چنانکه از آثار مورّخان قرنهای اوّل اسلام برمیآید، از داستانهای قدیم ایران کتابی بنام خداینامه وجود داشته که ابن مقفّع آنرا به عربی ترجمه کرده وبه ظنّ قوی تألیف کنندگان شاهنامهی ابومنصوری و ابوالمؤید بلخی، شاعر و نویسندهی قرن چهارم، در تدوین کتاب به آن نظرداشتهاند. نویسندهیتاریخسیستان مکرر، از تألیف ابوالمؤیدبلخی که آنرا"کتاب گرشاسب" میخواند نام میبرد و بسیاری وقایع را از آن نقل میکند...تاریخ سیستان چنین آغاز میشود: اخبار سیستان از اوّل که بنا کردند انساب بزرگان و حدود شهر سجستان که از کجا بود، اندر ابتداء و فضایل آن بردیگر شهرها چنانکه یافته شد اندر کتاب گرشاسب..." (ص 251) ارباب فضل و علاقمندان تاریخ، بدون شک، خود کتب و منابع بسیاری را میشناسند وهرچند مأسفانه بعد از حملهی عرب به ایران بسیاری از آن منابع نابود و سوزانده شدند، قسمتهائی از آنها را در کتب دیگر میتوان یافت، هرچند خودِ کتابها در حال حاضر وجود خارجی ندارند. فردوسی نیز داستانهای خودرا از روایتهائی که سینه به سینه نقل شدهاند یا از کتب دیگر اخذ کرده است. باز میگردیم به موضوع شاهنامه: کیکاوس شاه هاماوران را شکست داد و به عنوان غنیمت جنگی با سودابه که زیبائی خیره کنندهاش اورا مجذوب ساخته بود، ازدواج کرد. بدین ترتیب، راه خیانت به روی اعراب هموار میگردد وچون شجاعت عربها کاری از پیش نمیبرد، خدعه جایگزین شجاعت میشود. کیکاوس با نیرنگ به قلعهای کشانده میشود و درآن قلعه زندانی میگردد. این خبر بگوش رستم میرسد، سپاهی گران بسیج کرده از راه دریا به هاماوران میشتابد، زیرا راه خشکی پر از سختیهاست.
بفــــرمــود تـا برنشیند ســــپاه پی رزم هاماوران کینهخــواه
سوی ژرف دریــــــا بیامــد سپاه که بر خشکبر بود ره با درنگ
به کشتی و زورق سپاهی گران رسیدنـــد نزدیــک هـامـــاوران
به تـاراج و کشتن بیاراستند از آزرم دلها بپیراسـتند
ورود ناوگان ایران به هرج و مرج حمیری پایان بخشید و بار دیگر رستم گُرد با شکست دادن دشمن، اعتبار سپاه ایران را تثبیت میکند. دیگر وظیفهی سپاه پایان مییابد و با آزاد شدن کیکاوس و بازگشت پیروزمندانهی اوبه ایران، داستان به پایان میرسد...
... دراین داستان علاوه بر مسائل خصومت پایان ناپذیر ایران و توران، فرصت دیگری برای فعالیت دریائی پیش میآید و کیخسرو، نوه و جانشین کیکاوس، به تعقیب افراسیاب که بهار زندگیاش به خزان رسیده است، میپردازد. افراسیاب تنها راه نجات را در فرار میداند و در طول این فرار و گریز، به کوه اسپروز از سلسله جبال البرز در کنار دریای مازندران آمده و به دریائی که طبعاً نمیتواند جز دریای خزر باشد میرسد. افراسیاب در کرانهی آن دریای بیکران میماند، چه درمیان دشمن و دریای ژرف قرار گرفته است.
سرانجام افراسیاب به فرمان سرنوشت به دریا میزند، شاید جان به سلامت بدربرد.
بفرمود تا مهتران هرکسی به آب اندرآرند کشتی بسی
سوی گنگ دژ بادبان برکشید زنیک و زبدها سر اندر کشید
امّا نه دژ تسخیر ناپذیر خوارزم ونه دریای بیکرانهی گذرناپذیر، نمیتوانست مانع پیشرفت کیخسرو کینهتوز باشد و برآن دریای بیکرانه به تعقیب افراسیاب ادامه میدهد... و راه آنها از مکران میگذشت و کیخسرو گفت:
برآب زره بگذرانــــم سپــــاه اگر چرخ گردون بود نیکخواه
جهاندار سالی به مکران بماند زهر جای کشتیگران را بخواند
و
چو آمد بنزدیک آب زره گشادند گردان میان از گره
همه کارسازان در یـــــا براه زچین و زمکران همی برد شاه
وچون همه چیز آماده شد:
به خشکی بکرد آنچه بایست کرد چو کشتی به آب اندر افکند مرد
بفرمود تا توشـــه برداشتند ز یکساله تا آب بگذاشتند
کیخسرو دست نیایش بدرگاه یزدان بلند کرد:
همی خواست از کردگار بلند که اورا به خشکی برد بیگزند
دریا توفانی بود و دلها میلرزید، امّا آنها همچنان میرفتند و پس از شش ماه باد شمال برخاست و ناوگان کیخسرو رابه فمالاسد برد:
به شش ماه کشتی برفتی برآب کزو ساختی هرکسی جای خواب
به هفتم که نیمی گذشتی ز سال شدی کــژّ و بــیراه بــاد شمـــــــال
سر بادبان تیز برکاشتی خله پیش ملاح نگذاشتی
بجائی کشیدی زراه خــــرد که ملاح خواندیش فمالاسد
بدینترتیب دعای شاه مستجاب شد و:
چنان ساخت یزدان که باد و هوا نشد تنـــــد با اختــــــر پادشـــــاه
پس از هفت ماه سفر پر مخاطره در دریای هولناک و پراز هیولای هراسانگیز، کشتیها به بندر رسیدند:
گذشتند برآب در هفـــــت ماه که بادی نکرد اندر ایشان نگاه
شگفت اندر آن آب مانده سپــــاه نمودی به انگشت، هریک به شاه
به آب اندرون شیــــر دیدند و گـــاو همی داشــــتی گـــاو با شیــــر تاو
همان مردم و مویها چون کمند همه تن پراز پشـم چون گوسفند
گروهی سران چون سرِ گـــاو میش دو دست از پسِ پشت بُد پــای پیش
یکی تن چو ماهی و سر چون پلنگ یکی سر چو گور و تنش چون نهنـگ
یکی را سر خوک و تن چون بره همه آب از ایـــنها بــُدی یکسره
نمودی همی این بدان، آن بدین همی خــوانــدندی جـــهان آفرین
کیخسروبا آسودگی و اطمینان، سپاهیان خودرا از سرزمین ناشناختهی غریبی که در برابرش بود گذراند. دراین سرزمین به زبان مکرانی سخن میگفتند و شهرهای آن سرزمین چون شهرهای چین بود. کیخسرو همچنان به پیشروی ادامه داد و گنگ دژ را تصرف کرد و سالی درآنجا بماند. امّا از افراسیاب نشانی نبود. آیا از زره گذشته وبه ایران رفته است تا اورنگ بیدفاع را در غیبت شاه به چنگ آورد؟
به یکباره شکّ کیخسرو بدل به یقین شد و ترس برحس انتقامجوئی او غالب آمد و رأی خودرا تغییر داد و بااینکه انتقام جوئی اورا به تعقیب واداشته بود، اینک خطر به او نهیب میزد که برگردد. بدینسان، شاه پریشان خاطر به بندر بازگشت و سپاهیان رادر یک هزارکشتی مجهّز که کشتیرانان ورزیده داشتند، سوارکرد. کیخسرو شخصاً بادبانها را بازدید نمودو کشتیرانها رااز میان گروه زیادی برگزید. دو زورق راهنما، راهبر شدند وبه دریا رفتند. طالع سعد و دریا آرام بود. باد مساعدی وزیدن گرفت و در بادبانها افتاد، بطوریکه هفت ماه برای تکمیل سفر یکساله کافی بود:
چو خسرو به نزدیک دریا رسید فـــرود آمد و بادبانها بدید
دوهفته بر آن روی دریــا بماند زدیدار با گیو چندی براند
بفـــــــرمـود تا کـــار بــر ســــــاختند دو زورق به آب اندر انداختند
پسِ زورق انــــــــدر، زکشتی هــــزار به آب اندرون راند پس شهریار
شناسای کشتی هرآنکس که بود که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمـــــود تا بادبــــــان برکشند بدریایبیپایهاندر کشند
همان آب دریــــــــــــای یکسال راه چنان تیزشد باد در هفتماه
که آن شاه و لشکر بدینسو گذشت که از باد کژ آستین تر نگشت
و اکنون میتوان گفت که خواننده خود بر همهی حقایق آگاه است. در شاهنامه شرح آنها آمده است، امّا معمولاً شرح جزئیات دریائی ذکر نگردیده است.
پرفسور نولدکه مینویسد: "فردوسی هیچگونه تجربهای از دریا نداشته و حتا میتوان گفت که یکبار نیز سفر دریائی نکرده است..." زیرا افراسیاب در گریز از چنگ کیخسرو نمیتوانست جز از دریای خزر از دریای دیگری عبور کند، لیکن آمده است که وی ازراه ساحل مکران، یعنی بلوچستان، به این سفر رفته و بازگشته است. حلّ این معما زمانی ممکن است که دراین مورد با فردوسی همعقیده باشیم که ایران اقلیم مرکزی محاط در هفت اقلیمی که زمین را تشکیل میدهند، بوده و پیرامون آنها اقیانوس گستردهای قرار داشته است و قبول داشته باشیم که سند، جیحون، بوسفور، دریای مرمره، داردانل، نیل، و اقیانوس هند، همگی رشتهی رودها، دریاچهها، خلیجها و دریاچههائی بودهاند که باهم ارتباط داشتهاند." حتا به این ترتیب هم ابهام برطرف نمیگردد زیرا گردابی که فمالاسد نامیده شده، مشخصهی آبهای زره نیست بلکه متعلق به دریای چین است.
بنابراین، اعتقاد به فرضیهی آفرینش جهان موجب شده است که فردوسی دریا شناسی را نادیده بگیرد. ولی فردوسی چگونه توانسته است بیاطلاعی خودرا در دانش دریانوردی و کشتیرانی پنهان سازد؟ او در دل هرتوفانی اگر قطعهای خشکی میدید به آن پناه میبرد. قوهی تخیل او میتوانست هیولای دریائی بیافریند، ولی قادر نبود کشتی بسازد و براند. پس چون نمیشد کاری کرد، کاری هم صورت نگرفت[؟!] اما اگر خواننده بخواهد در بارهی کشتیها و شیوههای کشتیرانی به شاهنامه روی آورد، کار بیهودهای کرده است. این نقص و کمبود، که شاهنامه نیز مانند سایر آثار ادبی ایران دارد، بدون شک موجب آن شده است که نظریهی اکراه داشتنِ ایرانیان از دریا پیمائی را تقویت کند. اما هرچند که ادبیات فارسی از دریا غافل و از آن به دور مانده است، خود ایران زمین چنین نبوده است و آثار ادبی با شواهد تاریخی مغایرت تام دارد و نباید آنهارا باهم آمیخت و ملاک استناد قرارداد. آیا به صِرفِ اینکه توصیف دریائی فردوسی نادرست است، میتوان گفت آنچه راکه فردوسی درمورد سفر دریائی کیکاوس و کیخسرو گفته نادرست است؟ و آیا چون اسدی دریا را نمیشناخته پس سفر دریائی گرشاسب را باید مردود دانست؟ حقیقت هیچگاه پنهان نمیماند و حقیقت اگر از زبان شیطان هم گفته شود دروغ نیست. شرح اسدی و فردوسی به صرف اینکه شخصاً دریا را نمیشناختهاند، نادرست و عاری از حقیقت نیست.
پس گرشاسب نامه و شاهنامه، دست کم، یک ادعای قابل شنیدن دارند. سفر دریائی گرشاسب و کیکاوس در دریای جنوب آمیخته به افسانه است، طبیعت و قدمت نیز به هم آمیخته و راه کیخسرو در دریای شمال را پر از شگفتیها کرده است. ولی آیا دراین میان ناوگان سلطنتی با درفشهای کاویانی آن که بر پهنهی نیلی دریا و افق همچنان بر امواج زمانه پیش میروند و بر سرندیب و حمیر و گنگ میشتابند و از یک سوی دیگر آن روان میگردند، تجلّی نمیکنند؟ (ص 35)
در قسمتهای بعد، با فاصله گرفتن از دنیای نیمه تاریک و وهم آلود اساتیر، و ورود به روشنائی های تاریخ، با گوشههای دیگری از تاریخ کشتیرانی ایرانیان بر پهنهی آبهای نیلگون خلیج همیشه فارس و سایر آبهای جهان، آشنا خواهیم شد. ادامه دارد