بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 5 از 13 اولیناولین ... 34567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 از مجموع 122

موضوع: ۩۞۩ اشعار فروغ فرخزاد ۩۞۩

  1. #41
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    صبر سنگ

    روز اول پيش خود گفتم
    ديگرش هرگز نخواهم ديد
    روز دوم باز مي گفتم
    ليك با اندوه و با ترديد

    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پيمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا مي كشت
    باز زندانبان خود بودم

    آن من ديوانه عاصي
    در درونم هاي هو مي كرد
    مشت بر ديوارها مي كوفت
    روزني را جستجو مي كرد

    در درونم راه مي پيمود
    همچو روحي در شبستاني
    بر درونم سايه مي افكند
    همچو ابري بر بياباني

    مي شنيدم نيمه شب در خواب
    هاي هاي گريه هايش را
    در صدايم گوش مي كردم
    درد سيال صدايش را

    شرمگين مي خواندمش بر خويش
    از چه رو بيهوده گرياني
    در ميان گريه مي ناليد
    دوستش دارم، نمي داني

    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    كز جهاني دور بر مي خاست
    ليك در من تا كه مي پيچيد
    مرده ئي از گور بر مي خاست

    مرده ئي كز پيكرش مي ريخت
    عطر شور انگيز شب بوها
    قلب من در سينه مي لرزيد
    مثل قلب بچه آهوها

    در سياهي پيش مي آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزديكتر مي شد
    ورطه تاريك لذت بود

    مي نشستم خسته در بستر
    خيره در چشمان رؤياها
    زورق انديشه ام، آرام
    مي گذشت از مرز دنياها

    باز تصويري غبار آلود
    زآن شب كوچك، شب ميعاد
    زآن اتاق ساكت سرشار
    از سعادت هاي بي بنياد

    در سياهي دست هاي من
    مي شكفت از حس دستانش
    شكل سرگرداني من بود
    بوي غم مي داد چشمانش

    ريشه هامان در سياهي ها
    قلب هامان، ميوه هاي نور
    يكدگر را سير مي كرديم
    با بهار باغ هاي دور

    مي نشستم خسته در بستر
    خيره در چشمان رؤياها
    زورق انديشه ام، آرام
    مي گذشت از مرز دنياها

    روزها رفتند و من ديگر
    خود نمي دانم كدامينم
    آن من سر سخت مغرورم
    يا من مغلوب ديرينم

    بگذرم گر از سر پيمان
    مي كشد اين غم دگر بارم
    مي نشينم، شايد او آيد
    عاقبت روزي به ديدارم


  2. #42
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    از دوست داشتن

    امشب از آسمان ديده تو
    روي شعرم ستاره مي بارد
    در سكوت سپيد كاغذها
    پنجه هايم جرقه مي كارد

    شعر ديوانه تب آلودم
    شرمگين از شيار خواهش ها
    پيكرش را دوباره مي سوزد
    عطش جاودان آتش ها

    آري، آغاز دوست داشتن است
    گر چه پايان راه ناپيداست
    من به پايان دگر نينديشم
    كه همين دوست داشتن زيباست

    از سياهي چرا حذر كردن
    شب پر از قطره هاي الماس است
    آنچه از شب بجاي مي ماند
    عطر سكر آور گل ياس است

    آه، بگذار گم شوم در تو
    كس نيابد ز من نشانه من
    روح سوزان آه مرطوبت
    بوزد بر تن ترانه من

    از دوست داشتن

    آه، بگذار زين دريچه باز
    خفته در پرنيان رؤياها
    با پر روشني سفر گيرم
    بگذرم از حصار دنياها

    داني از زندگي چه مي خواهم
    من تو باشم، تو، پاي تا سر تو
    زندگي گر هزارباره بود
    بار ديگر تو، بار ديگر تو

    آنچه در من نهفته دريائيست
    كي توان نهفتنم باشد
    با تو زين سهمگين توفاني
    كاش ياراي گفتنم باشد

    بسكه لبريزم از تو، مي خواهم
    بدوم در ميان صحراها
    سر بكوبم به سنگ كوهستان
    تن بكوبم به موج درياها

    بسكه لبريزم از تو، مي خواهم
    چون غباري ز خود فرو ريزم
    زير پاي تو سر نهم آرام
    به سبك سايه تو آويزم

    آري، آغاز دوست داشتن است
    گر چه پايان راه ناپيداست
    من به پايان دگر نينديشم
    كه همين دوست داشتن زيباست

  3. #43
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    صدائي در شب

    نيمه شب در دل دهليز خموش
    ضربه ائي افكند طنين
    دل من چون دل گل هاي بهار
    پر شد از شبنم لرزان يقين
    گفتم اين اوست كه باز آمده است
    جستم از جا و در آئينه گيج
    بر خود افكندم با شوق نگاه
    آه، لرزيد لبانم از عشق
    تار شد چهره آئينه ز آه
    شايد او وهمي را مي نگريست
    گيسويم درهم و لب هايم خشك
    شانه ام عريان در جامه خواب
    ليك در ظلمت دهليز خموش
    رهگذر هر دم مي كرد شتاب
    نفسم ناگه در سينه گرفت
    گوئي از پنجره ها روح نسيم
    ديد اندوه من تنها را
    ريخت بر گيسوي آشفته من
    عطر سوزان اقاقي ها را
    تند و بي تاب دويدم سوي در
    ضربه پاها، در سينه من
    چون طنين ني، در سينه دشت
    ليك در ظلمت دهليز خموش
    ضربه پاها، لغزيد و گذشت
    باد آواز حزيني سر كرد


  4. #44
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دريائي

    يك روز بلند آفتابي
    در آبي بي كران دريا
    امواج ترا به من رساندند
    امواج ترانه بار تنها

    چشمان تو رنگ آب بودند
    آندم كه ترا در آب ديدم
    در غربت آن جهان بي شكل
    گوئي كه ترا به خواب ديدم

    از تو تا من سكوت و حيرت
    از من تا تو نگاه و ترديد
    ما را مي خواند مرغي از دور
    مي خواند بباغ سبز خورشيد

    در ما تب تند بوسه مي سوخت
    ما تشنه خون شور بوديم
    در زورق آب هاي لرزان
    بازيچه عطر و نور بوديم

    مي زد، مي زد، درون دريا
    از دلهره فرو كشيدن
    امواج، امواج ناشكيبا
    در طغيان بهم رسيدن

    دستانت را دراز كردي
    چون جريان هاي بي سرانجام
    لب هايت با سلام بوسه
    ويران گشتند روي لب هام

    يك لحظه تمام آسمان را
    در هاله ئي از بلور ديدم
    خود را و ترا و زندگي را
    در دايره هاي نور ديدم

    گوئي كه نسيم داغ دوزخ
    پيچيد ميان گيسوانم
    چون قطره ئي از طلاي سوزان
    عشق تو چكيد بر لبانم

    آنگاه ز دوردست دريا
    امواج بسوي ما خزيدند
    بي آنكه مرا بخويش آرند
    آرام ترا فرو كشيدند

    پنداشتم آن زمان كه عطري
    باز از گل خواب ها تراويد
    يا دست خيال من تنت را
    از مرمر آب ها تراشيد

    پنداشتم آن زمان كه رازيست
    در زاري و هاي هاي دريا
    شايد كه مرا بخويش مي خواند
    در غربت خود، خداي دريا


  5. #45
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض کتاب دیوار

    از کتاب دیوار


    گناه



    گنه كردم گناهي پر ز لذت
    كنار پيكري لرزان و مدهوش
    خداوندا چه مي دانم چه كردم
    در آن خلوتگه تاريك و خاموش

    در آن خلوتگه تاريك و خاموش
    نگه كردم بچشم پر ز رازش
    دلم در سينه بي تابانه لرزيد
    ز خواهش هاي چشم پر نيازش

    در آن خلوتگه تاريك و خاموش
    پريشان در كنار او نشستم
    لبش بر روي لب هايم هوس ريخت
    زاندوه دل ديوانه رستم

    فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
    ترا مي خواهم اي جانانه من
    ترا مي خواهم اي آغوش جانبخش
    ترا اي عاشق ديوانه من

    هوس در ديدگانش شعله افروخت
    شراب سرخ در پيمانه رقصيد
    تن من در ميان بستر نرم
    بروي سينه اش مستانه لرزيد

    گنه كردم گناهي پر ز لذت
    در آغوشي كه گرم و آتشين بود
    گنه كردم ميان بازواني
    كه داغ و كينه جوي و آهنين بود

  6. #46
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    رؤيا

    با اميدي گرم و شادي بخش
    با نگاهي مست و رؤيائي
    دخترك افسانه مي خواند
    نيمه شب در كنج تنهائي:

    بي گمان روزي ز راهي دور
    مي رسد شهزاده اي مغرور
    مي خورد بر سنگفرش كوچه هاي شهر
    ضربه سم ستور بادپيمايش

    مي درخشد شعله خورشيد
    بر فراز تاج زيبايش
    تار و پود جامه اش از زر
    سينه اش پنهان به زير رشته هائي از در و گوهر

    مي كشاند هر زمان همراه خود سوئي
    باد ... پرهاي كلاهش را
    يا بر آن پيشاني روشن
    حلقه موي سياهش را

    مردمان در گوش هم آهسته مي گويند،
    «آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»
    «در جهان يكتاست»
    «بي گمان شهزاده اي والاست»

    دختران سر مي كشند از پشت روزن ها
    گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
    سينه ها لرزان و پرغوغا
    در طپش از شوق يك پندار

    «شايد او خواهان من باشد.»

    ليك گوئي ديده شهزاده زيبا
    ديده مشتاق آنان را نمي بيند
    او از اين گلزار عطرآگين
    برگ سبزي هم نمي چيند

    همچنان آرام و بي تشويش
    مي رود شادان براه خويش
    مي خورد بر سنگفرش كوچه هاي شهر
    ضربه سم ستور بادپيمايش

    مقصد او خانه دلدار زيبايش
    مردمان از يكديگر آهسته مي پرسند
    «كيست پس اين دختر خوشبخت؟»

    ناگهان در خانه مي پيچد صداي در
    سوي در گوئي ز شادي مي گشايم پر
    اوست . . . آري . . . اوست

    «آه، اي شهزاده، اي محبوب رؤيائي
    نيمه شب ها خواب مي ديدم كه مي آئي.»

    زير لب چون كودكي آهسته مي خندد
    با نگاهي گرم و شوق آلود
    بر نگاهم راه مي بندد

    «اي دو چشمانت رهي روشن بسوي شهر زيبائي
    اي نگاهت باده ئي در جام مينائي
    آه، بشتاب اي لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرائي
    ره بسي دور است
    ليك در پايان اين ره . . . قصر پر نور است.»

    مي نهم پا بر ركاب مركبش خاموش
    مي خزم در سايه آن سينه و آغوش
    مي شوم مدهوش.

    باز هم آرام و بي تشويش
    مي خورد بر سنگفرش كوچه هاي شهر
    ضربه سم ستور بادپيمايش
    مي درخشد شعله خورشيد
    برفراز تاج زيبايش.

    مي كشم همراه او زين شهر غمگين رخت.
    مردمان با ديده حيران
    زير لب آهسته مي گويند
    «دختر خوشبخت! . . .»

  7. #47
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نغمه درد

    در مني و اينهمه زمن جدا
    با مني و ديده ات بسوي غير
    بهر من نمانده راه گفتگو
    تو نشسته گرم گفتگوي غير

    غرق غم دلم بسينه مي طپد
    با تو بي قرار و بي تو بي قرار
    واي از آن دمي كه بي خبر زمن
    بركشي تو رخت خويش ازين ديار

    سايه توام بهر كجا روي
    سر نهاده ام به زير پاي تو
    چون تو در جهان نجسته ام هنوز
    تا كه بر گزينمش بجاي تو

    شادي و غم مني بحيرتم
    خواهم از تو ... در تو آورم پناه
    موج وحشيم كه بي خبر ز خويش
    گشته ام اسير جذبه هاي ماه

    گفتي از تو بگسلم ... دريغ و درد
    رشته وفا مگر گسستني است؟
    بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
    عهد عاشقان مگر شكستني است؟

    ديدمت شبي بخواب و سرخوشم
    وه ... مگر بخواب ها به بينمت
    غنچه نيستي كه مست اشتياق
    خيزم وز شاخه ها بچينمت

    شعله مي كشد به ظلمت شبم
    آتش كبود ديدگان تو
    ره مبند ... بلكه ره برم بشوق.
    در سراچه غم نهان تو

  8. #48
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گمشده

    بعد از آن ديوانگي ها اي دريغ
    باورم نايد كه عاشق گشته ام
    گوئيا «او» مرده در من كاينچنين
    خسته و خاموش و باطل گشته ام

    هر دم از آئينه مي پرسم ملول
    چيستم ديگر، بچشمت چيستم؟
    ليك در آئينه مي بينم كه، واي
    سايه اي هم زانچه بودم نيستم

    همچو آن رقاصه هندو به ناز
    پاي مي كوبم ولي بر گور خويش
    وه كه با صد حسرت اين ويرانه را
    روشني بخشيده ام از نور خويش

    ره نمي جويم بسوي شهر روز
    بي گمان در قعر گوري خفته ام
    گوهري دارم ولي او را ز بيم
    در دل مرداب ها بنهفته ام

    مي روم ... اما نمي پرسم ز خويش
    ره كجا ... ؟ منزل كجا ... ؟ مقصود چيست؟
    بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
    كاين دل ديوانه را معبود كيست

    «او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
    در نگاهم حالتي ديگر گرفت
    گوئيا شب با دو دست سرد خويش
    روح بي تاب مرا در بر گرفت

    آه ... آري... اين منم ... اما چه سود
    «او» كه در من بود، ديگر، نيست، نيست
    مي خروشم زير لب ديوانه وار
    «او» كه در من بود، آخر كيست، كيست؟

  9. #49
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اندوه پرست

    كاش چون پائيز بودم ... كاش چون پائيز بودم
    كاش چون پائيز خاموش و ملال انگيز بودم
    برگ هاي آرزوهايم يكايك زرد مي شد
    آفتاب ديدگانم سرد مي شد
    آسمان سينه ام پر درد مي شد
    ناگهان توفان اندوهي به جانم چنگ مي زد
    اشگ هايم همچو باران
    دامنم را رنگ مي زد
    وه ... چه زيبا بود اگر پائيز بودم
    وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
    شاعري در چشم من مي خواند ... شعري آسماني
    در كنارم قلب عاشق شعله مي زد
    در شرار آتش دردي نهاني
    نغمه من ...
    همچو آواي نسيم پر شكسته
    عطر غم مي ريخت بر دل هاي خسته
    پيش رويم:
    چهره تلخ زمستان جواني
    پشت سر:
    آشوب تابستان عشقي ناگهاني
    سينه ام:
    منزلگه اندوه و درد و بدگماني
    كاش چون پائيز بودم ... كاش چون پائيز بودم

  10. #50
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    قرباني

    امشب بر آستان جلال تو
    آشفته ام ز وسوسه الهام
    جانم از اين تلاش به تنگ آمد
    اي شعر ... اي الهه خون آشام

    ديريست كان سرود خدائي را
    در گوش من به مهر نمي خواني
    دانم كه باز تشنه خون هستي
    اما ... بس است اينهمه قرباني

    خوش غافلي كه از سر خودخواهي
    با بنده ات به قهر چها كردي
    چون مهر خويش در دلش افكندي
    او را ز هر چه داشت جدا كردي

    دردا كه تا بروي تو خنديدم
    در رنج من نشستي و كوشيدي
    اشكم چون رنگ خون شقايق شد
    آنرا بجام كردي و نوشيدي

    چون نام خود بپاي تو افكندم
    افكنديم به دامن دام ننگ
    آه ... اي الهه كيست كه مي كوبد

    آئينه اميد مرا بر سنگ؟
    در عطر بوسه هاي گناه آلود
    رؤياي آتشين ترا ديدم
    همراه با نواي غمي شيرين

    در معبد سكوت تو رقصيدم
    اما ... دريغ و درد كه جز حسرت
    هرگز نبوده باده به جام من
    افسوس ... اي اميد خزان ديده

    كو تاج پر شكوفه نام من؟
    از من جز اين دو ديده اشگ آلود
    آخر بگو ... چه مانده كه بستاني؟
    اي شعر ... اي الهه خون آشام
    ديگر بس است ... اينهمه قرباني!

صفحه 5 از 13 اولیناولین ... 34567 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •