وقتي دلتنگ ميشوي ...
فرقي ندارد
آسمان
مهتابيست يا صاف !
ماه هم فقط قرصي نورانيست ...
فقط يك مشت واژهي تكراري
در سوژهها و فكرهاي تكراري
با توست ...
حتي صبح كه بيدار ميشوي
آواز گنجشكهاي پشت پنجره
يا چك چك شير آب را هم
نميفهمي ...!
وقتي دلتنگ ميشوي ...
فرقي ندارد
آسمان
مهتابيست يا صاف !
ماه هم فقط قرصي نورانيست ...
فقط يك مشت واژهي تكراري
در سوژهها و فكرهاي تكراري
با توست ...
حتي صبح كه بيدار ميشوي
آواز گنجشكهاي پشت پنجره
يا چك چك شير آب را هم
نميفهمي ...!
در ابدی ترین لحظه های دلتنگی ام
وقتی در پس این فاصله های تمام نشدنی
نمی یابمت
نا امید و بی پناه
به نماز می ایستم
سر بر شانه های خدا می گذارم
و تو را گریه می کنم
آنقدر که جانمازم بوی غصه می گیرد!
غصه ی نبودن تو.......
***
افسوس
افسوس که خیلی دوری
آنقدر دور که دوستت دارم ها راه خانه ات را گم می کنند!
***
در این شب هایی که بی ستاره می آیند
من
کنار تنهایی دراز می شم!
و برای آرزو های یتیمم
– تا سحر-
لالایی می خوانم!
و سحر
هنگامی که فرشته ها
-همان فرشته هایی که خورشید از مغرب گیسوان طلاییشان طلوع می کند-
به نماز می ایستند
به آغوش خدا پناه می برم
و آنقدر برایش از تو و غصه ی نبودنت می گویم
که شانه هایش می لرزد از اینهمه غم!
***
کی این غم نامه به پایان می رسد؟
نمی دانم!
انگار
هزاران سال است تو را سروده ام....
در لحظه لحظه های این عمر به تاراج رفته
در برگ برگ این دفترچه های سیاه شده از غم...
و هزاران سال دگر هم
شاید!
***
افسوس
افسوس تو نیستی که ببینی!!!
اگرگاهی عشق سکوت می کند!
این روزها دست و دلم به ترانه نمی رود
اگر
این بغض را به دخیل چشمانت گره می زنم
اگر
برای سرودن چشمانت
تمام ترانه های عاشقانه را دوره می کنم!
تمام کلمات بکر دست نخورده را!
اگر
بهانه می آورم که واژه ها لایق تو نیستند
نه اینه سوار دیگری از صحرای ترانه ام گذشته باشد
نه...
باور کن در این آشفتگی مدام
کمی
فقط گمی دلم برای چشمانت تنگ شده است!
تو می دانی
بخواهم یا نه در هر ترانه ای رد پای تو هست
فقط
بي حاصل بود
همه آن جستجوها
براي يافتن نشاني از جاده وداعت
همه آن پرس و جو ها
براي پيدا كردن ردي از انعكاس كلامت
تو
در شب چشمهايم
گم شده بودي …
صبوری تو
مرثیه نا تمام عمر من است
انگار ...
جاده های آمدنت هرگز به انتها نمیرسند ...!
روزهای بی تو می گذرند و من
دست از پا درازتر
چشمم را به انتظار فردایی که نخواهی رسید
دوخته ام ...!
به کدام قاصدک بگویم که دگر تنهایم, تنهایم و فقط تو را میخواهم!