قدم هایم را نظاره کن
می بینی ؟!
هیچ رد پایی نمانده ...
اما رد خیس حضورم
چشمانت را آزار می دهند !
ولی ...
رفتنی ها را ... رفتنی ها را چاره ای نیست ...!
خالی ست
اتاق کوچک من ...
من
تکیه داده ام سرم را
به کتابی که
نمی توانم بخوانمش !
شاید
کسی که
به انگشت سبابه در می زند
خدای خسته ي مهربان باشد ...!
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است
يه روز بهم گفت: «ميخوام باهات دوست باشم؛آخه ميدوني؟ من اينجا
خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.من هم
خيلي تنهام». يه روز ديگه بهم گفت: «ميخوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه
ميدوني؟ من اينجا خيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره ميدونم.
فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام». يه روز ديگه گفت: «ميخوام برم يه جاي
دور، جايي كه هيچ مزاحمي نباشه. بعد كه همه چيز روبراه شد تو هم
بيا.«آخه ميدوني؟ من اينجاخيلي تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره
ميدونم.فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام». يه روز تو نامش نوشت: «من
اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه ميدوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه
لبخند كشيدم وزيرش نوشتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.من هم خيلي
تنهام». يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اينجا با اين
دوستم تا ابد زندگي كنم. آخه ميدوني؟ من اينجا خيلي تنهام». براش يه
لبخندكشيدم و زيرش نوشتم: «آره ميدونم. فكر خوبيه.من هم خيلي
تنهام». حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلي خوشحالم و
چيزي كه بيشتر خوشحالم مي كنه اينه كه نمي دونه من هنوز هم خيلي
تنهام خدافظ تمام روياي من
نه از خاکم، نه از بادم، نه در بندم، نه آزادم ،
نه آن لیلاترین مجنون، نه شیرینم نه فرهادم
فقط مثله تو دل تنگم فقط مثله تو غمگینم
اگر آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم
بدون بی تو چه بیرنگم بدون بی تو چه بی تابم
..
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند..
سهراب
تهی بود نسیمی
سیاهی بو.د و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی..
سهراب
چيزي بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختي حريف لحظه هاي غربتت باشم
اي سهمت از بار امانت هر چه سنگين تر
بگذار تا من هم شريك قسمتت باشم
تاب آوري تا آسمان روي دوشت را
من هم ستوني در كنار قامتت باشم
سنگي شوم در بركه ي آرام اندوهت
يا شعله واري در خمود خلوتت باشم
زخم عميق انزوايت دير پاييده است
وقت است تا پايان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگين تو خواهم بود
بگذار همچون آينه در خدمتت باشم ...