نام سکا در سانسکريت زبان نزديک اوستايى در چم توانامى شد ٠
که نام تيره ى ايرانى نيز ميباشد که همان توران باشد ؛ در اينجا نيز مى بينيم که اين نام همواره با اواتى نام سکايا اواتى مادى را پديد آورده اند ٠
برخى ديگر از نامهاى مادى که همگى ايرانيند ٠
دياکو که آشوريان بزبان خود همدان را بيت ديااکو ( خانه ديااکو ) ميگفتند و بنيانگزار ( به نوشته هردوتس ) شاهنشاهى ماد ميباشد ؛ واژه # ديا # اکنون در پارسى # ديگر # ميباشد و اوکو يا غانون
ميباشد از اينروى يونانيان اين شاهنشاه ايرانى را مانند کورش بزرگ غانون گزار مينامند ٠
(غانون آورنده ديگر )
فروردتيش مردى ؛ مادى که نامش در فرمان شاهنشاه داريوش بزرگ در بيستون آمده است ٠(٢ ؛ ١٤ ؛ ٤ ؛ ١٧ ) اين نام از هر نگر ايرانى است ( افزون بر اين فرورتيش نام پادشاه ماد نيز مى باشد ) ( فرود فروتنى =روان )
افسرى مادى بنام تخمسپاده فرمان بيستون ( ٢؛؛ ٨٢ ) آتروپات استاندار ماد و سپهسالار ايرانى در ارتش شاهنشاهى هخامنشى و از ياران داريوش ٠ پادشاه مادى ؛ هوخشتر ؛ گويش مادى مى باشد که همان واژه شاه مى باشد و از واژه خشتريتا در زبان پارسى باستان نيز همان است داريوش بزرگ در اوستا ( پادشاهى ) خشتره در سانسکريت در چم شاه است و جزو واژه شاه در پهلوى و پارسى از اين ريشه است بهمين گونه خشايارشا ٠
من هستم کيا کسار پادشاه مادى ( واژه کسار همان است که خسرو و کسرا شده و همان است که در تازى قيصر ودر لاتين سوار آستى ياک آژدى دهاک پدر بزرگ کورش بزرگ واپسين پادشاه ماد ٠ ودر دوستى تسار مى باشد اين واژه سد درسد ايرانى است )
شادروان پيرنيا در تاريخ ايران باستان مى گويد نام آستيگس را کتزياس ؛ آستى گاس ميداند ؛ او اژدى دهاگ است و بنويد پادشاه بابل نام اژدى دهاگ را ايخ تو ويگو نوشته است ٠
نامهاى شمار ديگرى از سران و شاهان مادى چنين ميباشند که همگى ايرانيند و چم ايرانى دارند از ايران باستان نوشته شادروان پيرنيا
شاه چنجمين شاه از ماد
در چم استخوان درشت شاه مادى شاهى مادى
در لاتن استخوان و در يونانى ميباشد ساتراپ
در پهلوى استومندان در چم ارکان از اين واژه است
با واژه استخوان در پارسى و پهلوى از يک ريشه است ؛ اساس = استوندان بزرگ مادى نيز از واژه هاى ايرانى است
سردار درايوش که مادى بود بنوشته پيرنيا پادشاه مادى
دارنده فر بغ يا خدا چهاردهم
سردار مادى کورش بزرگ
واژه اگر امنون در کردى آتش است
در روسى وسانسکريت نيز همين واژه ايرانى مى باشد ٠
نامها از فريد دانانيى - فرهنگ نامها ايرانى تهران ١٣٧٠ چاپ نگاه
نام شاه نگهدارنده و فرمانروا و ساتراپ است ودر چم شاهنشاه ( شاه شاها ن ) نيست ؛ ماديس فرمانده سپاه ايران در نبرد مارتن در شاهنشاهى
پيش پناه بخش شاه ماد يک سردار مادى
پيش پناه بخشيدن پوشيدن شاه ماد از بزرگان ماد دارنده اسب
مى دار استياک هفتمين شاه ماد
فروردين فرورتيش دومين شاهنشاه (اوستا ) چهاردهمين شاه
پيش در چم پيش سخن ٢١ شاه ماد
دايى کورش بزرگ شاهنشاه ماد شهريار مادى
واژى خسرو يا کسرا و قيصر و سزار و زيباى شوشى که مادها اورا براى کورش گزاردند
تسار يا چار روسى همه از اين واژه ايرانى است
#کى # مانند کيا نيز از اين ريشه ميباشد سومين شاه ماد
نام بزرگ ١٩ شاه ماد تخمه پيتى نژاد دار آبدار ويژه استياک شاهنشاه مادى
مادر کورش
مادى در دربار ماد و هم اوست که کورش را در خواست کرد تا ماد را در شاهنشاهى پارس بگنجاند ؛ هارپاک از سوى استياک پادشاه ماد و پدر بزرگ کورش وادار شد که کورش را در کودکى از دربار ماد برانند و هم اوست که مايه ى زنده ماندن کورش ميشود و براى همين استياک وى را گوشمالى کرد ه است ٠
هارپاک کورش را در راه رسيدن به پادشاهى يارى ميکند و در ارتش هخامنشى ودرکنار
در زبان اوستايى = گرد آمدن ؛ انجمن شدن
نام پايتخت ماد ميبود که يونانيان آنرا اکباتانا نوشته اند - اين نام در زبان تورات
آگمه دانا در اکدى آگمه تانو - در پارسى کنونى همدان است که اکباتان نيز گفته ميشود ؛ هم گمتانه نامى ايرانى است که از کارواژه ى گام ؛ آمدن ا و گام برداشتن بوده که در زبان اوستا نيز است که همان در انگليسى زبان خويشاوند زبان ايرانيان و هند و اروپايى است ) در سانسکريت که در زبان همانند و خواهر اوستايى بوده و ريشه بيشتر واژگان ايرانى مانند دستور زبان آن با اوستا با آن زبان يکى مى باشد همان آمدن مى باشد ٠
پس درونمايه نام پايتخت ماد ؛ آمدن - گرد آمدن - انجمن شدن و به هم پيوستن مى باشد ؛ واژه انجمن و جمع در تازى خود از همين واژه ايرانى پديد آمده است جمع
از ديگر واژگان مادى ؛ مزدا و که همان آهورا ى اوستا است که در چم روان در زبان مادى و خدا در اوستا مى باشد
