-
11-12-2009, 06:42 PM
#151
قاصدک
شب گیسوان من را
به سپیده ها کشاندی
ای ظهور هر چه خوبی
تو مرا کجا کشاندی
*
که به پرواز بخندم
به امید دل ببندم
سر به دیوار بکوبم
باز بر اینه خندم
*
صحبت از سایه عشق است
عشق دنیای عجیبی است
عشق همبازی جان است
عشق رویای غریبی است
*
و سکوت لحظه ها را
تو به جان من نهادی
ثانیه از تو خبر داد
پلک بر هم ننهادی
*
لحظه تعبیر خواب است
پس از این سرگشتگی ها
دل تو عجب گرفته
انتقام واژه ها را
*
دل خونین من اما!
باز هم در تپش افتاد
باد از روی محبت
پیک قاصدک فرستاد
*
به فضای بی طنینم
ز غم جدایی تو
گل قاصدک بر آشفت
رفته ... اما باز گردد
گل قاصدک به من گفت
...
-
11-12-2009, 06:43 PM
#152
سوال
دل آسمان آبی
پر شد از ناله عشاق
و غروب تن طلایی
پرشد از گریه عشاق
*
می روم پای پیاده
برسم به عرش اعلا
به لبم نشسته امشب
گل بوسه های تنها
*
به سر آغاز محبت
که منم عابر کویت
تو به هر جا که نشستی
می دوم کنون به سویت
*
تنم آلوده درد است
درد ِ گنجینه احساس
تو نظاره کن به اشکی
که نشسته بر گل یاس
*
حسرتم صدای موجی است
که رسد به ساحل تو
کاش این پرده بیفتد
که نباشد حائل تو
*
باید از ابر بپرسم
که چرا این همه دور است
باید از ماه بپرسم
که چرا منبع نور است
*
باید از اشک بپرسم
که چرا مرهم درد است
باید از برف بپرسم
که چرا این همه سرد است
*
باید از موج بپرسم
که چرا این همه مغرور
از کجا می اید آخر؟
به دل من این همه شور
*
تو نه موجی ، تو نه اوجی
تو نه سنگی ، تو نه چوبی
باید از خدا بپرسم
تو چرا این همه خوبی!
...
-
11-12-2009, 06:43 PM
#153
اولین
حال آشفته من
دفتر شعر من است
و پریشانی من
همه فکر من است
*
آه ! من آه شدم
آه! من دود شدم
بودم اما چه دریغ!
زود نابود شدم
*
آه! افسوس ، افسوس
می روم رو به شکست
گم شدم من لب آب
گم شدم پای درخت
*
متلاشی شده ام
زیر رگبار بهار
لانه دارد به دلم
چلچله های بهار
*
حسّ ویرانگر باد
جنسش از سنگ شده
نفسم می گیرد
و دلم تنگ شده
*
روی لب های من است
واژه هایی مرطوب
قفس دلخوشی ام
رنگ یک ناله خوب
*
کودکی ها چه شده است؟
و الفبای شلوغ
چه کسی گفته به من
اولین حرف دروغ!
*
و دبستان چه شده است
ساعت درس و کتاب
خط کش زاویه دار
روی انبوه حساب
*
مهربان بود معّلم که نوشت
روی آن تخته سیاه
آب ، بابا ، نان داد
و به من کرد نگاه
*
زنگ تفریح چه شد
شوق آموزش یک حرف جدید
کفش هایی قرمز
و لباس شب عید
*
اولین دوست که بود
اولین حرف چه گفت
اولین بار کجا
گل اندیشه شکفت
*
زیر باران بودم
که برافراشته شد
پرچم خوب سه رنگ
اولین پاییز مدرسه بود
دنگ... دنگ...!
دنگ...دنگ...!
*
چه کسی گفت به من
دختر خوب و زرنگ
اولین بار چه کس یادم داد
که بنویسم مرگ
*
اولین بیست که در دفتر من جای گرفت
اولین روز قشنگ
اولین دانه که خود کاشته ام
اولین شاخه و برگ
*
اولین خنده کجاست
اولین گریه چه شد
اولین قهر چه بود
اولین هدیه چه شد
*
کاش کودک بودم
بازی و شور و نشاط
خواب تعطیلی من
رفته آن سوی حیاط
...
-
11-12-2009, 06:43 PM
#154
مهم
سیب ها را شستم
زندگی را چیدم
قدرت فاصله ها را دیدم
*
باز من لبریزم
*
از فراوانی روئیدن گل
فکر بوئیدن گل
*
شب شبیه هوس است
شعر پرواز دل از این قفس است
*
مثل سروی آزاد
رقص پرده در باد
*
بستر خواب چه فرقی دارد
علف تر باشد!
یا که از زر باشد!
*
این مهم است که خواب
خواب در چشم من آماده دیدار تو است
...
-
11-12-2009, 06:44 PM
#155
حرف آخر
قدحی ز می به من ده
بنشین به رو به رو یم
چشم خیره کن به چشمم
دست حلقه کن به مویم
*
این منم اسیر کویت
تو بیا به جستجویم
حرف های عمق دل را
تو نشین به گفتگویم
*
خواهم از چشمه عشقت
سر و روی خود بشویم
غم آتشین خود را
باز در چشم تو جویم
*
باید از طلوع فردا
ره دستان تو پویم
من رسیده ام به قلبم
تو بیا کنون به سویم
*
تا که اسرار دلم را
به تو گویم ، به تو گویم
من به جز این ره باریک
نتوانم که بپویم
*
فرصتی به من عطا کن
حرف آخرم بگویم
*
تو نگو نگاه مردم
تو نترس از آبرویم
چه کم اید از تو آخر؟
گر رسم به آرزویم
...
-
11-12-2009, 06:44 PM
#156
رایحه
از صمیمیت جان آمده ام
جای اندیشه و احساس نیاز
همان آن جا که همه عاطفه ها
ایستادند به نماز
*
بر سرم ریخت تگرگ
و شکوفه های باطل همه ریخت
به سر افرازی یک کاج بلند
نفس سبز ملائک آمیخت
*
فصل پیدایش چند سیب درشت
که می افتاد به دامان دعا
مست یک رایحه ناب شدم
که فرو ریخت به دامان خدا
*
سر تعظیم نهادم به سکوت
صحبت از سجده و سجاده نبود
همه هستی من رایحه شد
چون نهادم سر خود را به سجود
...
-
11-12-2009, 06:44 PM
#157
سرزمینی است...
سرزمینی است دلم
که در آن زمزمه است
به لب مردم شهر
همه خوشبخت ز دیدار محبت هستند
شوق پرواز کبوتر دارند
مردم شهر دلم
همگی ساکن آفاق نجابت هستند
*
سرزمینی است دلم
کوچه باغی دارد
که به یک گوشه آن
مردم شهر امیدی به صداقت دارند
تکیه گاهی است پر از غصه و غم
و به یک کوچه آن
دختری هست هنوز
که به دوران طفولیت من
بس شباهت دارد
*
سرزمینی است دلم
همه میکده هایش سر تسلیم حقیقت دارد
و در این سفره رنگین غروب
شبحی هست که باز
میل تابیدن فردای سخاوت دارد
*
سرزمینی است دلم
پل خوشبختی هر کودک آن
مثل آواز قناری پاک است
مثل خوابیدن خورشید نیاز
رو به فردا باز است
و کسی هست هنوز
که به سجده گاه نور ازلی
نفس سبز طراوت دارد
*
سرزمینی است دلم
که اگر دست فلک بسته به آن
قفل صد باره بازیگر غم
تپشی هست در آن
که صدای گذر از کوچه روشن دارد
*
سرزمینی است دلم
روی بام و بر آن برف سکوت
ناله های قفس خاطره است
ردّپایی است در آن
روی تبریک نگاه شب نو
که به اندازه هر حادثه ای
میل گفتن دارد
*
سرزمینی است دلم
شب چراغی است به تاریکی راه
که فروزانی چشمان تو است
و مرا می برد از روی زمین
رو به درگاه بلند ملکوت
روشنی بخش وجودم شرری است
که فرو ریخته از فطرت تو
*
سرزمینی است دلم
که در آن خانه تنهایی من پر شده است
همه از لطف وجودی که مرا
برده تا چشمه نور
و در آن پرده پنداری هست
که مرا سخت نوازش کرده
راه باریکی هست
که به بی مهری اطراف زمان
باز سازش کرده
*
سرزمینی است دلم
وسعت دست تو و بودن تو
جاده ای از رگ آبی من است
خون پر جوشش من می گذرد
و به هر جا که نگاهت افتاد
در و دیوار دلم
نفس گرم تو را می شمرد
*
سرزمینی است دلم
دست طوفانی عشق است
که برپنجره ها می تازد
دیر گاهی است بخواهی یا نه
نقش تصویر تورا می سازد
...
سرزمینی است دلم
-
11-12-2009, 06:45 PM
#158
طاقت
همه هوش و حواسم به تو بود
چتر خوشبختی تو باز نشد
نفسم سخت گرفت
قصه آغاز نشد
*
غم و اندوه تو شد بوته اشک
که می آویخت به دیوار دلم
بگذر از من ، بگذر از این دل دیوانه من
هوسی نیست دگر بر تن بیمار دلم
*
تو که از آه دلت می شکند
تکیه بر این همه ماتم زده ای؟
تکیه بر من که خودم غرق غمم
درو تا درو مرا پرده ماتم زده ای!
*
هر شب از کوچه بن بست غمت می گذرم
تاب دیدار غمت نیست مرا
من همین جا ز غمت می میرم
طاقت اشک به آن چشم ترت نیست مرا
...
-
11-12-2009, 06:45 PM
#159
عبور لحظه ها
نشسته روی چهره ام
خطوط عمق سال و ماه
صدای پای لحظه ها
که می رسد ز گرد راه
*
به شمع جان من نگر
ببین که آب می شوم
به سوی تو چو می دوم
شبیه خواب می شوم
*
به ذره ذره تنم
شراب معرفت بزن
ورق ورق کتاب من
به گریه ها تو خط بزن
*
به دست نازنین خود
گلاب عاطفه بپاش
به سطر سطر زندگی
کلام همنوایی باش
*
علامت سوال من
پشت نگاه خسته ام
چرا ؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
غمین و دل شکسته ام
*
نشسته روی چهره ام
خطوط عمق سال و ماه
شرر به جان من نزن
نکن به اینه نگاه
*
نپرس چرا چنین شدم
نگو چه شد موی سیاه
عبور لحظه ها ببین
نکن به اینه نگاه
...
-
11-12-2009, 06:45 PM
#160
هجرت
من به امید کمی مهر ، کمی عاطفه ام
که بیامیزد با ریشه عمر
ور نه ای کاش زمان قهر کند
به شکستن برسد شیشه عمر
*
نیمه باز است در حادثه ها
کسی آرام از آن می گذرد
کشتزاری است که پایان درو
هر کسی از پل خود می گذرد
*
مثل یک عطر که آمیخته با صبح سحر
سبزه زاری است پر از شاخه و برگ
هر کسی راه دل خود برود
و سرانجام رسد تا دم مرگ
*
گل انسانیت هر که در این دوره شکفت
عکس خورشید نهان در سبدش خواهد شد
آشکار است شب معرفت منتظران
ایزدی هست ، گل سر سبدش خواهد شد
*
اگر از کوه ، از آن کوه بلند
صوت پژواک دلت آمده است
چشم بر چشمه چشمان فلک
ناله ات سوی دلت آمده است
*
گرد زنگار بگیر از نفس اینه ها
اگر از فرصتِ بودن شده ای خسته و زار
ای که از حادثه ها می گذری
درد من نیست به جز هجرت یار
...
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن