آنچه در سوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سر خورشید بر آن نیزه خونین می گفت
که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
حر آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات
رود بی تاب کنار تو عطشناک گذشت
بر تو بستند اگر آب سواران سراب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت