اگر شب
مرا درتاريكي خود پناه دهد
ديگر هيچ ستاره اي نخواهد درخشيد
و هيچ صبحي نخواهد شد
اگر شيون كنم
همسايه ام شيون مرا نخواهد شنيد
و چون بميرم
آگاه نخواهد شد
و بر من سوگواري نخواهد كرد
اگر سايه ي خواب
آهسته
آهسته
نزد من بيايد
و به صورتم بنگرد
منصرف ميشود و باز مي گردد
در درونم كسي هست كه مرا سوگواري كند
و با شتاب نزد دوستان رود
به منزلي با ديوارهايي قطور وسر به فلك كشيده
به منازلي
كه چراغ سقفش ستاره ي تاباني است
پنجره هايش خاطره و درهايش
ديدار
نه قفلي
نه چفتي