در چم دانا است ؛ اهورا مزدا = نام خداوند در اوستا ودر زبان مادى داناى بزرگ مى باشد ديگر واژه بغا که در اوستا نيز همان است که باز هم در چم خداوند مى باشد ٠ هرودوتس نوشته است که مادان به سگ ميگفتند ؛ امروز در يزد ؛ سگ و ودر گويش سمنانى سگ را گويند ؛ واژه پارسى نيز با واژه مادى هردو بهم نزديکند که در اوستا نيز همان سگ ميباشد واز يک ريشه هستند ؛ در آزربايگان واژه از ريشه اوستايى بالا گرفته شده که در چم بچه ى سگ است ٠
در روسى ( روسى زبانى هند و اروپايى مانند زبان ايرانى است و زبان خويشاوند ايرانيان مى باشد ) سگ را گويند که در سانسکريت بوده و با همه واژه هاى بالا در چم سگ از يک ريشه است
که همان استاندار که در يونانى ساتراپ شده است واژه اى اوستايى و پارسى باستان و مادى است فر راستى که همگى واژگان ايرانى هستند ٠
سرانجام و در پايان گفتارمان درباره مادان ؛ پس از همه آنچه که درباره اين مردم ايرانى تاکنون آورديم بايستى از برجا مانده هاى باستانى ماد سخن به ميان آوريم ؛ در اين زمينه بايد ديد ؛ ماندهاى باستانى مادى در کجا يافت شده اند و باستانشناسان در اين باره چه ميگويند ٠
درباره جاى يافت شدن مانده ها بايد بگوييم که در بيرون از ايران کنونى يافته اى از ماد بدست نيامده است و آنچه که يافته شده است در تپه ى نوشى جان در نزديکى ملاير ( مل اگور= جاى آتش )و پايتخت ماد همدان و گودين تپه در استان کردستان و سيلک کاشان ميباشد ؛ ميداننم که دانش باستان شناسى توانايى پى بردن به يافته باستانى را در هرجاى جهان دارد و ميتواند کهنگى کاشان ميباشد ٠يافته هاى باستانى را شناخته و مردم سازنده آنرا شناسايى کنند ؛ براى نمونه کهنترين انبوب ( فرش ) جهان که در کوهستانهاى آلتايى سرزمين سکاهاى ايرانى پيش از نزديکان ودر جايى بنام پازيريک بدست آمد ؛ با همه اينکه در بيرون از ايران کنونى ميبود ؛ دانشمندان را بر آن داشت که آنرا از آن ايرانيان بنامند ؛ انبوب پازيريک از دوران هخامنشى برجامانده بر همين پايه است که درباره مانده هاى باستانى ماد همگان بر آنند که مادان سازنده ى اين ساخته ها ايرانى بوده اند و خود ايرانى بوده اند که توانسته اند ساخته هايى ايرانى از خودذ برجا بگزارند ٠
ياد آورى کنيم که انبوب پازيريک و باستانى ها ى مادى همگى نشاندهنده انديشه و فرهنگ و هنر ايرانى هستند از اينروى ايرانى به شمار مى آيند ٠
در سده هفتم پيش از ميلاد سکاها به ايران کنونى آمدند و فرهنگ ايرانى را آموخته و در آزربايگان نشستند در سال ٦٠٠ پيش از ميلاد مادها آنرا بيرون راندند ؛ سکاها در بازگشت خويش به سرزمين اوکراين هنرهاى ايرانى را با خود بردند و از راه رومانى به خاور اروپا رسانيدند و هنر ايرانى در ميان مردم کلت رخنه کرد که بخوبى امروز شناختنى مى باشد ؛ درباره هنرهاى مادى و ماننايى و هخامنشى هم آنگونه که هنر ايرانى را باستانشاسى مى تواند در ميان کلت ها بشناسد مى گويد که ؛ برجامانده هاى باستانى هخامنشى - مادى وماننايى مانند يکديگر بوده و بسختى مى توان آنها را از يکديگر جدا کرد از اينروى ماد ماننا ايراند همانگونه که هخامنشيان ايرانيدنددر پايان گفتار ماد از همه آنچه که خوانيم باين هوده مى رسيم که ميخواستيم آنها را استوار سازيم
١- شاهنشاهى ماد ؛ مانند مان نا که پيش از مادان در سرزمين کنونى ايران پديدار شدند ؛ هردو آريايى و ايرانى بودند ماد خود و زبان - دين - آيين و فرهنگ مردم خود گواه ايرانى بودن مادان مى بوده است ٠
٢- مرز اباخترى شاهنشاهى ماد همين مرز کنونى ايران با اردن يا البانياى باستان بوده است که رودخانه ارس دو سرزمين را از يکديگر جدا ميکرده است و پس ماد در برگيرنده اران نبوده و ارانيان پيوندى با ماد نداشته اند ٠
٣- مردم آلبانيا يا اران پيوندى با مردم ماد نداشتند و همانگونه که خواهيم ديد دو مردم دگرسانى هاى بزرگى درهمه ى شيوه هاى زندگى با يکديگر داشتند ٠
٤- واژه يا نام # ماد # با نگرش به ساختار واژه و آغاز آن با واک ( حرف ) م ؛ نميتواند ترکى باشد زيرا در ترکى هرگز واژه اى با واک م ؛ آغاز نمى شود ؛ پس مان نا ؛ ماد مانند هر واژه ديگر در ترکى که با ؛م ؛ آغاز کردند به گواهى زبان شناسان واژه اى بيگانه هستند ( در ترکى ) و به سخن ديگر ايرانيند ؛ از اينروى هم چنانکعه ميدانيم در زبان ترکى نامى براى پادشاهى ماد ديده نمى شود و اينان چون در سده ى روان يا کنونى آغاز به نوشتن درباره ماد کردند ؛ گويش باخترى ؛ مادى ؛ يا ؛ مديا ؛ را از آنان وام کرده و بکار ميبردند ؛ هيچ بن خان يا نوشته اى از ترکان در دست نيست که از ماد ؛ گفتگو کرده باشد مگر آنکه از ايران و باختر يان آورده شده باشد ٠
٥- نام ماد و همه نام شهرهاى اان مانند همدان - رى ؛ و تهران و اسپهان و نام پادشاهان و سرداران آن مانند ماندانا مادر کورش بزرپگ و نام خود کورش بزرگ هرگاه با نامهايى که از ترکان در دره ارخون در مغول استان برجاست سنجيده شود بخوبى خود گواه ايرانى بودن نامهاى مادان و مغولى بودن نام هاى ترکى خواهد بود شمارى از اين نام ها را ديديم و چندى را هم از جامع التواريخ رشيدالدين فضل اله همدانى مياوريم که هرگاه در کنار نامهاى مادان بگزاريم گواه بيگانه بودن ماد با ترک يا مغول خواهد بود ٠
جامع تارخها ( جامع التواريخ ) تاريخ رسا از فضل اله همدانى نوشتارى تاريخى است که گزارش زندگى ترک و مغول در آن آمده و بايد آنرا تاريخ مردم کوچ نشين بر شهرى ناميد ؛ همدانى درباره جايگاه بومى ترکان گويد نخست ببايد دانست که در سرزمينى که از آبادى دور باشد و مرغزار و گياه فراوان داشته باشد ٠
چنانکه نزديک ايران زمين و سرزمين تازيان بيابانهاى پرگياه و بى آب فراوان است و چنين سرزمينى براى شتر خوب است زيرا که شتر گياه بسيار خورد و آب کم و باين انگيزه تيره هاى تازى در اين سرزمين فراوان شدند همچنين است مردمانى که آنها را ترک گويند که در بيابان ها و کوهها و بيشه هاى دشت قبچاق و اوس و جرگس و باسغرد و تلاس و سيرم و ايبير و سيبر و بولار ورودخانه افقره و نزديک سرزمينهاى ترکستان و اويغورستان ميزيند ٠
و همچنين از اين مردمان که نايمان ناميده ميشوند ؛ در ارديش و قراقورم و کوهاى التايى و رودخانه اورغان و سرزمين قيرقيز و کم کم جيوت ميزند ٠
همينگونه است تابستانگاه ( ييلاک ) و زمستانگاه ( کيشلاک ) هايى که مغولستان ناميده ميشود و به گروهاى کرايت چون اونن ؛ کلوران ؛ قالات ؛ بالجيوس ؛ بورقان ؛ قالدون ؛ کوکان ؛ ناوور ؛ و بويرناودر و قارقات و کويين و ارکنه کون ؛ قلير ؛ سلنکه ؛ برتوجين ؛ توکوم ؛ قلالجين الت و اوتکوه وکه به ديوارچين يا سدختاى بند است ٠
همه اين مردم در اين سرزمينها ميزستند ولى اکنون در کشمير و ايرانزمين ؛ روم ؛ شام و مصر پخش شده و باگزشت زمان به شاخه هاى بسيار شده و هريک به انگزه اى نامى يافته اند مانند اوغوز که همه آن مردم را اکنون دراين زمان ترک مان گويند ٠
درباره اوغز ها در اران آورده شود
که قبچاق ؛ قلج (خلج ) و قنقلى و قارلون بخش شده اند
مغولها نيز به جلاير ؛ تاتار ؛ اويرات ؛ مرکيت و برخى مردمان ديگر که به مغولها مانند بخش ميشوند مانند کرايت ؛ نايمان ؛ اونکوت و مانند آن و مردمانى که از گزشته تاکنون باين نامها ناميده ميشوند ٠ در اين جا بايسته است بنگريم که همدانى هرگئز نام کشورى را نبرده است ؛ ترک و مغول از آنجا ميايند همدانى باشندگان اين کوه و بيابان را تابستان گاه و زمستانگاه که جاى کوچيدن است و کوه ودشت و نزديک ديوار چين را سرزمين اين مردم دانسته است ٠
دين - موبدان - آموزش
هردوتس ( ١٠٩٨ ) از شهريگرى مادان واز هفت ديوار هگمتانه يا اکباتان ( همدان ) و کاخ هاى ماد سخن به ميان آورده و از رنگهاى آن ديوارها گفتگو کرده است که داراى رنگهاى - نارنجى - سپيد - سياه - آبى و سرخ تند وباز وزرين بوده اند ؛ در زبان ترکى نه رنگهاى بالا و نه نام کاخ و شهر و نه ديوار ديده مى شود واژه هاى دين و مغ و موبد و نه نامى براى پادشاه و فرمانروايى و پايتخت نيز در اين زبان هستى نميدارد ؛ چگونه ميتوان مادان را در سده هشتم پس از ميلاد در دره ى مغول استان پديدارمى شوند از هر آنچه که از آنجا برآمده و سالهاى پس از آن ديده شده مى بينيم که با ماد و برجا مانده ها و کرده هاى آنان يکى نيست ٠
در نسک واژه شناسى ايوب اوغلو واژه اى ترکى براى ديوار - کاخ - شهر و هفت رنگ نيست همانگونه که در نسکهاى ديگر نيز ديده نشده است ٠
ايوب اوغلو در زير واژه ديوار که نوشته است همان ديوار که از پارسى واز ديوار در برابر واژه شهر ورنگ ها نيز بهمين گونه گزارش کرده است ٠رنگ بنفش همان در ترکى است - سياه که غره و کارا شده اند از سانسکريت در يونانى زرد از واژه اوستايى گرفته شده است درپارسى زرد و زردى از همين است در زبان ترکى واژه گان با هرگز آغاز نمى شوند ٠ در زبان هاى اورال التايى نامى براى رنگ و نامى براى رنگها ديده نمى شود ؛ زرد را در زبان خويشاوند منغولى فينى هم نمى بينيم ٠
رنگ آبى از آب + ى در پارسى ساخته شده است که در چم مانند آب و پيوند ( نسبت ) داده شده به آب است در ترکيه از روى اين واژه ( ما ) تازى گرفته وبا + ى + ( پيوند نسبت پهلوى پارسى + ماوى + را ساخته اند که برگردان واژه ؛ آبى # در تازى مى باشد ٠
سرخ را قرمز گويند با افزون - ى ( که از پهلوى در پارسى پديدار آمده که شده ودر ترکى هم همان است ؛ آل = سرخ واژه پهلوى است که آلو ارتش هم از آن گرفته شده است سبز را خيس يا ياش ايل گويند - گوى کوتاه شدهخ کبود است بور را بوز گويند - رنگهاى چهر هاى فرمايى ٠
پس از مانناها و شاهنشاهى ماد ؛ چنانکه مى دانيم شاهنشاهى هخامنشى برپايه نوشته هاى تورات يک شاهنشاهى اهورايى و خدا خواسته مى باشد ٠ که به يارى اهورامزدا بر سراسر گيتى دادگسترى مى بخشد بنيان گزار اين شاهنشاهى ايرانى و شگفت کورش بزرگ ؛ مسيح ؛ خداوند است که يک ايرانى پاک نژاد و ستودنى است که تورات ؛ بارها اورا ستايش مى کند ٠
اين شاهنشاهى نيرومند مانند شاهنشاهى ماد نيست که از مرز رودخانه ارس فراتر نرود و البانيا يا اران را در آنسوى ارس به چيرگى خود در نياورد ٠
به نوشته ؛ توارت ؛ شاهنشاهى هخامنشى داراى ١٢٧ استان گسترده بوده ٠ در اين شاهنشاهى براى نخستين بار آلبانيا و ايبريه با گرجستان به زير فرمان ايران در مى آيند که استان هيجدهم ايران ناميده مى شد ؛ استان هم مرز آلبانيا استان ماد در اين سوى ارس استان دهم کشور شاهنشاهى ايران است و ارمنستان يا پرس ارمنيا يا ارمينه استان هشتم ايران بنوشته هردوت البانيا در شمار استان آلاروديا مى بوده است ٠
شاهنشاهى هخامنشى ( - ٥٥٠٣٣٠ پيش از ميلاد ) پس از ٢٢٠ سال شاهنشاهى که دادگرى و شکوه آن نويسندگان تورات را واداشته است که چندين بخش اين نسک دينى ايرانيان و تاريخ ايران گردانند ) بدست اهريمنى ويرانگر که ايرانيان نام او را اسکندر گجستک نوشته اند فروپاشيد ٠
پس از مرگ (٣٢٣) زودرس اسکندر گجستک سرزمين هاى گشوده شده مکدونيان بدست جانشينان به چندين پاره بخش گرديد که از آن ميان ؛ ايران به افسرى بنام سلوکوس نيکاتر رسيد ٠
در اين زمان استان ماد بردوبخش گرديد يک بخش بنام ماد خرد ويا ماد کوچک ( بخش فراز ) بود وز بخشى ديگر ماد بزرگ خوانده مى شد ٠
برپايه ى نوشته هاى ؛ استرابو و آريان تاريخنگاران دوران باستان در زمان پيکار گوگملا ايران را سپهسالارى بود که خود فرمانده ى نيروهاى مادى و آلبانيايى بوده ودر برابر سپاه يونان نبرد ميکرده ٠ اين افسر بلندپايه ؛ آتروپات ناميده ميشد که ساتراپ يا استاندار ماد نيز به شمار ميامد ٠ نام اتروپات را يونانيان آتروپاتن يا آتروپاتس نوشته اند ٠
آتروپات پس از مرگ داريوش سوم ؛ واپسين شاهنشاه هخامنشيو چيرگى يونان - مکدونيان - سلوکيان بر ايران سر از فرمان بيگانه برتافته و بخش اباخترى ( شمال ) استان ماد ( ماد خرد يا کوچک ) را در دست گرفت ٣٢٨ پ م ( بخش ديگر ماد يا مادبزرگ بزير فرمان پى تون ؛ مکدونيايى در آمد ؛ از آن پس آتروپات در اين سرزمين خودايستا گرديد و اين بخش بنام وى ؛ آتروپات ناميده شد که در نوشته هاى يونانيان آتروپته يا آتروپاتنه نگاشته شده است ٠
چنين شد که نام آتروپات بدست ايرانيان در اين سرزمين پديد آمد و برجاى ماند که اکنون نام آزربايجان يا آزربايگان يا آتروپاتگان ؛ يادگار آن نام ميباشد ٠
در پيوند با نام ماد سرزمين آتروپات در نسکهاى يونانيانى چون استرابو ؛ ماد آتروپاتن يا مديا آتروپاتن نوشته شده است ٠
پس از گسترش زبان پهلوى در ايران که از روزگار پارتيان يا اشکانيان آغاز شده است به نام آتروپات ؛ پسوند کان افزوده گرديده است که همچون نام گل پايگان و نامهاى بسيار ديگر مانند ٠٠ بازرگان و زنگا (زنجان کنونى ) نام آتروپات ؛ آتورپاتگان گرديده است ٠
آنچه را که درباره پيدايش نام آزربايگان آورديم از سوى نويسندگان همچون احمد کسروى دانشمند نام آور ايران و پژوهش گر گرامى دکتر عنايت اله رضا و پسر فغيه همدانى ( ابن فغيه همدانى ) و نسک پهلوى شهرستانهاى ايران و ياقوت جوى و استرابو نويسنده يونانى و بارتولد خاورشناس ناودار روسى و فرهنگ نامه هاى با ارزش ؛ بريتانيکا ؛ ايرانيکا ؛ نيز بى کم و کاست آمده است ٠
شايسته ميدانم براى اينکه در اين زمينه گمانى را برجا نگزارده باشيم از اين نوشته هاى پژوهشى نيز سخنانى را در اينجا بگنجانيم ٠
در اين زمينه واسيلى ولاديمرويچ بارتولد نوشته است ٠٠٠پيش از تاخت و تاز اسکندر مکدونى ؛ آزربايگان ايران بخشى جدايى ناپزير از سرزمين ماد مى بود و شيوه ى جداگانه اى از ايران نمى داشت ؛ هنگام پيکار گوگمل ؛ آتروپات ؛ ساتراپ ( استاندار ) سراسر مادمى بود ؛ پس از اسکندر بخشى از سرزمين ماد همچنان در فرمان آتروپات برجا ماند که ماد خرد ناميده ميشد ؛ پس از آن نام آتروپات بدان افزوده گرديد ؛ نام آزربايجان از نام آزردباد پسر بيوراسب ميباشد ٠
ياقوت در نسک معجم البلدان مانند گفته هاى بالا نوشته است که ؛ اين سرزمين را نام از يک ايرانى بنام ؛آزرباتور (همان آزرباد يا آتروپات ) مى باشد که در چم نگهدارنده ى آتش ميباشد ٠
در نسک پهلوى شهرستانهاى ايران در اين باره مى نويسد ٠٠ ايران گوشسپ آتورپاتکان سپاهيت کرت ؛ اين فراز پهلوى در پارسى مى گويد که ٠٠ شهر آزربايگان را ايران گشسب سپهبد آزربايگالن بنيا ن کرد٠
چنانکه مى بينيم نام آزربايگان در زبان پهلوى ؛ آتورپاتگان بوده است ؛ اين نام در شاهنشاهى اشکانيان نيز چنين بوده است ؛ آزربايگان را ؛ ارمنيان آتروپاتا گان و يونانيان ؛ آتروپاتن و بيزانسيان ( روم خاورى که اکنون اناتولى و کنستانتنيه يا اسلامبل گويند از ١٩١٣ ترکيه آزررابيکاتون ودر زبان سوريانى آدوربايگان مى گفتند ٠
در نوشته هاى تازيان اين نام آزربايجان ؛ نوشته شده است ؛ در شاهنامه ى خردمند نامدار توس ؛ فردوسى پاکزاد آزرآبادگان ودر نسک پهلوى کارنامه اردشير بابکان اين نام آزرپادگان مى باشد ٠
در نسک پهلوى زندو هومن يسن نام آزربايگان ؛ آزرپادگان ودر نسکهاى پهلوى ونديداد ؛ آتروپاتگان ؛ آزربايگان ودر آفرين دهمان - آتروپاتگان ودر زادسپرم و بندهش آتروپاتگان آمده است ؛ اين نام باشکوه و پرفرهنگ ايرانزمين وديگر نسکها و بن چاکهاى ايرانى آزربادگان نوشته شده است ٠
درباره کيستى يا شناسه ى بنيان گزار نام آزربايگان افزون برهرچه که آورديم در لغت نامه دهخدا ( برگ ٤٨ تهران ١٣٧٢) آمده است ٠
واژه آتور ؛ همان واژه اى است که امروز در پارسى ؛آزر ميباشد که آتش نيز از همان واژه ساخته شده است ؛ اين واژه در زبان اوستايى آتر و آترش ودر زبان پهلوى آتخش ميباشد ؛ پس آتورپات ؛ در چم نگهبان و پاسدار و بايگان آتش بايگان آتش ميباشد ودرپارسى آزربان همان آتربان و آتورپات مى باشد که در اوستا ؛ آترپات است ودر فروردين يشت آمده است که ؛ پاد وباد در چم نگهبان در پارسى از آن پديد آمده است که امروز در واژه پادگان و پادشاه که هردو در چم نگهبان و نگهدارى ميباشد اين دو واژه ساخته شده است آزرباد ؛ آزرپاد و آزرباد آزربد ؛آزرپات ؛ از نامهايى است که تا پايان شاهنشاهى ساسانيان و اندکى پس از آن در ايران بسيار روان بوده است ؛ از آنها مى توان ؛آزرباد زرادستان را نام برد که در شاهنشاهى بهرام گور سراينده اى بينشمند مى بود که بهرام گور را در سرودهاى خويش اندرز داده است ؛ ديگر آزرباد پسر اميد يا آزرباد اميدان ميباشد که دستور بزرگى بود که پس از آزر فرنبغ نسک دينکرد را در سده نهم ترسايى به سرانجام رسانيد ديگر آزروادپاوندان ؛ بهدينى (به دين زرتشى ) که نام او در دينکرد آمده و آزرباد مهراسپند يا مهر اسپند وزير شاهنشاه شاپور دوم پادشاه ساسانى واز زندگران ( مفصر - تفصيرکننده ) اوستا را مى توان نام برد ٠
بدينگونه مى بينيم که نام اوستاى سپنتا و سپهسالار آتروپات از پر فرهنگترين و باشکوه ترين نامهاى ايران بوده است که از آغاز در ايران نامى بوده است که بسيار گسترده بکار مى رفته است ٠
گزنفون افسر و نويسنده يونانى در شاهنشاهى هخامنشى از يک سردار ايرانى بنام مى برد که آتروپات نام دادشته است و از هم سخنان کورش فرزند کوچک داريوش دوم بوده است ؛ آرنا ؛ در چم راستى است و پارت پاييدن است ؛ آرتا پات نگهبان راستى همانگونه که آتورپارت نگهبان آتش است بيجا نمى دانيم که بيافزاييم آتورپات يا آتروبان ( در اوستا آثرون يا آثيورون ودر پهلوى آسرون يا آسرون ) نگهبان آتش و نام پيشوايان دينى با موبدان بوده ( چنانکه پيش از اين نيز ديديم ) و آسرونان يکى از گروهاى سه گانه همبودگاه ( اجتماع ) ايران بودند در کنار ارتشتاران ( سپاهيان ورزميان ) و استريوشان (کشاورزان ) ٠
چنين است که نام پاک و ارجمند سرزمين آزرآبادگان ؛ يادگار خرم فرهنگ درخشان وديرپاى ايرانى است که امروز در ميان ديگر نامهاى باشکوه ايران مى درخشد ٠
ازاينروى بايد بگويم که سرزمين سپنتاى ايران کشورى ايست که هرکوه ودره ودشت و شهر و آبادى آن داراى نامهاى اهورايى و بافرهنگ است که پيوندى ناگسستنى با تاريخ وزبان و هستى ايران ميدارد در ايران نامهايى بادآورده و بيگانه مانند بيرون از مرزهاى کنونى ايران برروى شهر و آبادى ايرانى ديده نمى شود ٠
پس از بررسى پيدايش نام آزربايگان ؛ آتروپات يا آتورپات و آتورپادگان اينک ببينيم که نام آزربايجان و آزربايگان از کجا پديدار گشته اند که امروز بيشتر بکار ميروند ٠
در نام آزرباى گان و آزربادگان ؛ آزرباى جاى آتورپادگان ؛ آتورپاتگان همانگونه که پيش از اين هم از آن يادکرديم پسوند پهلوى وپارسى کان و گان به پيروى از دستور زبان پارسى و پهلوى بخوبى ديده ميشود ٠ پسوند افزا و پيوندى (اضافه - نسبى کان و گان در ايران کاربرد بسيار گسترده دارد ٠ در آزربايگان پله را با اين پسوند ؛ پلکان گويند ؛ همانگونه که در گيلان ؛ مردان را مردکان مى گويند ٠
سمنگان و نمنگان نام برده شده است ؛ و نمونه هاى فراوانى نيز درايان کنونى ديده مى شود ؛ هرمزگان شاد گان و شاهگان ( شاهجان ) و بازرگان و ارزنگان ( ارسنجان ) - زنگان (زنجان ) از اين نمونه ها هستند که همانند نام ايرلانى بيلکان ( بيلقان ) در آن سوى ارس ودر اران مانده است ٠
گل پايگان يکى از بهترين نمونه ها مى باشد که دگرگونى نام آن از آغاز درست مانند آزربايگان مى باشد ٠
اکنون دو پرسش برسد نام آزربايگان و آزربايجان پيش مى آيد نخست اينکه آزربايجان چيست ؟
پاسخ پرسش نخست مانند بسيارى ديگر از پاسخ هاى ارزشمند در زبان شادروان احمد کسروى تبريزى نهفته است که چنين آشکار مى سازند ٠
در آزربايگان گاهى -د - ى- ميگرديده است چنانکه ما آنرا در خود نام آزرباى کان که نخست آتورپادگان بود و هم چنين در واژه - مايان .-که بيگمان - مادان بوده مى بينيم ٠
پاسخ دوم درباره نام آزرباى جان است که از آزرباى گان پديدار گشته است واين از هنايش ( اثر ) زبان تازيان است که واک - گ - در زبانشانم يافت نميشود ؛ از اينروى هرجا که نامى با گاف ؛ نوشته باشد ؛ اينان آنرا ؛ ج - ميخوانند ! واک ؛ گ در پسوند گان ؛ چنين است که جان شده و آزربايگان ؛ آزربايجان خوانده مى شود ٠
اين نام مانند آزربايگان که در گزشته ؛ آتورپات - کان - مى بود درزبان پهلوى ورت پات - کان مى بوده است ؛ نام آتور امروز آزر شده است ؛ ورت نيز اکنون در پارسى گل شده است و آتورپات آزرپات آزر باد يا آزر و يا آتش نگهدار مى باشد ٠
ورت پات هم گل باد و گل پايگان شده است ( گل پاى - گان ) ورت پات با افزون کان در پهلوى ورت پاتکان شده است که امروز گل پايگان مى گوييم که مانند نام آزربايگان نام شهر ايران است ٠
همانگونه ورت پات نام کس و پيشه اى بوده ؛ آتورپات هم نام پيشه و کس مى بوده است ؛ چنانکه تا امروز نام ايرانيان نام شهر و کشور شان مى باشد ؛ آنروز کار هم چنان بود است در زمان ساسانيان باغبان را ورت پات مى گفتند ؛ همانگونه که موبد يا آتش نگهدار يا آتورپات ؛ آزرپات را آتورپات مى ناميدند ٠
پس آتور = آزر
پات = پاى
کان = گان
ورت پات +کان =گل پايگان
آتورپات + کان = آزرپايگان
در زبان پارى جابجا مى شوند مانند آنکه بس وپس را جابجا بکار مى بريم آزرپايگان =آزربايگان
مى -د- و - ت ؛ هم جابجا مى شوند ٠ پادگان ؛ پاتگان ٠
از اين نمونه در ميان نامهاى ايرانيان فراوان ديده مى شود ؛ چنانچه گرگان را برجان و تيگويس را دجله و بزرگ مهر را بوزجمهر ؛ مى نوشته اند و ترگومان و نگر را تا به امروز هم ترجمان و نظر مى گويند ؟!
چون همواره بايستى از درستى و راستى پيروى کرد و آرنگ سه گانه کردار نيک و گفتار نيک و انديشه نيک را بکار بست براينان است که نام درست آزربايگان ( شعار ) را بکار برند واز لغزشى که بيگانه پديد آورده است دورى گزييند ٠
پس از اين بنگريم سرزمينى را که پس از اسکندر گجستک ؛ سپهسالار آتروپات خود ايستا خواند و يونانيان آنرا ؛ آتروپاتنه و ماد آتروپاتن نوشتند کجا بوده است آيا اين سرزمين در برگيرنده ( اران ) در آنسوى رودخانه ارس بوده است که در زمان فرمانروايى آتروپات ؛ آلبانيا خوانده مى شد ؟ در اين باره شماره بسيارى از تاريخ نگاران دوران باستان و پژوهندگان بررسى کرده و نوشته اند ؛ اينان يک سدا البانيا را در بالاى همانند آنکه از آغاز چنين بوده است جدا از ماد آتروپاتن يا آتورپاگان دانسته اند ٠
دانشمند روسى دياکو نف در اين زمينه مى گويد ؛ در اين مى گويد ؛ ماد آتروپاتن از آتروپاتن از فرازباختر ( شمال باختر) به رودخانه ارس و از نيمروز تا کوه الوند مى رسيد ؛ بخش باخترى اين استان را نوار پهنى از رشته کوهاى زاگروس مى ساختند ؛ درياچه رضاييه يا مبرلسکى از تاريخنگاران روسى درباره البانيا همسايه بالايى مادآتروپاتن و مرز اين در سرزمين مى گويد ٠٠ آلبانيا ( اران ) در فراز يا اباختر آتروپاتن مى بوده و مرز اين دو سرزمين رودخانه ارس بوده است ٠ آراين در دفتر هاى آنابيس خود همانند همين را دراره آلبانيا وماد آتروپاتن نوشته است و آلبانيا در همسايگى ماداتروپاتن نام برده است ٠
در نسکى بنام آزربايجان نوشته کيم اودر چاپ استانبل ١٩٨٢ - رويه ٢٨- آتروپاتنيه يکى از استانهاى ايران مى بود که هم اکنون استان هاى امروزى آزربايجان ايران مى باشد در جايى که ؛ جمهورى آزربايجان کنونى ؛ و يا آزربايجان کفکاز !! را روميان و يونانيان ؛ آلبانيا و تازيان اران و بخشى را شيروان ميگفتند ٠
در فرهنگنامه يا دانش نامه ى بريتانکا چاپ ١١ ١- آزربادگان ودر باستان آتروپاتنه ناميده مى شود٠ استان فراز باخترى ؛( شمال باخترى ) ايران که با رودخانه ارس از شوروى جدا مى شود ٠
چنانکه بروشنى از اين نوشته ها بر مى آيد ؛ آزربايگان يا آزربادگان و يا آتروپاتنه همين استانهاى کنونى ايران است که در برگيرنده استانهاى آزربايگان و اردبيل مى باشد ٠
بايسته است يادورى کنيم که چون در سال ١٩١٠ و ١٩١١ و سال چاپ اين فرهنگنامه در کفکاز سرزمين اران را آزربايجان نناميده اند ٠ از اينروى در اين فرهنگنامه تنها از استان آزربايجان و آنهم هنوز در ايران سخن به ميان آمده است ؛ چنانکه پس از اين در اينزمينه پژوهش خواهيم کرد در چاپهاى پس از ١٩١٨ که اران آزربايجان ناميده شده است همواره در فرهنگنامه ها از دو آزربايجان در ايران و کفکاز سخن به ميان ميايد !!؟
بارى بدنبال اين سخن را درباره ى ماد آتروپاتن پى ميگيريم و از نوشته هاى استرابو براى دريافتن هرچه بيشتر درباره مرزها و همسايگان و شيوه زندگى و فرهنگ مرددم ماد آتروپاتن يا آتورپاتگان نمونه هايى را براى بررسى مى آوريم بايسته است که يادآورى کنيم استرابو در زمان اشکانيان از ايران ديده کرده است سخن به ميان آورده است ٠
استرابو در بخش پنجم زمين شناسى درباره ماد و مادآتروپاتن چنين مينوسيد ( برگ ٣٠٣) ٠
ماد بردو بخش ميباشد يک بخش مادبزرگ نام دارد که پايخت آن اکباتان ( همدان ) ميباشد ديگر ماد آتروپاتن است که دارنده نام سپهسالار آتروپاتن ميباشد ( فرمانده نبرد در آربلا يا اردبيل در ٣٣١ پيش از تاريخ ترسايى )
آتروپاتن سپهسلارى ايست که ( پس از شاهنشاهشاهى هخامنشى ) اين بخش از ماد بزرگ را که ماد کوچک نام ميداشت ) خود ايستا خواند و از افتادن آن بدست مکدونيان جلوگيرى کرد ٠
استرابو در دنباله سخن از ماد آتروپاتن ( آزربايگان ) و از پايتخت آن بنام ( گنزه ياشيز ) ياد ميکند و مرزهاى فرازين يا اباخترى آنرا البانيا و ارمنستان مينويسد !
مردمان ماد آتروپاتن در نوشته استرابو با مردم مادبزرگ و پارس ديگرسان نيستند وداراى زبان فرهنگ و شيوه زندگى و باورهاى يکسان ميباشند ٠
! استرابو از پيشرفت زندگى و خرد و انديشه مردم آتروپاتن در همسايگى آلبانيا بسيار گسترده سخن رانده و درباره پارسى بودن مادها و ماد آتروپاتن از هرديدگاه پس از آنکه درباره هر شيوه هاى اين سرزمين سخن گفت در پايان ميگويد که درباره رسمهاى همگانى يا شيوه هاى زندگى ماد ( ماد آتروپاتن و ماد بزرگ ) بايد بگويم که مردم ماد بخوبى نشان ميدهند ؛ که پارسى ميباشد٠ من ميتوانيم در اين باره در ( بويژه دين و زبان ) همه زمينه ها اين سخن را به هرگونه استوار سازم همان گونه که خود ( مادبزرگ و ماداتروپاتن ) نشان ميدهند ٠ استرابو مى نويسد که اکنون دين مردم ماد ( ماد اتروپاتن و ماد بزرگ ) پارسى مى باشد ( ١٥ ١٤ ١١ ) ٠
از آنچه که تا بدينجا درباره ماد آتروپاتن يا اتورپاتگان و همين آزربايگان دانستيم به هوده ( نتيجه ) هاى زير مى رسيم ؛ مردم اتروپاتن يا آزربايگان باستان ايرانى و داراى دين و فرهنگ و شيوه زندگى ايرانى بودند ؛ همانگونه که از روزگار مان نا تا شاهنشاهى ماد و هخامنشيان چنين بود تاروزگار اشکانيان که استرابو در آن زمان مى زيسته نيز همچنان به همان شيوه برجا بوده است و از آن پس نيز چنانکه خواخيم ديد برهمان شيوه برجاى مانده ٠
مرز بالايى يا فرازين ( شمال ) سرزمين اتروپات يا آتروپاتن رودخانه ارس مى بود همانگونه که پيش از آن و پس از آن را اکنون نيز چنين است ٠
سرزمين آزربايگان امروزى يا آزربايگان راستين همان آتروپات بوده و آنسوى ارس در همسايگى مردم آتروپات کشورى بنام آلبانيا نهاده شده بودند ٠
پديد آورنده نام ايرانى آزربايگان ايرپانى بوده و اين نام تنها از آغاز به آزربايگان کنونى داده شده است که پيش از داشتن نام آتروپات يا تروپاتگان ماد خرد ناميده مى شد ٠
آلبانيا در شمار خاک آتروپات نبوده و نمى توانست داراى نام آتروپات و يا اتورپاتگان باشد ؛ دراين زمينه تا تاريخ ١٩١٨ همانگونه که گزارش خواهيم کرد هيچ بنچاک ( سند ) يا نوشته اى نيست که بتوان نشان داد که البانيا را هم اتروپات يا اتورپاتگان و يا آزربايگان ناميده اند ؛ درجايى که هرچه هست وارونه ى اين سخن را استوار مى سازد٠
اينک براى اينکه بدانيم چرا رودخانه ارس همواره مرز چهرى ( طيعى ) ميان آزربايگان و البانيا بوده و مردم البانيا چگونه مردمى و با چه روشى بوده اند و چه دگر سانى هايى با مردم اين سوى ارس يا مردم آزربايگان داشتند نوشته هايى را از استرابو مى آوريم که وى هردو مردم البانيا را مانند مردم آتروپات در نسک خود بسيار گسترده بررسى کرده و در باره آنها نوشته است ٠
استرابو تاريخ نگار و زمين شناس نويس يونانى است که در سال ٦٣ پيش از تاريخ ترسايى در آسياى کوچک زاد شده است وى درباره آلبانيا در بخش يازدهم نسک زمين شناسى خويش گزارش درباره مرزهاى الباينا و زبان ؛ دين ؛ ورزش زندگى آنها نگاشته است ؛ از انجا که نوشته هاى استرابو بن خان استوارى براى جهانيان بشمار ميايد مابراى آگاهى بيشتر درباره البانيا کفکاز از بخش يازدهم نسک استرابو اين نوشته ها را در اينجا مياوريم نخست مرزهاى البانيا که استرابو آنرا بزبان خود که يونانى بوده است ؛ البانوى نوشته است ٠ استرابو اين مرزها را چنين گزارشى کرده است ٠
البانيا سرزمينى است که از نيمروز رشته کوهاى کفکاز تا رود کورش (کر ) و از درياى ( در خاور ) کاسپين تا رود آلازان کشيده شده است اين سرزمين در نيمروز به سرزمين ماد آتروپاتن پايان ميايد و در باختر يا ايبريا ( گرجستان ) و ارمنستان هم مرز ميباشد ٠
شيوه زندگى و نژاد و شيوه فرمانروايى وزبان
استرابو
درباره دينم البانى ها مينويسد که ( برگ ٢٩٩ از نسک يازدهم بخش چهارم )
البانى ها خورشيد را و بيشتر ماه را خداوندان خود دانسته و آنها را پرستش ميکنند !
پرستشگاه آنان نزديک ايبريا ( گرجستان ) ميباشد ورهبر پرستشگاه دومين کس پس از پادشاه ميباشد ٠
که از ارزش بسيارى برخوردار است , ودر پستشگاه البانيان شمارى برده نگهدارى ميشود که زندگى و مرگ آنها در دست رهبر پرستشگاه ميباشد ٠
آلبانى ها به غربانى کردن آدم باور ميدارند که آنرا براى خدايان خود انجام ميدهند واين نيايش بشمار ميايد چگونگى غربانى کردن بدين سان انجام ميگيرد ٠ يک تن نيزه اى سپنتا را در دست ميگيرد که برابر خوى البانها با آنها آدم غربانى شونده را ميکشند ؛ اين کس که به انجام دادن چنين کارى گمارده شده است کسى است که در گزشته نيز اينکار را انجام داده است ٠
غربانى کننده از ميان مردم بيرون ميايد و نيزه را بسوى دل آدم غربانى شونده پرتاب ميکند ؛ زمانى که غربانى برزمين فروميافتد و جان ميدهد ؛ آلبانها فرياد شادى سرميدهند وسپس غربانى را به جايگاه ويژه اى ميبرند و برسرو روى او لگدهاى خود فرو مى کوبند .
انجام چنين کارى از سوى مردم به باور البانيايى ها مايه پاکيزه شدن غربانى ميگردد !
آلبانها به اين باورند که يادآورى و گفتگو از مرده گناه و ناسزا است از اين روى انديشيدن و يادآورى از مرگ در ميان آنان ناشايست است ٠
استرابو درباره چگونگى زندگى و نژاد آلبانيايى ها مى نويسد ؛ آلبانها بيشتر از ايبريان ( گرجيان ) داراى زندگى شبانى هساتند و از نژاد چادرنشينان يا خانه بدوشان ميباشند ٠
آنها به فالگيرى ميپردازند و مردمانى ساده ميباشند و آنان دادو ستد را پاياپاى انجام ميدهند ودر ميان آنان پول بکار برده نميشود ٠
آلبانها هيچ شماره اى پس از يک سدا را نمى شناسند به سخن ديگر سد واپسين شماره آنان است در ميان آنها اندازه گيرى و وزن ها شناخته نمى باشد ؛ و هيچ دورانديشى درباره کشاورزى و جنگ و کشوردارى نمى دارند ٠
کشور آلبانيا را اکنون يک پادشاه فرماندهى ميکند ( در شاهنشاهى اشکانيان )
ولى در گزشته نتيره هاى گونانگون ( ٢٦ تيره ) را فرمانداران گوناگونى فرمانروايى ميکردند ؛ آنها ٢٦ زبان دراند و همين هم مايه آن ميشود که آلبانها نتوانند با يک دگر بياميزند ٠
اين سرزمين دارنده مارهاى کشنده و خرفستران مرگبار مانند کژدم ميباشد ٠
برخى از فرمانروايان آلبانى مردمى را که خنديده باشند ميکشند ؛ در همان حال کسانى را که براى از دست دادن خويشاوندانشان گريسته باشند خونشان را ميريزند !!!
هرگاه مردم باستان سرزمين هاى آلبانيا و آتروپات =آزربايگان و شيوه هاى زندگى و باورهاى آنان را که استرابو به ما نشان ميدهد ؛ با يکديگر به سنجييم آنگاه در مى يابيم که چرا اين دومردم همسيايه باهم نمى آميختند و چرا رودخانه ارس همواره مرز ايران با البانياى باستان بوده است و پس از آنهم برجا ماند ٠
پيش از اين گفتيم که البانيا در شاهنشاهى هخامنشى مانند گرجستان - ارمنستان و ليبى و مصر و لبنان و يونان استانى از ايران بود ولى دگرسانيهاى بنيادين در ميان آلبانيان و آزربايگان و يا آتروپات آنچنان زياد بوده است که مايه نياميختن دو مردم ميشد و اين دگرسانى همواره
نيز برجا بود٠
اگر اندکى ديگر درباره اين دگرسانى ها افزون برهمه آنچه که گزشت را بررسى کنيم آنگاه بيشتر پى خواهيم برد که پايدارى مرز ارس ميان آلبانيا و آزربايگان بوده است ؛ و چرا اين دو مردم با هم بيگانه بودند ٠
استرابون نوشته است مردم آزربايگان از ديرباز داراى زبان ودين و شيوه هاى زندگى ايرانى بودند در جاييکه مردم البانيا داراى ٢٦ زبان پراکنده و زندگى شبانى و نژاد ديگرى بودند ؛ يکتا پرستى و شهريگرى و خرد و پيشرفت مردم آزربايگان باستان وارونه ى چادرنشينى و خوى و روش چادر نشينانى و بت پرستان آلبانيايى بوده است ٠ بنوشته مارکوارت دانشمند آلمانى ؛ آلبانيان هندواروپايى نبودند و شيوه آنان نيز که استرابو بروشنى نشان داده همين را نمايان مى سازد ٠
اين دگرسانى هاى پايه اى مايه ى همواره برجا ماندن مرز چهرى و نژادى رودخانه ارس بوده است ؛ البانيايى ها دين نميداشتند و آنگاه که دين پزيرفتند ترسايى گشتند ؛ همانگونه که همسايه هاى آنان گرجستان و ارمنستاان چنين شدند ٠
ترسايى شدن آلبانيان با کمک ارمنستان در سده ى چهارم ترسايى انجام شده و تا سده هاى ميانى اسلامى شمار بسيار اندکى مسلمان در آلبانى بوده ؛ مغدسى در شسده دهم ترسايى اينرا گواهى مى کند ٠