بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 4 از 13 اولیناولین ... 23456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 از مجموع 122

موضوع: ۩۞۩ اشعار فروغ فرخزاد ۩۞۩

  1. #31
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بيمار

    طفلي غنوده در بر من بيمار
    با گونه هاي سرخ تب آلوده
    با گيسوان در هم آشفته
    تا نيمه شب ز درد نياسوده

    هر دم ميان پنجه من لرزد
    انگشت هاي لاغر و تبدارش
    من ناله مي كنم كه خداوندا
    جانم بگير و كم بده آزارش

    گاهي ميان وحشت تنهائي
    پرسم ز خود كه چيست سرانجامش
    اشگم بروي گونه فرو غلطد
    چون بشنوم ز ناله خود نامش

    اي اختران كه غرق تماشائيد
    اين كودك منست كه بيمارست
    شب تا سحر نخفتم و مي بينيد
    اين ديده منست كه بيدارست

    ياد آيدم كه بوسه طلب مي كرد
    با خنده هاي دلكش مستانه
    يا مي نشست با نگهي بي تاب
    در انتظار خوردن صبحانه

    گاهي بگوش من رسد آوايش
    «ماما» دلم ز فرط تعب سوزد
    بينم درون بستر مغشوشي
    طفلي ميان آتش تب سوزد

    شب خامش است و در بر من نالد
    او خسته جان ز شدت بيماري
    بر اضطراب و وحشت من خندد
    تك ضربه هاي ساعت ديواري

  2. #32
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    مهمان

    امشب آن حسرت ديرينه من
    در بر دوست بسر مي آيد
    در فروبند و بگو خانه تهي است
    زين سپس هر كه به در مي آيد

    شانه كو، تا كه سر و زلفم را
    درهم و وحشي و زيبا سازم
    بايد از تازگي و نرمي و لطف
    گونه را چون گل رؤيا سازم

    سرمه كو، تا كه چو بر ديده كشم
    راز و نازي به نگاهم بخشد
    بايد اين شوق كه در دل دارم
    جلوه بر چشم سياهم بخشد

    چه بپوشم كه چو از راه آيد
    عطشش مفرط و افزون گردد
    چه بگويم كه ز سحر سخنم
    دل بمن بازد و افسون گردد

    آه، اي دخترك خدمتگار
    گل بزن بر سر و بر سينه من
    تا كه حيران شود از جلوه گل
    امشب آن عاشق ديرينه من

    چو ز درآمد و بنشست خموش
    زخمه بر جان و دل چنگ زنم
    با لب تشنه دو صد بوسه شوق
    بر لب باده گلرنگ زنم

    ماه اگر خواست كه از پنجره ها
    بيندم در بر او مست و پريش
    آنچنان جلوه كنم كاو ز حسد
    پرده ابر كشد بر رخ خويش

    تا چو رؤيا شود اين صحنه عشق
    كندر و عود در آتش ريزم
    زآن سپس همچو يكي كولي مست
    نرم و پيچنده ز جا بر خيزم

    همه شب شعله صفت رقص كنم
    تا ز پا افتم و مدهوش شوم
    چو مرا تنگ در آغوش كشد
    مست آن گرمي آغوش شوم

    آه، گوئي ز پس پنجره ها
    بانگ آهسته پا مي آيد
    اي خدا، اوست كه آرام و خموش
    بسوي خانه ما مي آيد

  3. #33
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    راز من

    هيچ جز حسرت نباشد كار من
    بخت بد، بيگانه ئي شد يار من
    بي گنه زنجير بر پايم زدند
    واي از اين زندان محنت بار من

    واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
    روز و شب در چشم من راز مرا
    گوش بر در مي نهد تا بشنود
    شايد آن گمگشته آواز مرا

    گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
    فكرت آخر از چه رو آشفته است
    بي سبب پنهان مكن اين راز را
    درد گنگي در نگاهت خفته است

    گاه مي نالد به نزد ديگران
    «كاو دگر آن دختر ديروز نيست»
    «آه، آن خندان لب شاداب من»
    «اين زن افسرده مرموز نيست»

    گاه مي كوشد كه با جادوي عشق
    ره به قلبم برده افسونم كند
    گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
    زين حصار راز بيرونم كند

    گاه مي گويد كه، كو، آخر چه شد؟
    آن نگاه مست و افسونكار تو
    ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
    نيست پيدا بر لب تبدار تو

    من پريشان ديده مي دوزم بر او
    بي صدا نالم كه، اينست آنچه هست
    خود نمي دانم كه اندوهم ز چيست
    زير لب گويم، چه خوش رفتم ز دست

    همزباني نيست تا بر گويمش
    راز اين اندوه وحشتبار خويش
    بي گمان هرگز كسي چون من نكرد
    خويشتن را مايه آزار خويش

    از منست اين غم كه بر جان منست
    ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
    پاي در زنجير مي نالم كه هيچ
    الفتم با حلقه زنجير نيست

    آه، اينست آنچه مي جستي به شوق
    راز من، راز زني ديوانه خو
    راز موجودي كه در فكرش نبود
    ذره اي سوداي نام و آبرو

    راز موجودي كه ديگر هيچ نيست
    جز وجودي نفرت آور بهر تو
    آه، اينست آنچه رنجم مي دهد
    ورنه، كي ترسم ز خشم و قهر تو

  4. #34
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دختر و بهار

    دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
    اي دختر بهار حسد مي برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سرمستي ترا
    با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو

    بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي
    با ناز مي گشود دو چشمان بسته را
    مي شست كاكلي به لب آب نقره فام
    آن بال هاي نازك زيباي خسته را

    خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشني دلكشي دويد
    موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او
    رازي سرود و موج بنرمي از او رميد

    خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار
    ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم
    دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار
    اي بس بهارها كه بهاري نداشتم

    خورشيد تشنه كام در آنسوي آسمان
    گوئي ميان مجمري از خون نشسته بود
    مي رفت روز و خيره در انديشه ئي غريب
    دختر كنار پنجره محزون نشسته بود

  5. #35
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    خانه متروك

    دانم اكنون از آن خانه دور
    شادي زندگي پرگرفته
    دانم اكنون كه طفلي به زاري
    ماتم از هجر مادر گرفته

    هر زمان مي دود در خيالم
    نقشي از بستري خالي و سرد
    نقش دستي كه كاويده نوميد
    پيكري را در آن با غم و درد

    بينم آنجا كنار بخاري
    سايه قامتي سست و لرزان
    سايه بازواني كه گوئي
    زندگي را رها كرده آسان

    دورتر كودكي خفته غمگين
    در بر دايه خسته و پير
    بر سر نقش گل هاي قالي
    سرنگون گشته فنجاني از شير

    پنجره باز و در سايه آن
    رنگ گل ها به زردي كشيده
    پرده افتاده بر شانه در
    آب گلدان به آخر رسيده

    گربه با ديده اي سرد و بي نور
    نرم و سنگين قدم مي گذارد
    شمع در آخرين شعله خويش
    ره بسوي عدم مي سپارد

    دانم اكنون كز آن خانه دور
    شادي زندگي پر گرفته
    دانم اكنون كه طفلي به زاري
    ماتم از هجر مادر گرفته

    ليك من خسته جان و پريشان
    مي سپارم ره آرزو را
    يار من شعر و دلدار من شعر
    مي روم تا بدست آرم او را

  6. #36
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    يكشب

    يكشب ز ماوراي سياهي ها
    چون اختري بسوي تو مي آيم
    بر بال بادهاي جهان پيما
    شادان به جستجوي تو مي آيم

    سر تا بپا حرارت و سرمستي
    چون روزهاي دلكش تابستان
    پر مي كنم براي تو دامان را
    از لاله هاي وحشي كوهستان

    يكشب ز حلقه اي كه بدر كوبند
    در كنج سينه قلب تو مي لرزد
    چون در گشوده شد، تن من بي تاب
    در بازوان گرم تو مي لغزد

    ديگر در آن دقايق مستي بخش
    در چشم من گريز نخواهي ديد
    چون كودكان نگاه خموشم را
    با شرم در ستيز نخواهي ديد

    يكشب چو نام من بزبان آري
    مي خوانمت بعالم رؤيائي
    بر موج هاي ياد تو مي رقصم
    چون دختران وحشي دريائي

    يكشب لبان تشنه من با شوق
    در آتش لبان تو مي سوزد
    چشمان من اميد نگاهش را
    بر گردش نگاه تو مي دوزد

    از «زهره» آن الهه افسونگر
    رسم و طريق عشق مي آموزم
    يكشب چو نوري از دل تاريكي
    در كلبه ات شراره مي افروزم

    آه، اي دو چشم خيره بره مانده
    آري، منم كه سوي تو مي آيم
    بر بال بادهاي جهان پيما
    شادان بجستجوي تو مي آيم

  7. #37
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    در برابر خدا

    از تنگناي محبس تاريكي
    از منجلاب تيره اين دنيا
    بانگ پر از نياز مرا بشنو
    آه، اي خداي قادر بي همتا

    يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
    بشكاف اين حجاب سياهي را
    شايد درون سينه من بيني
    اين مايه گناه و تباهي را

    دل نيست اين دلي كه بمن دادي
    در خون طپيده، آه، رهايش كن
    يا خالي از هوا وهوس دارش
    يا پاي بند مهر و وفايش كن

    تنها تو آگهي و تو مي داني
    اسرار آن خطاي نخستين را
    تنها تو قادري كه ببخشائي
    بر روح من، صفاي نخستين را

    آه، اي خدا چگونه ترا گويم
    كز جسم خويش خسته و بيزارم
    هر شب بر آستان جلال تو
    گوئي اميد جسم دگر دارم

    از ديدگان روشن من بستان
    شوق بسوي غير دويدن را
    لطفي كن اي خدا و بياموزش
    از برق چشم غير رميدن را

    عشقي بمن بده كه مرا سازد
    همچون فرشتگان بهشت تو
    ياري بمن بده كه در او بينم
    يك گوشه از صفاي سرشت تو

    يكشب ز لوح خاطر من بزداي
    تصوير عشق و نقش فريبش را
    خواهم بانتقام جفاكاري
    در عشق تازه فتح رقيبش را

    آه اي خدا كه دست توانايت
    بنيان نهاده عالم هستي را
    بنماي روي و از دل من بستان
    شوق گناه و نفس پرستي را

    راضي مشو كه بنده ناچيزي
    عاصي شود بغير تو روي آرد
    راضي مشو كه سيل سرشكش را
    در پاي جام باده فرو بارد

    از تنگناي محبس تاريكي
    از منجلاب تيره اين دنيا
    بانگ پر از نياز مرا بشنو
    آه، اي خداي قادر بي همتا


  8. #38
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اندوه

    كارون چون گيسوان پريشان دختري
    بر شانه هاي لخت زمين تاب مي خورد
    خورشيد رفته است و نفس هاي داغ شب
    بر سينه هاي پر تپش آب مي خورد

    دور از نگاه خيره من ساحل جنوب
    افتاده مست عشق در آغوش نور ماه
    شب با هزار چشم درخشان و پر ز خون
    سر مي كشد به بستر عشاق بي گناه

    نيزار خفته خامش و يك مرغ ناشناس
    هر دم ز عمق تيره آن ضجه مي كشد
    مهتاب مي دود كه ببيند در اين ميان
    مرغك ميان پنجه وحشت چه مي كشد

    بر آب هاي ساحل شط، سايه هاي نخل
    مي لرزد از نسيم هوسباز نيمه شب
    آواي گنگ همهمه قورباغه ها
    پيچيده در سكوت پر از راز نيمه شب

    در جذبه اي كه حاصل زيبائي شب است
    رؤياي دور دست تو نزديك مي شود
    بوي تو موج مي زند آنجا، بروي آب
    چشم تو مي درخشد و تاريك مي شود

    بيچاره دل كه با همه اميد و اشتياق
    بشكست و شد بدست تو زندان عشق من
    در شط خويش رفتي و رفتي از اين ديار
    اي شاخه شكسته ز توفان عشق من


  9. #39
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حلقه

    دخترك خنده كنان گفت كه چيست
    راز اين حلقه زر
    راز اين حلقه كه انگشت مرا
    اين چنين تنگ گرفته است ببر

    راز اين حلقه كه در چهره او
    اينهمه تابش و رخشندگي ست
    مرد حيران شد و گفت:
    حلقه خوشبختي است، حلقه زندگي است

    همه گفتند: مبارك باشد
    دخترك گفت: دريغا كه مرا
    باز در معني آن شك باشد

    سال ها رفت و شبي
    زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
    ديد در نقش فروزنده او
    روزهائي كه باميد وفاي شوهر
    بهدر رفته، هدر

    زن پريشان شد و ناليد كه واي
    واي، اين حلقه كه در چهره‌ او
    باز هم تابش و رخشندگي است
    حلقه بردگي و بندگي است

  10. #40
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اي ستاره ها

    اي ستاره ها كه بر فراز آسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد
    اي ستاره ها كه از وراي ابرها
    بر جهان ما نظاره گر نشسته ايد

    آري اين منم كه در دل سكوت شب
    نامه هاي عاشقانه پاره مي كنم
    اي ستاره ها اگر بمن مدد كنيد
    دامن از غمش پر از ستاره مي كنم

    با دلي كه بوئي از وفا نبرده است
    جور بي كرانه و بهانه خوشتر است
    در كنار اين مصاحبان خودپسند
    ناز و عشوه هاي زيركانه خوشتر است

    اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من
    ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
    اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
    آخر آن نواي گرم عاشقانه مرد؟

    جام باده سرنگون و بسترم تهي
    سر نهاده ام بروي نامه هاي او
    سر نهاده ام كه در ميان اين سطور
    جستجو كنم نشاني از وفاي او

    اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد
    از دو روئي و جفاي ساكنان خاك
    كاينچنين بقلب آسمان نهان شديد
    اي ستاره ها، ستاره هاي خوب و پاك

    من كه پشت پا زدم به هر چه هست و نيست
    تا كه كام او ز عشق خود روا كنم
    لعنت خدا به من اگر بجز جفا
    زين سپس بعاشقان باوفا كنم

    اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك
    سر بدامن سياه شب نهاده ايد
    اي ستاره ها كز آن جهان جاودان
    روزني بسوي اين جهان گشاده ايد

    رفته است و مهرش از دلم نمي رود
    اي ستاره ها، چه شد كه او مرا نخواست؟
    اي ستاره ها، ستاره ها، ستاره ها
    پس ديار عاشقان جاودان كجاست؟

صفحه 4 از 13 اولیناولین ... 23456 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •