ايران، سرزمين هميشگي آرياييان
بخش نخست
بيشتر منابع تاريخي، مردمان امروزه ايران را بازماندگان آريايياني ميدانند كه از سرزمينهاي دوردستِ شمالي به سوي جنوب و سرزمين فعلي ايران كوچ كردهاند و مردمان بومي و تمدنهاي اين سرزمين را از بين برده و خود جايگزين آنان شدهاند.
تاريخ اين مهاجرتها با اختلافهاي زياد در دامنه وسيعي از حدود 3000 سال تا 5000 سال پيش؛ و خاستگاه اوليه اين مهاجرتها نيز با اختلافهايي زيادتر، در گستره وسيعي از غرب و شمال و مركز اروپا تا شرق آسيا، حوزه درياي بالتيك، شبهجزيره اسكانديناوي، دشتهاي شمال آسياي ميانه و قفقاز، سيبري و حتي قطب شمال ذكر شده است. دامنه وسيع اين اختلافها، خود نشاندهنده سستي نظريهها و كمبود دلايل و برهانهاي اقامه شده براي آن است.
اغلب متون تاريخيِ معاصر، اين خاستگاهها و اين مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غير دقيق به پايان رسانده و اين مبادي مهاجرت را دقيقاً معرفي نكرده و آنرا بطور كامل و كافي مورد بحث و تحليل قرار ندادهاند. در اين متون اغلب به رسم نقشهاي با چند فلش بـزرگ اكتفا شده است كه از اقصي نقاط سيبـري و از چپ و راست درياي مازندران به ميانه ايران زمين كشيده شده است.
از آنجا كه ميدانيم مهاجرتهاي انساني و جابجايي تمدنها در طول تاريخ همواره به دليل دستيابي به «شرايط بهتر براي زندگي» بوده است، در دوران باستان اين «شرايط بهتر» بويژه عبارت از آب فراوانتر و خاك حاصلخيزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانيم دلايلي براي اين گمان فراهم سازيم كه در روزگار باستان ويژگيهاي آبوهوايي و چشمانداز طبيعي در فلات ايران مناسبتر از روزگار فعلي بوده است؛ و از سوي ديگر مشخص شود كه خصوصيات آبوهوايي در سرزمينهاي شمالي ايران نامناسبتر از امروز و حتي روزگار باستان بوده است؛ ميتوانيم مهاجـرت بـزرگ آريـاييـان به ايـران امروزي را با ترديد مواجه كنيم و حتي احتمال مهاجرتهايي از ايران به نقاط ديگر جهان را مطرح سازيم.
از آنجا كه رشد و ازدياد جمعيت همواره در زيستبومهاي مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعيد به نظر ميرسد كه جوامع كهن، سرزمينِ با اقليم مناسب و معتدل ايران را ناديده گرفته و در سرزمينهاي هميشه سرد و يخبندان سيبري، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ايران شده باشند. و همچنين ميدانيم كه در تحقيقات ميداني نيز سكونتگاههايي نيز در آن مناطق پيدا نشده است.
ما در اين گفتار به اين فرضيه خواهيم پرداخت كه ايرانيان يا آرياييان «به ايـران» كوچ نكردند، بلكه اين آرياييان از جملة همان مردمان بوميِ ساكن در ايران هستند كه «در ايـران» و «از ايـران» كوچ كردند و پراكنش يافتند.
شواهد باستانزمينشناسي ميدانيم كه آخرين دوره يخبندان در كرة زمين، در حدود 14000 سال پيش آغاز شده و در حدود 10000 سال پيش پايان يافته است. دورههاي يخبندان موجب ايجاد يخچالهاي بزرگ و وسيع در قطبها و كوهستانهاي مرتفع شده و در سرزمينهاي عرضهاي مياني و از جمله ايران به شكل دورههاي باراني و بينباراني نمودار ميشود. دورههاي باراني همزمان با دورههاي بينيخچـالي و دورههاي بينبـاراني همزمان با دورههاي يخچالي ديده شدهاند.
رسوبهاي چالههاي داخلي نشان ميدهد كه ايران در دورههاي گرم بينيخچالي شاهد بارندگيهاي شديدي بوده كه موجب برقراري شرايط آبوهوايي مرطوب و گسترش جنگلها در نجد ايران شده و در دورههاي سرد يخچالي به استقبال شرايط آبوهوايي سرد و خشك ميرفته است.
بدين ترتيب در حدود 10000 سال پيش، با پايان يافتن آخرين دوره يخبندان، شرايط آبوهوايي گرم و مرطوب در ايران آغاز ميشود. شواهد باستانزمينشناسي نشان ميدهد كه با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقبنشيني يخچالها به سوي شمال، به مرور بر ميزان بارندگيها افزوده ميشود. بطوريكه در حدود 6000 سال تا 5500 سال پيش به حداكثر خود كه 4 تا 5 برابر ميزان متوسط امروزي بوده است، ميرسد. متعاقب آن آب درياچههاي داخلي بالا ميآيد و به بالاترين سطح خود ميرسد و تمامي چالهها، كويرها، درهها و آبراههها پر از آب ميشوند. اين دورهاي است كه در اساطير ملل مختلف با نامهاي گوناگون و از جمله توفان عصر جمشيد و توفان نوح ياد شده است.
افزايش بارندگي و طغيان رودخانهها يكبار ديگر در حدود 4500 سال پيش شدت ميگيرد، اما بزودي بارندگيها پايان يافته و در حدود 4000 سال پيش خشكسالي و دورة گرم و خشكي آغاز ميشود كه در 3800 سال پيش به اوج خود ميرسد و همانطور كه پس از اين خواهيم ديد، اين زمان مصادف با جابجايي بزرگ تمدنها در فلات ايران و افول و خاموشي بسياري از سكونتگاهها و شهرها و روستاهاي باستاني ايران است.
آبوهواي گرم و مرطوب دوران ميان 10000 تا 4000 سال پيش، پوشش گياهيِ غني و جنگلهاي متراكم و انبوهي را در سرزمين ايران و حتي در صحاري امروزيِ خشك و بيآب و علف ترتيب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگلها و عقبنشيني صحراهاي گرم، سرزمين سبز و خرمي را در ايران بزرگ شكل داده بود و دشتهاي شمال افـغانستان امروزي از سـاوانـاهاي وسيع (جنگلهاي تُـنك) و علفزارهاي مرطوب پوشيده بوده است.
فراوانيِ دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربي آن كه بادغيس (در اوستا «وَئيتيگَئِس») خوانده ميشود, در متن پهلوي بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگيسان جايي است پر از دار و پر از درخت’’. اين وضعيت اقليميِ شمال افغانستان در متون تاريخي عصرهاي ميانه نيز آمده است؛ مسعودي در مروجالذهب از بلخ زيبا با آب و درخت و چمنزارهاي فراوان، ياد ميكند؛ واعظ بلخي در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام ميبرد؛ نظاميِ عروضي از قول شهريار ساماني آنجا را به جهت خرمي و سرسبزي از بهشت برتر ميداند؛ و فريه سياح، مراتع بادغيس را بهترين مراتع تمام آسيا ميداند. امروزه بخشهاي وسيعي از بادغيس و بلـخ از صحاري خشك و شنهاي روان تشكيل شده است. اين شنهاي روان و بيابانهاي سوزان بويژه در پيرامون كرمان و سيستان با گستردگي هر چه بيشتر ديده ميشوند؛ در حاليكه در متون تاريخي دو هزار سال پيش به جنگلها و چمنزارهايي در اين نواحي اشاره شده است.
در اين زمان سرزمين ايران داراي مراتع بسيار غني و زيستگاههاي انبوه حيات وحش بوده است. در اين منطقه بركهها، آبگيرها و تالابهاي طبيعي با آب شيرين كه محل زيست انواع آبزيان و پرندگان بوده و همچنين جنگلهاي وسيع و نيزارهاي متراكم وجود داشته است.
بنابر دادههاي بخشهاي بالا در فاصله 10000 تا 4000 سال پيش، آبوهواي گرم و باراني در سراسر فلات ايران حكمفرما بوده است كه علاوه بر آن سطح زمين و رودها و همچنين مصب رودها پايينتر از امروز و سطح درياچهها و آبگيرها بالاتر از سطح امروزي آنها بوده و در نتيجه همه چالههاي داخلي، سرزمينهاي پست كنار درياچهها، درهها، كويرها و رودهاي خشك امروزي از آب فراوان و شيرين برخوردار بودهاند و در سراسر ايران اقليمي سرسبز با مراتع پهناور و فرآوردههاي گياهي و جانوري غني وجود داشته و شرايط مناسبي براي زندگاني انساني مهيا بوده است.
شواهد باستانشناسي شرايط آبوهوايي گرم و مرطوب در مابين 10000 تا 4000 سال پيش را يافتهها و نشانههاي باستانشناختي نيز تأييد ميكند. از سويي بخش بزرگي از تپههاي باستاني و سكونتگاههاي كهن ايران از نظر زماني به همين دوره 6000 ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آنها در كنار كويرهاي شورهزار، رودهاي خشك و مناطق بيآب و علف پراكندهاند كه اين نشان از شرايط بهتر آبوهوايي در زمان شكلگيري و دوام آن تمدنها دارد.
استقرار اين تمدنها در كنار چالهها و كويرهاي خشك و نمكزار، نشانه وجود آب فراوان و شيرين در آنها بوده است و خشكرودهاي امروزيِ مجاور تپهها، آب كافي و زلال اهالي شهر يا روستا را تأمين ميكرده است.
از سويي ديگر دركنار درياهاي امروزي نشانهاي از تپههاي باستاني به چشم نميخورد. تپههاي باستاني در جنوب با ساحل خليجفارس فاصلهاي چند صد كيلومتري دارند كه نشان ميدهد در دوران يخبندان كه سطح درياهاي جنوب پايينتر از سطح فعلي بوده، پس از بالا آمدن آب دريا، سكونتگاههاي انساني به زير آب رفته است و در دوران بينيخبندان كه سطح درياهاي جنوب بالاتر و همچنين سطح زمين پايينتر بوده و رسوبهاي ناشي از سه رود بزرگِ كارون، دجله و فرات كمتر جايگير شده بودند، آب خليجفارس تا نزديكيهاي تمدنهاي آنروز در شوش و سومر ميرسيده است. كتيبههاي سومري به روايت اين نفوذ آبها به درون مياندورود پرداخته و از شهر باستاني «اريدو» به عنوان “شهري در كنار دريا” نام بردهاند.
سكونتگاههاي باستاني در شمال و در كرانه درياي مازندران نيز با ساحل فاصلهاي دهها كيلومتري دارند، كه نشان ميدهد در زمان رونق آن باششگاهها، سطح درياي مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنين باقيمانده سدهاي باستاني و از جمله سد و بندهاي ساخته شده بر روي درهها و آبراهههاي كوه خواجه در سيستان نيز نشانه بارندگيهاي بيشتر در زمان خود است. اين بندها آب مصرفي لازم براي نيايشگاهها و ديگر ساختمانهاي بالاي كوه خواجه را تأمين ميكردهاند. امروزه نه تنها آن آبراههها، بلكه حتي دريـاچـه هـامـون نيز كاملاً خشك شده است. خشكساليهاي كوتاه مدت اخير در ايران نشان داد كه حتي چند سال كمبود بارندگي ميتواند به سرعت درياچهها و آبگيرها و رودهاي بزرگ را خشك سازد و چرخه حيات و محيط زيست را در آنها نابود كند. خشك شدن درياچه ارژن در فارس و زايندهرود در اصفهان نمونهاي از اين پديده نگران كننده بود