هرگاه بغض آمد و
چشمت جلا گرفت...
دستی برآر و نم زدنی از خدا بخواه...
ای من زبان دل شکنی از خدا بخواه..
روح سوار بر بدنی
از خدا بخواه....
هرگاه بغض آمد و
چشمت جلا گرفت...
دستی برآر و نم زدنی از خدا بخواه...
ای من زبان دل شکنی از خدا بخواه..
روح سوار بر بدنی
از خدا بخواه....
تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را ای یوسف پنهان ز سالی سخت طولانی
برای انتظاری جاودانی دوست می دارم
در تو راه می افتم
و به اندازه ی تمام خیابانها , خیس خواهم شد ,
از بارانی که قرارمان بود ...
برای روزهایم , نقشه ای ندارم که بر باد رود ...
بر باد , همین لحظه هاییست که بی تو
خاطره خواهد شد .
* * *
چند معبد ؟
چند کتاب مقدس ؟
چه تعداد پیامبر ؟ برای خدا شدن لازم است؟
گاهی یک نگاه ساده کافیست , تا کسی الهه تو شود .
ستاره ها را از آسمان كيش كرده ام
اسبت را بتازان بيا حالا بيا كه ماه مات است.
شرط مي بندم جايي روي حرفهايت قدم مي زني
شك نكن
بيچاره آن سينه اي كه زده اي هنوز دل ندارد...
حرفي كه به گردنم انداختي هر كجا باشم گناهكارم مي كند.
مطمئنن خودت بودي مرض كه ندارم.
متأسفانه بايد بگويم
براي پاييزي هم كه آورده اي برگی ندارم...
چقدر آسمان بغل كنم بر مي گردي ؟!...
هنوز هم يك مشت نگاهت مرا كه هيچ ، خورشيد را هم از پا مي اندازد.
ديگر مثل هميشه ها روده ام دراز نمي شود كه ببندم به خاطره ها
چشم هايم ، اين روز ها را تف مي كند
كجايي كه گونه هايم را امضا مي كني ؟!...
تكليف مرا در آسمانها روشن كن ...
مرا ببخش
ای یار!
با صورتکی که
حتی آیینه بازش نمی شناسد
چگونه به میعادگاه بیایم.
مرا ببخش
ای یار!
دیگر توان آمدنم نیست!
با چشمانی که ندارم چگونه تو را دیدار توانم!
با دهانی که نیست چگونه بوسیدنت میسر است!
برای دوباره دیدنت هیچ ندارم.
مرا ببخش
ای صاحب همه چیز!
ای همه کس!
ای عزیز!
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم،
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
میبرد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر افتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه جرعه می کشم تو را
به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من زجان تو
به دست غم گرفتارم ، بیا ای یار ، دستم گیر
به رنج دل سزاوارم ، مرا مگذار ، دستم گیر
یکی دل داشتم پر خون ، شد آن هم از کفم بیرون
چو کار از دست شد بیرون ، بیا ای یار دستم گیر
ز وصلت تا جدا ماندم ، همیشه در عنا ماندم
از آن دم کز تو واماندم ، شدم بیمار ، دستم گیر
کنون در حال من بنگر : که عاجز گشتم و مضطر
مرا مگذار و خود مگذر ، درین تیمار دستم گیر
به جان آمد دلم ، ای جان ، ز دست هجر بی پایان
ندارم طاقت هجران به جان ، زنهار ، دستم گیر
همیشه گرد کوی تو ، همی گردم به بوی تو
ندیدم رنگ روی تو ، از آنم زار ، دستم گیر
چو کردی حلقه در گوشم ، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم ، ز من یاد آر ، دستم گیر
شنیدی آه و فریادم ، ندادی از کرم دادم
کنون کز پا در افتادم ، مرا بردار ، دستم گیر
نیابم در جهان یاری ، نبینم غیر غم خواری
ندارم هیچ دلداری ، توئی دلدار ، دستم گیر
عراقی ، چون نه ای خرم ، گرفتاری به دست غم
فغان کن بر درش هر دم ، که ای غمخوار دستم گیر
يك سبد پر ز ستاره با ماست
روي يك سفره احساس
كه بين من و تو پيداست
قلب من سخت اسير احساس
عشق تو
قطره اشكي است
كه از گوشه چشمت پيداست
روح تو يك گل سرخ تنهاست
حس من
چون يك موج
در تب و تاب درياست
دستم از دوري دستت تنهاست
چشم تو
رنگ قشنگي است
كه در برگ درختان پيداست.
از عشق تا مرگ
از عشق تا زندگی
دفتر خاطراتم را ورق می زنم
چند شاخه گل خشک ، یک گیتار شکسته
ساعت کهنه دیواری می گوید:
زمان می گذرد، عشق تو از یاد می رود
رهسپار دیار غربت می شود
باغی در صدا، باغی در سکوت
حکایتی از غم عشق من می کند
در کوچه تنهایی
باد شعر مرا زمزمه می کند
زندگی مجهول است
روزها افسون آن افسانه اند
شبها با خود پلیدی همراه دارند
صدا می آید
این همان صدای شعر من است
صدای باد
گفتم برای چشمهایت
شعر دل انگیزی بگویم
تامعنی دلدادگی را
درعمق چشمانت بجویم
گفتم برای دستهایت
آواز پ شوری بخوانم
درباغ سبز بازوانت
تاصبح آرامش بمانم
این فصل فصل آفتاب است
فصل تپش ،فصل شکفتن
فصل چکاوکهای عاشق
فصل لطیف ازتوگفتن
تاجلوه های آرزو را
دروسعت یادتو جستم
درشط مینا رنگ مهتاب
دل رابه ایین توشستم
درجست وجویت پرس پرسان
برشانه هایت شب گذشتم
باهر نسیم خواب گردان
درکوچه های شهر گشتم
درجستجویت عاشقانه
تصویر نیلوفر کشیدم
دریا به دریا موج راندم
صحرا به صحرا پر کشیدم
ای گرم جوششش ترزچشمه
درسینه ات بوی بهار است
باخلوت بارانی دل
دردیده ات باغ قراراست
تادرنگاهم رنگ شوق است
زیباترین تصویر عشقی
درموج خیز سبز رویش
آبی ترین تفسیر عشقی
ای سینه ی مواج دریا
آرامشت را دوست دارم
ای بامن ازمن آشنا تر دل را به موجت می سپارم