از شهر

شعرهای تو مرکز شهری تاریکاند

قصههایات، حکایاتات، مجلهها و نامههایات

حومهی این شهر بزرگاند.

هتلها هر شب مثل بلوکهای اداری کار میکنند

با دانشگاهییان، کشیشان، مهاجران.

گهگاه شبها از میان آنها میرانم.

فقط خودم را میبینم که میراند،

آهسته میرود

غران در تاریکی خویش،

در اندیشه به آنچه از تو سر زده است.

همیشه به تقریب،

به آنی تو را میبینم

که در گذرگاههایی رو به بالا میدرخشی،

گمشده،

شصت ساله.







From The City

Your poems are like a dark city centre.

Your novel, your stories, your journals, your letters, are suburbs

Of this big city.

The hotels are lit like office blocks all night

With scholars, priests, pilgrims. It's at night

Sometimes I drive through. I just find

Myself driving through, going slow, simply

Roaming in my own darkness, pondering

What you did. Nearly always

I glimpse you - at some crossing,

Staring upwards, lost, sixty year old.