يرانيان نوسنگي و حكايت مرگ
2-8- مرده را به طور مچاله و به طرز در هم پيچيدهاي در كف آلونكها يا اتاقها به خاك ميسپردند. اين نزديكي و همجواري با مرده، زندگاني را از لزوم تهيهي هدايا براي او معاف ميداشت، زيرا كه روح وي ميتوانست در خورد و خوراك با ساير افراد خانواده شريك شود. انسان از قديم معتقد بود كه پس از مرگ همانگونه زندگي خواهد كرد كه در روي زمين زيسته بود. وجود تبري از سنگ صيقلي و دو فك گوسپند در نزديكي سر مرده (كه در غار به دست آمده است) اين باور را نشان ميدهد. همچنين خوردنيهاي جامد و به احتمال قوي مايعات نيز در گور گذاشته ميشد. جسد مرده را به رنگ قرمز در ميآوردند و اين پديده در نقاطي غير از ايران نيز مشاهده شده است و ازين موضوع چنين بر ميآيد كه يا افراد انساني بدن خود را با پوششي از رنگ قرمز ميپوشانده و يا پيش از به خاك سپردن مرده اكسيد آهن بر روي جسد وي ميپاشيدهاند.
2-9- اهليكردن حيوان - كه انگيزهي آن نياز انسان به داشتن چهارپاياني بوده است كه قابل قربانيشدن باشند - در پيشرفت تمدّن عامل مهم و عمدهاي به شمار ميرود و حيوان - بيآنكه در مورد تغذيه به انسان نيازمند باشد - خوراك و پوشاك بشر را تأمين ميكرد و نيز ميتوانست در كاريا حمل و نقل مورد استفاده قرار گيرد. گلهداري و تربيت اغنام و احشام مستلزم وجود خانوادهاي بزرگ بود كه زنان، فرزندان و حتّي بردگان را در بر ميگرفت. بدين ترتيب در اين دوران عناصر اوليهي اقتصادي به وجود آمد: شكار، صيد ماهي، باغداري، كشت و زرع، تربيت حيوانات و بهرهبرداري از منابع زيرزميني.
2-10- بدينسان بشر از وضعي كه در آن براي تهيهي خوراك روزانه ملزم به شكار كردن بود بيرون آمد، به كار توليد پرداخت و وارد نخستين مرحلهي گسترش تجارب يعني ايجاد مواد اضافي شد كه ميتوانست آنها را با كالاهاي مورد نياز ديگر مبادله كند. در حقيقت بازرگاني پيش از آن زمان به وجود آمده بود. صدفها و جانوران صدفي كه ساكنان سيالك كاشان در اين عصر (دوران اول) به عنوان زينت به كار ميبردند، مورد آزمايش متخصصان قرار گرفته و معلوم شده است كه تعلق به انواعي دارد كه تنها در خليج پارس - كه در حدود هزار كيلومتر تا سيالك فاصله دارد - به دست ميآمده است. بديهي است كه مبادلات مستقيماً انجام نميگرفت، بلكه دست فروشان دورهگرد وسيلهي اجراي آن بودند.
حتّي در اين تاريخ هم ساكنان يك دهكدهي ما قبل تاريخي از زندگي مجزا و منفرد برخوردار بودهاند. شروع تجارت از امتيازات خاص ساكنان فلات ايران نبوده است، زيرا معاصران آنان در آلمان نيز صدف را از اقيانوس هند و فرانسويان و انگليسيان عنبر را از بالتيك وارد ميكردهاند. محتملاً در معتقدات يهودي و مسيحي دربارهي راندهشدن بشر از بهشت، خاطرهاي از پايان عصر نوسنگي وجود دارد.انتقال انسان از وضع پيشين به حالت روستايي يكي از بزرگترين تحولات جامعهي بشري بوده است كه نتايج آن تا حاضر هم ادامه دارد .
***در اين دوران در كشور ما در صنعت كوزهگري يك پيشرفت قطعي - كه ايران هنوز هم از فوايد آن برخوردار است - پيدا شد و آن اختراع چرخ كوزهگري و ضمائم وسيلهي مزبور بود. كوزهگر به مدد ابزار پيشرفتهي خود ظروفي با شكلهاي گوناگون و مزين به طرحهاي تازه به مشتريان خود عرضه ميكرد: جامهاي بزرگ، كاسههاي عالي، خمرههاي توشهدان و نيز جامهاي شراب با پايههاي بلند، رنگ خمير بر حسب شدت و ضعف گرماي كوره تغيير ميكرد و كوزهگر ميتوانست آن را به ميل خود به رنگهاي خاكستري، رنگ گل سرخ، قرمز و سبز درآورد. ***
خداوند، سرزمين آريا را بهترين سرزمينها آفريد
2-11- كهنترين سند تاريخي در مورد مهاجرت و پيدايش اقوام آريايي، كتاب مقدس اوستاست كه به شرح مندرج در آغاز كتاب حاضر، قريب 6500 سال پيش از ميلاد به وسيلهي زرتشت پيامبر ايراني و با الهام از اهورامزدا آورده شده است. بنا به روايت آغاز ونديداد اوستا، اهورا مزدا سرزمين آرياويج (Arya Vej) را در بهترين مكانها آفريد. اما اهريمن بر ضد او قيام كرده سرماي سختي در آن سرزمين پديد آورد و چون به سبب سرماي شديد و انبوهي جمعيت سكونت در آن ديار سخت و ناگوار بود، شهرها و مكانهاي زيباي ديگري پديد آورد. به موجب مندرجات آن كتاب مقدس، در هفت كشور ايران شانزده ناحيه به وجود آمد:
1- آرياويج - اين ناحيه در سمت باختري درياي خزر واقع و مشتمل است بر قفقازيه و قسمت شمالي آذربايجان كنوني ايران ناحيهي مزبور از جانب خاور به درياي سياه و خزر و از باختر به درياي سياه ميرسد و در ازاي آن يك هزار و پانصد كيلومتر است.
2- سغديا سغديان (Sogdiana) - در كتابهاي فارسي هر دو نام قيد گرديده است. اين واژه در اوستا به صورت Sughda و همراه با كلمهي گاوو (Gau) آمده است. دهارلز دانشمند فرانسوي « گاوو » را پايتخت سغديان ميداند. اما به عقيدهي دارمستز ، «گاوو» به زبان پهلوي يعني دشت، و بنابراين از عبارت مورد اشارهي اوستا، معني « دشت سغد » مستفاد ميشود كه سراسر سبز و خرم و باغ و چراگاه و مزرعه بود. سغد در «درهي زرافشان» و كاشكا دريا واقع شده و پايتخت آن در گذشته سمرقند بوده است كه موّرخان آن را ماركاندا (Marcanda) ناميدهاند. سمرقند در حملهي مغول با خاك يكسان گشت و ساكنان آن همه به هلاكت رسيدند.
كاوشهاي مهمي در خرابههاي اين شهر صورت گرفته و آثار گرانبهايي از آن به دست آمده است. مركز شهر مزبور « ارك » نام داشت و در سدهي چهارم پيش از ميلاد تمدّن بزرگي در آن تشكيل يافته بود. همچنين در خرابههاي پنچيكانت (Pentchikent) اكتشافات بزرگي به عمل آمده است. شهر اخير نيز كه در درهي زرافشان و در فاصلهي شصت و هشت كيلومتري سمرقند قرار گرفته بود، در سدهي هشتم ميلادي در اثر هجوم اعراب ويران گرديد. در مجاري آب اين شهر تنبوشههاي سفالين به كار رفته بوده است. از بناهاي عمدهي پنچيكانت ميتوان دو معبد بزرگ را نام برد كه يكي از آنها داراي تالار مربعي به مساحت هشت متر در هشت متر بوده و سقف آن بر روي چهارستون قرار ميگرفته است. معبد مزبور در جانب شرقي بدون ديوار و منتهي به يك ايوان بوده و در مقابل آن محوطهاي واقع شده بوده است. در و ديوارهاي معبد داراي نقش و نگارهايي بوده كه از لحاظ باستانشناسي جالب توجه و دقت است. در نقش يكي از ديوارها مردي روحاني به سوي محراب خم شده و چند نفر از جمله دو مرد دهقان در مراسم مذهبي حضور يافتهاند. ديوار روبهرو تصوير چند شاهزادهي سغدي را نشان ميدهد. معبد ديگر در شمال شهر واقع شده و آن نيز داراي يك تالار بزرگ، چهارستون و يك ديوان است. يكي از نقوش ديوار اين معبد صحنهي سوگ سياووش، نيمه خداي ايراني، را نمايش ميدهد.
يك دانشمند ايرانشناس شوروي [ 1 ] در مورد سغد و پنچيكانت چنين مينويسد: ميدان شهر پنچيكانت، شهرستان نام دارد. در بخش خاوري آن، بناها و كاخهاي چندي كشف شده است. در تالار يكي از كاخها، صحنههاي زيادي بر روي ديوار نقش گرديده است. در يكي از اين صحنهها، پادشاه بر تخت نشسته و چند شاهزادهي سغدي و چند نفر دهقان در برابر وي ايستاده مشغول برگزاري مراسم جشنند. صحنههاي ديگر نمايشگر گروهي است كه به نواختن و رقص مشغولند.
از معابد سغدي و آثاري كه از آنها كشف شده است چنين بر ميآيد كه مذهب رايج در شهرهاي سغد مزداپرستي بوده و سغديان چهار آخشيج را مقدس ميشمردند. آنها مردگان خود را در هواي آزاد و در دسترس لاشخواران قرار ميدادند و پس از آنكه گوشت و گذشتگان توسط پرندگان خورده ميشد، استخوآنهارا جمعآوري كرده در محفظهي به نام استودان (Stodan) « مخفف استخواندان » قرار ميدادند و محفظهي مزبور را در اتاق يا زيرزمين نگاه ميداشتند.
3- بلخ يا باختر - بلخ در اوستا به صورت باختي (Bakhti) و در پارسي به شكل باختري آمده است. در اوستا براي اين شهر دو صفت ذكر شده است: «من اهورا مزدا چهارمين كشوري كه آفريدم بلخ زيبا با پرچمهاي برافراشته است. « دهالز » ميگويد: نام بلخ در اوستا « باختي » قيد شده است و بعداً به بلخ تبديل يافته است. اين شهر در خراسان كنوني واقع و مركز مردم باختر بوده است. «بنا به گفتهي دارمستتر ، لفظ باختي و صفت زيبا مندرج در اوستا، در كتاب مسعودي به « بلخ الحسنا » ترجمه شده است. اكثر دانشمندان اوستاشناس محل بلخ را به طور مبهم در شمال خراسان ميپندارند، در صورتي كه خرابههاي شهر مزبور در شمال افغانستان، نزديك قصبهاي به همين نام، و در سر جادهاي واقع شده است كه از كابل به بخارا ميرود و تا رود آمودريا پنجاه كيلومتر فاصله دارد.
شهر بلخ مركز سرزمين بلخ و پايتخت پادشاهان كياني بوده است. اين نام به يوناني باكتريان (Bactrian) خوانده شده و اسم قديميتر آن رازياسپ است. بنابر مندرجات كتاب قاموس الاعلام ، شهر بلخ در دوران پادشاهي كيگشتاسب كياني از شهرت بيشتري برخوردار بوده است. اين شهر محل ظهور زرتشت و مركز تبليغات وي بود. بلخ از هجوم مغولان گزند فراوان ديد: در 617 به وسيلهي چنگيز و در 771 توسط تيمورلنگ با خاك يكسان گرديد. با اين ترتيب چنانچه بخش جنوبي سرزمين بلخ قديم در شمال افغانستان و خراسان واقع شده باشد، قسمت شمالي آن در خاك جمهوري تاجيكستان امتداد دارد. مونگيت براساس كاوشهايي كه توسط كاوشگران و باستانشناسان شوروي سابق در قسمت شمالي شهر موصوف صورت گرفته، چنين اظهارنظر ميكند: «بلخ در بستر آمودريا واقع شده است و ساكنان آن نياكان مردم امروزي تاجيك به شمار ميروند. شهر مزبور يكي از امپراتوريهاي دوران كهن آسياي مركزي است. بخش اعظم سرزمين قديم بلخ در تاجيكستان و ازبكستان شوروي و شمال افغانستان قرار گرفته است. در سال 1950 هيئت حفاري سغد و تاجيك در بخش كيقباد شاه ، نزديك قصبهي كالاي مير (Kalai Mir) كاوشهايي را آغاز نهادند. در اثر عمليات مزبور، ساختمانهايي مربوط به سدهي چهارم پيش از ميلاد پديدار شد كه داراي حصاري بلند بود. از مطالعهي وضع گورها و دفن مردگان چنين برميآيد كه تاجيكهاي دوران كهن از ساكنان بومي بلخ بوده در مدت چند هزارسال مشخصات خود را حفظ كردهاند. از حفريات بلخ چنين معلوم ميشود كه گرچه حملهي اسكندر ذوالقرنين بدان سرزمين با كشتار و ويراني همراه بوده ولي پس از وي فرهنگ يوناني در بلخ رسوخ كرده است. در اين شهر چند معبد بودايي كشف شده كه يكي از آنها در نزديكي قصبهي « دره تپه » بوده است. در شهر « چاچي » - از شهرهاي قديم بلخ - آثاريك تمدّن روستايي به دست آمده است كه معلوم ميدارد در سدهي دوم پيش از ميلاد آهن را در كورههاي بادي به مدد دم دادن نرم و به ادوات و ابزار تبديل ميكردهاند.