-
01-04-2010, 05:25 PM
#151
حلقه موج
گه شکایت از گلی گه شموه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم
هر نفس با یاد یاری ناله زاری کنم
حلقه های موج بینم نقش گیسویی کشم
خنده های صبح بینم یاد رخساری کنم
گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا
عاشقی ها با سر زلف نگونساری کنم
باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار
تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم
درد خود را میبرد از یاد گر من قصه ای
از دل سرشگته با صید گرفتاری کنم
نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی
می روم تا آشیان در سایه خاری کنم
-
01-04-2010, 05:25 PM
#152
محنت سرای خاک
من کیستم ز مردم دنیا رمیده ای
چون کوهسار پای به دامن کشیده ای
از سوز دل چو خرمن آتش گرفته ای
وز اشک غم چو کشتی طفان رسیده ای
چون شام بی رخ تو بمانم نشسته ای
چون صبح از غم نو گریبان دریده ای
سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل
آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده ای
رفت از قفای او دل از خود رمیده ام
بی تاب تر ز اشک به دامن دویده ای
ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست
راحت و کجا خاطر نا آرمیده ای
بیچاره ای که چاره طلب می کند ز خلق
دارد امید میوه ز شاخ بریده ای
از بس که خون فرو چکد از تیغ آٍمان
ماند شفق به دامن در خون کشیده ای
با جان تابنک ز محنت سرای خاک
رفتیم همچو قطره اشکی ز دیده ای
دردی که بهر جان رهی آفریده اند
یا رب مباد قسمت هیچ آفریده ای
-
01-04-2010, 05:26 PM
#153
پیر هرات
بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشک لرزان کی تواند خیوشتن داری کند ؟
چاره ساز اهل دل باشد می اندیشد سوز
کو قدح ؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند
دام صیاد از چمد دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند
عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند
گوهر گنجینه عشقیم از روشندلی
بین خویبان کیست تا ما را خریداری کند ؟
از دیار خواجه شیراز میاید رهی
تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند
می رسد با دیده گوهرفشان همچون سحاب
تا بر این خاک عبیرآگین گوهرباری کند
-
01-04-2010, 05:26 PM
#154
آتش جاوید
ستاره شعله ای از جان دردمند من است
سپهر ایتی از همت بلند من است
به چشم اهل نظر صبح روشنم ز آنروی
که تازه رویی عالم ز نوشخند من است
چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند ؟
که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است
در آتش از دل آزاده ام ولی غم نیست
پسند خاطر آزادگان پسند من است
رهی به مشت غباری چه التفات کنم ؟
که آفتاب جهانتاب در کمند من است
-
01-04-2010, 05:27 PM
#155
زبان اشک
چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
روشنتر از ستاره روشنگر است اشک
گوهر اگر ز قطره باران شود پدید
با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک
با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را
غم پرور است ناله و جان پرور است اشک
بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ
چون گوی سینه بت سیمین بر است اشک
خاطر فریب و گرم و دلاویز و تابناک
همرنگ چهره تو پری پیکر است اشک
از داغ آتشین لب ساغر نواز تو
در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
با دردمند عشق تو همخانه است آه
با آشنای چشم تو هم بستر است اشک
لب بسته ای ز گفتن راز نهان رهی
غافل که از زبان تو گویاتر است اشک
-
01-04-2010, 05:27 PM
#156
گلبانگ رود
نوای آسمانی اید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز چرخ نیلی ناله مستانه ای دارد
دل از بام فلک دیگر نمی اید فرود امشب
که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان ؟
که تاب از من ستادند امروز و خواب از من ربود امشب
بیاد غنچه خاموش او سر در گریبانم
ندارم با نسیم گل سر گفت و شنود امشب
ز بس بر تربت صائب عنان گریه سر دادم
رهی از چشمه چشم خجل شد زنده رود امشب
-
01-04-2010, 05:27 PM
#157
شکوه ناتمام
نسیم عشق ز کوی هوس نمیاید
چرا که بوی گل از خار و خس نمیاید
ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیاید
به رهگذارطلب آبروی خویشتن مریز
که همچو اشک روان باز پس نمیاید
ز آِشنایی مردم رمیده ام رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمیاید
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن