وقتی برگشت سالها گذشته بود...
نه دیگر شهر همان شهر بود و نه دیگر مردم همان مردم، و نه حتی دیگر آن کوچه ها همان کوچه ها ...
سالها پیش بعد از مفقود الاثر شدنش برایش مراسم ختمی گرفته بودند.
پدر و مادر پیرش نیز سالها قبل از درد دوریش دنیا را ودارع گفته بودند.
همسرش بعد از سالها در این شهر سرپناهی برای خود یافته بود.
دختر کوچکش حالا دیگر برای خودش خانمی شده بود.
نه دلی را شکست نه خانه ای را ویران کرد ...
او از ابتدا ایثار را امضا کرده بود ...


عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک
سالها تنهای تنها زیر خاک