-
چراغ هدايت
به خون دركشيدند اگر پيكرت را
و بر نيزه افراخت دشمن سرت را
ندادند اگر قطره اي از فراتت
و كشتند سقاي نام آورت را
كجا شد روا كام خصم زبونت
كه سازد نهان جلوه گوهرت را
تو آن آفتابي كه ابر شقاوت
نسازد نهان چهره انورت را
سليمان تويي اي شهيد فضيلت
ربود اهرمن ار چه انگشترت را
به روي ستمكار زد داغ باطل
اگر خصم دون طعنه زد خواهرت را
تو پاينده اي اي چراغ هدايت
نباشد خزان باغ گل پرورت را
بُرشي كوتاه از مثنوي خلوتگاه عشق
پس به تن آراست شمشير و سلاح
پا نهاد اندر ركاب ذولجناح
آستين بر زد، كمر را تنگ بست
كوه آسا بر فراز زين نشست
همچو تندر بركشيد از دل خروش
كز نهيب اش شد ز سر ها عقل و هوش
خصم دون چون بانگ تكبيرش شنيد
گفت اينك رستخيز آمد پديد
بر تكاور اندكي بفشرد ران
كرد سست آن باد پيمارا عنان
باره ي او در دم از جا بر جهيد
با جلادت تيغ را بيرون كشيد
ذوالفقار آن مظهر قهر خدا
گشت چون برق از نيام آن دم جدا
برق تيغش ديده ها را خيره كرد
گرد اسبش روي گردون تيره كرد
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن