بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 4 از 13 اولیناولین ... 23456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 از مجموع 122

موضوع: اشعار شاعران خارجی

  1. #31
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    از اون روزی که هانا رفته ...

    تایر دوچرخم کم باد شده
    اسمون بداخلاق و خاکستریه
    یا اگرم نیست من اینجوری میبینمش
    از اون روزی که هانا رفته
    بستنی شکلاتی مزهی الوچهی ترش میده
    ماه بهمن میاد که دیگه برای همیشه بمونه
    اردیبهشت و خرداد و هم خدا پس گرفته
    از اون روزی که هانا رفته
    گلا بوی ماهی میدن
    لباسای نرم مخمل مثه علفای خشک شدن
    سگای توپول خوش تیپ مثه سگای تازی شدن
    از اون روزی که هانا رفته
    دیگه هیچ چیز بامزهای تو دنیا نیست
    که بشه بش خندید
    دیگه هیچ چیزی نیست که بشه باش بازی کرد
    بچهها برا بازی صدام میکنن
    اما من نمیرم
    از اون روزی که هانا رفته...


    لينچري

  2. #32
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اگه من رییس دنیا بودم

    اگه من رییس دنیا بودم
    هیچ وقت نمیذاشتم سوپ جو و
    صبحای شنبه و
    شربت الرژی و
    همینطور سارا شاگرد اول کلاسمون
    به دنیا بیان
    اگه من رییس دنیا بودم
    شبا روشن تر بودن
    همبرگرا سالمتر بودن
    سبد بسکتبال یک متر و نیم کوتاه تر بود
    اگه من رییس دنیا بودم
    کسی تنها نمیموند
    کسی مجبور نبود تمیز باشه
    هیچ بچهای ساعت خواب نداشت و
    مجبور نبود بشنوه "خواهرت نیشگون نگیر"
    اصن کسی مجبور نبود خواهر داشته باشه
    اگه من رییس دنیا بودم
    کیک شکلاتی خامهای سبزی بود
    همهی فیلمای مث جیمز باند تو برنامه کودک بودند
    تازه یه کسی که بعضی وقتا یادش میره
    مسواک بزنه
    یا سیفون دستشویی رو بکشه
    بازم میتونست رییس دنیا باشه


    لينچري

  3. #33
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نامه رسان تکانم می دهد

    بيدار می شوم

    خواب می ديدم آمده ای

    بلند می شوم

    همراه او سياه گنده ای است

    از دانشگاه

    چندشش می شود به من دست بزند

    صبر می کنم

    صندلی تعارف نمی کنم

    حرفی نمی زنند

    بعد که می روند

    می فهمم نامه ای آورده اند

    نامه ای از زنم

    زنم پرسيده

    چه می کنی؟ هنوز مشروب می نوشی؟

    چند ساعت به مهر اداره ی پست نگاه می کنم

    محو می شود آن هم

    اميدوارم روزی همه اش را از ياد ببرم

    ريموند كارور

  4. #34
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    تو را میبینم،
    کودکی
    در بوستانی که مأمنیست برای غنچهها
    و گاهِ بازی.
    گوش سپردهای
    انگار که جادو شده باشی،
    با خیالِ سالهای بعد
    و دوران پرشورِ جوانی
    آنچه در عکس است محو خواهد شد.
    به زودی نشانی نخواهد ماند
    از حالتِ ایستادنت حتا
    و نیز اثری از صدای من
    که از فراسوی فریاد میزند:
    «صبر کن، صبر کن تا من هم بیایم».

    آلبوم را ورق میزنم
    دخترکی را میبینم
    ایستاده بر کنار آب
    با قامتی همچون زنبق
    که در برابر هر آینه میایستد
    تا تمنای دلِ خویش با او بازگوید.
    اما تنها گذشتِ زمان اثبات خواهد کرد
    آنچه را که آینهها از آن خبر میدهند.
    با این همه دلم میخواهد آنجا باشم،
    تا به دخترک هشدار دهم:
    «آنچه باید آرزو کرد؛ عشق نیست».

    در عکس بعدی
    ایستادهای با تاجی از گلها بر سرت
    به سانِ تاج سعادتی
    در آن هنگام که
    تو را به مانند ملکهای در میان گرفتهاند
    دوستان و دلباختگانت.
    عشق و علاقهی همهشان را
    در خوشبختی یا سیهروزی
    دوام و سودی نخواهد بود
    جز سایهای پوچ و توخالی...
    فریاد میزنم:
    «آنچه را از آنِ من است
    به آن خیانتپیشگانِ ظاهرفریب مسپارید».

    جای آخرین عکس خالیست
    شاید عکس درختی باشد
    عریانشده در کمند تندبادها
    در حالیکه
    طلوع لطیفِ شکوفایی که
    نویدش را داده بودند،
    سرنوشتی جز تباهی
    نصیبش نشد.
    تماشای این عکسها
    گرفتهشده در اوج جوانی
    مرا میخشکاند، میلرزاند.
    درست بهمانند کسی که
    هیچگاه نتوانست منحرف سازد
    منشور چندضلعی سرنوشتش را؛
    آری؛
    من هم همان درختِ عریانم
    که با هر تندبادی میلرزد.

    آلبوم را میبندم.
    گذشته اما در ذهنم
    به مانند تصاویری نقش میبندد.
    و به نظر میرسد
    هربار که آلبوم را ورق بزنم
    اوهام بازنیافتنی جوانی
    مرا به سخره خواهند گرفت.
    دخترک را میبینم
    بسان گل تازهشکفته
    زمزمه میکند:
    «تمام آنچه به آن عشق میورزی
    دوباره اینجا شکوفا خواهند شد»؛
    «تمام آنچه از دست دادهای،
    دوباره اینجا به تو باز خواهد گشت»

    سي.دي لوئيز

  5. #35
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    از ميان همهي سازهاي زهي، بهترين را دوست دارم
    چنگ که دست به دست کشيده شده است،
    از تبار تا تبار
    از مصيبت تا رهايي
    از گمراهي تا کمال.

    از ميان همهي سازهاي زهي، بهترين را دوست دارم
    چنگ التيامبخش را
    نغمهاش در ژرفاي دل آدمي جلوه ميکند
    و شاه داود آنرا مينوازد
    او که هرگز نبود
    او که همواره خواهد بود
    آنگاه که شمع آب ميشود
    و گوشت تن، استخوان را بيرون ميدهد.

    میرسلاو هولوب

  6. #36
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    او براي خود خانهاي ساخت
    شالودهاش،
    سنگهايش،
    ديوارهايش،
    بام بالاي سرش،
    بخارياش و دودش،
    و چشماندازش از پنجره را.

    او براي خود باغي ساخت
    حصارش،
    آويشناش،
    کرم خاکياش،
    و شبنم شامگاهش را.

    او تکهي سهم خود را از فراز آسمان جدا کرد.

    و باغ را در ميان آسمان نهاد
    و خانه را در باغ
    و همه را در دستمالي پيچيد.

    و بيرون زد
    تنها چون روباه قطبي
    در ميان سرما
    و باران بيپايان
    در ميان همهي عالم.

    میروسلاو هولوب

  7. #37
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    با دندانهايي چون موش
    باران خرد خرد سنگ را ميجود.
    جلوهي درختان در ميان شهر
    چونان پيامبران است.

    شايد هقهق گريستن ِ
    عفريتههاي هولناک تاريکي است،
    شايد خندهي خاموششدهي گلهاي آن دوردست،
    در باغ است،
    که ميکوشد سل را درمان کند
    با خشخش خود.

    شايد زمزمهي تقدس ِ
    خشکسالي
    در زير هر پوششي است.

    زماني ناگفتني
    هنگامي که صداي بلندگوها پرحرفي ميکند
    و شعرها
    ساخته از کلمات نيستند
    بلکه از قطرهها.

    میروسلاو هولوب

  8. #38
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کرمهاي کوچک درد هنوز ميلوليدند
    در هواي روشن،
    لرزش فرو خوابيده بود
    و چيزي در وجود ما به کرنش آمد
    در برابر
    تخت عمل
    واقعيت پنجره
    واقعيت فضا
    واقعيت فولاد
    با هفت تيغه.

    سکوت مقدس بود
    چون رويهي آئينه.

    گرچه ميخواستيم بپرسيم
    خون در کجا جاري بود
    و، آيا
    تو آرام مرده بودي،
    عزيز!

    میروسلاو هولوب

  9. #39
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اينجا در آغوش مسيح آرميدهاند
    زبانهاي سائلان،
    ريه هاي اميران،
    ديدگان جاسوسان،
    پوست شهيدان،

    در خلوص
    عدسي هاي ميکروسکوپ.

    ميان برشهاي کهنه ي جگر، نظر مياندازم
    در آثار سفيد و بارز مغز
    ميخوانم
    رمزهاي هيروگليف تباهي را.

    بنگريد، مسيحيان،
    بهشت، جهنم، و باغ فردوس را
    در شيشه هاي آزمايشگاه.
    و ناليدني نيست،
    نه حتی آهي عميق.
    فقط مويه ي ذرات خاک.
    لال بودن، تاريخ است
    فرسوده
    ميان مويرگها.

    لالي همسان، لالي دسته جمعي.

    و دور از (پرچمهاي) سه رنگ عذاب مرگبار
    ما روز به روز
    رشته هاي خرد را، ميکشيم.

    میروسلاو هولوب

  10. #40
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    از تو پرسيد

    دختري از تو پرسيد : چهچيز شاعرانهست ؟
    خواستي به او بگويي : تو هم هستي ، آه بله ، تويي
    و بگويي : در ترس و حيرت
    كه دال بر اعجاز است،
    حسرت ميخورم از شكفتگي زيباييات
    چون نميتوانم تو را ببوسم و با تو بخوابم
    چرا كه چيزي ندارم و هر كس چيزي ندارد كه بدهد
    بايد بزند زير آواز ...

    اما تو نگفتياش ، اما تو ساكت بودي
    و او آوازي نشنيد


    ولادیمیر هولان

صفحه 4 از 13 اولیناولین ... 23456 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •