زرتشت و تجربه اروپا يک مدل برایجويندگان آزادی


همه ميدانيم که تجربه ي گذشته چراغ راه حال و آينده است. و در اين رابطه, من به اين باورم که تجربه ي اروپا براي بدست آوردن آزادي و باز سازي يک هويت نوين براي خود, که از دوران رنسانس آغاز شد ونقش مهمي که زرتشت در اين زمينه بمدت ٥٠٠ سال يعني از سده ١٥ ميلادي تا اواخر سده نوزدهم بازي کرد، ميتواند بعنوان يکي از بهترين مدل ها براي جويندگان آزادي در دوران ما بکار گرفته شود.
پژوهشهاي بيشماري که از ٢٠٠ سال پيش - که بيشتر آنها بوسيله ي پژوهشگران غربي انجام گرفته – نشان ميدهد که در درازاي ٢٥٠٠ سال گذشته چه اندازه انديشه و ديدگاه زرتشت درباره زندگي و جهان هستي در ساختار و زير بناي فرهنگي اروپا شرکت کرده و برآن تاثير گذاشته .
ولي در ازاي اين زمان بسيار طولاني رابطه ي اروپا با زرتشت هميشه يک داستان عشق و دلدادگي نبوده.

زماني بوده که اروپا زرتشت را در بالاترين رده فرهنگي خود قرار داده و زماني هم بوده که با تبليغاتي زهرآگين تا آنجا که توانسته کوشش کرده تا او را خورد کرده و از ميدان بيرون کند.
در مدت ١٠٠٠ سال, از سده پنجم پيش از ميلاد مسيح تا سده ي پنجم پس از ميلاد، زرتشت بعنوان ”بزرگترين نماد دانش“بوسيله تقريبا تمام فيلسوفهاي يوناني و رومي با شيفتگي تمام ستايش و حتي پرستش شد تا جائي که باو نام ”آموزگار جهاني“دادند.
ولي در درازاي ١٠٠٠ سال بعد، يعني از سده پنجم ميلادي تا سده پانزدهم، در دوراني که به آن ”قرون وسطي“ گفته ميشود، زرتشت بعنوان آفريننده”دوگانه گرائي“ بشدت بوسيله ي کليساي مسيحي کوبيده شد.
و باکوبيده شدن زرتشت، ساير آئين هاي ايراني مانند مهر ستائي﴿ميترايزم﴾ وماني گرائي، همراه با کل فيلسوفهاي افلاتوني يونان و روم کوبيده شدند.
سده ششم آغاز ”قرون وسطي“در اروپا بود. دوراني هراس انگيز که به آن ”کفربزرگ“ميگويند.
دوراني پر از ترور, کور گرائي و انکزيسيون که زيباترين و ظريف ترين بخش از تمدن اروپائي را ويران کرد.
کليساي قرون وسطي تصميم گرفته بود که هر انديشه، هر جهان بيني و هر جنبشي که در دين مسيحي انديشه ي ”دو گانه گرائي“را وارد کند در جنگ با خداست. و بنابراين بايد تنبيه شود و تنبيه يعني سوزاندن در ميدانهاي شهر و يا کشتن.
در پشت فلسفه ي ”دو گانه گرائي“- يعني زندگي و جهان هستي در هر لحظه بوسيله ي نبرد ميان دو نيروي خود آفريننده مثبت و منفي، خوب و بد شکل ميگيرد – کليسا دست زرتشت را ديد. و با حمله به زرتشت، کليسا به تمام تمدن پيش از مسيحيت در اروپا حمله برد.
ولي حقيقت اين بود که کشيشان در آن زمان چيزي از زرتشت نميدانستند. تنهاآگاهي آنها در اين باره از فيلسوفان يوناني و رومي مي آمد.
اين فيلسوفان که بيشتر آنها دو گانه گرا بودند، يا نوشته هاي خود را به زرتشت منصوب کرده بودند، يا براي اعتبار دادن به خود، پشت نام زرتشت پنها ن شده بودند. براي نمونه فيثاغورث، فيلسوف و رياضي دان بنام سده پنجم پيش از ميلاد, که دو گانه گرا بود, خود را در نوشته هايش شاگرد زرتشت يا شاگرد مکتب زرتشت معرفي کرده, يا فيلسوف بنام ديگري, ارستو, مي نويسد که تمام دانش استادش يعني افلاتون که او هم دو گانه گرا بود, از زرتشت ميآيد و هر چه زرتشت گفته او هم تکرار کرده است.
از سوي ديگر ”ماني گرائي“ يا "Manithéisme" آئين ديگر ايراني, که او هم ”دو گانه گرا“بود, بصورت ”کتريزم“در جنوب فرانسه و شمال آفريقا و ده ها جنبشهاي گوناگون در اطراف درياي مديترانه و اروپاي مرکزي، همه مسيحي ولي دو گانه گرا, خشم کليسا را نسبت به زرتشت بيشتر کردند, چون در پشت تمام اين جنبشها, باز کليسا دست زرتشت را ميديد.
٥٠ سال جنگ خونيني که در سده سيزدهم, پاپ ايتوسنت بر عليه ”کترها“ در جنوب فرانسه براه انداخت و کشتار وحشتناک در شهر"Montsegour " که سدها هزار نفر کشته بجا گذاشت امروز معروفيت جهاني پيدا کرده و هر سال سدها هزار توريست که به جنوب فرانسه ميروند از ويرانه هاي اين شهر ديدن ميکنند.
هر چه ما بيشتر درباره ي جنگهاي صليبي کليساي کاتوليک که يکي پس از ديگري بر عليه جنبشهائي که به "دوگانه گرائي" متهم شده بودند انجام ميگرفت ميخوانيم, بيشتر به طبيعت رژيمهاي خود کامه و زورگراي امروزي پي ميبريم.
اين هم نا گفته نماند که کليساي پروتستان در زمينه ي اين کشتار ها از کليساي کاتوليک فاصله گرفت و آنها را محکوم نمود.
ناداني و آشفتگي در قرون وسطاي اروپا درباره ي زرتشت, به اندازه اي پيش رفت که در تمام اين دوران, زرتشت را "شاهزاده ي مغ ها" ناميدند ومغ ها را با شعبده بازان اشتباه گرفتند. واژه انگليسي Magician از واژه ي Magus که همان مغ است سرچشمه مي گيرد در همين زمينه اختراع ستاره شناسي و کيميا گري و نوشتار کبالاي يهوديان را هم به زرتشت نسبت دادند.
در اين فضاي پر از ناداني, اختناق و کور گرائي بود که صداهاي ناراضي از اين گوشه ي اروپا از سوي عده اي از خرد گرايان بلند شد.
* * *
ما در سده ي چهاردهم ميلادي هستيم, و اين آغاز دوراني است که رنسانس يعني رستاخيز فرهنگي در اروپا به آهستگي در حال بدنيا آمدن است.اروپا در پي هويتي نوين با ارزشهاي فرهنگي نوين براي خود, در جستجوست. و اين جستجو او را متوجه ي گذشته خود يعني تمدن يونان و رم کرده.
در آن دوران در محافل خردگرايان گفتگو از اين بود که براي نجات از اختناق کليسا, تنها راه رهائي مبازره فرهنگي است. ولي يک مبارزه ي فرهنگي نياز به ابزار نبرد دارد, نياز به ارزشهاي او دارد.
اروپا اين ابزار را در کجا ميتوانست پيدا کند؟
در تمدن پيش از مسيحيت يعني در تمدن يونان و رم . ميبا يستي به دل اين تمدنها رفت وارزشهاي فرهنگي را بيرون کشيد و به آن جان داد.
ولي تمدن يونان و رم سده ها بود که از ياد رفته بود. بنابراين همه چيز ميبايست از نو کشف شود.
در اين زمان, يکي از بزرگترين فيلسوفان اين دوره بنام گيورگيوس پلتون که نفوذ سياسي زيادي هم در دربار امپراتوري بيزانس بدست آورده بود يک پيشنهاد شگفت آور ولي دلاورانه اي ارائه داد.او گفت که جهان از جنگ دائمي و پايان ناپذير ميان سه دين يهودي, مسيحي و اسلام خسته شده و هيچ اميدي هم به پايان دادن اين جنگها نيست. بنابراين بيائيد راه ديگري براي نجات نسلهاي آينده ي اين جهان در پيش بگيريم.
پلتون که با انديشه هاي زرتشت يا آ نچه به او منصوب شده بود, بوسيله ي آموزگار يهودي خود بنام "اليائوس" آشنا شده بود و شيفته اين انديشه ها گرديده بود, پيشنهاد کرد که يک انديشه ي جهاني, آميخته اي از جهان بيني زرتشت و فلسفه ي افلاتون, جايگزين سه دين نامبرده شود.
بسياري از خرد گران و دولتمردان آن زمان اين پيشنهاد را پسنديدند و به گرد او جمع شدند و براي پياده کردن اين ديده، سالها کوشش کردند ولي موفق نشدند. با اين حال اين انديشه ميان سطح گسترده اي از انديشمندان شکوفا شد و وارد آکادمي معروف افلاتوني فلورانس در ايتاليا گرديد و پايه اي براي ساختن هيومنيزم اروپائي در سده ي ١٦شد.
از اين پس دوباره خردگرايان اروپا متوجه زرتشت شدند. نبرد جويان فرهنگي آن زمان, يعني فيلسوفان, نويسندگان, شاعران, پژوهشگران, موسيقي دانان, دانشمندان در زمينه هاي گوناگون علمي و بسياري ديگر در جستجوي يک ابزار نيرومند نبرد بر عليه اختناق کليساي قرون وسطي احساس کردند که زرتشت ميتواند آنها را در اين راه ياري دهد.
ولي در آن زمان, براستي که از زرتشت ميدانست؟ که ميدانست که اين جهان بيني زرتشت بر پايه ي چه اصولي بنياد شده؟ که ميدانست که آيا زرتشت براستي دو گانه گراست, يگانه گراست, يا هر دو يا هيچکدام؟ دست کم ١٥٠٠ سال بود که حتي زبان زرتشت هم از يادها رفته بود.
از سوي ديگر تسخير ايران در سده ي ٧ ميلادي بوسيله ي مسلمانان عرب, تقريبا تمام نوشته ها و کتابهاي مربوط به زرتشت يا تمدن ايران را به آتش کشيده و نابود کرده بود. بنابراين همه چيز مي بايست از نو کشف شود. ولي اين کوشش براي کشف دوباره ي جهان بيني و زبان زرتشت, نبرد ديگري را اينبار ميان پژوهشگران يهودي, مسيحي و انسانگرا بوجود آورد .
در اين مبارزه, هر گروه از اين پژوهشگران کوشش کردند که با تفسيرهايي از خود از نوشته هائي که به زرتشت منصوب شده بود زرتشت را بعنوان ابزار نبرد بسوي خود بکشند.
نخستين اقدام دراين رابطه بوسيله ي پژوهشگران مسيحي آغاز شد.در اين زمان, يعني در اواخر سده ي هفدهم, يکي از استادان دانشگاه اکسفورد در انگلستان بنام Thomas Hyde که يک مسيحي بسيار با ايمان بود يک کتاب بزرگي درباره ي زرتشت نوشت و تمام مدارکي که در اين باره در آن زمان وجود داشت در آن کتاب آورد.
با اينکه او در اين راه بسيار زحمت کشيد ولي بدبختانه چون همه چيز براي او در اين جهان دور مسيحيت ميچرخيد, کوشش کرد که هر چه ميتواند زرتشت را بيشتر به مسيحيت نزديک کند.
