه صفحه و اين موضوع باعث شده است كه تعداد كل صفحات مجله نيز چيزي حدود سي درصد افزايش يابد كه اين امر سنگيني مضاعفي را بر دوش بخش‌هاي مختلف مجله، به ويژه تحريريه، ويراستاري و صفحه‌آرايي وارد آورد. جا دارد از همه آن‌ها سپاسگزاري كنم.

و اين همه در حالي اتفاق مي‌افتد، كه دو شماره‌اي است، عليرضا صالحي، سردبير سابق مجله نيز در كنار ما نيست. صالحي از اعضاي قديمي تحريريه بود كه سال‌ها در اين بخش با مجله همكاري داشت و از شماره چهل‌و‌نه نيز رسماً سردبيري مجله را برعهده گرفت و همكاري در اين سمت را تا شماره شصت‌ونُه ادامه داد و چند مقاله از شماره هفتاد نيز زير نظر او تهيه شد. در اين مدت منشأ خدمات و فعاليت‌هاي زيادي بود كه جا دارد از او به خاطر همهِ زحماتي كه در اين مدت كشيده است قدرداني كنيم و در هر تجربه جديدي كه آغاز كرده است، برايش آرزوي موفقيت و كاميابي داشته باشيم.

در غياب عليرضا صالحي، دو شماره‌اي است كه تمامي اعضاي جوان تحريريه تلا‌ش خود را دوچندان كرده‌اند؛ چرا كه اين دو شماره (70 و 71)، همان‌گونه كه گفتم، سنگين‌ترين شماره‌ها بوده‌اند و به سرانجام رساندن آن‌ها ميسر نبود مگر با ياري دوستان ديگر تحريريه كه اين روزها، همكاري مستمر و پرثمري را با مجله آغاز كرده‌اند كه به موقع خود به همه آن‌ها خواهم پرداخت. بديهي است كه پس از اين دو شماره، مجله مجددا به حالت معمول خود به لحاظ تعداد صفحات نزديك خواهد شد. در پايان نيز گفته باشم كه اين دوستان جوان، در زمينه ويژه‌نامه‌ها و پرونده‌هاي ويژه، براي شما خواب‌هاي ديگري نيز ديده‌اند كه اندك اندك آن‌ها را براي شما <افشا> خواهم كرد.