فلسفه ارسطو
فیلسوف واقع بین ما میفرماید که حد وسط تنها عامل و یگانه رمز سعادت نیست بلکه مال و حطام دنیوی نیز تا اندازه لازم است، زیرا فقر شخص را زبون میکند و چشم او غالبا به دست دیگران است. در صورتی که مال و منال شخص را از آز و طمع دور میکند و راحت و فراغی میآورد که موجب میشود شخص استعداد خود را به کار ببرد. از میان اسباب و معدات خارجی سعادت، دوستی از همه شریفتر و برتر است. در حقیقت دوستی برای دوران خوشبختی لازمتر از دوران بدبختی است زیرا وقتی خوشبختی تقسیم شود افزونتر میگردد. دوستی صداقت از عادات نیز مهمتر است؛ زیرا «اگر همه با هم دوست شدند عدالت لازم نخواهد بود؛ ولی اگر مردم همه عادل شدند باز از دوستی مستغنی نخواهد گردید.» « دو رفیق یک روحند در دو جسم.»
انـا من اهوی و من اهـــوی انـــا نحــن روحـان حللنــا بدنــا
من کیم لیلی و لیلی کیست من مـا یک روحیم اندر دو بـدن
ولی دایره دوستی باید محدود شود؛ «کسی که دوستان زیاد دارد، هیچ دوست ندارد»؛ و «دوستی کامل و تمام اعیار با اشخاص زیاد ممکن نیست.» دوام دوستی که از روی اعتدال و ملایمت باشد از دوستیهای بسیار گرم و پر هیجان متغیر بیشتر است. دوستی با دوام مستلزم ثبات اخلاق است. رفاقتهای ناپایدار که همچون « فانوس خیال» در تغیر و تبدل است به علت عدم ثبات اخلاق و مزاج است. دوستی نیازمند برابری و همپایگی است زیرا در غیر این صورت یکی مرهون دیگری خواهد بود و پایه دوستی لغزان و لرزان خواهد گردید. « نیکوکاران کسانی را که مورد احسان آنها قرار گرفتهاند بیشتر دوست خواهند داشت تا اینها نیکوکاران را. غالب مردم علت این امر را در این میدانند که نیکوکاران به منزله طلبکارانند و آنها که نیکی و احساس دیدهاند در حکم بدهکاران، ....و بدهکاران نمیخواهند روی طلبکاران را ببیند در حالی که طلبکاران آرزومند بقا و حیات بدهکارانند.» ارسطو این تفسیر را رد میکند و ترجیح میدهد که نیکوکاران را به هنرمندان تشبیه کند و همچنانکه هنرمند اثر خود را دوست دارد و مادر بچه خود را، نیکوکار نیز شخص مورد احسان خویش را بیشتر دوست دارد. ما آنچه را که ساخته و پرداخته ماست دوست میداریم.
این چرخ و فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عـالـم فانـوس ما چون صوریم کاندر و گردانیـم
اگر چه مال و منال و دوستی برای سعادت لازم است، اصل و جوهر سعادت در خود ماست و آن دانش کامل و صفای روح است. لذایذ حسی مسلما راه خوشبختی نیست؛ همچنانکه سقراط به کسانی که سعادت را در لذایذ حسی میدانند میگوید: لذت حسي مستلزم دور است، مثل اینکه احساس خارش بکنیم با ناخن خود را میخاریم و چون با ناخن خود را میخاریم حس خارش میکنیم. سیاست نیز راه سعادت نیست زیرا در آن ما در معرض هوا و هوس مردم قرار میگیریم و هیچ چیز ناپایدارتر و متغیرتر از اخلاق عامه مردم نیست. نه، سعادت نه این است و نه آن، بلکه لذت عقلانی است و ما میتوانیم این لذت را هنگام درک حقایق دریابیم. " غرض و هدف عمل عقلانی چیزی جز خود آن نیست؛ لذت آن در نفس این عمل است که به محض حصول، آن را به عمل بیشتر ترغیب و تحریص میکند؛ این لذتی است که مستقل است یعنی بجز خود به چیز دیگری برای درک لذت نیازمند نیست. مثل سایر لذات خستگیپذیر نیست و پس از استیفای آن، استعداد درک لذات بیشتر میگردد؛ آری چون این صفات مخصوص و منحصر به لذت عقلانی است، کمال سعادت و خوشبختی نیز در آن است."
مع ذلک، انسان کامل در نظر ارسطو آن نیست که به علم مابعدالطبیعه اشتغال بورزد. مرد کامل خود را بیجهت به خطر نمیاندازد، زیرا اشیائی که واقعاً جلب نظر او را میکند خیلی کم است؛ ولی در مواقع سخت برای فدا کردن جان خود نیز حاضر است، زیرا میداند که حیات تحت شرایط معینی باارزش است. او حاضر است که به مردم خدمت کند ولی از احسان و خدمت دیگران به خود شرمگین است، زیرا خدمت احسان به دیگران نشانه برتری، و قبول احسان علامت زیر دستی است ... او در سرگرمیهای عامه مردم شرکت نمیکند ... در حب و بغض صریح است؛ گفتار و کردار او با صراحت و استقلال توأم است زیرا اعتنایی به مردم و اشیا ندارد ... او از ستایش دیگران مغرور نمیشود، زیرا در نظر او چیز مهمی نیست. او نمیتواند به کسی که جز دوستان خویش خوش خدمتی کند؛ زیرا خوش خدمتی از خصال بردگان است . ... او بدیهای دیگران را در یاد نگاه نمیدارد و اگر کسی به جای او بدی کرد فراموش میکند و در میگذرد . ... به حرف زدن زیاد علاقهمند نیست . ... او اهمیتی نمیدهد که او را بستایند یا از دیگران بدگویی کنند. او بدی دیگران و حتی دشمنان خود را نمیگوید مگر به روی ایشان. رفتار او ملایم و صدای او وزین و سنگین و گفتار او معتدل است. زود عصبانی نمیشود و از جا در نمیرود زیرا آنچه در نظر او مهم است خیلی کم است. صدای حاد و بلند و گامهای تند مال کسی است که به اشیا زیاد توجه دارد. او حوادث زندگی را با شایستگی و خوشی استقبال میکند و از اوضاع و احوال بهترین استفاده را مــینماید؛ مانند سردار ماهری که قوای محدود خود را در فن لشکر کشی به بهترین وضعی مورد استفاده قرار میدهد. او بهترین رفیق خویش است و از تنهایی لذت میبرد؛ همچنانکه شخص عاری از فضایل و کمالات دشمن خویش است و تنهایـــی در وحـشت مــیماند.»
چنین است مرد کامل در نظر ارسطو.
در کتاب درباره نفس، او نخست به رد نظریه کسانی میکوشد که "پسوخه" را صفت یا یکی از اعراض معرفی میکنند، و میگوید "پسوخه" را باید "اوسیا" برای موجود زنده بدانیم، یعنی آنچه موجود زنده را آن چیزی میکند که هست. امر مورد نظر، همانطور که پیشتر در ما بعد الطبیعه بحث شد، عبارت از فهرستی از اجزاء ماوی موجود زنده نیست، بلکه نحوه خاص تشکل اجزاء به منظور ایجاد كارکرد است. تعریف ارسطو از "پسوخه" در فصل اول از دفتر دوم درباره نفس بدین شرح است: "[نفس] کمال اول ( first entelechy ) برای جسم طبیعی آلی است. "او «کمال او» را به جای واژه "صورت" ( eidos ) میگذارد که قبلا آن را در همان فصل به کار برده بود تا تاکید کند که غرض از "پسوخه"، تشکل به منظور ایجاد قوه کارکرده است، نه کارکرد بالفعل (مثلا اندیشیدن یا دیدن بالفعل). کسی که به خواب میرود و قوای حیاتی خویش را به کار نمیاندازد، به این جهت مرده محسوب نمیشود. مراد ارسطو از آلی (organio) بظاهر "مجهز بودن به مواردی در خور انجام آن کارها"ست ( واژه یونانی organon به معنای آلت است [که صفت آن می شود " آلـــی "]). پس مقصود او این است که جاندار بودن ذاتی سقراط، یعنی آنچه سقراط بدون آن زنده نخواهد بود، به قسم معینی از ساختار یا تشکل کارکردی وابسته است که به او امکان میدهد فعالیتهای خاص انسانی را به انجام برساند. این نظریه درباره "پسخوره" ممکن است هم جانشین مذهب مادی و هم عقاید افلاطونی رایج در روزگار ارسطو شود. اولا مخالف مذهب مادی است زیرا (در اینجا نیز مانند ما بعد الطبیعه) در آن تاکید میشود که هیچ فهرستی از اجزاء [مادی] به ما نمیگوید که فلان چیز چیست که چگونه دارای این حیات خاص خود میشود. فقط توضیح درباره کارکرد یا ساختار ممکن است از عهده چنین کاری برآید، زیرا کارکردهای مورد نظر صرفا ممکن است در بستر موادی پیوسته در دگرگونی صورت بگیرند. پس مخالفت ارسطو با کسانی که بخواهند اعمال نفسانی را به اعمال جسمانی برگردانند یا تحویل کنند از این جهت نیست که جوهرهای غیر مادی در اعمال نفسانی دخالت دارند؛ از این روست كه چنین کسان خصوصیات واقعاً زیمدخل در تداوم و تعلیل اعمال مرد نظر را به حساب نمیگیرند، حال آنکه اعمال مذکور هر بار میتواند در بستر مواردی اندک متفاوت انجام شوند. پیرو مذهب مادی فهم به ما نمیدهد، زیرا توضیحات او به ناچار فاقد جامعیت و قدرت یک کاسه کردن [عوامل مختلف] است. ثانیا ارسطو مخالف رای افلاطون است که نفس در آن جوهری غیر مادی لحاظ مــیشود. ایراد او این است که افلاطون حجت کافی بر نمیانگیزد که اغلب فعالیتهای حیاتی شخص دارای ماهیت غیر جسمانی است. ارسطو بدقت تغذی و تخیل و احساس و حرکت گیاهان و جانوران دارای این قوا را عموما برسی میکند، و از بررسیهای او چنین بر میآید که هیچ دلیل قوی در دست نیست که این فعالیتهای موجودات زنده آلی را در هر مورد فعالیتی ندانیم که در بستر قسمی ماده مناسب صورت میگیرد. بیشتر دفترهای اول و دوم کتاب درباره نفس مصروف پژوهشهای بسیار جالب توجه در خصوص این کارکردهای حیاتی میشود.
در مــورد عقـل (intellect)، ارسـطو به نتیجهای دیگر میرسد. در فصلهای چهارم و پنجم از دفتر سوم کتــاب درباره نفس، نتیجـــه مـیگیرید که به دلایل قوی میتوان فکر کرد که چیزی غیر جسمانی در کار است. توجه او در مورد عقل به دو چیز بیش از همه جلب میشود: نخست اینکه عقل به ظاهر انعطافپذیری بیپایان دارد و میتواند "همه چیز بشود" ( یعنی اتحاد عقل و معقول )؛ دوم اینکه گزینش عمل میکند، یعنی، به رغم انعطافپذیری، صرفا از هر چیزی انطباع یا ارتسام (impression)نمیپذیرد، بلکه به طور فعال و ظاهر آزادانه گاهی روی چیزی متمرکز میشود و گاهی روی چیز دیگر. به عقیده ارسطو این جنبه دوم عقل ـ یعنی عقل "فعال" (active_ intellect)، یا عقلی که اندیشه را " میسازد " ـ غیر جسمانی و مفارق یا جداییپذیر از جسم موجود زنده است. شاید این عقیده ناشی از ماهیت نظریه خاص او درباره ماده باشد که، بر طبق آن، تبیین اینگونه عمل پیچیده گزینشی آسان نیست. شاید هم ارسطو اینجا نگران مساله جبر علی است، و عقیده دارد که هر گونه توضیح کلا مادی درباره عقل، اندیشه را انتخاب آزادانه متعلق یا مورد فکر محروم خواهد کرد. متأسفانه نمیتوان بحقیقت گفت که انگیزه ارسطو در اینجا چه بوده است. این فصل معروف یکی از مختصرترین وصيقل نیافتهترین فصول در سراسر آثار اوست .
از دیگر توفیقهای دیگری که در کتاب درباره نفس (و همچنین در خرده طبیعات و حرکت حیوان) نصیب ارسطو شده است، میتوان از موارد زیر نام برد: نظریه پیچیده درباره احساس [یا درک حسی] (perception) و تخیل و ادراک تخیلی(perceptual imagination)که تاکید در آن بر جنبههای فعال و گزینشی این اعمال است؛ نظریه دیگری مرتبط به آن در خصوص فعالیت حیوان که در آن موکدا گفته میشود که حرکات جانوران را باید با عطف نظر به جهان به نحوی که نزد آنها تجربه و تعبیر میشود، تبیین کنیم؛ مشروحی در باب حافظه و رویا که از حیث روانشناسی و فلسفه بسیار جالب خاطر است. شاهد جاودانگی ارسطو، نه احیای پژوهش در آثار وی، بلکه سراسر مصطلحات ما برای ابزار مکنونات فکری و عقلی و حتی گفتار روزانه ماست. و این نیست مگر نشانهای از ژرفا و پهنای قضیه. در اندیشه ارسطو شمول و کلیتی عظیم نهفته است که به شخص او ارتباط ندارد. تخم هر روندی در عالم نظر در افکار او موجود است. کارشناسان مفهوم انرژی در فیزیک و تکامل در زیست شناسی را چنان به تواتر از نو شکل میدهند و در قالبهای جدید میریزند که خیره کننده است. ولی اگر جهانی نبود که قرنها بر حسب صورت و ماده و قوه و فعل بیندیشید، همان طور که دیالکتیک هگل نمیتوانست از آن مایه بگیرد، مراحل گوناگون تعبیرات آن کارشناسان هم هرگز سرچشمهای نمیداشت که از آن برخیزد.
ماخذ:تاريخ فلسفه – ويل دورانت – نشر علمي فرهنگي