به نظر مي رسد كه موضوع اهريمن و اهوره مزدا در دوران گذشته و حتي براي متكلمان زرتشتي، به اين روشني كه شما فرموديد نبوده و در برخي متون كهن پهلوي ، مشخصا از ثنويت در دستگاه آفرينش دفاع شده است. از طرف ديگر ، بعضي از بيگانگان به اشتباه ، صحبت از دوخدايي كرده اند و همين تصور در ذهن برخي نويسندگان هم هست كه تصور مي كنند كه زرتشتيان به دو خدا معتقدند و دو خدا را مي ستايند: يكي اهريمن و يكي اهورامزدا. روشن است كه اين استنباط غلط است و هيچ كجا در نيايش هاي زرتشتي، چه در گذشته و چه در حال ، به هيچ عنوان ما ستايش اهريمن را نمي بينيم و به همين دليلشايد كلمه ثنوي هم كلمه اي تماما صحيح و تعبيري كاملا منطبق با واقعيت نباشد. من بحثم اين است كه چه شد كه اين موضوع اهريمن و اهورامزدا اينقدر چالش برانگيز گرديد؟ چرا قضيه از ابتدا به همين روشني طرح نشد؟
ببينيد آنچه كه من عرض كردم و مسلم هست، اين است كه انسان هاي پيش از زرتشت در طبيعت خودشان همواره پديده هاي متضاد را حس مي كردند. آنان شب سرد و تاريك را در مقابل روز روشن و گرمابخش مي ديدند. آنان خشكسالي را مي ديدند و سبزي را مي ديدند. بارندگي را مي ديدند ، عدمش را هم مي ديدند. آنان از حيوانات موذي آسيب مي ديدند و در كنار آن از حيوانات سودرسان هم بهره مي بردند. آنها خار را مي ديدند، گل را هم مي ديدند. از طرف ديگر همان طوري كه گفتم ، پيش از اشوزرتشت باورهايي در مورد دئوها وجود داشت ؛ يعني خداياني كه بايد آنها را راضي و خشنود كرد تا زيان نرسانند. خوب مردم آن تضاد را در هستي مي ديدند و لمس مي كردند و باورش داشتند؛ پس براي هركدام از اين ها ،پديدآورنده اي را گمان كردند: پديدآورنده خوبي و پديدآورنده بدي. مثلا در آيين ميترائيسم، حتي بايد قرباني هايي براي جلب نظر ديوان انجام داد، تا ديگر خشكسالي نيايد، تا ديگر خاري وجود نداشته باشد در نتيجه ، نگرش دوگانه پرستي به طور طبيعي در مردم جان گرفته بود؛ اما اشوزرتشت اين طرز فكر را رد كردند. ايشان مي خواستند به مردم بفهمانند كه خار هم بايد وجود داشته باشد و بد نيست. معلوم است كه باور به چنين انديشه اي براي مردم خيلي دشوار بود. در نتيجه ، انديشه انقلابي اشوزرتشت در اقليت قرار گرفت. كمااينكه ما مي بينيم كه زرتشت مثل خيلي از پيامبران در منطقه خودش كه زندگي مي كرد كسي حرفش را نپذيرفت تقريبا 12 سال طول كشيد تا 22 نفر پيرو پيدا كرد. اين خيلي آمار كمي است. حتي در روايات هست كه ايشان مجبور شدند مهاجرت كنند و به جايي بروند كه مردم بتوانند حرفشان را از نظر فلسفي تجزيه و تحليل بكنند
باري، اين طور بود كه نمود دين زرتشتي در بخش مهمي از تاريخ خود، در نتيجه در اقليت قرارگرفتن انديشه هاي خود اشوزرتشت، به شكلي شد كه بيگانگان گمان كردند، زرتشتيان يا دو خدا را مي ستايند يا به دو خدايي معتقدند كه با هم در حال جنگند. ولي به فرمايش شما ما در رفتارهاي زرتشتيان هيچگاه نمي بينيم كه اهريمن يا ديوان ستوده شوند، يا پرستش آنها سفارش شده باشد
من از سخنان شما اين طور نتيجه مي گيرم كه صحبت هايي كه درباره وجود نگرش هاي ثنوي در دين زرتشتي شده، ناشي از خطاكاري در دو سطح است: يكي در سطح كساني كه پس از زرتشت، دين او را منحرف كردند و باورهاي كهن آريايي را از نو زنده كردند؛ و ديگري در سطح بيگانگاني كه دچار بدفهمي متون و آيين هاي زرتشتي شده ، گمان كردند كه آنان واقعا دو خدا را مي پرستند. آيا استنباط من درست است ؟
بي گمان همين طور است
نتيجه ديگري كه مي توانم از سخنان شما بگيرم اين است كه باورهاي دوگانه گرايي، واقعا روزگاري در هيات اعتقاد به اهوره ها و دئوها در ميان ايرانيان وجود داشته است؛ ولي تاثير آموزه هاي زرتشت آنقدر قاطع بود كه حتي پس از روزگار او ديگر ايرانيان به دوگانه پرستي در مفهوم مطلق آن ،رجعت نكردند. به عبارت ديگر اگر چه پس از زرتشت ، مفاهيم توحيدي آموزه هاي او دستخوش آسيب شد، ليكن اين آسيب در حد تجسم بخشيدن به اهريمن � و نه پرستيدن او � باقي ماند. درست است ؟
كاملا درست است. وقتي اشوزرتشت با آن الهام دروني كه از سوي خداوند به او رسيد، دريافت كه خدا نمي تواند بد يا آفريننده بدي ها باشد. سراسر هستي يعني نيكي و اشه . و خدايي كه اشوزرتشت معرفي كرد ، خدايي يگانه بود و اين خود آغازي بود براي يگانه پرستي . در نتيجه، ايشان با پيام خودشان پندار و گمان درباره خدايان نيك و بد را از ميان مردم حذف كردند؛ يعني از آن به بعد ديگر اسطوره ها كمتر در ميان مردم وجود داشت. در نتيجه وقتي فرآيندي در طبيعت به وجود مي آمد، مردم براي درك آن به اسطوره ها متوسل نمي شدند و به اين ترتيب خرافات آرام آرام از ميان مردم رخت بربست؛ چون آيين زرتشت آيين واقعيت هاست؛ يعني آن چه دارد اتفاق مي افتد ، بايد يك توجيه علمي داشته باشد
به عبارت ديگر ، محور اساسي رسالت زرتشت ،اسطوره شكني و سوق دادن مردم به خردورزي بود؟
بله . ايشان در سروده هايشان مي گويد من با خردم و دانش زمان مي خواهم به واقعيت هاي هستي پي ببرم. حتي ايشان در سروده هايشان پرسش هايي در مورد برخي واقعيت هاي زندگي مطرح مي كند، بي آن كه جوابي براي آنها بياورد و مي گويد كه دانش زمان آرام آرام ، جواب اين پرسش ها را براي شما مطرح مي كند. در اين جا، اشوزرتشت به سراغ حدس و گمان نمي رود؛ بلكه آنچه را مي داند مي گويد و آنچه را نمي داند ، بي پاسخ مي گذارد تا آنها را دانش آينده پاسخ گويد
بسيار خوب، اجازه بدهيد تا قدري هم به جايگاه آتش در باورهاي زرتشتي بپردازيم: در طول تاريخ مكررا به زرتشتيان آتش پرست اطلاق شده است. حتي در بسياري از تفاسير قرآني، از مجوس يا عبارت �عبدة النار� يادشده ، از تفسير طبري گرفته تا تبليغات صدام حسين بر ضد ايرانيان ، همواره چنين تعبيري به كار رفته است. اگر چه خطا بودن اين تعبير را مفسراني چون علامه طباطبايي، روشن كرده اند؛ اما من مي خواهم شما به عنوان يك روحاني زرتشتي، در اين مورد سخن بگوييد
ببينيد آتش عنصر بسيار ارزشمندي بود كه بنا به اسطوره هوشنگ، ايرانيان آن را كشف كردند و اصلا ربطي به زرتشت ندارد اگر قرار است كسي بگويد كه زرتشتيان آتش را گرامي مي دارند ، خوب پس بنا به مهر نيايش كه در اوستا هست ، مهر را هم گرامي مي داريم، خورشيد را هم گرامي مي داريم. ايرانيان قبل از اين كه زرتشت متولد بشود ، بنا به همان اسطوره هوشنگ، آموختند كه چگونه آتش را به دست بياورند؛ يعني مهار كنند. شايد پيش از آن، آتش را مي شناختند؛ منتهي مثل بقيه حيوانات و پرندگان از آتش فرار مي كردند. آتش خود به خود مثلا در جنگها روشن مي شد، حيوانات فرار مي كردند، انسان هم فرار مي كرد و از آن مي ترسيد؛ ولي خيلي دوست داشت كه در سرماي زمستان و بر اثر ترس و وحشتي كه از حيوانات درنده داشت، درون غار، آتشي در كنارش مي بود. وقتي كه آتش كشف شد، متوجه شد كه اين آتش نياز به پرستاري دارد. در نتيجه ، پرستندگان آتش شدند. پرستنده از پرستار مي آيد. پرستاري كه در بيمارستان كار مي كند، با زحمت و تلاش مي خواهد كه آتش وجود يك بيمار را حفظ كند و نگذارد آن آتش خاموش شود. پرستندگان آتش از همان زمان پيدايش آتش به وجود آمدند؛ چون ديدند آن آتش دارد خاموش مي شود، رفتند هيزم برايش فراهم كردند؛ به تعبيري ، خوراك به آن دادند؛ چون ديدند باد و باران آن را از بين مي برد، برايش اتاقكي ساختند و سقف زدند آتشگاه اين گونه به وجود آمد. اما هنوز مردم زرتشتي نبودند. مرز بين توحش و تمدن از اينجا آغاز شد؛ يعني مردم ديگر غارنشين نبودند؛ بلكه آمدند در كنار دشت و آن پاسداري از چهار عنصر مشهور ، از آنجا مطرح شد. به جاي نور خورشيد هم آتش قرار گرفت و اين آتش را كنار چشمه هاي آب و در آتشكده هايي كه ساختند، پرستاري مي كردند تا چهار عنصر را با هم مورد پرستش؛ يعني پرستاري كردن ؛ يعني پاك نگه داشتن ، قرار بدهند. به همين شكل آتشكده ها را ما كنار چشمه ها مي بينيم : آتش، آب و هوا و خاك مورد احترام بودند. هنوز هم در ميان پارسيان هند كه زرتشتياني هستند كه از ايران كوچ كرده اند، مي بينيد كه در آتشكده هايشان يك چاه آب وجود دارد؛ پس حتي از پيش از اشوزرتشت، چهار عنصر را با هم گرامي مي داشتند؛ ولي از آنجا كه آتش نمود و بروز بيشتري داشت ؛ زيرا آتش روشني بخش و گرمابخش بود و از آنجا كه آتش اجاق خانه ها را گرم مي كرد و همه مي رفتند از آتشكده ، آتش براي اجاق خانه شان مي بردند، يك جنبه تقدس بيشتري به خود گرفت؛ يعني خاموش شدن آتش آتشكده مساوي بود با خاموش شدن گرماي يك روستا
تصور كنيد اگر كه يك روز در خانه كبريت يا فندك نداشته باشيم و بخواهيم گازمان را روشن كنيم، اصلا نمي توانيم اين كار را انجام دهيم پس آن موقع مي رفتند و از آتشكده آتش مي آوردند احتمال زياد دارد كه خود اشوزرتشت در نوجواني اش با سفارش مادرش مثلا مي رفته و از آتشكده آتش براي اجاق خانه شان مي آورده است بعدها وقتي كه زرتشت به پيامبري برگزيده شد و به راز هستي پي برد، او محل حضور و وجود خداوند را روشنايي دانست و نور و روشنايي را قبله ما قرار داد تا در روشنايي، نماز بخوانيم. همان چيزي كه در قرآن مجيد داريم � الله نور السموات و الارض �. ما به سوي روشنايي نيايش مي كنيم. يكي از آن روشناييها روشنايي آتش است. روشنايي خورشيد هم هست، روشنايي ماه هم هست، هر نوع روشنايي اي. اما مساله مهم تر را از قول حافظ مي گويم
از آن به دير مغانم عزيز مي دارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
پس ما بايد به آتش جان و روان خودمان فكر كنيم و به ياد آن بايد نيايشمان را انجام بدهيم. منتهي بعدها مي بينيم كه در اين نگرش هم تحريف انجام شد. مثلا شما اگر به هند تشريف ببريد، مي بينيد كه پارسيان هند كه زرتشتيان آنجا هستند، پس از قرن ها كه مهاجرت كرده اند، در مجاورت افكار و انديشه هاي هندوئيسم قرار گرفتند، كه به بت هايي كه دارند بسيار احترام مي گذارند و از جلوي در ، كه به داخل بتكده شان مي روند تعظيم مي كنند ، كرنش مي كنند، زمين را مي بوسند و مي روند خدمت بتها. خوب ، ايرانياني كه به هند مهاجرت كرده بودند ، در آغاز ، اين كار را با آتش انجام نمي دادند؛ كمااين كه ما در ايران اصلا اين كار را انجام نمي دهيم؛ ولي آنها براي اين كه كمتر از ديگران نباشند ، احترام خاصي به اين مجمر آتش قرار دادند؛ به شكلي كه زمين آتشكده را مي بوسند و دست به سينه مي روند تا نزديك آتش. اگر غريبه اي وارد بشود، فكر مي كند كه دارند آتش را مانند بت مي پرستند؛ چون عين اين رفتار را كمي آن طرف تر نسبت به بت ها هم ديده است. در حالي كه اشوزرتشت تنها چيزي كه از اين آتش برگرفت و سفارش كرد ، اين بود كه به سوي روشنايي آن نيايش بكنيد
پرسش بعدي من درباره شيوه تدفين زرتشتيان است ظاهرا تا چند دهه پيش مرسوم بوده است كه جسد مردگان در دخمه و در معرض حيوانات مردارخوار مي نهادند. زنر در كتاب طلوع و غروب زردشتي گري، اين شيوه را ناشي از جعليات مغان در دين زرتشت مي داند و آن را در شمار آموزه هاي اصيل زرتشتي نمي داند. ممكن است نظر خود را درباره ربط اين شيوه تدفين با آموزه هاي زرتشت بفرماييد؟
ببينيد در اين موضوع ، بعد زمان و مكان مطرح است. شما درنظر بگيريد كه مثلا ما روي كشتي زندگي كنيم و يك نفر فوت بكند. بعد از چند روز مي بينيم كه بو برمي دارد و مي پوسد؛ پس مجبوريم كه جسد را در آب بيندازيم و كار ديگري نمي شود كرد. يا مثلا وقتي اقوامي در منطقه اي زندگي مي كنند كه سراسر پوشيده از برف يا يخ استو بخواهند جسد را حتما به خاك بسپارند، بايد چندين متر حفاري كنند تا به زمين برسند. روشن است كه اين كار را نمي شود انجام داد. پس شيوه تدفين بستگي دارد به بعد زماني و مكاني . به هرحال ، آن چه را كه ما از آموزشهاي خود اشوزرتشت استفاده مي كنيم ، اين است كه هم تن بايد ارزشمند، يعني سالم و قوي باشد و هم در بعد رواني، ما بايد سالم و نيرومند باشيم؛ اما پرداختن به هر دو در زماني است كه اينها با هم باشند؛ يعني تني كه روان در آن وجود دارد؛ ولي وقتي از هم جدا شدند، اين روان است كه به سرنوشت خودش مي رسد و تن ديگر بي ارزش است. يك قفس خالي از پرنده ارزشي ندارد. اين قفس را ما بايد براي اين كه ديگر جايي را اشغال نكند، از محيط زندگي مان بيرون ببريم كه اين كار با شكل ها و شيوه هاي مختلف انجام مي شده است. در ايران باستان، گاهي آن را مي سوزاندند كه در شاهنامه فردوسي هم آمده است. گاهي هم بالاي بلندي ها مي گذاشتند تا كركس ها آن را تجزيه بكنند و بخورند. شايد هم در زماني، مثلا به دليل قتل عام هاي فراواني كه انجام مي شد، اصلا امكان خاك پذيري آن وجود نداشت؛ مثلا در جنگهايي كه به فرض 5000 نفر حضور پيدا مي كردند، 4000 نفر كشته مي شدند و 1000 نفر مي ماندند، اين 1000 نفر چگونه مي توانستند با روش تدفين در خاك، آن 4000 نفر را به خاك بسپارند؟ خيلي كار دشواري است. اگر خيلي كار مي كردند، اينها را جمع آوري مي كردند و در يك منطقه اي مي گذاشتند و مي رفتند. پس اين ها به موضوع هاي ديني برنمي گردد و در آموزه هاي اشوزرتشت ، ما دستوري راجع به چگونگي تدفين نمي بينيم؛ ولي پاسداري از چهار عنصر اصلي؛ يعني آب و باد و خاك و آتش را مي بينيم
در حال حاضر ، زرتشتيان ايران برخلاف پارسيان هند، مردگان خود را به خاك مي سپارند. تحول در شيوه تدفين زرتشتيان از دخمه گذاري ديروز به خاك سپاري امروز ، با چه توجيهي رخ داده است؟ آيا در اين شيوه ، خاك آلوده نمي شود؟
آن چيزي كه الان بحث برانگيز است ، اين است كه زرتشتيان چرا از آن مراسم دخمه گذاري به خاك سپاري رسيدند؟ و با اين نگرش كه خاك را نبايد آلوده كنند، چرا مرده ها را به خاك مي سپارند؟ در پاسخ بايد بگويم كه ما از يك سو خود را موظف به تميز نگه داشتن آن چهار عنصر مي دانيم و از يك سو اينها را تميز كننده هم مي دانيم چون هم آب پاك كننده است و هم آتش پاك كننده است و هم هوا آلودگيها را بر مي دارد و با خودش مي برد و هم خاك كه با آن تيمم مي كنيم، پاكيزگي ايجاد مي كند. در گذشته، ظرفها را با خاك تميز مي كردند. اين چهار عنصر، پاك كننده هم هستند؛ پس مي توانند به نوعي آلودگيهايي را هم كه در اين فضاست از جمله كالبد بي جان انسانها را كه يك �نسو� به حساب مي آيد ، آن را هم مي توانيم به خاك بسپاريم، تا آن آلودگي را از بقيه چيزها جدا كند و بگيرد دخمه گذاري فقط يك امتياز داشت: آن موقعي كه مرده ها را در دخمه مي گذاشتند، اگر آن كركسها مي بودند و تجزيه مي كردند، جسم را از بين مي بردند. ما فضاي زمين زيادي را كه براي زندگي يا كشاورزي مناسب است، به جسدهايي اختصاص داده ايم كه ديگر براي ما كاري هم انجام نمي دهند. آن موقع امتيازش اين بود كه وقتي به سر مزار درگذشتگان مي رفتند، يعني به كنار دخمه، از همه روانها كه ما به آن مي گوييم هماروانان و فروهر درگذشتگان ياد مي كردند؛ ولي وقتي كه اختصاص پيدا بكند به يك جاي خاصي از زمين ، به مثلا پدر من يا مادر من كه فوت كرده است، من مستقيم مي روم سراغ پدر و مادر خودم . با خود فكر مي كنم كه اينجا فقط براي او آمده ام. يك فضاي بزرگي از زمين كه بايد كشاورزي بشود، آباداني بشود، دانشگاه ساخته بشود ، و ما مي توانيم استفاده هاي ديگري بكنيم، حالا مرده ها آن را پوشانده اند؛ ولي ما زرتشتيان آنچنان تعصبي نداريم كه حتما بايد به يك شيوه خاصي مرده هايمان را دفن كنيم؛ اين است كه امروزه براي هماهنگي با ديگر مردم ايراني، آنها را به خاك مي سپاريم
