-
جوانه
شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
ضجه ی مغرور تنم ، ترنم ترانه شد
حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
ضیافت خواب تو را ، قصه ی عاشقانه شد
برای رند در به در ، این من عاشق سفر
وای که بی کرانی حصار تو کرانه شد
وای که در عزای عشق ، کشته شد آشنای عشق
وای که نعره های عشق ، زمزمه ی شبانه شد
ای تکیه گاه تو تنم ، سنگر قلب تو منم
وای که نیزه ی تو را ، سینه ی من نشانه شد
درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
که زخم هر شکست من ، حضور یک جوانه شد
وای که در حضور شب ، در بزم سوت و کور شب
شب کور وحشت تو را ، قلب من آشیانه شد
وای که آبروی تو ، مرد انالحق گوی تو
بر آستان کوی تو ، جان داد و جاودانه شد
من همه زاری منم ، زخمی زخمه ی تنم
برای های های من ، زخمه ی تو بهانه شد
درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد
-
خورجین
ببین ای بانوی شرقی
ای مثل گریه صمیمی
همه هر چی دارم اینجاست
تو این خورجین قدیمی
خورجینی که حتی تو خواب
از تنم جدا نمی شه
مثل اسم و سرنوشتم
دنبالم بوده همیشه
بانوی شرقی من
ای غنی تر از شقایق
مال تو ، ارزونی تو
خورجین قلب این عاشق
توی این خورجین کهنه
شعر عاشقانه دارم
برای تو و به اسمت
یه کتاب ترانه دارم
یه بغل گل دارم اما
گل شرم و گل خواهش
قلبی از عاطفه سرشار
قلبی تشنه ی نوازش
این بوی غریب شب نیست
بوی آشنای عشقه
تپش قلب زمین نیست
این صدا ، صدای عشقه
اسم تو داغی شرمه
اوی قلب سرد خورجین
خواستن تو یه ستاره ست
پشت این ابرای سنگین
خورجینم اگه قدیمی
اگه بی رنگه و پاره
برای تو اگه حتی
ارزش بردن نداره
واسه من بود و نبوده
هر چی که دارم همینه
خورجینی که قلب این
عاشق ترین مرد زمینه
-
سبد
تن تو کو ؟ تن صمیمی تو کو ؟
تنی که تکیه گاه من نبود
عطوفت تن تکیده ی تو کو ؟
تنی که جون پناه من نبود
سبد سبد گلای تازه ی تنت
برای باغ دست من نبود
افسانه ی ظهور دست های تو
جز قصه ی شکست من نبود
صندوقچه ی عزیز خاطراتمو
ببین ، ببین که موریانه خورد
ببین ، ببین که بی کبوتر صدای تو
گلای رازقیمو باد برد
درخت تن سپرده دست بادم و
پر از جوانه ی شکستنم
ببین چه سوگوار و سرد و بی رمق
در آستانه ی شکستنم
رفتن تو افول خاکستری
ستاره ی دل بستن من بود
شعر نجیب اسم تو غزل نبود
حماسه ی شکستن من بود
مفسر محبت ، ای رسول عشق
بگو ، بگو که معبدت کجاست
مهاجر همیشه با سفر رفیق
بگو ، بگو که مقصدت کجاست
آه ای مسافر تمام جاده ها
چرا شبانه کوچ می کنی
دلم گرفت از این سفر ، دلم گرفت
چه غمگنانه کوچ می کنی
تن تو کو ؟
-
مولای سبز پوش
مولای سبز پوش ای اعتبار عشق
شاعر تر از بهار ، ای تک سوار عشق
در اشکریز باغ ، وقتی که گل شکست
وقتی که آفتاب در من به شب نشست
نام عزیز تو فریاد باغ بود
یاد تو در کسوف ، تنها چراغ بود
شب بی دریغ بود ، من تلخ و نا امید
تو می رسیدی و خورشید می رسید
وقتی پرنده ها دلتنگ می شدند ، دلتنگ می شدی
وقتی شکوفه ها بی رنگ می شدند ، بی رنگ می شدی
وقتی که عاشقی از عشق می سرود ، لبخند می شدی
وقتی ترانه ای از کوچه می گذشت ، خرسند می شدی
اعجاز تو به من جانی دوباره داد
مولای سبز پوش یادت به خیر باد
من مثل یک درخت ، تنها و سوگوار
در فصل برف و یخ ، مایوس از بهار
تو آمدی و باز ، پیدا شد آفتاب
شولای برفی ام ، شد قطره قطره آب
ای قصه گوی عشق
ای یار ، ای عزیز
ای آبروی عشق
اعجاز تو به من نامی دوباره داد
مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد
مولای عاطفه
هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام
جز با تو این چنین
با قلب خویش هم ، صادق نبوده ام
من مثل یک درخت
گل پوش می شوم
در بطن هر بهار
تا یک درخت سبز
از تو به یادگار
باشد در این دیار
مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد
-
تو چی هستی ؟
اسم تو قشنگ ترین قصه برای گفتنه
اسم تو قشنگ ترین قصه واسه شنفتنه
غنچه ی نجیب اسم تو روی باغ لبم
بهترین غنچه ی لذت برای شکفتنه
لحظه ی طلایی نوازش گیسوی تو
مثل ناز دست روی خواب چمن کشیدنه
داغی وسوسوه ی گرفتن دستای تو
کوره ی بزرگ خورشید و توی خواب دیدنه
تو چی هستی ؟
تو چی هستی که تماشا کردنت
مثل پر به آسمون گشودنه
تو کی هستی ؟
تو کی هستی که تمام لحظه ها
بی تو بودن ، مثل با تو بودنه
زیر نور خیس بارون ، مخمل سبز چشات
جنگل جادویی در به دری های منه
گیسوی بلند تو ، که شعری از رهاییه
زنجیر سیاه موندن برای پای منه
صدای هق هق من میون تاریکی شب
صدای شکستنه ، صدای سرد مردنه
صدای دور شدن پای من از کوچه ی تو
آخرین حرف منه صدای جون سپردنه
-
طلایه دار
ای بزرگ موندنی
ای طلایه دار روز
سایه گستر رو سر
از گذشته تا هنوز
ای صدات صدای نور
تو شب پوسیدنی
ای سخاوت غمت
بهترین بوسیدنی
واسه این شرقی تن داده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
اگه شعرم زمزمه
توی بازار صداست
تپش قلبم اگه
پچ پچ شاپرکاست
تو رو فریاد می زنم
ای که معجزه گری
ای که این شب زده رو
به سپیده می بری
واسه این شرقی تن داده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
ای تو یاور بزرگ
همه قلبای شکسته
ای تو مرهم عزیز
هر چی دست پینه بسته
رو کدوم قله نشستی
تو که دنیا زیر پاته
غصه ی دستای خالی
لرزش پاک صداته
توی قرن دود و آهن
تو رسول گل و نوری
تو عطوفت مسلم
تو حقیقت غروری
تو مفسر محبت
تو طلایه دار صبحی
فاتح تاریخی من
تو خود سردار صبحی
اسم تو ، اسم شب من
به شکوه اسم اعظم
متبرک و عزیزی
مثل سجده گاه آدم
-
رسول رستاخیز
ای ابر مرد مشرقی ای خوب
ای نگهبان قدسی خورشید
روشنایی آتش زرتشت
یادگار صداقت جمشید
ناجی سربلندی انسان
ای تو پیغمبر ، ای اهورایی
ای برای تو این هیولاها
همه کوکی همه مقوایی
با کتاب ترانه های من
نه قصیده ، غزل لباس توست
مرد اسطوره ای شعر من
مخمل قلب من لباس توست
با کتاب پدربزرگ من
قصه ی رویش تباهی هاست
قصه ی امتداد شب تا شب
قصه ی ممتد سیاهی هاست
دفتر کهنه ی پدر اما
پر سوال و گلایه و تردید
حرف اگر هست ، حرف تنهایی
حرف ایا و و حشت و تردید
با پدر ، آرزوی باغی بود
روی خاکی که شکل مردن داشت
بس که تن تشنه بود خاک من
پدرم شوق جان سپردن داشت
با من اما سبد سبد میوه
از درخت غرور باغستان
کوزه کوزه زلال نور و عشق
برای قلب تشنه ی انسان
مشرقی مرد پاسدار شرق
معنی جاودانه ی اعجاز
خاک اگر خنده کرد و گندم داد
از تو بود ای بزرگ باران ساز
ای رسول برگ رستاخیز
دست حق بهترین سلاح توست
فاتح پاک در زمان جاری
رخش تاریخ ذوالجناح توست
-
من از سفر میام
من از سفر میام
با اسب خستگی
از فتح یک سراب
با سایه بونی از گرمای آفتاب
با زخم خار و شن
سوغات کوره راه
با گلسنگی به دوش
از دشت بی گیاه
یه کوزه آب سرد
یه سفره نون می خوام
کو ؟ بسترم کجاست ؟
من از سفر میام
ببین که رخت من
غبار جاده هاست
ببین که دست من
برای من عصاست
تن خسته و غریب
تنها و در به در
با حسرت پناه
با وحشت سفر
یه سقف مهربون
یه سایه خواب می خوام
نوازشم بکن
من از سفر میام
با من چه دردها
از این سفر به جاست
غصه بغل بغل
با من چه گریه هاست
من از سفر میام
تا با تو سر کنم
تو جاده های عشق
با تو سفر کنم
س با کوله باری از
حرفای گفتنی
حرفای تلخ تلخ
اما شنفتی
یه سوسوی چراغ
یه تکیه گاه می خوام
در بر بگیر منو
س من از سفر میام
-
شبخون
ببین ، ببین ، این گریه ی یه مرده
مردی که گریه هاش ظهور درده
ببین ، ببین ، این آخرین صدای
این بی صدا شبخون کوچه گرده
قلب پاییزی من
باغ دلواپسیه خوندنم ترانه نیست
هق هق بی کسیه
شب من با هجرت تو
شب معراج عذابه
تو نباشی موندن من
مثل پرواز تو خوابه
مرگ غرورمو ببین
زوال غمگین شعر و شکوفه و نوره
زوال قلبمو ببین
تنها تو می بینی چشم شب و زمین کوره
تو نباشی کی با اشکم
فال خوب و بد بگیره
کی منو از سایه های
این شب ممتد بگیره
بی تو با این در به در
هق هق شب گریه هاست
مرد غمگین صدا
بی تو مرد بی صداست
-
یاور همیشه مؤمن
ای به داد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو منو از شب گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
وقتی شب ، شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده ی شبو دریدی
یاور همیشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
به سلامت ، سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه
هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن