- تو محاصره شده ای. گورستان تماما محاصره شده. خوب فکر کن و خودت را تسلیم کن.

مطمئن بود که گورهای اطرافش مانع از دیده شدنش می شوند. حرکتی نکرد و دل به مرگ نهاد. صدایی با احتیاط پرسید؛ فکر نمی کنی مقاومت فایده ای ندارد؟

احساس کرد که صدا نسبت به گذشته نزدیک تر آمده است. با نفرت فریاد زد؛ وای به کسی که نزدیک بیاید.

- بسیار خوب. چه خیالی داری؟ بین مرگ و ایستادن در مقابل عدالت، یکی را انتخاب کن.

به ریشخند فریاد زد؛ عدالت! ...

تو لجوجی، فقط یک دقیقه وقت داری.

چشمان ترسانش، شبح مرگ را دید که تاریکی را می شکافت. حرکتی را احساس کرد و خشمناک دست به تیراندازی زد. بارانی از گلوله به اطرافش بارید و خاک های گورها را به این سو و آن سو پاشید و صفیرشان گوشش را آزرد.

بار دیگر شلیک کرد. دیگر هیچ چیز نمی فهمید. گلوله مانند باران باریدن گرفت.

دیوانه وار فریاد زد؛ سگ ها!