او در کتاب خود نوشت که "زرتشت با اصلاح کردن اديان گذشته ي ايران, همان کاري را که ابراهيم کرده بود تکرار کرد و يک دين يکتا پرستي را آورد".
او بر اين نکته تاکيد کرد که "زرتشتيان هميشه يکتا پرست بودند او در آن دين, خدا که اهورا مزدا ناميده شده بر شيطان که بنام انگره مينو است ارجهيت دارد".
اين ديدگاه البته کاملا بر خلاف ديدگاه فيلسوفان يوناني و رمي و کليساي قرون وسطي که زرتشت را "دوگانه گرا" ميپنداشتند بود فقط دو سال پس از نوشتن اين کتاب، Hyde بشدت مورد حمله ي دو پژوهشگر مسيحي فرانسوي قرار گرفت: نخستين نفر از اين پژوهشگران نامش PierreBayle بود; يک پژوهشگرفرانسوي معروف که درسال ۱۷۰۲ در کتابي مهم بنام "فرهنگنامه تاريخي و انتقادي" نوشت که "نوشته هايHyde درباره ي يکتا پرستي زرتشت ضعيف, ***نده و غلط است".
او نوشت که "چون زرتشتيان در زير ستم شديد مسلمانان قرار گرفته بودند, براي محافظت و نگهداري از خود ناچار شدند که باورهاي دينهاي سامي را که ميگويند خدا شيطان را آفريده, بپذيرند".خيلي زودBayle مورد حمايت پژوهشگر فرانسوي ديگري, بنام Able Foucher شد. Foucher که يک بنياد گراي مسيحي بود در نوشته هاي بسيار خود با خشونت تمام بهHyde هشدار داد که به گفته هاي فيلسوفان يوناني و رمي که زرتشت را "دو گانه گرا" گفته اند شک نکند, و به Hyde که خود مسيحي بسيار معتقدي بود پيشنهاد کرد که در خط دين راستين يعني مسيحي باقي بماند.
در اين نبرد ايدئولوژيکي, که بوسيله ي گرايش مذهبي شديد پژوهشگران از مسير درست خود خارج شده بود, يک پژوهشگر بنام ديگري, اين دفعه يک يهودي انگليسي بنام Hemyhry Prideaux, وارد ميدان نبرد شد، Prideaux در کتاب مهمي در باره ي "تاريخ يهوديان" که در سال ۱۷۱۵ چاپ شد, گفته هاي خود را در مورد زرتشت تا آنجا رساند که نوشت: زرتشت يک يهودي به دنيا آمده! و چون او يک يهودي است بنابراين يکتا پرست ميباشد. او تاريخ زاد روز زرتشت را سده پنجم پيش از ميلاد مسيح گذاشت و آموزگاران زرتشت را هم بنام الياس, ازرا و دانيل را هم مشخص نمود.با دوباره کشف شدن و ترجمه اوستا, در اواخر سده نوزدهم بوسيله پژوهشگر فرانسوي, اين بار نوبت خردگرايان و انسانگرايان بود که وارد اين نبرد ايدئولوژيکي بشوند.
ترجمه ي اوستا,نبرد درباره زرتشت را تبديل به يک نبرد احساسي و پرشور کرد.
نويسندگان بنامي از چهار گوشه ي اروپا همچون Voltaire، Goethe،Didérot، Grimm ، Von Kleist Wordsworth، Byron Shelley.و، Nietzsche و بسياري ديگر را از اواخر سده ي هجدهم و تمام سده ي نوزدهم وارد ميدان نبرد شدند. موسيقي دانان بزرگ هم به اين مبازره ي فرهنگي وارد شدند. آهنگساز بزرگ فرانسوي Rameau اپراي معروف خود را بنام "زرتشت" ساخت, موزار ديگر آهنگساز بزرگ زرتشت را در اپراي خود "ني سحر آميز" آورد و ريچارد اشتراوس سمفوني خود را بنام "آنچنان گفت زرتشت" در شکوه زرتشت آفريد.
سودي را که روشن انديشان اروپا در آوردن زرتشت به ميدان مبارزه براي خود ميديدند اين بود که آنها فکر ميکردند که زرتشت را ميتوانند همچون اسلحه اي نيرومند بر عليه کليسا بکار گيرند. براي آنها ديگر کليسا انحصار حقيقت را نداشت. حقيقت ميتوانست در يک آئين غير سامي بسيار کهن تر از مسيحيت هم وجود داشته باشد.
همانطوري که پروفسور دوشن گيمن در کتاب خود "پاسخ غرب به زرتشت" مينويسد "بيش از بيش زرتشت بخش مهمي از عملکردهائي شد که در اروپاي غربي براي آزاد سازي زن و مرد مدرن از مسيحيت انجام ميگرفت".
ويژگيهاي جهان بيني زرتشت که خردگرايان ميگفتند در مسيحيت وجود ندارد،مورد ستايش بي اندازه قرار گرفت, از جمله: خردگرائي, شفافيت و سادگي, ارتباط باطبيعت, بوجود آوردن ديدگاه مثبت و سازنده و بالاتر از هر چيز جل مسئله شيطان و رنج و درد در اين دنيا بود.
آنها ميگفتند که زرتشت با تئوري « دوگانه گرائي »، خود مسئله رنج ودرد را در اين جهان با خرد بسيار وسادگي تمام حل کرده، در صورتيکه اديان سامي که ادعا ميکنند که شيطان آفريده ي خدا است، چندين هزار سال است که در حل اين مسئله درمانده اند.
چون نميتوانند بگويند که چرا خدائي که هم داناست و هم توانا، موجودي بنام شيطان را خلق کرده که انسانهاي ضعيفي را که باز همان خدا خلق کرده، بفريبد و سپس آنها را در آتش ابدي جهنم بسوزاند. بنابراين آن خدا يا دانا نيست يا توانا نيست و يا بدي در طبيعتش است اين گونه گفتگوها باعث شد که پژوهشگران مسيحي در برابر خردگرايان جبهه بگيرند و ضد حمله کنند.
آنها Anguetil Duperron را متهم کردند که ترجمه ي او از اوستا جعلي و دروغين است و او در اين فضاي مسموم، Duperron ،که خود يک مسيحي با ايماني بود عقب نشيني کردو گفت من در اوستا چيزي را که بشود بر عليه مسيحيت بکار گرفته شود نديدم.
اين گفته خردگرايان را کمي مايوس و دلسرد کرد، با اين وجود ولتر در نامه اي کوشش Duperron را ستود.
در اين زمان بود که زبانشناسها هم وارد ميدان نبرد شدند. سه سال بعد يک ترجمه ي ديگري از اوستا بوسيله ي يک زبانشناس آلماني با نام Kleukers ، ثابت کرد که ترجمه ي Duperron درست بوده و هيچ دستبردي در آن نشده. از آن پس اوستا براي هميشه وارد آموزشهاي آکادميک و دانشگاهي شد.
با اينکه همگي درست بودن اوستا را تصديق کردند و آنرا در پژوهشهاي علمي وارد کردند، باز ٣٠ سال طول کشيد تا پارتيزانهاي مسيحي اسلحه را زمين بگذارند و تسليم شوند. از آن پس پژوهشگران متوجه پيدا کردن ريشه هاي مسيحيت در دل جهان بيني زرتشت شدند. کشف زبان سانسکريت و رابطه ميان اين زبان و زبان اوستائي فهم نوشتارهاي اوستا را آسانتر کرد و ريشه هاي مشترک ميان تمدن ايران و هند را به نمايش گذاشت.
براي خردگرايان و انسانگرايان پيروزي ديگري در راه بود. در نيمه ي سده ي نوزدهم يکي از زبانشناسان آلماني بنام « مارتين هوگ » کشف کرد که ١٧ بخش از ٧٢ بخش اوستا بزباني بسيار کهن تراز ساير بخشها نوشته او پس از کوششهاي بسيار اين١٧ بخش را جدا و ترجمه کرد. پژوهشهاي زبانشناسي بعدي، با شگفتي تمام ثابت کرد که اين ١٧ بخش يا ١٧ سرود که به آن « گاتاها » ميگويند، ٣٠٠٠ سال پيش، از دهان زرتشت بيرون آمده هوگ متوجه شد که در گاتاها تنها از يک خدا و آنهم « اهورامزدا » نام برده شده و با آنکه اين سروده ها از " دو نيروي همزاد و مخالف يکديگر" سخن ميگويد ولي بطور کلي فضاي سروده ها انسان را بسوي يک خداي يگانه گرايش ميدهد، واين درست برخلاف ساير بخشهاي اوستا است که به روشني از دو نيروي ضد هم « خوبي و بدي ، اهورامزدا و انگره ماينو » سخن ميگويد.
کشف مارتين هوگ، با استقبال بي سابقه اي از سوي پارسيان هند مواجه شد، براي اينکه بر يگانه گرا بودن جهان بيني زرتشت انگشت ميگذاشت.
ولي پذيرش اين ايده که ا نديشه زرتشت سرچشمه يگانه گرايي در اديان جهان است واين که زرتشت کاشف يگانه گرايي است براي چندي از پژوهشگران بويژه يهودي، قابل قبول نبود و بسختي ميتوانستند آن را هضم کنند.
از جمله spiegle و Darmesteter دو پژوهشگر معروف آلماني ضد حمله ي خود را اينبار بر عليه گاتاها آغاز کردند، Spiegle کوشش کرد ثابت کند که اين يهوديان بودند که به زرتشت يکتا گرائي را ياد دادند و Darmesteter حتي جلوتر رفت و ادعا کرد که تمام گاتاها جعلي است وبوسيله ي يهودياني که در زير نفوذ يونان بودند نوشته شده !
البته هيچ يک از اين دو ادعا نميتوانست مدت زيادي مقاومت کند. چون چندي بعد پژوهش هاي باستان شناسي و زبانشناسي نشان دادند که مکان زندگي زرتشت در خاور ايران بوده ودر آنجا يهوديان رخنه نکرده بودند واز سوي ديگر خود Darmesteter ، در ادعاي خود تجديد نظر کرد وآنرا باطل نمود.
اين گونه ادعاها باعث شد که پژوهشگران ديگري مانند Rhadl و Creuzer دو پژوهشگر معروف آلماني، بگويند و کوشش کنند تا ثابت کنند که فرهنگ باختر و خاور و به طور کلي تمام فرهنگها از انديشه زرتشت سر چشمه گرفته. شايد اين هم يک واکنش تندي دربرابر نظريه هاي تند جهت مخالف بود ولي اين نموداري بود از فضاي ايده ئولوژيکي آنروزها.
تنها چند سال پس از دوباره کشف شدن و ترجمه گاتاها، عصاره و گهر آن با زيبائي و عمق ماهرانه اي بوسيله ي يکي از بزرگترين فيلسوفان دوران ما Friedrich-Wilhelm Nitzsche در ١٨٨٣ دوباره بازنويسي شد، اين کتاب که " آنچنان گفت زرتشت " نامگذاري شد، نشان ميدهد که تا چه اندازه نيچه به عمق انديشه ي انقلابي زرتشت پي برد و با چه متد ماهرانه اي ديناميک بودن و نوساز بودن را در جهان بيني زرتشت به نمايش گذاشت اين کتاب ديدگاه اروپائيان را نسبت به جهان هستي و زندگي کاملا دگرگون کرد و آنها را از گناهاني که هيچگاه مرتکب نشده بودند، نجات داد. دوستان ارجمند، خانمها و آقايان، اجازه ميخواهم سخنان خود را با گفته اي از نيچه به پايان ببرم:
" من از ديروز و من از امروزم؛ ولي بخشي از من از فرداست، از پس فرداست و از هميشه است" « آنچنان گفت زرتشت »


دکتر خسرو خزاعي (پرديس)