ارباب خودم سامبولي بليکم
ارباب خودم سر تو بالا کن
ارباب خودم بز بز قندي
ارباب خودم چرا نمي خندي؟
حاجي فيروزم
سالي يه روزم
حاجي فيروز از سنت هاي جالب گره خورده با نوروز است که ريشه اي بسيار کهن در اين سرزمين دارد و آيين آن شايد حتي به پيش از مهاجرت آرياييان به فلات ايران باز گردد. حاجي فيروز در آيين هاي نوروزي نماد چه مفهومي بوده است و به عبارت ديگر، ريشه پيدايي آن چيست؟
به نظر زنده ياد مهرداد بهار، اسطوره شناس، حاجي فيروز بازمانده آيين ايزد شهيد شونده است و مراسم سوگ سياوش نيز نموداري از همين آيين است. چهره سياه او نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ او نيز نماد خون سرخ سياوش و حيات مجدد ايزد شهيد شونده و شادي او شادي زايش دوباره آنهاست که با خود رويش و برکت مي آورند.
مهرداد بهار نيز سياوش را با ايزد نباتي بومي مربوط مي داند. چرا که پس از شهادت سياوش، از خونش گياهي مي رويد. اين همان برکت بخشي و رويش است. با اين تعابير، وي معناي ديگري براي نام سياوش ارايه مي دهد. سياوش را که صورت پهلوي آن سياوخش و صورت اوستايي سياورشن است، معمولا به دارنده اسب سياه يا قهوه اي معنا مي کنند. اما مهرداد بهار با ريشه يابي آيين سياوش، معناي اين نام را مرد سياه يا سيه چرده مي داند که اشاره به رنگ سياهي است که در اين مراسم بر چهره مي ماليدند يا به صورتکي سياه که بکار مي بردند. اين مطلب قدمت شگفت آور مراسم حاجي فيروز را نشان مي دهد که به آيين تموز و ايشتر بابلي و از آن کهنه تر به آيين هاي سومري مي پيوندد. شيدا جليلوند صدفي که بر هبوط ايشتر، ايزد بانوي باروري و زايش در اساطير بين النهرين کار کرده، به نکته اي برخورد کرده که آن را تاييدي بر نظريه زنده ياد مهرداد بهار مي داند. ايشتر به جهان زيرين سفر مي کند و براي او ديگر بازگشتي نيست. پس از فرو شدن ايشتر، زايش و باروري بر زمين باز مي ايستد. خدايان در صدد چاره جويي بر مي آيند و سرانجام موفق مي شوند آب زندگي را به دست آوردند و بر ايشتر بپاشند. اما طبق قانون سراي مردگان، ايشتر بايد جانشيني برگزيند تا او را به جاي خود به جهان زيرين بفرستد. ايشتر شوهر خود، دو موزي، را که از بازگشت او ناخشنود بود، بر مي گزيند. جامه سرخ به تن دوموزي مي کنند، روغن خوشبو به تنش مي مالند، ني لاجورد نشان به دستش مي دهند و او را به جهان زيرين مي کشانند. دوموزي ايزد نباتي است که با رفتنش به جهان زيرين گياهان خشک مي شوند. پس چاره چيست؟ خواهر دوموزي نيمي از سال را به جاي برادرش در سرزمين مردگان به سر مي برد تا برادرش به روي زمين بازآيد و گياهان جان بگيرند. بالا آمدن دو موزي و رويش گياهان همزمان با فرا رسيدن بهار و نوروزي ما ايراني هاست. در آن هنگام که دوموزي به همراه مردگان بالا مي آيد و سال نو آغاز مي شود، ايرانيان نيز به استقبال فروهرهاي مردگان مي روند و براي روان هاي مردگان که به خانه و کاشانه خود بازگشته اند، مراسم ديني برگزار مي کنند. همزمان با اين آداب و رسوم، حاجي فيروز با جامه اي سرخ و چهره سياه و دايره زنگي در دست، فرا رسيدن بهار را نويد مي دهد. آيا اين جامه سرخ حاجي فيروز همان جامعه سرخي نيست که بر تن دوموزي کرده اند و وي به هنگام بازگشت به جهان زندگان آن را هنوز بر تن داشته است؟ آيا چهره سياه حاجي فيروز نشان از تيرگي جهان مردگان ندارد؟ و آيا دايره زنگي او و ني لبکي که همراه با او مي نوازد، همان ني و سازي نيست که به دست دوموزي داده اند؟ به گفته شيدا جليلوند، همه اين موارد تاييدي است بر نظريه شادروان استاد مهرداد بهار درباره بومي بودن اين بخش از آيين هاي نوروزي و بهاري. اما آيا مي توان گفت اين آيين را بوميان ايران از بين النهرين گرفته بودند؟ پاسخ دکرت کتابون مزداپور به اين پرسش منفي است. به اعتقاد دکتر مزداپور، مساله فقط شباهت است. حاجي فيروز متعلق به آيين هاي بومي اين سرزمين است.
در این باره میتوان گفت كه نام «حاجی فیروز» و ویژگیهای خاص امروزین او، همچون پوشاك سرخ و سیاهی چهره و ترانههای ویژهاش، سنتی كاملاً جدید و خاص تهران معاصر بوده است. اما شخصیت او به عنوان «پیامآور نوروزی» به گونههای مختلف از دیرباز در سراسر ایرانزمین روایی داشته و دارد. در نواحی گوناگون او را با نامهای متفاوتی میشناسند: در خراسان و بخشهایی از افغانستان «بیبی نوروزك»، در خمین و اراك «ننه نوروز»، در كرانههای خلیج فارس «ماما نوروز»، در گیلان «پیر بابا» و «آروس/ عروس گلی»، در آذربایجان «ننه مریم»، در تاجیكستان و بخارای شریف و دیگر وادیهای ورارود «ماما مروسه» و نامهای مشهور دیگری همچون بابا نوروز و عمو نوروز.
گفته مي شود كه او و همراهانش نمادي از يك سنت كهن در آذربايجان هستند. اين سنت «قيشدان چيخديم» (از زمستان خارج شدم) نام داشت و براساس آن حاجي فيروز در خيابانها آواز مي خواند تا به همه خبر دهد كه بهار آّمده است و زمستان به پايان رسيده است. در مقابل اين همه شادي و نشاط كه حاجي فيروز براي مردم به ارمغان مي آورد، آنها نيز پول و شيريني و هداياي ديگر به او مي دادند. تاريخچه ظهور حاجي فيروز به درستي معلوم نيست اما در تمام متوني كه به آيين هاي نوروزي در جاي جاي ايران در طول تاريخ اشاره كرده اند از حاجي فيروز و عمو نوروز نيز ذكري به ميان رفته است. در تمام مناطقي نيز كه زماني تحت سلطه ايران بوده اند حاجي فيروز چهره آشنايي است.
شیوه اجرای نمایشها در نواحی گوناگون، زمان مراسم و حتی ترانههایی كه سروده میشود، گاه با یكدیگر متفاوت هستند و این تفاوتها ناشی از ویژگیهای خاص هر ناحیه است. در آسیای میانه و در آخرین شب سال، انتظار «مامای مروسه» را میكشند و بانوی خانه، خوراكیهایی همچو سمنك (سمنو) را در آوندهایی بسیار تمیز و آراسته، بر دسترخوانی (سفرهای) میگذارد تا شب هنگام او آنها را بركت دهد و بچشد و ببوسد. پیش از آمدن مامای مروسه، مراسم «گلگردانی» یا «گل نوروزی» برگزار میشود و در این مراسم گروهی از مردم، نخستین گلهای روییده در صحرا را میچینند و همراه با شادی و آواز در كوچهها میگردانند. این آیین با تفاوتهایی در گیلان و كوهپایههای تالش نیز برگزار میشود. در آنجا «آروس گلی» و «پیر بابا» با یك خرس و با دستههای گل و پوشیدن پوشاك سرخ و كلاه بوقی (یادمان میترا) به ترانهسرایی و دایرهزنی و كارهای خندهآور میپردازند. در هزارهجات افغانستان و در دامنههای كوه بابا، نیز «بیبی نوروز» با پوشیدن پوشاك خندهدار و آوازخوانی به شاد كردن مردم میپردازد. (حاجی فیروز بیشتر از همه جا، شبیه این دو نمونه اخیر است). همچنین برای تحلیلی جالب و مفید در باره پوشاك و كلاه بوقی باستانی، مقاله The History of Marianne Cap از آقای دكتر محمد حیدری ملایری، اخترفیزیكدان رصدخانه پاریس را ببینید.
با توجه به نمونههای كمی كه در بالا گفته آمد، دانسته میشود كه شخصیتی كه بیشتر با نام حاجی فیروز برای ما آشنا است، در نواحی گوناگون و با بهرهگیری از ویژگیهای اقلیمی آن ناحیه، نامها، پوشاك و نمایشهای متفاوتی دارد و اتفاقاً در بیشتر نواحی، چهره او را سیاه نمیكنند. از این رو سفارش به سیاه نكردن چهره حاجی فیروز، مغایرتی با سنتهای ملی ندارد و حتی ترانه «ارباب من» نیز جز در تهران، در جای دیگری بگونه اصیل شنیده نشده و پیداست كه سنتی دیرپا نیست كه نخواندن آن بیتوجهی به باورها دانسته شود. شهرت زیاد حاجی فیروز با ویژگیهای خاص و معروف آن در تهران و شهرهای بزرگ نتیجه كاربرد زیاد آن در تلویزیون و رسانهها بوده و پژوهشهای مردمی، نمونههای سنتی فراگیر آنرا تأیید نكرده است. درست است كه تك تك اجزای آن از نمونههای كهن برگرفته شده، اما تركیب نهایی و فعلی آن جدید است و حتی نام او نیز مانند دیگر نامهای یاد شده بالا نشانهای از دیرینگی در بر ندارد.
حال چگونه است که اين سنت هاي کهن نوروزي و از آن جمله حاجي فيروز با نام ها و مناسبت هاي گوناگون در طول تاريخ اين سرزمين حفظ شده اما مشابه اين آيين ها در بين النهرين (عراق کنوني) با آن همه سند و مدرک به فراموشي سپرده شده است؟ اين را ديگر بايد در ويژگي فرهنگ ايراني جستجو کرد و از طرفي، گواه ديگري بر بومي بودن و مردمي بودن اين سنت هاست. چون تنها سنت ها و آيين هايي که از دل مردم جوشيده باشد، مي تواند اين چنين در ادوار مختلف دوام بياورد و هر چند نامش تغيير کند، اما باقي بماند. اي کاش جعبه جادويي جاي اين مراسم زيباي نوروزي را پر نکند و نسل هاي آينده اين کهن بوم و بر نيز شاهد حضور حاجي فيروز، پيک شادي آور بهاري، باشند.