دلم گرفته خدا را تو دلگشايي كن
من آمدم به اميدت تو هم خدايي كن

به بوي دلكش زلفت كه اين گره بگشاي
دل گرفته ما بين و دلگشايي كن

دلي چو آينه دارم نهاده بر سر دست
ببين به گوشه چشمي و خودنمايي كن

ز روزگار مياموز بي وفايي را
خداي را كه دگر ترك بي وفايي كن

بلاي كينه دشمن كشيده ام اي دوست
تو نيز با دل من طاقت آزمايي كن

شكايت شب هجران كه ميتواند گفت
حكايت دل ما با ني كسايي كن

بگو به حضرت استاد ما به ياد توايم
تو نيز يادي از آن عهد آشنايي كن

نواي مجلس عشاق نغمه دل ماست
بيا و با غزل سايه همنوايي كن