با تو سخن ها دارم...
دلم از غربت لحظه ها گرفته است از هجوم ثانیه های بی قرار زندگی که گذرشان ناقوس پایان عمرم را به صدا درخواهد اورد
ترسم از ان است که عمرم از کف برود و تو نتوانی باورم کنی.
می ترسم....
می ترسم بروم و تو مرا زود به دست فراموشی بسپاری.
می ترسم که حتی سنگ قبرم را لایق قرار دادن شاخه گلی(حتی پژمرده) نبینی.
همه ی لحظاتم با این ترس غریب سپری می شود و تو درک نمی کنی که چقدر محتاج یک لحظه دیدنت هستم...
اگه باورم می کردی تو غروب یکی از این روزا طلوع میکردی....
*******************************************
رفیق روزهای خوب
رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من
همیشه در هنوزها