- 
	
	
		
		
			
				
				
				
					  
					
						
							سه شنبه
 
 از قدیم گریه در قبیله ی ما می گفتند
 وقتی که باد قاصدک سیاهی را با خود بیاورد
 گوشه ای از آینه آسمان می شکند
 من همیشه از زنگهای ناغافل تلفن ترسیده ام
 در عبور این همه زمستان زمهریر
 حتی یک خبر از بیداری باغ تولد تابستان به من نرسید!
 غزال پا در گریز گریه ها
 پر!
 بامداد نخستین و آخرین
 پر!
 اما کلاغ سیاه شب
 از بام ما پر نمی زند....!
 
 
 
 
 
 
 
 
	
	
	
	
	
	
	
	
	
	
	
	برچسب برای این موضوع
	
	
	
		
		
			
				 مجوز های ارسال و ویرایش
				مجوز های ارسال و ویرایش
			
			
				
	
		- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما  strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-  
قوانین انجمن