خوب اگر ممكن است يك مقداري وارد جنبه هاي مردم شناسي بشويم و رفتارهاي ديني زرتشتيهاي ايران را براي ما تجسم بكنيد، يعني آشنايي و نزديكي بيشتر بشود؛ درباره نماز و روزه و آداب طهارت كه مرسوم است و انجام مي شود، مقداري توضيح دهيد
ببينيد آموزه هايي كه اشوزرتشت در گاهان مطرح كرده اند، يك سري دستورات كلي براي انسانهاست؛ ولي مسائلي را كه در زندگي روزمره انسانها ممكن است پيش بيايد، آنها را واگذار مي كند به دانش زمان و خرد انسان. به عنوان مثال ما آن چنان دست و روي خود را نمي شوييم كه در زمان پيامبر مي شستند و نمي دانيم چگونه مي شستند. خوب ، آن زمان وسايل پاك كننده امروزي وجود نداشت ، آن زمان وسايل خودش را داشت. بنابراين ، اين مسائل را واگذار مي كند به زمان و دانش زمان و خرد انسان
به تعبيري به اجتهاد عالمان دين واگذار مي شود
بله، در مورد نماز ، وقتي كه به اولين بند گاهان ، يعني هات 28 يسنا مراجعه مي كنيم، مي بينيم كه اشوزرتشت مي فرمايد : �اي خدا دانا، با دستهاي افراشته، تو را نماز مي گذارم�. حالا چرا دستهاي افراشته؟ بايد باز هم به دانش زمان مراجعه كنيم. برخي باورشان اين است كه اين دست نياز را مطرح مي كند؛ و برخي هم باورشان اين است كه اين دست چون رو به آسمان است؛ يعني نظر به بالا و پيشرفت دارد. بعضي هم بر اساس اين كه انرژي و انرژيهايي كه در فضا هست و انسان مي تواند در خودش آنها را بارور بكند و ذخيره بكند، به اين نتيجه رسيده اند كه انگشتان انسان وقتي به سوي آسمان باشد، مي تواند جاذب انرژي هم باشد پس يك چيز ثابت شده اي نيست؛ ولي اصل زرتشت مي گويد كه با دستهاي برافراشته تو را نماز مي گذارم و نيايش مي كنم، و با كارهاي راست و پاك خود كه از روي خرد انجام مي گيرد، مي خواهم جهان را آباد و جهانيان را شاد كنم. پس نماز مي شود همان عبادت كه به جز خدمت خلق نيست؛ يعني نماز بايد يك عملي باشد كه در اين عمل ، لبخند بر لب انسانها بيايد. وظيفه انسان، شاد كردن ديگران است و در كنارش سازندگي ، تلاش ، كار و كوشش
هر كسي در زندگي خودش به نسبت توانمندي هايش ، مي تواند يك سازنده باشد، نسبت به دانشش، و نسبت به آن چيزي كه از اين هستي آموخته است. اين نمازي است كه خود اصل زرتشت به آن اشاره مي كند، اما طبيعي است كه مردم يك چيز ملموس تر از اين ها را مي خواهند. اين خيلي بالاست. مردم مي خواهند يك چيزي داشته باشند كه با آن در زندگي روزانه اثر بگذارند. بنابراين ، نماز هم به انديشه مي شود، هم به گفتار و كلام و هم به عمل . در بخش گفتاريش ما يك نمازي داريم كه در پنج گاه انجام مي شود: گاه اوشهن در آغاز روشنايي . اوشهن؛ يعني تابش نور. در گاه اوشهن، هوا دارد روشن مي شود. آن انرژيهاي مفيد هم در فضا وجود دارد. گاه اوشهن 15 تا 20 دقيقه بيشتر نيست و هنوز آفتاب بر نيامده است. گاه بعدي هنگام برآمدن آفتاب و همينجور مي رسد تا گاه شب كه نمازهايي مي خوانيم و يك سري مطالب برگرفته از خود پيام زرتشت در اين است و يك سري از پيامها را ما مي بينيم كه در زمان ساسانيان به آن اضافه شده و حتي يك قسمتش به صورت زند است كه ما داريم و به صورت نماز خوانده مي شود
در مورد روزه ، ما روزه را به آن شكل نداريم كه غذا نخوريم؛ زيرا در انديشه زرتشت ، اگر شخصي خردمند باشد، هميشه در حال روزه است. يعني آن چيزي كه براي ما حرام است، چيزي است كه به جسم و جان ما آسيب وارد بكند. پس هر چيزي كه براي جسم زيان آور و حرام است، نبايد مصرف بشود. اما ما يك نوع پرهيز داريم كه عبارت است از مصرف نكردن گوشت در 4 روز از هر ماه. اين روزها عبارتند از : روزهاي بهمن ، ماه، گوش و رام . يادآور مي شوم كه ايرانيان باستان، هفته نداشتند و هر روز ماه را به نامي مي خواندند
فلسفه كشتي بستن و سدره پوشيدن توسط زرتشتيان چيست؟ آيا همه زرتشتيان اين دو را همواره با خود دارند؟
ببينيد ما گزارش هايي داريم كه در زمان خود اشوزرتشت، بچه ها وقتي به سن خاصي مي رسيدند و مي توانستند در شكار يا جنگ و مبارزه شركت بكنند، به اينها يك لباس رزم مي پوشاندند و يك كمربندي به عنوان كمربند شكار يا براي استفاده در جنگ بر روي آن مي بستند. زرتشت آيينش بر مبناي صلح طلبي بود و حتي اشاره مي كند كه جنگ افزار را بايد كنار بگذاريم. بنابراين اين پوشش و اين لباسي را كه مربوط به جنگ بود تبديل كرد به پوشش مهر و فروتني. لباسش را تبديل كرد به يك لباس سفيد از جنس پنبه و كتان كه در زير پوشيده مي شود و به آن ، سدره مي گوييم؛ به علاوه يك كمربندي كه سه بار به دور كمر پيچيده مي شود، به نام كشتي از جنس پشم گوسفند. بنابراين ، افراد در سن خاصي كه سن خردمندي است و از 7 تا 15 سالگي متغير است، فرزنداني كه زرتشتي زاده هستند، با يك پژوهش در دين نياكان خودشان، اگر دوست داشته باشند، آيين راستي، آيين مهر و آيين فروتني را بپذيرند، اينها در مراسمي توسط موبد، لباس سفيد بر تن مي كنند و كمربند كشتي را بر روي لباس گره مي زنند. يك برداشتي كه ما مي توانيم از اين كمربند داشته باشيم، اين است كه اين در واقع، مرز بين انديشه ، خرد و عاطفه را از آن ويژگيهاي حيواني انسان مشخص مي كند و جدا مي كند؛ يعني كشتي به كمر بسته مي شود. وقتي به كمر بسته شد، متوجه مي شويم كه بالاي آن كشتي محل قلب و احساس و دل و جان و روان و مغز و خرد و انديشه است. اين است كه اين را هم مي توانيم تداعي كنيم كه اين كشتي مرز بين انسان بودن و حيوان بودن را هم مشخص مي كند و سفارش مي كند با آن نوازشهايي كه بر كمر ايجاد مي كند به هنگام تكان خوردن و راه رفتن ، نوازشهايش مي گويد كه اي انسان، اي برادر تو همه انديشه اي، مابقي خود استخوان و ريشه اي؛ يعني بپرداز به آن قسمت بالا، يعني تو خردي، تو عاطفه اي، تو عشقي. زرتشتيان اصولا اين را به عنوان نماد بيروني خودشان مي دانند؛ يعني نماد دروني شان پيوستن به انديشه و گفتار و كردار نيك است، ولي به عنوان نماد بيروني بايد اين كشتي را به كمر داشته باشند؛ پارسيان هند اين را حتما دارند و جزء لباسهايشان است؛ ولي ايرانيان ، خوب يك گروهيشان دارند؛ ولي تعدادي ندارند؛ چون حس مي كنند كه اين بر بدنشان مثلا چيز زيادي است ، و ممكن است آنها را مثلا به زحمت بيندازد
خوب، مناسبات بين زرتشتيان و پيروان ساير اديان نكته قابل توجهي است. من مي خواهم بدانم كه صرفنظر از آن روايت ها كه در تاريخ آمده است، آيا در شرايط كنوني زرتشتيان در حشر و نشر با مسلمانهاي ايران آيا مشكلات خاصي دارند؟ يا محدوديتهايي اعمال مي شود؟
در جوامع انساني اصولا ممكن است بعضي از مسائلي هم پيش بيايد كه يك گروه خوششان بيايد و يك گروهي رنج ببينند يا كمي ها و كاستي ها را حس بكنند. ما زادگاهمان سرزمين ايران است و خانه مان اينجاست. خوشبختي فرهنگ ايران در گذر زمان اين بوده است كه افراد تازه وارد را هم پذيرفته و بسياري از نكات اخلاقي و فرهنگي را به او هم آموخته است. هر چند نگرشهاي تعصب انگيز گاهي جامعه ما را آزار داده است؛ ولي آنچنان نبوده است كه ما بخواهيم بزرگش بكنيم. امروز هنوز ما مي بينيم كه بعضي از موارد هست مثل آن قانون ديه كه براي اقليتهاي مذهبي وجود دارد و البته قرار است اصلاح بشود. يا آن لايحه 881 كه اگر يكي از افراد خانواده هاي اقليت مسلمان شود، ارث فقط به او مي رسد. اين ها يك مقدار آسيب هاي اجتماعي وارد مي كند. يك خانواده اي كه به هرحال چند نفرند، وقتي شوهرشان فوت مي كند، پدر آن خانواده فوت مي كند و يكي از اين افراد با وجود اين كه ما حساسيت نداريم، هر كه بخواهد هر ديني را مي تواند انتخاب بكند و آزادي در دين داريم؛ ولي باعث مي شود كه تمام ارث را بدهند به آن شخصي كه مسلمان شده و بقيه افراد خانواده واقعا به يك آسيب اجتماعي و اقتصادي مبتلا مي شوند. اين نگرش باعث مي شود كه اقليت ها يك دل زدگي نسبت به تصميم اكثريت پيدا كنند. غير از اين يكي دو تا نكته ، مساله خاصي در ميان نيست
به نكته بسيار ظريفي اشاره كرديد و اين من را وامي دارد تا پرسشي ديگر طرح كنم : در برخي از مراحل تاريخي، فشارها و سختي هايي بر زرتشتيان ايران تحميل شده است؛ مثلا هنگامي كه محمود افغان به ايران حمله كرد، به عنوان يك متعصب، خيلي بر زرتشتيان سخت گرفت. گاه مي شد كه در هنگام بارش باران، زرتشتيان حق تردد در بازارها را نداشتند، گاه مي شد محله زرتشتيان را به آتش مي كشيدند، يا آنها را مورد قتل و غارت قرار مي دادند. به راستي به چه دليل، اجداد شما به اين دين پايداري نشان دادند و همه محنت ها را تحمل كردند؟
حافظ مي فرمايد
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
افكار و انديشه هاي ايراني، حالا در قالب هر انديشه اي ، هدفش رسيدن به حقيقت است. هدفش سازندگي و تلاش است. در نتيجه، اگر يك تازه واردي هم بيايد و بخواهد كه اين را زير سوال ببرد؛ يعني تلاش نباشد، به خدا رسيدن نباشد، كوشش نباشد، خوب ما نبايد تابع آن تازه وارد و حركات تحجرانگيزش بشويم بايد ما آن هدف اصلي را به او هم بخورانيم و گسترش بدهيم. اين است كه يكي از شعارهاي زرتشت اين است كه آنچنان زندگي كن كه خرد رسا به تو مي گويد؛ نه آنچنان كه جامعه دروغين آن را مي پسندد