بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 13 اولیناولین 123412 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 128

موضوع: زرتشت انسان اریایی کیست و باور زرتشت چیست

  1. #11
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    Fileupload

    نام سکا در سانسکريت زبان نزديک اوستايى در چم توانامى شد ٠
    که نام تيره ى ايرانى نيز ميباشد که همان توران باشد ؛ در اينجا نيز مى بينيم که اين نام همواره با اواتى نام سکايا اواتى مادى را پديد آورده اند ٠
    برخى ديگر از نامهاى مادى که همگى ايرانيند ٠
    دياکو که آشوريان بزبان خود همدان را بيت ديااکو ( خانه ديااکو ) ميگفتند و بنيانگزار ( به نوشته هردوتس ) شاهنشاهى ماد ميباشد ؛ واژه # ديا # اکنون در پارسى # ديگر # ميباشد و اوکو يا غانون
    ميباشد از اينروى يونانيان اين شاهنشاه ايرانى را مانند کورش بزرگ غانون گزار مينامند ٠
    (غانون آورنده ديگر )
    فروردتيش مردى ؛ مادى که نامش در فرمان شاهنشاه داريوش بزرگ در بيستون آمده است ٠(٢ ؛ ١٤ ؛ ٤ ؛ ١٧ ) اين نام از هر نگر ايرانى است ( افزون بر اين فرورتيش نام پادشاه ماد نيز مى باشد ) ( فرود فروتنى =روان )
    افسرى مادى بنام تخمسپاده فرمان بيستون ( ٢؛؛ ٨٢ ) آتروپات استاندار ماد و سپهسالار ايرانى در ارتش شاهنشاهى هخامنشى و از ياران داريوش ٠ پادشاه مادى ؛ هوخشتر ؛ گويش مادى مى باشد که همان واژه شاه مى باشد و از واژه خشتريتا در زبان پارسى باستان نيز همان است داريوش بزرگ در اوستا ( پادشاهى ) خشتره در سانسکريت در چم شاه است و جزو واژه شاه در پهلوى و پارسى از اين ريشه است بهمين گونه خشايارشا ٠
    من هستم کيا کسار پادشاه مادى ( واژه کسار همان است که خسرو و کسرا شده و همان است که در تازى قيصر ودر لاتين سوار آستى ياک آژدى دهاک پدر بزرگ کورش بزرگ واپسين پادشاه ماد ٠ ودر دوستى تسار مى باشد اين واژه سد درسد ايرانى است )
    شادروان پيرنيا در تاريخ ايران باستان مى گويد نام آستيگس را کتزياس ؛ آستى گاس ميداند ؛ او اژدى دهاگ است و بنويد پادشاه بابل نام اژدى دهاگ را ايخ تو ويگو نوشته است ٠
    نامهاى شمار ديگرى از سران و شاهان مادى چنين ميباشند که همگى ايرانيند و چم ايرانى دارند از ايران باستان نوشته شادروان پيرنيا
    شاه چنجمين شاه از ماد
    در چم استخوان درشت شاه مادى شاهى مادى
    در لاتن استخوان و در يونانى ميباشد ساتراپ
    در پهلوى استومندان در چم ارکان از اين واژه است
    با واژه استخوان در پارسى و پهلوى از يک ريشه است ؛ اساس = استوندان بزرگ مادى نيز از واژه هاى ايرانى است
    سردار درايوش که مادى بود بنوشته پيرنيا پادشاه مادى
    دارنده فر بغ يا خدا چهاردهم
    سردار مادى کورش بزرگ
    واژه اگر امنون در کردى آتش است
    در روسى وسانسکريت نيز همين واژه ايرانى مى باشد ٠
    نامها از فريد دانانيى - فرهنگ نامها ايرانى تهران ١٣٧٠ چاپ نگاه
    نام شاه نگهدارنده و فرمانروا و ساتراپ است ودر چم شاهنشاه ( شاه شاها ن ) نيست ؛ ماديس فرمانده سپاه ايران در نبرد مارتن در شاهنشاهى
    پيش پناه بخش شاه ماد يک سردار مادى
    پيش پناه بخشيدن پوشيدن شاه ماد از بزرگان ماد دارنده اسب
    مى دار استياک هفتمين شاه ماد
    فروردين فرورتيش دومين شاهنشاه (اوستا ) چهاردهمين شاه
    پيش در چم پيش سخن ٢١ شاه ماد
    دايى کورش بزرگ شاهنشاه ماد شهريار مادى
    واژى خسرو يا کسرا و قيصر و سزار و زيباى شوشى که مادها اورا براى کورش گزاردند
    تسار يا چار روسى همه از اين واژه ايرانى است
    #کى # مانند کيا نيز از اين ريشه ميباشد سومين شاه ماد
    نام بزرگ ١٩ شاه ماد تخمه پيتى نژاد دار آبدار ويژه استياک شاهنشاه مادى
    مادر کورش
    مادى در دربار ماد و هم اوست که کورش را در خواست کرد تا ماد را در شاهنشاهى پارس بگنجاند ؛ هارپاک از سوى استياک پادشاه ماد و پدر بزرگ کورش وادار شد که کورش را در کودکى از دربار ماد برانند و هم اوست که مايه ى زنده ماندن کورش ميشود و براى همين استياک وى را گوشمالى کرد ه است ٠
    هارپاک کورش را در راه رسيدن به پادشاهى يارى ميکند و در ارتش هخامنشى ودرکنار
    در زبان اوستايى = گرد آمدن ؛ انجمن شدن
    نام پايتخت ماد ميبود که يونانيان آنرا اکباتانا نوشته اند - اين نام در زبان تورات
    آگمه دانا در اکدى آگمه تانو - در پارسى کنونى همدان است که اکباتان نيز گفته ميشود ؛ هم گمتانه نامى ايرانى است که از کارواژه ى گام ؛ آمدن ا و گام برداشتن بوده که در زبان اوستا نيز است که همان در انگليسى زبان خويشاوند زبان ايرانيان و هند و اروپايى است ) در سانسکريت که در زبان همانند و خواهر اوستايى بوده و ريشه بيشتر واژگان ايرانى مانند دستور زبان آن با اوستا با آن زبان يکى مى باشد همان آمدن مى باشد ٠
    پس درونمايه نام پايتخت ماد ؛ آمدن - گرد آمدن - انجمن شدن و به هم پيوستن مى باشد ؛ واژه انجمن و جمع در تازى خود از همين واژه ايرانى پديد آمده است جمع
    از ديگر واژگان مادى ؛ مزدا و که همان آهورا ى اوستا است که در چم روان در زبان مادى و خدا در اوستا مى باشد
    در چم دانا است ؛ اهورا مزدا = نام خداوند در اوستا ودر زبان مادى داناى بزرگ مى باشد ديگر واژه بغا که در اوستا نيز همان است که باز هم در چم خداوند مى باشد ٠ هرودوتس نوشته است که مادان به سگ ميگفتند ؛ امروز در يزد ؛ سگ و ودر گويش سمنانى سگ را گويند ؛ واژه پارسى نيز با واژه مادى هردو بهم نزديکند که در اوستا نيز همان سگ ميباشد واز يک ريشه هستند ؛ در آزربايگان واژه از ريشه اوستايى بالا گرفته شده که در چم بچه ى سگ است ٠
    در روسى ( روسى زبانى هند و اروپايى مانند زبان ايرانى است و زبان خويشاوند ايرانيان مى باشد ) سگ را گويند که در سانسکريت بوده و با همه واژه هاى بالا در چم سگ از يک ريشه است
    که همان استاندار که در يونانى ساتراپ شده است واژه اى اوستايى و پارسى باستان و مادى است فر راستى که همگى واژگان ايرانى هستند ٠
    سرانجام و در پايان گفتارمان درباره مادان ؛ پس از همه آنچه که درباره اين مردم ايرانى تاکنون آورديم بايستى از برجا مانده هاى باستانى ماد سخن به ميان آوريم ؛ در اين زمينه بايد ديد ؛ ماندهاى باستانى مادى در کجا يافت شده اند و باستانشناسان در اين باره چه ميگويند ٠
    درباره جاى يافت شدن مانده ها بايد بگوييم که در بيرون از ايران کنونى يافته اى از ماد بدست نيامده است و آنچه که يافته شده است در تپه ى نوشى جان در نزديکى ملاير ( مل اگور= جاى آتش )و پايتخت ماد همدان و گودين تپه در استان کردستان و سيلک کاشان ميباشد ؛ ميداننم که دانش باستان شناسى توانايى پى بردن به يافته باستانى را در هرجاى جهان دارد و ميتواند کهنگى کاشان ميباشد ٠يافته هاى باستانى را شناخته و مردم سازنده آنرا شناسايى کنند ؛ براى نمونه کهنترين انبوب ( فرش ) جهان که در کوهستانهاى آلتايى سرزمين سکاهاى ايرانى پيش از نزديکان ودر جايى بنام پازيريک بدست آمد ؛ با همه اينکه در بيرون از ايران کنونى ميبود ؛ دانشمندان را بر آن داشت که آنرا از آن ايرانيان بنامند ؛ انبوب پازيريک از دوران هخامنشى برجامانده بر همين پايه است که درباره مانده هاى باستانى ماد همگان بر آنند که مادان سازنده ى اين ساخته ها ايرانى بوده اند و خود ايرانى بوده اند که توانسته اند ساخته هايى ايرانى از خودذ برجا بگزارند ٠
    ياد آورى کنيم که انبوب پازيريک و باستانى ها ى مادى همگى نشاندهنده انديشه و فرهنگ و هنر ايرانى هستند از اينروى ايرانى به شمار مى آيند ٠
    در سده هفتم پيش از ميلاد سکاها به ايران کنونى آمدند و فرهنگ ايرانى را آموخته و در آزربايگان نشستند در سال ٦٠٠ پيش از ميلاد مادها آنرا بيرون راندند ؛ سکاها در بازگشت خويش به سرزمين اوکراين هنرهاى ايرانى را با خود بردند و از راه رومانى به خاور اروپا رسانيدند و هنر ايرانى در ميان مردم کلت رخنه کرد که بخوبى امروز شناختنى مى باشد ؛ درباره هنرهاى مادى و ماننايى و هخامنشى هم آنگونه که هنر ايرانى را باستانشاسى مى تواند در ميان کلت ها بشناسد مى گويد که ؛ برجامانده هاى باستانى هخامنشى - مادى وماننايى مانند يکديگر بوده و بسختى مى توان آنها را از يکديگر جدا کرد از اينروى ماد ماننا ايراند همانگونه که هخامنشيان ايرانيدنددر پايان گفتار ماد از همه آنچه که خوانيم باين هوده مى رسيم که ميخواستيم آنها را استوار سازيم
    ١- شاهنشاهى ماد ؛ مانند مان نا که پيش از مادان در سرزمين کنونى ايران پديدار شدند ؛ هردو آريايى و ايرانى بودند ماد خود و زبان - دين - آيين و فرهنگ مردم خود گواه ايرانى بودن مادان مى بوده است ٠
    ٢- مرز اباخترى شاهنشاهى ماد همين مرز کنونى ايران با اردن يا البانياى باستان بوده است که رودخانه ارس دو سرزمين را از يکديگر جدا ميکرده است و پس ماد در برگيرنده اران نبوده و ارانيان پيوندى با ماد نداشته اند ٠
    ٣- مردم آلبانيا يا اران پيوندى با مردم ماد نداشتند و همانگونه که خواهيم ديد دو مردم دگرسانى هاى بزرگى درهمه ى شيوه هاى زندگى با يکديگر داشتند ٠
    ٤- واژه يا نام # ماد # با نگرش به ساختار واژه و آغاز آن با واک ( حرف ) م ؛ نميتواند ترکى باشد زيرا در ترکى هرگز واژه اى با واک م ؛ آغاز نمى شود ؛ پس مان نا ؛ ماد مانند هر واژه ديگر در ترکى که با ؛م ؛ آغاز کردند به گواهى زبان شناسان واژه اى بيگانه هستند ( در ترکى ) و به سخن ديگر ايرانيند ؛ از اينروى هم چنانکعه ميدانيم در زبان ترکى نامى براى پادشاهى ماد ديده نمى شود و اينان چون در سده ى روان يا کنونى آغاز به نوشتن درباره ماد کردند ؛ گويش باخترى ؛ مادى ؛ يا ؛ مديا ؛ را از آنان وام کرده و بکار ميبردند ؛ هيچ بن خان يا نوشته اى از ترکان در دست نيست که از ماد ؛ گفتگو کرده باشد مگر آنکه از ايران و باختر يان آورده شده باشد ٠
    ٥- نام ماد و همه نام شهرهاى اان مانند همدان - رى ؛ و تهران و اسپهان و نام پادشاهان و سرداران آن مانند ماندانا مادر کورش بزرپگ و نام خود کورش بزرگ هرگاه با نامهايى که از ترکان در دره ارخون در مغول استان برجاست سنجيده شود بخوبى خود گواه ايرانى بودن نامهاى مادان و مغولى بودن نام هاى ترکى خواهد بود شمارى از اين نام ها را ديديم و چندى را هم از جامع التواريخ رشيدالدين فضل اله همدانى مياوريم که هرگاه در کنار نامهاى مادان بگزاريم گواه بيگانه بودن ماد با ترک يا مغول خواهد بود ٠
    جامع تارخها ( جامع التواريخ ) تاريخ رسا از فضل اله همدانى نوشتارى تاريخى است که گزارش زندگى ترک و مغول در آن آمده و بايد آنرا تاريخ مردم کوچ نشين بر شهرى ناميد ؛ همدانى درباره جايگاه بومى ترکان گويد نخست ببايد دانست که در سرزمينى که از آبادى دور باشد و مرغزار و گياه فراوان داشته باشد ٠
    چنانکه نزديک ايران زمين و سرزمين تازيان بيابانهاى پرگياه و بى آب فراوان است و چنين سرزمينى براى شتر خوب است زيرا که شتر گياه بسيار خورد و آب کم و باين انگيزه تيره هاى تازى در اين سرزمين فراوان شدند همچنين است مردمانى که آنها را ترک گويند که در بيابان ها و کوهها و بيشه هاى دشت قبچاق و اوس و جرگس و باسغرد و تلاس و سيرم و ايبير و سيبر و بولار ورودخانه افقره و نزديک سرزمينهاى ترکستان و اويغورستان ميزيند ٠
    و همچنين از اين مردمان که نايمان ناميده ميشوند ؛ در ارديش و قراقورم و کوهاى التايى و رودخانه اورغان و سرزمين قيرقيز و کم کم جيوت ميزند ٠
    همينگونه است تابستانگاه ( ييلاک ) و زمستانگاه ( کيشلاک ) هايى که مغولستان ناميده ميشود و به گروهاى کرايت چون اونن ؛ کلوران ؛ قالات ؛ بالجيوس ؛ بورقان ؛ قالدون ؛ کوکان ؛ ناوور ؛ و بويرناودر و قارقات و کويين و ارکنه کون ؛ قلير ؛ سلنکه ؛ برتوجين ؛ توکوم ؛ قلالجين الت و اوتکوه وکه به ديوارچين يا سدختاى بند است ٠
    همه اين مردم در اين سرزمينها ميزستند ولى اکنون در کشمير و ايرانزمين ؛ روم ؛ شام و مصر پخش شده و باگزشت زمان به شاخه هاى بسيار شده و هريک به انگزه اى نامى يافته اند مانند اوغوز که همه آن مردم را اکنون دراين زمان ترک مان گويند ٠
    درباره اوغز ها در اران آورده شود
    که قبچاق ؛ قلج (خلج ) و قنقلى و قارلون بخش شده اند
    مغولها نيز به جلاير ؛ تاتار ؛ اويرات ؛ مرکيت و برخى مردمان ديگر که به مغولها مانند بخش ميشوند مانند کرايت ؛ نايمان ؛ اونکوت و مانند آن و مردمانى که از گزشته تاکنون باين نامها ناميده ميشوند ٠ در اين جا بايسته است بنگريم که همدانى هرگئز نام کشورى را نبرده است ؛ ترک و مغول از آنجا ميايند همدانى باشندگان اين کوه و بيابان را تابستان گاه و زمستانگاه که جاى کوچيدن است و کوه ودشت و نزديک ديوار چين را سرزمين اين مردم دانسته است ٠
    دين - موبدان - آموزش
    هردوتس ( ١٠٩٨ ) از شهريگرى مادان واز هفت ديوار هگمتانه يا اکباتان ( همدان ) و کاخ هاى ماد سخن به ميان آورده و از رنگهاى آن ديوارها گفتگو کرده است که داراى رنگهاى - نارنجى - سپيد - سياه - آبى و سرخ تند وباز وزرين بوده اند ؛ در زبان ترکى نه رنگهاى بالا و نه نام کاخ و شهر و نه ديوار ديده مى شود واژه هاى دين و مغ و موبد و نه نامى براى پادشاه و فرمانروايى و پايتخت نيز در اين زبان هستى نميدارد ؛ چگونه ميتوان مادان را در سده هشتم پس از ميلاد در دره ى مغول استان پديدارمى شوند از هر آنچه که از آنجا برآمده و سالهاى پس از آن ديده شده مى بينيم که با ماد و برجا مانده ها و کرده هاى آنان يکى نيست ٠
    در نسک واژه شناسى ايوب اوغلو واژه اى ترکى براى ديوار - کاخ - شهر و هفت رنگ نيست همانگونه که در نسکهاى ديگر نيز ديده نشده است ٠
    ايوب اوغلو در زير واژه ديوار که نوشته است همان ديوار که از پارسى واز ديوار در برابر واژه شهر ورنگ ها نيز بهمين گونه گزارش کرده است ٠رنگ بنفش همان در ترکى است - سياه که غره و کارا شده اند از سانسکريت در يونانى زرد از واژه اوستايى گرفته شده است درپارسى زرد و زردى از همين است در زبان ترکى واژه گان با هرگز آغاز نمى شوند ٠ در زبان هاى اورال التايى نامى براى رنگ و نامى براى رنگها ديده نمى شود ؛ زرد را در زبان خويشاوند منغولى فينى هم نمى بينيم ٠
    رنگ آبى از آب + ى در پارسى ساخته شده است که در چم مانند آب و پيوند ( نسبت ) داده شده به آب است در ترکيه از روى اين واژه ( ما ) تازى گرفته وبا + ى + ( پيوند نسبت پهلوى پارسى + ماوى + را ساخته اند که برگردان واژه ؛ آبى # در تازى مى باشد ٠
    سرخ را قرمز گويند با افزون - ى ( که از پهلوى در پارسى پديدار آمده که شده ودر ترکى هم همان است ؛ آل = سرخ واژه پهلوى است که آلو ارتش هم از آن گرفته شده است سبز را خيس يا ياش ايل گويند - گوى کوتاه شدهخ کبود است بور را بوز گويند - رنگهاى چهر هاى فرمايى ٠
    پس از مانناها و شاهنشاهى ماد ؛ چنانکه مى دانيم شاهنشاهى هخامنشى برپايه نوشته هاى تورات يک شاهنشاهى اهورايى و خدا خواسته مى باشد ٠ که به يارى اهورامزدا بر سراسر گيتى دادگسترى مى بخشد بنيان گزار اين شاهنشاهى ايرانى و شگفت کورش بزرگ ؛ مسيح ؛ خداوند است که يک ايرانى پاک نژاد و ستودنى است که تورات ؛ بارها اورا ستايش مى کند ٠
    اين شاهنشاهى نيرومند مانند شاهنشاهى ماد نيست که از مرز رودخانه ارس فراتر نرود و البانيا يا اران را در آنسوى ارس به چيرگى خود در نياورد ٠
    به نوشته ؛ توارت ؛ شاهنشاهى هخامنشى داراى ١٢٧ استان گسترده بوده ٠ در اين شاهنشاهى براى نخستين بار آلبانيا و ايبريه با گرجستان به زير فرمان ايران در مى آيند که استان هيجدهم ايران ناميده مى شد ؛ استان هم مرز آلبانيا استان ماد در اين سوى ارس استان دهم کشور شاهنشاهى ايران است و ارمنستان يا پرس ارمنيا يا ارمينه استان هشتم ايران بنوشته هردوت البانيا در شمار استان آلاروديا مى بوده است ٠
    شاهنشاهى هخامنشى ( - ٥٥٠٣٣٠ پيش از ميلاد ) پس از ٢٢٠ سال شاهنشاهى که دادگرى و شکوه آن نويسندگان تورات را واداشته است که چندين بخش اين نسک دينى ايرانيان و تاريخ ايران گردانند ) بدست اهريمنى ويرانگر که ايرانيان نام او را اسکندر گجستک نوشته اند فروپاشيد ٠
    پس از مرگ (٣٢٣) زودرس اسکندر گجستک سرزمين هاى گشوده شده مکدونيان بدست جانشينان به چندين پاره بخش گرديد که از آن ميان ؛ ايران به افسرى بنام سلوکوس نيکاتر رسيد ٠
    در اين زمان استان ماد بردوبخش گرديد يک بخش بنام ماد خرد ويا ماد کوچک ( بخش فراز ) بود وز بخشى ديگر ماد بزرگ خوانده مى شد ٠
    برپايه ى نوشته هاى ؛ استرابو و آريان تاريخنگاران دوران باستان در زمان پيکار گوگملا ايران را سپهسالارى بود که خود فرمانده ى نيروهاى مادى و آلبانيايى بوده ودر برابر سپاه يونان نبرد ميکرده ٠ اين افسر بلندپايه ؛ آتروپات ناميده ميشد که ساتراپ يا استاندار ماد نيز به شمار ميامد ٠ نام اتروپات را يونانيان آتروپاتن يا آتروپاتس نوشته اند ٠
    آتروپات پس از مرگ داريوش سوم ؛ واپسين شاهنشاه هخامنشيو چيرگى يونان - مکدونيان - سلوکيان بر ايران سر از فرمان بيگانه برتافته و بخش اباخترى ( شمال ) استان ماد ( ماد خرد يا کوچک ) را در دست گرفت ٣٢٨ پ م ( بخش ديگر ماد يا مادبزرگ بزير فرمان پى تون ؛ مکدونيايى در آمد ؛ از آن پس آتروپات در اين سرزمين خودايستا گرديد و اين بخش بنام وى ؛ آتروپات ناميده شد که در نوشته هاى يونانيان آتروپته يا آتروپاتنه نگاشته شده است ٠
    چنين شد که نام آتروپات بدست ايرانيان در اين سرزمين پديد آمد و برجاى ماند که اکنون نام آزربايجان يا آزربايگان يا آتروپاتگان ؛ يادگار آن نام ميباشد ٠
    در پيوند با نام ماد سرزمين آتروپات در نسکهاى يونانيانى چون استرابو ؛ ماد آتروپاتن يا مديا آتروپاتن نوشته شده است ٠
    پس از گسترش زبان پهلوى در ايران که از روزگار پارتيان يا اشکانيان آغاز شده است به نام آتروپات ؛ پسوند کان افزوده گرديده است که همچون نام گل پايگان و نامهاى بسيار ديگر مانند ٠٠ بازرگان و زنگا (زنجان کنونى ) نام آتروپات ؛ آتورپاتگان گرديده است ٠
    آنچه را که درباره پيدايش نام آزربايگان آورديم از سوى نويسندگان همچون احمد کسروى دانشمند نام آور ايران و پژوهش گر گرامى دکتر عنايت اله رضا و پسر فغيه همدانى ( ابن فغيه همدانى ) و نسک پهلوى شهرستانهاى ايران و ياقوت جوى و استرابو نويسنده يونانى و بارتولد خاورشناس ناودار روسى و فرهنگ نامه هاى با ارزش ؛ بريتانيکا ؛ ايرانيکا ؛ نيز بى کم و کاست آمده است ٠
    شايسته ميدانم براى اينکه در اين زمينه گمانى را برجا نگزارده باشيم از اين نوشته هاى پژوهشى نيز سخنانى را در اينجا بگنجانيم ٠
    در اين زمينه واسيلى ولاديمرويچ بارتولد نوشته است ٠٠٠پيش از تاخت و تاز اسکندر مکدونى ؛ آزربايگان ايران بخشى جدايى ناپزير از سرزمين ماد مى بود و شيوه ى جداگانه اى از ايران نمى داشت ؛ هنگام پيکار گوگمل ؛ آتروپات ؛ ساتراپ ( استاندار ) سراسر مادمى بود ؛ پس از اسکندر بخشى از سرزمين ماد همچنان در فرمان آتروپات برجا ماند که ماد خرد ناميده ميشد ؛ پس از آن نام آتروپات بدان افزوده گرديد ؛ نام آزربايجان از نام آزردباد پسر بيوراسب ميباشد ٠
    ياقوت در نسک معجم البلدان مانند گفته هاى بالا نوشته است که ؛ اين سرزمين را نام از يک ايرانى بنام ؛آزرباتور (همان آزرباد يا آتروپات ) مى باشد که در چم نگهدارنده ى آتش ميباشد ٠
    در نسک پهلوى شهرستانهاى ايران در اين باره مى نويسد ٠٠ ايران گوشسپ آتورپاتکان سپاهيت کرت ؛ اين فراز پهلوى در پارسى مى گويد که ٠٠ شهر آزربايگان را ايران گشسب سپهبد آزربايگالن بنيا ن کرد٠
    چنانکه مى بينيم نام آزربايگان در زبان پهلوى ؛ آتورپاتگان بوده است ؛ اين نام در شاهنشاهى اشکانيان نيز چنين بوده است ؛ آزربايگان را ؛ ارمنيان آتروپاتا گان و يونانيان ؛ آتروپاتن و بيزانسيان ( روم خاورى که اکنون اناتولى و کنستانتنيه يا اسلامبل گويند از ١٩١٣ ترکيه آزررابيکاتون ودر زبان سوريانى آدوربايگان مى گفتند ٠
    در نوشته هاى تازيان اين نام آزربايجان ؛ نوشته شده است ؛ در شاهنامه ى خردمند نامدار توس ؛ فردوسى پاکزاد آزرآبادگان ودر نسک پهلوى کارنامه اردشير بابکان اين نام آزرپادگان مى باشد ٠
    در نسک پهلوى زندو هومن يسن نام آزربايگان ؛ آزرپادگان ودر نسکهاى پهلوى ونديداد ؛ آتروپاتگان ؛ آزربايگان ودر آفرين دهمان - آتروپاتگان ودر زادسپرم و بندهش آتروپاتگان آمده است ؛ اين نام باشکوه و پرفرهنگ ايرانزمين وديگر نسکها و بن چاکهاى ايرانى آزربادگان نوشته شده است ٠
    درباره کيستى يا شناسه ى بنيان گزار نام آزربايگان افزون برهرچه که آورديم در لغت نامه دهخدا ( برگ ٤٨ تهران ١٣٧٢) آمده است ٠
    واژه آتور ؛ همان واژه اى است که امروز در پارسى ؛آزر ميباشد که آتش نيز از همان واژه ساخته شده است ؛ اين واژه در زبان اوستايى آتر و آترش ودر زبان پهلوى آتخش ميباشد ؛ پس آتورپات ؛ در چم نگهبان و پاسدار و بايگان آتش بايگان آتش ميباشد ودرپارسى آزربان همان آتربان و آتورپات مى باشد که در اوستا ؛ آترپات است ودر فروردين يشت آمده است که ؛ پاد وباد در چم نگهبان در پارسى از آن پديد آمده است که امروز در واژه پادگان و پادشاه که هردو در چم نگهبان و نگهدارى ميباشد اين دو واژه ساخته شده است آزرباد ؛ آزرپاد و آزرباد آزربد ؛آزرپات ؛ از نامهايى است که تا پايان شاهنشاهى ساسانيان و اندکى پس از آن در ايران بسيار روان بوده است ؛ از آنها مى توان ؛آزرباد زرادستان را نام برد که در شاهنشاهى بهرام گور سراينده اى بينشمند مى بود که بهرام گور را در سرودهاى خويش اندرز داده است ؛ ديگر آزرباد پسر اميد يا آزرباد اميدان ميباشد که دستور بزرگى بود که پس از آزر فرنبغ نسک دينکرد را در سده نهم ترسايى به سرانجام رسانيد ديگر آزروادپاوندان ؛ بهدينى (به دين زرتشى ) که نام او در دينکرد آمده و آزرباد مهراسپند يا مهر اسپند وزير شاهنشاه شاپور دوم پادشاه ساسانى واز زندگران ( مفصر - تفصيرکننده ) اوستا را مى توان نام برد ٠
    بدينگونه مى بينيم که نام اوستاى سپنتا و سپهسالار آتروپات از پر فرهنگترين و باشکوه ترين نامهاى ايران بوده است که از آغاز در ايران نامى بوده است که بسيار گسترده بکار مى رفته است ٠
    گزنفون افسر و نويسنده يونانى در شاهنشاهى هخامنشى از يک سردار ايرانى بنام مى برد که آتروپات نام دادشته است و از هم سخنان کورش فرزند کوچک داريوش دوم بوده است ؛ آرنا ؛ در چم راستى است و پارت پاييدن است ؛ آرتا پات نگهبان راستى همانگونه که آتورپارت نگهبان آتش است بيجا نمى دانيم که بيافزاييم آتورپات يا آتروبان ( در اوستا آثرون يا آثيورون ودر پهلوى آسرون يا آسرون ) نگهبان آتش و نام پيشوايان دينى با موبدان بوده ( چنانکه پيش از اين نيز ديديم ) و آسرونان يکى از گروهاى سه گانه همبودگاه ( اجتماع ) ايران بودند در کنار ارتشتاران ( سپاهيان ورزميان ) و استريوشان (کشاورزان ) ٠
    چنين است که نام پاک و ارجمند سرزمين آزرآبادگان ؛ يادگار خرم فرهنگ درخشان وديرپاى ايرانى است که امروز در ميان ديگر نامهاى باشکوه ايران مى درخشد ٠
    ازاينروى بايد بگويم که سرزمين سپنتاى ايران کشورى ايست که هرکوه ودره ودشت و شهر و آبادى آن داراى نامهاى اهورايى و بافرهنگ است که پيوندى ناگسستنى با تاريخ وزبان و هستى ايران ميدارد در ايران نامهايى بادآورده و بيگانه مانند بيرون از مرزهاى کنونى ايران برروى شهر و آبادى ايرانى ديده نمى شود ٠
    پس از بررسى پيدايش نام آزربايگان ؛ آتروپات يا آتورپات و آتورپادگان اينک ببينيم که نام آزربايجان و آزربايگان از کجا پديدار گشته اند که امروز بيشتر بکار ميروند ٠
    در نام آزرباى گان و آزربادگان ؛ آزرباى جاى آتورپادگان ؛ آتورپاتگان همانگونه که پيش از اين هم از آن يادکرديم پسوند پهلوى وپارسى کان و گان به پيروى از دستور زبان پارسى و پهلوى بخوبى ديده ميشود ٠ پسوند افزا و پيوندى (اضافه - نسبى کان و گان در ايران کاربرد بسيار گسترده دارد ٠ در آزربايگان پله را با اين پسوند ؛ پلکان گويند ؛ همانگونه که در گيلان ؛ مردان را مردکان مى گويند ٠
    سمنگان و نمنگان نام برده شده است ؛ و نمونه هاى فراوانى نيز درايان کنونى ديده مى شود ؛ هرمزگان شاد گان و شاهگان ( شاهجان ) و بازرگان و ارزنگان ( ارسنجان ) - زنگان (زنجان ) از اين نمونه ها هستند که همانند نام ايرلانى بيلکان ( بيلقان ) در آن سوى ارس ودر اران مانده است ٠
    گل پايگان يکى از بهترين نمونه ها مى باشد که دگرگونى نام آن از آغاز درست مانند آزربايگان مى باشد ٠
    اکنون دو پرسش برسد نام آزربايگان و آزربايجان پيش مى آيد نخست اينکه آزربايجان چيست ؟
    پاسخ پرسش نخست مانند بسيارى ديگر از پاسخ هاى ارزشمند در زبان شادروان احمد کسروى تبريزى نهفته است که چنين آشکار مى سازند ٠
    در آزربايگان گاهى -د - ى- ميگرديده است چنانکه ما آنرا در خود نام آزرباى کان که نخست آتورپادگان بود و هم چنين در واژه - مايان .-که بيگمان - مادان بوده مى بينيم ٠
    پاسخ دوم درباره نام آزرباى جان است که از آزرباى گان پديدار گشته است واين از هنايش ( اثر ) زبان تازيان است که واک - گ - در زبانشانم يافت نميشود ؛ از اينروى هرجا که نامى با گاف ؛ نوشته باشد ؛ اينان آنرا ؛ ج - ميخوانند ! واک ؛ گ در پسوند گان ؛ چنين است که جان شده و آزربايگان ؛ آزربايجان خوانده مى شود ٠
    اين نام مانند آزربايگان که در گزشته ؛ آتورپات - کان - مى بود درزبان پهلوى ورت پات - کان مى بوده است ؛ نام آتور امروز آزر شده است ؛ ورت نيز اکنون در پارسى گل شده است و آتورپات آزرپات آزر باد يا آزر و يا آتش نگهدار مى باشد ٠
    ورت پات هم گل باد و گل پايگان شده است ( گل پاى - گان ) ورت پات با افزون کان در پهلوى ورت پاتکان شده است که امروز گل پايگان مى گوييم که مانند نام آزربايگان نام شهر ايران است ٠
    همانگونه ورت پات نام کس و پيشه اى بوده ؛ آتورپات هم نام پيشه و کس مى بوده است ؛ چنانکه تا امروز نام ايرانيان نام شهر و کشور شان مى باشد ؛ آنروز کار هم چنان بود است در زمان ساسانيان باغبان را ورت پات مى گفتند ؛ همانگونه که موبد يا آتش نگهدار يا آتورپات ؛ آزرپات را آتورپات مى ناميدند ٠
    پس آتور = آزر
    پات = پاى
    کان = گان
    ورت پات +کان =گل پايگان
    آتورپات + کان = آزرپايگان
    در زبان پارى جابجا مى شوند مانند آنکه بس وپس را جابجا بکار مى بريم آزرپايگان =آزربايگان
    مى -د- و - ت ؛ هم جابجا مى شوند ٠ پادگان ؛ پاتگان ٠
    از اين نمونه در ميان نامهاى ايرانيان فراوان ديده مى شود ؛ چنانچه گرگان را برجان و تيگويس را دجله و بزرگ مهر را بوزجمهر ؛ مى نوشته اند و ترگومان و نگر را تا به امروز هم ترجمان و نظر مى گويند ؟!
    چون همواره بايستى از درستى و راستى پيروى کرد و آرنگ سه گانه کردار نيک و گفتار نيک و انديشه نيک را بکار بست براينان است که نام درست آزربايگان ( شعار ) را بکار برند واز لغزشى که بيگانه پديد آورده است دورى گزييند ٠
    پس از اين بنگريم سرزمينى را که پس از اسکندر گجستک ؛ سپهسالار آتروپات خود ايستا خواند و يونانيان آنرا ؛ آتروپاتنه و ماد آتروپاتن نوشتند کجا بوده است آيا اين سرزمين در برگيرنده ( اران ) در آنسوى رودخانه ارس بوده است که در زمان فرمانروايى آتروپات ؛ آلبانيا خوانده مى شد ؟ در اين باره شماره بسيارى از تاريخ نگاران دوران باستان و پژوهندگان بررسى کرده و نوشته اند ؛ اينان يک سدا البانيا را در بالاى همانند آنکه از آغاز چنين بوده است جدا از ماد آتروپاتن يا آتورپاگان دانسته اند ٠
    دانشمند روسى دياکو نف در اين زمينه مى گويد ؛ در اين مى گويد ؛ ماد آتروپاتن از آتروپاتن از فرازباختر ( شمال باختر) به رودخانه ارس و از نيمروز تا کوه الوند مى رسيد ؛ بخش باخترى اين استان را نوار پهنى از رشته کوهاى زاگروس مى ساختند ؛ درياچه رضاييه يا مبرلسکى از تاريخنگاران روسى درباره البانيا همسايه بالايى مادآتروپاتن و مرز اين در سرزمين مى گويد ٠٠ آلبانيا ( اران ) در فراز يا اباختر آتروپاتن مى بوده و مرز اين دو سرزمين رودخانه ارس بوده است ٠ آراين در دفتر هاى آنابيس خود همانند همين را دراره آلبانيا وماد آتروپاتن نوشته است و آلبانيا در همسايگى ماداتروپاتن نام برده است ٠
    در نسکى بنام آزربايجان نوشته کيم اودر چاپ استانبل ١٩٨٢ - رويه ٢٨- آتروپاتنيه يکى از استانهاى ايران مى بود که هم اکنون استان هاى امروزى آزربايجان ايران مى باشد در جايى که ؛ جمهورى آزربايجان کنونى ؛ و يا آزربايجان کفکاز !! را روميان و يونانيان ؛ آلبانيا و تازيان اران و بخشى را شيروان ميگفتند ٠
    در فرهنگنامه يا دانش نامه ى بريتانکا چاپ ١١ ١- آزربادگان ودر باستان آتروپاتنه ناميده مى شود٠ استان فراز باخترى ؛( شمال باخترى ) ايران که با رودخانه ارس از شوروى جدا مى شود ٠
    چنانکه بروشنى از اين نوشته ها بر مى آيد ؛ آزربايگان يا آزربادگان و يا آتروپاتنه همين استانهاى کنونى ايران است که در برگيرنده استانهاى آزربايگان و اردبيل مى باشد ٠
    بايسته است يادورى کنيم که چون در سال ١٩١٠ و ١٩١١ و سال چاپ اين فرهنگنامه در کفکاز سرزمين اران را آزربايجان نناميده اند ٠ از اينروى در اين فرهنگنامه تنها از استان آزربايجان و آنهم هنوز در ايران سخن به ميان آمده است ؛ چنانکه پس از اين در اينزمينه پژوهش خواهيم کرد در چاپهاى پس از ١٩١٨ که اران آزربايجان ناميده شده است همواره در فرهنگنامه ها از دو آزربايجان در ايران و کفکاز سخن به ميان ميايد !!؟
    بارى بدنبال اين سخن را درباره ى ماد آتروپاتن پى ميگيريم و از نوشته هاى استرابو براى دريافتن هرچه بيشتر درباره مرزها و همسايگان و شيوه زندگى و فرهنگ مرددم ماد آتروپاتن يا آتورپاتگان نمونه هايى را براى بررسى مى آوريم بايسته است که يادآورى کنيم استرابو در زمان اشکانيان از ايران ديده کرده است سخن به ميان آورده است ٠
    استرابو در بخش پنجم زمين شناسى درباره ماد و مادآتروپاتن چنين مينوسيد ( برگ ٣٠٣) ٠
    ماد بردو بخش ميباشد يک بخش مادبزرگ نام دارد که پايخت آن اکباتان ( همدان ) ميباشد ديگر ماد آتروپاتن است که دارنده نام سپهسالار آتروپاتن ميباشد ( فرمانده نبرد در آربلا يا اردبيل در ٣٣١ پيش از تاريخ ترسايى )
    آتروپاتن سپهسلارى ايست که ( پس از شاهنشاهشاهى هخامنشى ) اين بخش از ماد بزرگ را که ماد کوچک نام ميداشت ) خود ايستا خواند و از افتادن آن بدست مکدونيان جلوگيرى کرد ٠
    استرابو در دنباله سخن از ماد آتروپاتن ( آزربايگان ) و از پايتخت آن بنام ( گنزه ياشيز ) ياد ميکند و مرزهاى فرازين يا اباخترى آنرا البانيا و ارمنستان مينويسد !
    مردمان ماد آتروپاتن در نوشته استرابو با مردم مادبزرگ و پارس ديگرسان نيستند وداراى زبان فرهنگ و شيوه زندگى و باورهاى يکسان ميباشند ٠
    ! استرابو از پيشرفت زندگى و خرد و انديشه مردم آتروپاتن در همسايگى آلبانيا بسيار گسترده سخن رانده و درباره پارسى بودن مادها و ماد آتروپاتن از هرديدگاه پس از آنکه درباره هر شيوه هاى اين سرزمين سخن گفت در پايان ميگويد که درباره رسمهاى همگانى يا شيوه هاى زندگى ماد ( ماد آتروپاتن و ماد بزرگ ) بايد بگويم که مردم ماد بخوبى نشان ميدهند ؛ که پارسى ميباشد٠ من ميتوانيم در اين باره در ( بويژه دين و زبان ) همه زمينه ها اين سخن را به هرگونه استوار سازم همان گونه که خود ( مادبزرگ و ماداتروپاتن ) نشان ميدهند ٠ استرابو مى نويسد که اکنون دين مردم ماد ( ماد اتروپاتن و ماد بزرگ ) پارسى مى باشد ( ١٥ ١٤ ١١ ) ٠
    از آنچه که تا بدينجا درباره ماد آتروپاتن يا اتورپاتگان و همين آزربايگان دانستيم به هوده ( نتيجه ) هاى زير مى رسيم ؛ مردم اتروپاتن يا آزربايگان باستان ايرانى و داراى دين و فرهنگ و شيوه زندگى ايرانى بودند ؛ همانگونه که از روزگار مان نا تا شاهنشاهى ماد و هخامنشيان چنين بود تاروزگار اشکانيان که استرابو در آن زمان مى زيسته نيز همچنان به همان شيوه برجا بوده است و از آن پس نيز چنانکه خواخيم ديد برهمان شيوه برجاى مانده ٠
    مرز بالايى يا فرازين ( شمال ) سرزمين اتروپات يا آتروپاتن رودخانه ارس مى بود همانگونه که پيش از آن و پس از آن را اکنون نيز چنين است ٠
    سرزمين آزربايگان امروزى يا آزربايگان راستين همان آتروپات بوده و آنسوى ارس در همسايگى مردم آتروپات کشورى بنام آلبانيا نهاده شده بودند ٠
    پديد آورنده نام ايرانى آزربايگان ايرپانى بوده و اين نام تنها از آغاز به آزربايگان کنونى داده شده است که پيش از داشتن نام آتروپات يا تروپاتگان ماد خرد ناميده مى شد ٠
    آلبانيا در شمار خاک آتروپات نبوده و نمى توانست داراى نام آتروپات و يا اتورپاتگان باشد ؛ دراين زمينه تا تاريخ ١٩١٨ همانگونه که گزارش خواهيم کرد هيچ بنچاک ( سند ) يا نوشته اى نيست که بتوان نشان داد که البانيا را هم اتروپات يا اتورپاتگان و يا آزربايگان ناميده اند ؛ درجايى که هرچه هست وارونه ى اين سخن را استوار مى سازد٠
    اينک براى اينکه بدانيم چرا رودخانه ارس همواره مرز چهرى ( طيعى ) ميان آزربايگان و البانيا بوده و مردم البانيا چگونه مردمى و با چه روشى بوده اند و چه دگر سانى هايى با مردم اين سوى ارس يا مردم آزربايگان داشتند نوشته هايى را از استرابو مى آوريم که وى هردو مردم البانيا را مانند مردم آتروپات در نسک خود بسيار گسترده بررسى کرده و در باره آنها نوشته است ٠
    استرابو تاريخ نگار و زمين شناس نويس يونانى است که در سال ٦٣ پيش از تاريخ ترسايى در آسياى کوچک زاد شده است وى درباره آلبانيا در بخش يازدهم نسک زمين شناسى خويش گزارش درباره مرزهاى الباينا و زبان ؛ دين ؛ ورزش زندگى آنها نگاشته است ؛ از انجا که نوشته هاى استرابو بن خان استوارى براى جهانيان بشمار ميايد مابراى آگاهى بيشتر درباره البانيا کفکاز از بخش يازدهم نسک استرابو اين نوشته ها را در اينجا مياوريم نخست مرزهاى البانيا که استرابو آنرا بزبان خود که يونانى بوده است ؛ البانوى نوشته است ٠ استرابو اين مرزها را چنين گزارشى کرده است ٠
    البانيا سرزمينى است که از نيمروز رشته کوهاى کفکاز تا رود کورش (کر ) و از درياى ( در خاور ) کاسپين تا رود آلازان کشيده شده است اين سرزمين در نيمروز به سرزمين ماد آتروپاتن پايان ميايد و در باختر يا ايبريا ( گرجستان ) و ارمنستان هم مرز ميباشد ٠
    شيوه زندگى و نژاد و شيوه فرمانروايى وزبان
    استرابو
    درباره دينم البانى ها مينويسد که ( برگ ٢٩٩ از نسک يازدهم بخش چهارم )
    البانى ها خورشيد را و بيشتر ماه را خداوندان خود دانسته و آنها را پرستش ميکنند !
    پرستشگاه آنان نزديک ايبريا ( گرجستان ) ميباشد ورهبر پرستشگاه دومين کس پس از پادشاه ميباشد ٠
    که از ارزش بسيارى برخوردار است , ودر پستشگاه البانيان شمارى برده نگهدارى ميشود که زندگى و مرگ آنها در دست رهبر پرستشگاه ميباشد ٠
    آلبانى ها به غربانى کردن آدم باور ميدارند که آنرا براى خدايان خود انجام ميدهند واين نيايش بشمار ميايد چگونگى غربانى کردن بدين سان انجام ميگيرد ٠ يک تن نيزه اى سپنتا را در دست ميگيرد که برابر خوى البانها با آنها آدم غربانى شونده را ميکشند ؛ اين کس که به انجام دادن چنين کارى گمارده شده است کسى است که در گزشته نيز اينکار را انجام داده است ٠
    غربانى کننده از ميان مردم بيرون ميايد و نيزه را بسوى دل آدم غربانى شونده پرتاب ميکند ؛ زمانى که غربانى برزمين فروميافتد و جان ميدهد ؛ آلبانها فرياد شادى سرميدهند وسپس غربانى را به جايگاه ويژه اى ميبرند و برسرو روى او لگدهاى خود فرو مى کوبند .
    انجام چنين کارى از سوى مردم به باور البانيايى ها مايه پاکيزه شدن غربانى ميگردد !
    آلبانها به اين باورند که يادآورى و گفتگو از مرده گناه و ناسزا است از اين روى انديشيدن و يادآورى از مرگ در ميان آنان ناشايست است ٠
    استرابو درباره چگونگى زندگى و نژاد آلبانيايى ها مى نويسد ؛ آلبانها بيشتر از ايبريان ( گرجيان ) داراى زندگى شبانى هساتند و از نژاد چادرنشينان يا خانه بدوشان ميباشند ٠
    آنها به فالگيرى ميپردازند و مردمانى ساده ميباشند و آنان دادو ستد را پاياپاى انجام ميدهند ودر ميان آنان پول بکار برده نميشود ٠
    آلبانها هيچ شماره اى پس از يک سدا را نمى شناسند به سخن ديگر سد واپسين شماره آنان است در ميان آنها اندازه گيرى و وزن ها شناخته نمى باشد ؛ و هيچ دورانديشى درباره کشاورزى و جنگ و کشوردارى نمى دارند ٠
    کشور آلبانيا را اکنون يک پادشاه فرماندهى ميکند ( در شاهنشاهى اشکانيان )
    ولى در گزشته نتيره هاى گونانگون ( ٢٦ تيره ) را فرمانداران گوناگونى فرمانروايى ميکردند ؛ آنها ٢٦ زبان دراند و همين هم مايه آن ميشود که آلبانها نتوانند با يک دگر بياميزند ٠
    اين سرزمين دارنده مارهاى کشنده و خرفستران مرگبار مانند کژدم ميباشد ٠
    برخى از فرمانروايان آلبانى مردمى را که خنديده باشند ميکشند ؛ در همان حال کسانى را که براى از دست دادن خويشاوندانشان گريسته باشند خونشان را ميريزند !!!
    هرگاه مردم باستان سرزمين هاى آلبانيا و آتروپات =آزربايگان و شيوه هاى زندگى و باورهاى آنان را که استرابو به ما نشان ميدهد ؛ با يکديگر به سنجييم آنگاه در مى يابيم که چرا اين دومردم همسيايه باهم نمى آميختند و چرا رودخانه ارس همواره مرز ايران با البانياى باستان بوده است و پس از آنهم برجا ماند ٠
    پيش از اين گفتيم که البانيا در شاهنشاهى هخامنشى مانند گرجستان - ارمنستان و ليبى و مصر و لبنان و يونان استانى از ايران بود ولى دگرسانيهاى بنيادين در ميان آلبانيان و آزربايگان و يا آتروپات آنچنان زياد بوده است که مايه نياميختن دو مردم ميشد و اين دگرسانى همواره
    نيز برجا بود٠
    اگر اندکى ديگر درباره اين دگرسانى ها افزون برهمه آنچه که گزشت را بررسى کنيم آنگاه بيشتر پى خواهيم برد که پايدارى مرز ارس ميان آلبانيا و آزربايگان بوده است ؛ و چرا اين دو مردم با هم بيگانه بودند ٠
    استرابون نوشته است مردم آزربايگان از ديرباز داراى زبان ودين و شيوه هاى زندگى ايرانى بودند در جاييکه مردم البانيا داراى ٢٦ زبان پراکنده و زندگى شبانى و نژاد ديگرى بودند ؛ يکتا پرستى و شهريگرى و خرد و پيشرفت مردم آزربايگان باستان وارونه ى چادرنشينى و خوى و روش چادر نشينانى و بت پرستان آلبانيايى بوده است ٠ بنوشته مارکوارت دانشمند آلمانى ؛ آلبانيان هندواروپايى نبودند و شيوه آنان نيز که استرابو بروشنى نشان داده همين را نمايان مى سازد ٠
    اين دگرسانى هاى پايه اى مايه ى همواره برجا ماندن مرز چهرى و نژادى رودخانه ارس بوده است ؛ البانيايى ها دين نميداشتند و آنگاه که دين پزيرفتند ترسايى گشتند ؛ همانگونه که همسايه هاى آنان گرجستان و ارمنستاان چنين شدند ٠
    ترسايى شدن آلبانيان با کمک ارمنستان در سده ى چهارم ترسايى انجام شده و تا سده هاى ميانى اسلامى شمار بسيار اندکى مسلمان در آلبانى بوده ؛ مغدسى در شسده دهم ترسايى اينرا گواهى مى کند ٠





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  2. #12
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    Icon14

    در جايى که آزربايگانيان هرگز ترسايى نبودند ٠
    دين آزربايگانيان از ديرباز زرتشتى و يگانه پرستى بوده است آزربايگان سرزمين مغان بوده است و ايرانيان آتشهاى آتشکده ها را آتش مغان ميخواندند از اينروى آزربايگان در ميان شهرهاى ايران از ارزش دينى فراوان و برترى برخوردار بوده است درباره برترى دينى سرزمين آزربايگان ميتوانيم بسيار گفتگو کرد ؛ نخست آنکه آزربايگان زادگاه اشو زرتشت سپيتما پيامبر ايران است ؛ نام آتورپاتگان و آزربايگان از آتروپات که در چم نگبان آتش است ؛ خود نامى دينى است ودر پيوند با دين ايرانيان است ؛ آزربايگان از سرزمين هاى ميانى هفت کشور است که آنرا ايرانزمين خوانند و فريدون آنرا به ايرج داده ؛ آتشکده نامدار آزرگسب بدستور کيخسرو شاهنشاه و يل نامدار کيانى در اين سرزمين بر پا گرديد که در شهر شيز نهاده است و زيارتگاه ايرانيان بوده ٠
    آزرگشسب آتشکده ارتشتاران و غهرمانان و شاهنشاهان ايران بوده که يک پوشينه از نسک از نسک ( يک جلد کتاب ) اوستا در شهر شيز ودر آتشکده آزرگشسب نگهدارى ميشد ؛ شاهنشاهان ساسانى به هنگام پادشاهى رسيدن به زيارت آزربايگان و آزرگشسب ميامدند ٠
    آزرگشسب و کوه سبلان همانگونه که سراينده نام آور ايران اين سرزمين را کعبه ى ايرانيان ناميده ؛ کعبه ى دين و دل ايرانيان بوده و اين سخن گزاف نيست ؛ مردم آزربايگان به کوه سبلان سوگند ياد ميکردند اين از ارزش دينى اين سرزمين است ٠
    کوشايى و استوار ماندن آزربايگانيان و پيگيرى دين زرتشتى بدست آنان خود از شانه هاى برترى دينى آزربايگان است ؛ چنانکه در زمان گشودن آزربايگان بدست تازيان مرزبان آزربايگان با حذيغه ى تازى پيمان بست و مرزبان پزيرفت ٠٠٠٠٠ ٨ درهم بپردازد و تازيان هم پزيرفتند که کسى رل برده نگيرند و آتشکده ها و رسم هاى دينى برجاماند و ويران نگرديد بدينسان مى بينيم که آزربايگان در همسايگى آلبانيا تا چه اندازه از ارزش دينى برخوردار بود درجايى که مردم آلبانيا هرگز ديندار نبودند و اين دگرسانى هاى بزرگ و همه سويه مايه ى جداماندن آزربايگان و آلبانيا از يکديگر بوده است ٠
    از شاهنشاهى ساسانيان و پادشاهى شاپور بنچاکى (سند ) در دست است که استوار مى سازد مردم آلبانيا بدين زرتشتى نبودند ؛ در اين بنچاک از آلبانيا بنام ان ايران ( انيران ) که در چم مردم جدا دين و جدا نژاد از ايرانيان باشد ياد ميکند در جايى که از آتورپاتگان =آزربايگان ٠
    بنام ايران ياد مى کند در زبان پهلوى انيران همواره به مردم نه ايرانى از ديدگاه نژاد و دين گفته مى شد و شاهنشاهان ساسانى براى همين خود را پادشاه ايران و انيران مى ناميدند در اين بنچاک که کريتر موبد موبدان ؛ دوران ساسانى فرمان نوشتن آنرا داده و در آن از کرده هاى دينى خود ياد کرده و از افروختن آتش مغان در ايران که آﷲتورپاتگان از ان باشد و انيران که در برگيرنده البانيا باشد ياد مى کند و مى نويسد که ٠
    در پى کوشش هاى من بسيار ى از آتش هاى مغان در سراسر کشور ايران در ميشان - آتورپاتگان - سپاهان - رى - کرمان ******تان ( سيستان ) و گرگان تا پيشاور درخشيدن گرفتند و نيز در بيرون از ايران ( انيران ) ٠
    آتشها و مغانى که بيرون از اندازه بودند ( آنجاکه ) اسبان و مردان شاهنشاه شاپور پيش رفتند تا انتاکيه شهر و کشور سوريا ودر استانهاى سوريا در ترسه شهر و کشور کيليکيه در کساريه ( قيصريه ) شهر و کشور کاپا دوکيه و بالا ( شمال ) تا يونان ؛ سرزمينهاى ارمنستان و گرجستان و بلاسگان و سپس تا دروازه آلبانى ؛؛ آنجا به فرمان شاهنشاه مغانى که در آن سرزمينها بودند من آنان را سامان بخشيدمد ؛؛ چنانکه مى بينيم اين بنچاک بروشنى جدايى البانيا وآزربايگان را به ما مى نمايد و از اينروست که همواره ميان آزربايگان و البانيا پايدار بوده است ٠
    دربارهزبان البانى و آزربايگان همانگونه که ديديم استرابو دگرسانى ديگر زبان مردم آلبانيا وآزربايگان بود ٠
    گزارش روشنى را در پيش روى ما نهاد ؛ از اين زبانهاى بوى آلبانيا اکنون هم در البانيا يا اران برجامانده هايى ديده مى شود يکى از آنها زبان اودى است ٠
    اودى نام دارد که در شهر شکى وديگر بخشهاى اران اکنون برجاست و گويندگان بان زبان خود را ارانى ميناميدند ؛ اين زبان به گروه خاورى زبانهاى کفکازى ( قفقاز نادرست است ) وابسته است استخرى پارسى و پسر حوغل ( ابن حوقل ) و مقدسى نوشته اند که اين زبان در زمان زيستن آنان ودر سده دهم ترسايى در پايتخت آلبانيا شهر پرتو ( برع کنونى ) گفتگو ميشد ه است ؛ چنانکه ديديم استرابو از ايرانى زبان بودن مردم آزربايگان سخن گفت ٠ اين سخن را نامهاى شهر ها و آبادى هاى آزربايگان بخوبى گواهند که همه ايرانيند واز زبان ايرانى آنها برداشته شده و نامگزارى شده است ٠ دگر سانى ديگر وديگر نژاد مردم ٓازربايگان و البانيا است ودر تبريز وديگر شهرهاى آزربايگان حتا نام کوى و برزن و محله هاى کهن شهر نيز ايرانى هستند ٠
    درباره نژاد مردم آزربايگان که وارونه نژاد البانيايى ها بوده و استرابو نيز از آن نام برده است ؛ شادروان احمد کسروى نوشته است که بيش از ايرانيان ( ارياييان ) بوميان ديگرى در آزربايگان مى نشستند وايران ( ارياييان ) چون به آنجا درامده و برآن بوميان چيره شدند دو تيره بهم آميختند ؛ اين دانشمند نامدار ايران از استوارى نژاد ازربايگان و جدا ماندن اين نژادها سخن گفته است و مى نويسد ٠٠٠
    چون به زمانهاى هخامنشى و اسکندر و سلوکيان و اشکانيان و ساسانيان بياييم و يکايک را از ديده گاه گزرانيم در هيچ يک پيشامدى در آزربايگان که ديگر شدن مردم آنجا را در بردارد رخ نداده است دانشمند روسى باتولد براين باور است که دگرسانى نژادى ميان آزربايگان نيان و البانيان حتا در دوره اسلام نيز از ميان نرفت ٠
    بارتولد مى افزايد که رودخانه ارس که اکنون آزربايگان ايران را از کفکاز (به گويش تازى کفکاز قفقاز است ) جدا مى کند در روزگار کهن مرز نژادى بسيار استوارى ميان سرزمين ايرانى ماد و سرزمين آلبانيا به شمار مى رفت که بنوشته از نژاد يافسى بوده اند و هند واروپايى به شمار نمى آمدند ٠
    بارتولد پافشارى ميکند که مردم آزربايگان از ديدگاه نژادى از مردم البانيا از بيخ و بن جدا بوده و براى همين است که وى رودخانه ارس را نه تنها مرز چهرى بلکه مرز نژادى نيز شمرده است ٠
    تاکنون درباره نژاد و شيوه زندگى البانيا در انسوى ارس سخسن گفتيم و از پيدايش ورونمايه ى نام آزربايگان سخن به ميان آورديم ؛ اينک ببينيم نام البانيا کدام است اين نام البانيا کدام است اين نام از کجا وکى پديدارشده است و البانيا نام باستانى سرزمين اران در کفکاز مى باشد که از ١٩١٨ آنرا آزربايجان ناميده اند ؛ نام آلبانيا در نسکها و نخشه هاى نويسندگان باستان مانند استرابو و بتليموس آمده است ٠
    استرابو در نخشه بتليموس مرزهاى البانيا که استرابو از آن ياد آورده ( پيش از اين نوشته هاى استرابو را خوانديم و نام دروازه البانيا ؛ دربند به پارسى که اکنون همين نام بکار مى رود ) در آنسوى ارس بخوبى ديده مى شود در اين نخشه در ميان شهرهاى الباينا از شهرى بنام ## آلباينا # وردخانه البانيا بروشنى در پيوند با نام البانيا نام برده شده است ؛ نام البانيا همانگونه که پيش از اينهم يادکرديم در نوشته هاى باختريان براى نخستين بار در زمانى نوشته شده است که آريان ؛ از بودن شمارى آلبانيايى در ارتش ايران نام مى برد زير فرمان سپهسالار نامدار هخامنشى آتروپات يا آتروپاتن ( استاندار ماد ) در نبرد يونانيان بودند (ب سى ٣٣١ ) روميان در سال ٦٥ پيش از ميلاد ودر زمان فرمانروايى ميتراداد بزرگ البانيا را مى شناختند ٠
    يونانيان نام آلبانيا را و گرجيان ؛ رانى ؛ ارمنيان آنرا يا گفته اند ؛ ودر روسى داريال ٠
    افزون بر استرابو و آريان نويسندگان کهن در نوشته هاى خويش از آلبانيا نام برده اند پلينى و پولينوس و موسا خورنى ديو دورسيسى = کتز يايس ؛ از کسانى هستند که نوشته هاى که نوشته هاى آنان درباره آلبانيا امروز پايه و بنياد شناخت البانيا مى باشد پژوهندگان تاريخ البانيا بيشتر نوشته هاى اينان را براى بررسى و شناختن البانيا بکار گرفته اند را براى شناخت البانيا بازگو ميکنيم پژوهندگان تاريخ البانيا مانيز براى اينکه بدانيم سرزمين البانيا از ديرباز باين نام شناخت مى شد ؛ از اين نويسندگان نمونه هايى در اينباره پولينوس که در سال ٢٠٥ پيش از ميلاد زاده درباره البانياى کفکاز مى نويسد که ميان سرزمين آتروپاتن ( آزربايگان ) والبانيا تيره هايى چون کادوسان و ديگران بسر ميبرند ٠
    کادوسان مردم تالش امروزى هستند که در گزشته نام کادوس ميداشتند اين مردم همانگونه که از نوشته بالا بر مى آيد نه البانيايى بوده و نه از مردم آتروپاتن يا آزربايگان ميباشند ؛ اينان همانگونه که مى بينيم از کهن روزگار جدا از البانيا بودند و ميان آزربايگان و البانيا بسر ميبردند ؛ استرابو نيز در نسک زمين شناسى خود ( ٢٦٩ ) در کنار درياى کاسپين ( که با نام مردم کادوس در پيوند است ) هنگامى که از باشندگان ؛ پيرامون کاسپين نام برده مى نويسد که ؛ در کنار درياى کاسپين - کادوسان - آلبانى ها و گيالانيان ( اموى ) زندگى مى کنند ٠
    ديو دور ميسلى تاريخنگاران سده نخست پيش از ميلاد در نوشته خود بانگرش بريادداشتهاى کتزياس از آلبانيا سخن رانده ودر بند کفکاز از بخش هاى البانيا دانسته است ٠
    موسا خونى تاريخنگار ارمنى که در شاهنشاهى ساسانيان مى زيسته است در نوشته هاى خويش از البانيا نام برده ودرباره آن گزارش کرده و مى گويد که تيرداديکم و برادرش که فرمانروايان پارتى بودند برسرزمين آلبانيا فرمانروايى داشتند ٠
    آريان البانيا را در همسايگى ماد آتروپاتن نام برده ودر سنگ نبشته نخش رستم شاپور شاهنشاهى ساسانى ( ٥٣ ( ٢٥٢ ) در کنر نام ايبريا ( گرجستان و ارمنستان بنام استانهاى شاهنشاهى ساسانى نام برده است ؛ اين سنگ نبشته به سر زبان نوشته شده است ٠
    در روساتى ( بزرگ دکن # بيوک دکن # در نوخاى کفکاز نبشته اى بزبان يونانى يافته شده است که از دوران شاهنشاهى شاپور نخست شاهنشاه ايران برجا مانده است در اين نبشته همراه بانام آتورپاتگان از آلبانيا و ارمنستان و بلاشکان ( تالش ) نام برده شده است ؛
    از سنگ نوشته ديگرى که در کعبه زرتشت از شاهنشاه غهرمان ايران شاپور يگم برجاى ماند نام ٢٥ استان بخوبى ديده مى ود ٠
    دراين مياان نام اران بهمين گونه استان دوازدهم و ماه ( ماد ) استان چهاردهم و آدوربادگان استان هشتم ايران هستند ٠
    استان سيزدهم بالاسکان که همان سکاهايى باشندگان که تالش هستند که امروز شوربختانه پس از جدا کردن از ايران بدست روسيان در شمار اران دانسته شده و آنها را با همه آنکه نه ترک و ازربايگانى هستند ؛ آزربايجانى مى نامند !!!
    چون شاهنشاهى ساسانى را دو استان سکا # نشين يا سکايى بوده است ؛ تالش ها را بالا سکان ناميدند و توران و ******تان سيستان بلوچستان امروزى را مى گفتند که در پايين نهاده اند ؛ چنانکه مى بينيم توران همان سکاها و مانند تالش ها همگى بودند و آزربايگان جدا از تالش و اران جدا از هردو بخشهايى از سرزمين ايران شمرده مى شدند ٠ زبان تالشى امروزى در جلگه لنگران و مغان و تالش هاى امروزى در ايران از يک ريشه و هند و اروپايى و ايرانى بوده و از زبان سکايى = تورانى جدا شده است ٠
    ميدانيم که ايران همواره کشور شاهنشاهى ميبوده است و نام شاه شاهان يا شاهنشاه به کسى داده مى شد که برهمه شهربان ها و يا ساتراپ ها يا استانداران يا شاهنشاه بوده است ؛ اين شيوه کشور دارى ايرانيان از ايرايان از شاهنشاهى هخامنشى آغاز گرديد و همواره در ايران دنبال شده است ؛ در اين زمينه و درباره شاهنشاهى ساسانى ؛ پسر خرداد به ؛ مى نوسد که اردشير بابکان کشور خود را به سى و سه استان خود ايستا بخش فرمودو فرمانروايانى را که شاه مى ناميدند بر آنها گمارد ؛ خرداد به نام اين سى و سه تن شاه را همراه سرزمين هايشان نام برده است ؛ در اين ميان نام آزربايگان شاه و ران شاه در کنار هم آورده شده است و اين هم گواه ديگرى است که آزربايگان و اران هرگز در شاهنشاهى ساسانى نيز که از ٢٢٤ تا ٦٤٢ ترسايى ٤١٨ سال در ايران کشور دارى کرده اند يکى نبوده اند ٠
    بيجاست که چند نام از اين نامهاى زيباى ايرانى را از سى و سه استان ايران در اينجا بياوريم ! ( پاکستان و ارفغانستان ) بزرگ کوشان شاه - گيلان شاه - بوزاردشير شاه ( موسل در اراغ ) بزرگ ارمنيان شاه آزربادگان شاه - اران شاه - مروشاه ( اکنون بدبختانه در ترکمان است مانده است ) کرمانشاه نخشبان شاه ( سرزمين نخشت که ماه نخشب ايران ياد آور ٓان است دشمن ستيزانى که بر تازيان شوريدند ) تازيان شاه ( تازيستان کنونى ) خوارزم شاه ( شاه فرارودان و خاور زمين که خوارزم شده است نام و مردى ايرانى که ريحان بيرونى از آنجا بر خواسته است اين سرزمين پس از ترک شدن نامش هم به تاراج ترکان رفته است تا جايى که ترکان خود را خوارزمشاهى نيز ناميدند ٠ نام اين دو تن از شاهان اران ؛ البان و اران بوده است ٠
    ابن خردادبه الممالک و المسالک چاپ بغداد ١٨٨٩ برگ ١٧
    در سنگ نبشته کعبه زرتشت شاهپور يکم شاهنشاه ايران و انيران فرمانرواى ساسانى نام اران و آزربايگان بخوبى جدا بودن اين دو استان را يادآورى ميکند که نوشته شده است برگ ٧٥٠ تاريخ کمبريچ ايران ٠
    افزون بر نسکهاى پر ارزش بالا باز هم ميتوان يکى ديگر از نسکهاى ارزشمند و پژوهشى درباره ى زمين شناسى ايران و نسکى بنام نام برد همان ژيوگرافيايى سالمه اى يا تاريخى ايران است ٠
    اين نسک را خاور شناس بلند اوازه اى روسى نوشته است ٠
    ودانشگاه پرين ستون امريکا در سال ١٩٨٤ به انگيزه ى ارزشمند بودن برگردان انگليسى آن را چاپ کرده است ٠
    نسک بالا برپايه ى نوشته هاى پژوهشى وپزيرفته شده و با ارزش ايران و جهان نوشته شده است که تنها نهرست نام هاى نويسندگان و نسکهاى بهره گرفته از آنها به ٢٨ رويه مى رسد که در پايانه ى نسک نگاشته شده است ٠
    در بخش آزربايجان وارمن استان ؛ ( ٢٢٩ -٢١٤ پ پ ) سرگزشت سالمه اى زمين شناسى ( تاريخى - ژيوگرافى ) آزربايگان از کهن روزگار تا روزگار کنونى چنين آمده است ؛ آزربايگان در شاهنشاهى ماد بخش فرازخاور ايران بود ؛ پس از شااهنشاهى هخامنشى ( ٣٢٨) و تاخت وتاز اسکندر گجستک ؛ اسپهبد ايرانى آتروپاتى به فرماروايى اين سرزمين رسيده از اينرو نام آزربايگان از نام وى پديد آمده است ٠
    آزربايگان امروز بخش مرزى ايران است که نزديک به همان مرز نژادى ايرانيان در روزگار کهن با مردم اينرانى ( نه ايرانى ) ميباشد ٠ ( در همسايگيآزربايگان اران مى گويد ) آلبانيا يا اران ( در ميان مسلمان ) ارمن استان و گورج استان ؛ داده استاان تا دربند جايگاه گسترش و رخنه يابى فرهنگ ايرانى و فرمانروايى سياسى ايرانيان بوده است همه ى اين سرزمين ها را مردم نه ارٓريايى پوشانيده بود که وارونه ى سرزمين آزربايگان با مردمى ايرانى بوده است ٠
    رودخانه ارس که در دهانه ى رود کور ( کورش ) از يکديگر جدا مى شودند ؛ مرز چهرى ميان آزربايگان واران يا آلبانياى باستان را برپامى کرده است ٠ استان گنجه ى امروزى و بخشى از بادکوبه در شمار ارزان بودند ٠
    زمين شناسى نويس هاى ( ژيوگرافى ) سده دهم در زمان خود از زبان ارران نام برده اند که به نوشته ارمنيان در سده پنجم آنان دبيره اى را براى آن ها ( ارانى ها ساخته بودند اين دبيره بنام دبيره آلبانى هم اکنون هم براى استوارى سخن در نسکها برجا ماند است ٠ ) در نيمه هاى پايانى سده هاى ميانى مانند امروز ؛ نام ترکى پارسى ؛ خره باغ ؛ به جاى ارران بکار رفته مى شده ؛ و شيروان که بخشى از استان بادکوبه ى کنونى را در برمى گيرد بدست شيروان شاهان فرمانروايى مى شد ٠
    اينک بپردازيم به اينکه سرزمين آلبانيا يا اران در آنسوى ارس چه بوده و چه بزرگى و اندارزه اى داشته است ٠
    از نسکهاى نام دار و استوار جهان درباره تاريخ ايران نسکهاى تاريخ ايران چاپ کمبريچ ميباشد ٠ اين نسکها که گروهى از برجسته ترين آگاهان دانشمندان و پژوهندگان باستان شناسى زبان شناسى تاريخ زمين شناسى و فرهنگ ايران آنرا نوشته اند از نسکهايى هستند که برپايه هرآنچه بن خان و بن چاکهاى استوار وانديشمند در گيتى بود نگارش يافته اند از پوشينه دوم اين نسکها تا پنجم در دورانهاى گونانگون تاريخ دراز و کهن ايران از آزربايگان - آتروپاتن و البانيا يا اران سخن رانده شده است که که همراه نخشه ها آنها را در اين نسکها مى بينيم ٠
    بخوبى با نگاه کردن بر نوشته هاى اين نسکهاى پر ارزش ديده ميشود که هرگز اران يا البانيا ؛ آزربايگان يا آتروپاتن و آزربايجان نبوده و نيست چنانکه براى نمونه در برگ ٧٩ از پوشينه پنجم از ارران در کنار آزربايجان نامبرده شده است که گويانى جدا بودن اين دو سرزمين با نامهاى جدا گانه بوده است ٠
    بنوشته (٢) ٧٦٥ ز پ از نسک کمبريج
    در دوران اشکانى آلبانيا را و ازربايگان بوده است ٠
    در فرهنگنامه ترکى چاپ استانبول درباره آلبانى و زبان و دبيره ( خط ) البانى نوشته است و فرهنگنامه ترکى چاپ استانبل ١٩٦٦ برگ ١١ تا ١٢ پوشينه دوم ٠
    در زير نام آلبانيا مينوسد که نام باستانى سرزمينى است ٠
    در کفکاز که در خاور (ايبريا ) گرجستان بود و تا درياى کاسپين کشيده شده ميشد ٠
    پتليموس و پلنيوس نويسندگان باستان مرزهاى آنرا در نوشته هاى خود گزارش کرده اند برپايه گفته استرابو در اين سرزمين ودر زير فرمانداررى دره بيک ها آلبانها مردمانى بودند که به گويش هاى گوناگون سخن ميگفتند از اينها ٢٦ گويش ويژگى داشته است از اينروى زبان نامها يى ويژه بنچاکى ديگر برجاى نمى باشند ولى برجاى مانده اين زبان نشان ميدهد که اين زبان به گروه زبانهاى فراز خاورى کفکاز پيوند ميدارد ( چچن - انرگى ) اين زبان پرکنده خويش زبانهاى زير است که در اين جايها ( در سرزمين اران ) بان گفته مى شود ! از شاخه سمور ( در بخش خاورى کورى و سمور ودر بخش فرازين کبان )٠ آغول ( در پيرامون گول کارى چاى ( کوراخ چاى ) ميان جک ( هاپوتلى ويا در دامنه شاه داغ و کنار ه هاى کاسپين ) و باز در همان گروه فراز خاور در کفکاز واز اندامهاى خود ايستا ى ايران زبان ( در کازى کوموک از بازوهاى کوير سو دهکده اى است اودى ( در بخش در روستاهاى نيش و وردشان ) در کرانه خوتارين ) خينا لوک ( در دامنه شاهداغ روستايى ) اينها به گونه همگانى زبانهاى هستند که در باختر و فراختر بادکوبه گفتگو ميشوند ٠
    زبان البانى در گزشته ميشد کيش ارمنى مسروپ آفريننده دبيره ارمنيان پس از ساختن دبيره اى براى گرجييان براى البانيان نيز دبيره اى بنام اغوان برپا ساخته بود ( دبيره اران ) در نسک يا بنچاک دست نويسى که بزبان ارمنى نوشته شده است واز سال ١٥٣٥ برجاى مانده است تنها دو رج نوشته بزبان البانى برجاى ميباشد که در ان ميتوان ٢١ واک زبان البانى را شناسايى کرد ٠
    فرهنگنامه ##اين اونو چاپ ١٩٤٩ آنکارا در برگ ٣٩٢ زير نام ارران نوشته است که ٠٠ ارران نامى ايست که تازيان به سرزمينى که در کفکاز يونانيان و روميان آلبانيا ميگفتند داده اند ! اين سرزمين را تازيان الران نيز گفته اند ٠ ايرانيان و ترکان ارران را اران ٣ گويند و ارمنيان آنرا اوانک ناميده اند ٠
    تازيان اين سرزمين را در فرمانروايى اوسمانى ودر سال ٦٥ - ٦٤٤ گشودند٠
    در اين زمان اران از دربند و شماخى تا نيمروز در کرانه ارس سرزمين پهناورى بوده است ! اين مرز ها کم و بيش با مرزهاى البانيا برابر ميبوده ( که باختريان مرزهاى آنرا گزارش کرده اند و پس از اين سرزمين شروان شاهان ميبود ٠
    در نخشه پسر حوغل ( ابن حوقل ) در دو سوى رود کور ( فراز و فرود يا نيمروز و اباختر ) دو ارانيه نخش بسته است ( سده دهم ترسايى ) هم سرزمين کنونى که از ١٩١٨ آزربايجان خوانند از نويسنده ترکى از زمان سلجوغيان به اران راه يافته است ! ٠
    در زمان پسر ملک #, بر کيارک # از سوى پسر نامدار بيلکلنى ( از شهر بيلکان ) نسکى بنام # منشات اران # نوشته است ٠
    بارتولد دانشمند روسى درباره آلبانيا مى گويد که ٠٠ اران که تازيان آنرا الران ؛ نوشته اند نامى است که از سوى آنان به سرزمين آلبانيايى باستان دلاده شده است اين نام در زبان ارمنى # الوانک # مى باشد ٠
    دانشمند بزرگ ايرانى زنده ياد احمد کسروى در اينباره مى گويد اران را روميان البانيا و ارمنيان # ارغوان ؛# يا الوان # و تازيان # الران # و ارران ناميده اند که در پارسى آران مى باشد ٠
    اغرا على اوف از پژوهشگران کفکاز در نوشتار ى بنام پرسش هايى در باره تاريخ البانيايى کفکاز مى نويسد که خاور کفکاز در نوشته هاى پارت - اردان - ناميده شده که در بن خان هاى يونانى ؛ آلبانيا ميباشد اين نام که گمان مى رود سده ى سوم پيش از ميلاد به سرزمين آلبانياى کفکاز داده شده است نامى است که از آن همسايگان نيمروزى ( جنوبى و همان ايران ) آلبانيا مى باشد ٠ بنوشته تاريخ ايران چاپ کمبريچ نيز در شاهنشاهى اشکانيان نام اران را اردان و البانيا و اران نوشته اند ٠ در اين نس آتروپاتن آزربايگان و جدا اران دانسته شده است ٠
    فرهنگنامه اسلام برگ ٦٦٠ چاپ ١٩٦٠ زيرنام ارران مى نويسد که در دورانهاى اسلامى سرزمين جلگه اى در کفکاز که در ميان رودخانه هاى ارس ( اراک ؛) و کور ( کورا ؛ کورش ) مى باشد اران ناميده مى شده است ٠ در زمانهاى پيش از اسلام همه سرزمين نيمروز خاورى ( جنوب خاور ) کفکاز که اکنون # آزربايجان شورى ميباشد آلبانيا ناميده ميشده است ٠
    در زبان گرجى ارران را - رانى - ودر يونانى البانوى ( مردم ) گويند که تازيان آنرا ال ران نوشته اند ٠
    اکنون دانستيم که البانيا يا اران که از ١٩١٨ همراه با تالش فرازين ( تالش شمالى ) نغجوان ناجوانمردانه آزربايجان ناميده ميشد کجا است اين نام از کى در نوشته ها پديدار شده است و ديديم که وارونه ى کوشش هايى که براى پنهان نگهداشتن تاريخ و نام يا البانيا مى شود اين نام در نسکها و نوشته ها براى روشنى بخشيدن به پژوهشگران و جويندگان راستى ديده مى شود ؛ اينک به بينيم که نامهاى اران يا البانيا چيستند؟ وچه درون مايه اى داشته و آيا هم اکنون در اران و آزربايگان بکار مى رود يا نى ؟
    شادروان احمد کسروى دانشمند نامدار ايران در اين زمينه مى گويد٠٠ اران را روميان آلبانيا و ارمنى ها # ارغوان # يا الوان خوانده اند تازيان نام پارسى اين سرزمين را دگرگون کرده و اين سرزمين را الران # اران # ناميدند اين در پارسى آران و درتازى ارران خوانده مى شود٠
    در باره نام آران و آلبانيا پژوهشگر تاريخ و فرهنگ اران و ازربايگان ؛ دکتر عنايت اله رضا بر اين باور است که ؛ آران و آلبانيا در گويش جدا از نامى يگانه ميباشند٠
    دکتر رضا ؛ مى گويد که شايد آران گويش پارسى نام البانيا ميباشد نام آلبانيا در سنگنبشته اشکانيان ديديم ؛ اران بوده است که به باور بالا نزديک است در نبشته هاى شاهنشاهى ساسانيان هردو نام البانيا و اران آمده است ٠
    اران شاه نام فرمانروايان ؛ اران بوده و البان و اران نام کهن دو تن از شاهان ارانى بوده است ٠
    شادروان کسروى واژه # آران # را در زبانهاى مردم آزربايگان و ارمنستان و نيز در زبان مردم اران در چم گرمسيرى يا زمستانگاه دانسته است و بر آن
    است که اکنون اين واژه از ميان نرفته و آنرا آرانليک # در چم گرمسيرى بکار ميرود ٠
    کسروى پديد آمدن نام اران از گرمسيرى را درست نمى داند و براين باور است که # آران # از واژه آر پديد آمده که نام نژاد و تيره ميباشد ٠





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  3. #13
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    Icon14

    آران نامى ايرانى است که در مغولى آنرا ياييلاغ گوى ند ٠
    نام # آران # با همين ريخت که نوشته ايم و همانگونه که دانشمند بزرگ ايران کسروى ياد آور شدند امروزه در سرزمين اران بکار مى رود يکى از بن چاکهايى که نام # آران # در آن آمده است در سرود يک کمونيست بنام سمد ورگون مى باشد وى که با پيروى از کمونيزم و استالين از ترکتازى به ايران نيز کوتاهى نکرده است نام اران را در سرود ه اش که با واژزه هاى پارسى و به شيوه ى ايرانى سروده است ؛ آورده است ؛؛ که در چم گرمسير و سرزمين بکار برده است ٠
    بويژه همان نام راستين زمين اين سراينده مى باشد ٠ اين سرود در نسک دبستانى ارانيان نيز چاپ شده است در برگ ٤٢ چاپ ١٩٧٦ بادکوبه دفتر سرودهاى ورگون چنين مى باشد )
    ورگون اون خيالى گزدى آرانى خيال ورگون گردش کرد آران را
    گوزمره اوينادى داغين بورانى بوران کوه در چشمم پايکوبى کرد ٠
    زير واژه هاى ايرانى زه کشى کرد ايم ٠٠
    در اينجا بخوبى ديده مى شود سراينده از بکار بردن نام آران خواشش همانا بجز سرزمين خود نيست که از ١٩١٨ آزربايجان مى خوانند ٠
    دنباله سرود ورگون اين سخن را استوارتر مى کند ٠
    گچ بو داغدار بو آراندان ؛ آستارادان لنکران دان هندوستاندان آفريغادان ٠ مى بينييم که نام آران در کنار سرزمين هاى تالش مانند لنکران و استارا و کشورى مانند هندوستان و سرزمينى مانند آفريغا برروشنى نمودار نام کشور و يا سرزمين آران مى باشد ٠
    در پاره ديگر اين سرود ورگون نام آران را همانگونه که امروز هم بکار ميرود بکار برده است و آن نام آران در چم گرمسير مى باشد٠
    نه چوخدور اويلاغين سنين چه بسيار است مرغزار هاست ٠
    آران اين ياى لاغين سنين و چه بسيار است گرمسير تو ( آران ) مى بينيم که واژه يا نام آران را ورگون در کنار نام ياى لاغ مغولى بکار برده است ؛ که همانا هم معنى ياى لاغ مى باشد ٠
    که زمستان گاه و گرمسير است ٠
    از ديگر کاربردها هاى نام اران نامهايى است که امروزه بر آباديهاى اران برجاى مانده اند که خود در پيوند با نام سرزمين اران پديد آمده اند ٠
    از اين نامها مى توان چنين يادکرد ٠٠٠ آبادى هايى بنام - زنگ اران - کد اران - مزداران - شب اران ( شب ران مى گويند ) مى باشد که در پيوند با نام سرزمين اران مى باشد ٠
    در ايران در نزديک کاشان يک آبادى هم بنام ااران برجاست شايد اين نام از آن آرانى هاى باشد که به ايران کوچيده اند ٠
    در باره کاربردهاى بيشتر نام سرزمين اران بازهم ميتوان نمونه هايى از اين نوشته ها آورد٠
    درباره واژ # آران # در واژه نامه اى که بنام زبان آزربايجان نام گزار ى شده برگ ١١٨ پوشينه نخست بادکوبه ١٩٦٦ مى نويسد که ٠٠٠ در آزربايجان سرزمينى پست و جلگه اى را # آران # مى نامند که در برابر سرزمينى هاى ( سردسير ) زمستانى مى باشد آران سرزمين گرم را گويند ؛ سرزمين هاى شيروان ؛ غراباغ و مغان و مول و دشت هاى گرمسير ) آنرا امروز آران مى گويند ٠ در تابستان # اران # بسيار گرم مى شود ٠
    اين واژه نامه از اين پس کار بردهاى گوناگون واژه آران از در زبان مردم اران آورده است بدين گونه ٠٠
    نمونه اى دوخانه سرود در زبان مردم اران ( زير واژه هاى تازى و ايرانى زه کشى کرده ايم ) عزيزى ام باغ ايلن باغچه ايلن باغ ايلن ٠
    ددون آران دا گوزله يولون سالدون باغ ايلن
    نمونه اى ديگر از نوشته يک ارانى بنام پارسى چمن زمينى ! آران دان گاچيپ گلن کوچ لارى و شهر اين اطراف اين داکى داغ و تپه لوى دول دور موشوى
    آنها که از آران گريخته بودند راه ها و پيرامون شهرها و کوهستان و تپه ها را پوشانده بودند ٠
    غهرمان را رته سى گونى شخطا اوز # رايون ؛ آران حصه سينده پام بوک اکيلن سوت لره گندى ١؛ ولى اوف کاربردن نام اران در چم دشت و وارونه کوهستان ٠
    تپه نين اورتاسيغدا کى تالادان هم آران آ سير اتمگه هم ده بورادکى رسدخانه يا باغما غا گندى مير جليل ٠
    من ده تونگال گالارديم گاه داغ الار دا گاه آران دا در دنباله اين واژه نامه چم نام اين واژه ها را آورده ٠٠ ١- جميل آران لى = اارانى در چم آنکه هميشه در آران بسر مى برد هميشه ااران دا ياشى يان آدم هميشه ادمى که هميشه در آران مى زيد ٠
    ااران ليغ ٠٠ ااران يرلر آران -= " جاهاى گرم ٠
    نمونه اى ديگر از از سرودهاى مردمى آران آران دا خرمن دن اولدوم ياييلاغدا بوغدادان ٠
    آراندا خرمن دن اولدوم = ياييلاقدا بوغدادان ٠
    بخوبى مى بينيم که تا چه اندازه اين نام در اران بکار مى رود همين هم گواه خودى بودن و ديرينه گى و بومى بودن نام آران مى باشد ؛ در آغاز گفتيم که نام هر سرزمينى از زبان خود مردم آن مرز و بوم برداشته شده است همانگونه که آزربايگان از زبان مردم آزربايگان و # آران # از زبان مردم # آران # برداشته شده است ٠
    براى همان هم نام آران # در آران در بسيارى زمينه ها بکار مى رود و نام آزر و پاييدن و فرهنگ اين نام در ايران مانند واژه آران کاربردى گسترده ميدارد در اين باره در پايان اين نسک شمارى از نمونه واژه هاى ايرانى را آورده هخايم که از نام اين نسک شمارى از نمونه واژه هاى ايرانى را آورده ايم که از نام آزر ودر پيوند بانام آزربايگان پديدآمده است ؛ همان گونه که در اينجا از واژه آران و کاربرد آن در اران هم اکنون سخن گفتيم ٠
    تاکنون دانستيم که نام اران و البنيا چيست اين نامها داراى چه درون مايه اى هستند ؛ از کجا پديد آمده و اران در کجاست ؛ آزربايگان کجاست ؛ و نام آزربايگان از کجا و از چه هنگامى پديد آمده و داراى چه درون مايه اى است ٠
    ميدانيم که اکنون بدنبال نامگزارى اران از ١٩١٨ بنام ايرانى آزربايجان ارانيان خود را آزربايجانى مينامند !؟ چرا خواسته ى نام گزاران چيست ؟ چه کسانى اين نام گزارى را انجام دارنده آيا ما بنچاک يا دستمايه اى داريم تا استوار کنيم که اران از ١٩١٨ بنام آزربايجان ناميده ميشود !؟
    پيش از اين استوار کرديم که از دوران باستان اران از آزربايگا جدا بوده است - هرگاه با همه ى اسين بررسى ها ؛ چنين نبوده و آزربايجان در برگيرنده ى آران بوده يا اران هم آزربايجان نام داشته است ؛ بايستى که بنچاک يا سند يا نوشته اى يافت شود که اران را آزربايجان مى ناميدند ؛ آيا چنين نوشته اى هست و آيا براستى آزربايجان بردونيم شده است !؟
    از آغاز تاريخ پديدار شدن نام آلبانيا اران پيش از اين گفتگو کرديم و استوار ساختيم که بنوشته ى جهانيان اران يا آلبانياى باستان از آزربايگان يا ماد خرد و سرزمين آتروپات جدا بوده است مرز چهرى رودخانه ارس سرزمين اران و آزربايگان را از يکديگر به انگيزه هاى فراوان دين - نژاد ؛ زبان و آب و هوا از يکديگر جدا ميکرده است ؛ تاکنون بيشتر بنچاکهايى که درباره ى جدا بودن و يکى نبودن اران و آزربايگان آورديم از دوران کهن بوده است ؛ اينک براى استوار ساختن اينکه اران تا پيش از ١٩١٨ آزربايجان ناميده نمى شد از نويسندهاى ادوران پس از ساسانيان تا سالهاى نزديک و سده ى ١٩- ٢٠ و چندفرهنگنامه روسى و انگليسى گواهانى را در پيش روى خوانندگان مى گزاريم تا نشان دهيم که اران همواره به گواهى ده ها بنچاک تاريخى و استوار تا پيش از سال ١٩١٨ ترسايى رگز آزربايجان ناميده نمى شد ه است ٠
    و همواره مانند دوران باستان آزربايجان از اران جدا بوده است ٠
    در فرهنگنامه اين ارنوچاپ ١٩٤٩ برگ ٣٩١ چنانکه پيش از اين هم ديديم آمده است که تازيان در زمان عثمان ودر سال ٦٥- ٦٩٩ ميلادى اران را گشوده و بانجا در آمدند اين فرهنگنامه افزوده است که در اين زمان اران از دربند وشماخى تا( جنوب ) نيمروز در کرانه ارس سرزمينى پهناور بوده است ٠
    در نغشه پسر حوغل ( ابن حوقل ) در سده دهم در دوسوى رودخانه کور ( کورش ) ( فراز و فرود نيمروز يا اباختر - شمال جنوب دو ارانيه نخش بسته است !
    چنانکه از اين نوشته برمى آيد سرزمين گشوده شده ى تازيان پس از ساسانيان آزربايجان نام نداشت و آن آران بوده داشت ؛ پس اران جدا از آزربايجان بوده و مرز آن نيز همانگونه که مى بينيم رودخانه ارس بوده است و از ارس تا روخانه کور يا کورش ( کوتاه شده نام کورش است که کورا نيز مى گويند ) واز رودخانه کوروش ( کوتاه شده نام کورش است که کورا نيز مى گويند ) و از رودخانه به بالا اران يا بنوشته حوغل ارانيه بوده است ؛ اين دو ارانيه همه ى سرزمين اران مى باشد ٠
    پسر حوغل در نسک خود بنام صوره ا الارض ( چهره زمين ) در سده يازدهم ميلادى مى نويسد که سلار مرزبان واپسين فرمانرواى آزربايگان بود که بر اران نيز فرمان ميراند ٠
    بدينان پسر حوغل جدابودن اران و ازربايگان را دو زمان تافت و تازيان بخوبى نشان داده است ٠
    ## دوران عباسى و اوميه و مغول ###
    از بنچاکهاى بسيار استوار ديگر براى آنکه ببينيم نام اران پس از شاهنشاهى ساسانى ( ودر دوران ستم روايى تازيان برايران ) در زمان اوميه ( اميه و اباسى (عباسى ) نيز مانند همه دورانهاى پيش و پس از آن زمانها همان اران مى بوده است ؛ پول هاى ارانى مى باشد که برروى آنها نام اران نوشته شده است ٠
    در اين زمينه نوشتارى درباره ميخ درم (سکه ) هاى اسلامى در ويبادن نوشته # ادوارد نون زام با اودر ١٩٦٨ چاپ شده است در آنجا نام آزربايگان را در اين دورانها ( دوران تازيان که اسلامى گويند ) به گويش تازى آزربيجان نوشته اند و جدا آزربايجان ودر زير آن نام اران ( مانند هميشه اران و آزربايگان و ارمنستان همواره در کنار هم پژوهش مى شوند ) نوشته شده است و اين خود بنچاکى است که بخوبى جدايى اران و آزربايجان که داراى پولهايى جدا از هم و با نام جدا از هم ميداشتند ٠
    درباره اران آمده است که ؛؛ نام پيشين اين سرزمين البانيا بوده که به ارمنى الوانک گفته مى شده و پا يتختش برع مى بوده ٠٠٠ دردنباله مى افزايد که رودخانه ارس مرز ميان اران و آزربايگان است ( مانند اکنون ) درباره پولهاى اران مى نويسد که در دورانهاى تازى سکه هاى اران بنام ار ان يا مدينته الران زده مى شد ٠
    از آن سکه ها در سال ٩٠ - ٨٩ دوران اميه و از سالهاى ١٥٥ - ١٤٥ ( ٢٩١ - ١٦٦ ) دوران اميه و دوران مغولها ٧٣٠- ٧١٥ ياد کرده اند ٠
    چاپ ١٩٦٠ يعغوبى در ٢٧٦ در گزشته است ٠
    در تاريخ يعغوبى از آزربايگان ( آزربايجان و اران بارها ياد شده در اين نسک از آزربايگان ( آزربايجان نوشته است ) نام برده شده است که همواره از اران جدا ميباشد ٠
    درتاريخ يعغوبى تالش جدا از اران دانسته شده است که اکنون يک بخش آن از همراه اران آزربايجان ناميده شده است ٠
    اران و آزربايگان در عيون الاخبار دينورى ؛ و المعلل و النحل شهرستانى ( ٤٧٩ - ٤٨ کوچى ) و تاريخ تبرى هرگز سرزمينى يکسان و بانامى يگانه بشمار نيامده اند ٠
    در تاريخ يعغوبى برگ ٣٠٣ - ٢٧٩ پوشينه دوم ( جلد دوم ) آنجا که درباره ويرانگرى هاى ترک در آزربايگان نام مى برد ٠ نام اران را بخوبى با کانون ان شهر برده جدا کرده است ؛ نوشته هاى يعغوبى را تبرى تاريخ نگار ايرانى ياتوت در منجم البلدان و پسر اسير ( بن اثير ) نيز گواهى کرده و همان ها را در نسکيهاى خود آورده اند ٠
    گفتار يعغوبى چنين مى باشد ٠
    نخستين واکنش خزرهاى ترک ( گرز يا قزق يا قازاق اکنون استانى در اران بنام اين مردم است قازاق پس از چيرگى تازيان برايران در سال (هجرى) کوچى مى باشد ٠ در پى اين تاخت و تازها ويرانى بزرگى ببار آمد و ترکان در تاخت و تاز خود برده کانون اران را با خاک يکسان کردند ٠ يعغوبى در باره دومين ترکتازى ترکان مى نويسد ٠٠
    دومين ترکتازى در سال ١٠٥ کوچى به آزربايگان بود که در اين تاخت و تاز در نزديک شهر اردبيل جراج عبداله شکست خود و کشته شد و ده هزار از مردم اردبيل به بردگى ترکان در آمدند ٠ ايرانيان به نوشته شادروان نفيسى خزرها را همان # يا جوج موج # مردمان ترسناک و آدمخوار دانسته اند ٠
    در نسک البلدان درباره زبان آزربايگان آورده است ٠ # مردم شهرها ى آزربايگان و بخشهاى آن آميخته اى از ايرانيان آزر و جاودانيان کهن ؛ خداوندان شهر # بذ # هستند ؛ که جايگاه بابک (خرمى )بوده است ٠
    در نسک برهان قلطع که در سال ١٠٦٤ ترسايى نوشته شده است که ارس رودخانه اى است که از کنار تفليس و ميان اران و آزربايگان مى گزرد پسر حوغل ( ابن حوقل ) در نسک المسالک و الممالک که در نيمه سده چهارم کوچى ( هجرى ) نوشته چند بار از اران و آزربايگان گفتگو کرده و اين دو سرزمين را از يکديگر جدا دانسته است ٠ و مى نويسد سالار مرزبان واپسين فرمانرواى آزربايگان بود که براران نيز فرمان ميراند ٠
    چاپ انگلستان ١٨٩٣ لندن مسعودى در ٣٣٠ کوچى ميزيسته است ٠
    مسعودى در نسک # مروج الذهب ( چمن هاى زرين ) مانند همه زمين شناسى نويسان آزربايگان را از اران جدا دانسته است وى در نسک خود گزارش داده است که خود باين سرزمين گسسته ها رفته ودر آنها گردش نموده و از آنها آنچه را که بايد نوشته است ٠
    مسعودى در اين نوشتار نوشته است که ما به خراسان رفتيم و گاهى ديگر به ارمنستان ( ارمنيه ) و آزربايگان ( آزربايجان ) و اران ( الران ) رسيديم٠٠
    مسعودى در نسک التبيه و الاشراف از اران ٦ بار و از آزرباگان ٢٧ بار نام برده و همواره اين دو سرزمين را در نوشته ى خود از يکديگر جدا هستند و در همسايگى يکديگر دانسته است ٠
    مسعودى بارها اران و آزربايگان را در کنار يکديگر در نوشتار خود آورده است ودرباره زبان مروم آزربايگان بخوبى روشن ميدارد که زبانى بنام آزرى ( آزريه ) سخن ميگويد زبانى از پهلوى ميدانست ٠
    ابن خرداد به دبير ديوان # بريد الجبال (استان ماد ) بوده ودر سال ٣٠٠ کوچى در گزشته است وى در نسک خود بنام المسالک و الممالک # ١١٨ - ١١٩ - ١٢٠ برگهاى - از آزربايگان و شهرهاى ان سخن گفته و مى نويسد که شهرستانهاى آران و جوزان ( گوزان ) و سيجان جز و شهرهاى ( بلاد ) خزر بودند که انوشيروان متصرف گشت پسر خردادبه شهرهاى آزربايگان را جدا از اران ودر اينسوى ارس نام برده ودر آنسوى ارس هم از شهرهاى اران گفتگو مى کند ٠
    ابن فقيه ( سر فقيه ) در نسک البلدان که در پايان سده سوم کوچى ( هجرى ) نگاشته است ؛ مرز آزربايگان را تا مرز زنجان دانسته و از شهرهاى آزربايگان مانند ؛ تبريز ؛ مراغه؛ خوى ؛ ميانه نام مى برد وى مرز آزربايگان را رودخانه ارس دانسته است وى مى نويسد مرز آزربايگان به ارس وکر در ارمنيه هست و سرچشمه ارس از کيليله است و از آران مى گزرد و نهر اران بان مى پيوندد ٠
    از ديگر نوشته ها نسک عجايب العالم ( شگفتى هاى جهان ) ميباشد که زمين شناس ايرانى ( جغرافى ) ابولمويد بلخى در شاهنشاهى سامانى به زبان سيواى پارسى نوشته است ؛ اين نسک درسال ١٩٩٣ در مسکو چاپ شده است ٠
    در اين نسک چندين بار از اران و آزربايگان و شهرهاى آن نام برده شده است ؛ ( بلخى خود همه آن سرزمين ها را گشته ودرباره آنها نوشته است ) ودر همه آن اين دو سرزمين از ديگر جدا و مردمانش نيز دگرسان نشان داده شده اند ٠
    براى نمونه در برگ ٥١٤ نوشته است شروان سرزمينى است آباد برکناردريا انوشيروان دادگر آنرا آباد کرد باشندگان چشم باشند و بى وفا کلاه سياه دارند ! فراورده آن برده ترک ميباشد !
    شماخى شهرى در اران است ؛ در برگ ٥١٢ سراب شهرى در آزربايگان ( آزربايجان ) است ؛ سلاس و خوى دو شهر است در مرز آزربايگان ميباشد ٠
    برگ ٤٩ برع شهر کهن و بزرگ است در ميانع اران ٠
    از ديگر نوشته هاى استوار تاريخى که بخوبى اران و آزربايگان را در سده ى دهم ميلادى جدا از هم نشان ميدهد ؛ حدوالعالم غزوينى است ؛ وى (اندازه جهان ) از غزوينى نوشته شده در ٩٨٢ ترگمه از پارسى مينور سکى چاپ السکوت ١٩٣٧ در ( ب ٧٧ ) درباره رودخانه ارس نوشته است ٠
    اين رودخانه از ميان آزربايگان و اران ميگزرد و به درياى مازندران ( خزر ) ميريزد ؛ در همان برگ درباره کر ميگويد ٠٠
    رودديگرى بنام # کور # از استان اران برميايد ؛ وسپس در ٣٥ ب ١٤٢ نوشته است ٠ در سخن درباره استانهاى آزربايگان ارمنستان و اران شهرهاى آنها گويد ؛ ؛اين سه استان بايکديگر همسايه اند ٠
    ٢- اين سه سرزمين ها از بهترين سرزمينهاى اسلام بشمار ميايند و سپس نام برخى از شهرهاى آزربايگان را چنين آورده است ٠ مراغه - تبريز - سراب - ميانه - اردويل #
    ب ١٤٣ ؛ ٣٦ ؛ برده شهر بزرگى است و پايتخت اران ميباشد ؛
    غزوينى ١٦ باز از آزربايگان را نام برده که در زمان او آزربايگان بوده و بهمين نام هم نوشته شده است و سپس
    ١٢ باز از اران نام برده است که ادران نوشته شده است # و همواره از يکديگر جدا هستند همانگونه که آزربايگالن از ارمنستان جداست ٠
    ديگر ميتوان از استخرى نام برد که او هم از زمين شناسى نويسان نامدار بوده و نوشته او از بن چاکهاى استوار کهن درباره شناخت روزگار پيش مى باشد ٠
    مهمد استخرى پارسى در نوشتار # مسالک الممالک # سده دهم زيسته بارها از آزربايگان و اران سخن رانده و همواره در نوشتارخود آنها را از همديگر جدا ولى در همسايگى يکديگر نوشته است ؛ استخرى در نوشتار خود هفت بار اران ؛ ارمنستان (د ارمنيه ) و آزربايگان را يکجا ودر کنار هم نگاشته است ودرباره هرسه آن سرزمين گزارشها آورده است در برگ ١٨٠ اين نوشتار چاپ ١٨٧٠ در ليدن ٠
    ارمنيه و اران و آزربايگان را درکنار يکديگر ودر همسايگى هم نوشته و از اآزربايگان و شهر بزرگ آن اردبيل نام برده است ودر دنباله از ديگر شهرهاى آن مانند تبريز رند ؛ وديگر شهرهاى آن سخن گفته است ٠
    استخرى در برگ ١٨٧ نسک شهر بزرگ اران را بروع نوشته و شهرهاى ديگر آنرا شکى ؛ شمکور ؛ گنجه ؛ شماخيه ؛ شروان و بيللقان ناميده است ( بيلکان ) در برگ ١٨٨ پرتو ( بردع را پايتخت اران ودر آزربايگان اردبيل را کانون اين استان نام داده است استخرى مرز نيمروزى و فرازى اران را از دربند تا رودخانه ارس نگاشته است ٠
    استخرى مرز آزربايگان را به استان زنجان نوشته است و افزوده است که ٠٠ زبان آزربايگانيها را پارسى نوشته اند که مردم بردع به زبان ارانى سخن ميگويند ٠
    غزوينى آزربايگان را به گويش زمان خويش آزربايجان نوشته است ماچون اين نوشته را از نسکهاى چاپ و نوشته تازى برگردانده ايم بجاى # آزربايجان # نام پارسى آن آزربايگان را نوشته ايم زکريا غزوينى (١٢٨٣ - ١٢٠٣ ) در آثارلبلاد مى نويسد که ٠٠
    گنجه شهرى از شهرهاى اران مى باشد ( برگ ٥١٣ ) بردع ( نام ايرانى اين شهر به پرتو ويا برده است ) از شهرهاى اران است ( برگ ٥١٢) بذ کوره اى ميان اران و آزربايگان مى باشد ؛ برگ ٥١١ ) اران سرزمينى است ميان آزربايگان و ارمنستان و شهرهاى آنجار ( برگ ٤٩٣ ) اروميه ( اين نام رومى است و بيگانه رضاييه ياد آور دوران آبادى اين شهر است ) شهر بزرگى از شهرهاى آزربايگان ميباشد ٠
    از شهرهاى اران شمکور ( شام خور ) و برده و گنجه مى باشد ( ٤٩٣ ) آزربايگان سرزمينى بزرگ است ميان کهستان و اران مى باشد تبريز شهرى از آزربايگان است ؛ طالع عغرب دارد و مريغ دارنده آن مى باشد م از# ترک بدان بلا نرسد # ( برگ ٣٣٩ ) همدان شهرى نام ازسرزمين کهستان مى باشد ٤٨٣ ٠
    دوره مغولان تاريخ جهانگشا در ٦٥٨ کوچى نوشته شده است ٠
    تاريخ جهانگشاى جوينى ب ٢١٧ پوشينه سوم چاپ بريل از هلاند ١٩٢٢ ميان سلطان مسعود سلجوغى که بنيات عم خود سلطان سنجر حاکم عراق و اران و ازربيجان بود مناقسى بود و٠٠٠ و سلطان از آن نواحى به جانب اران و آزربايجان روان شد # ويا ٠٠ پس از يکسال و نيم از مقام عراق و اران و اتٓزربيجان به الموت آمد ؛؛ در اين نوشتار ٣٠ باد از آزربايگان بنام آزربايجان و ١٢ بار از اران نامبرده شده است و همواره مانند نمونه هاى بالا اين دو سرزمين مانند هميشه مانند هميشه از يکديگر جدا مى باشند ٠
    اين دوران سياه و تاريک دوره چيرگى ترکان برايران ودوران ويرانى ايرانى و بويژه آزربايگان است که مغولان اين سرزمين پر بها را پايتخت خود کردند ؛ بنوشته جوينى در اين دوران که دوره ترکان بشمار ميامد بخوبى مى بينيم که اران و آزربايگان مانند دوران تيمورى و سلجوغى که ترکان با ان فرمانروا بودند جدا از ايران بوده است ٠
    و از بنچاکهاى ديگر در سده سيزدهم که باز هم به جدايى اران و ازربايگان بخوبى گواهى داده ٠
    اثار البلادو اخبار العباد از زکريا قزوينى زمين شناس ايرانى ١٢٠٣ -١٢٨٣ ترسايى
    در سرودهاى زير نام اران بويژه در سرود خاغانى مانندديگر سرزمين ها آمده است که نشانده جدا بودن اران و ازربايگان از يکديگر در روزگار سرايندگان آن سرودها ميباشد و همينگونه اين سرودها مى رساند که نام آزربايگان برروى اران بکار نمى رفته است ٠ بنام ايزد زهى اقبال تبريز که براران و بر ارمن بيفزود خاغانى
    از فتح اران نام را زيور زد ايام را
    سرودى که نام اران در آن آمده است ودر سال ٦٨١ سروده شده است ٠
    اصف عهد غلايق ودين زنده کردن کرد بدرود جهان را چو سرامدش زمان
    در شب شبه چهارم زمه زى حجه سال برشش سد و هشتاد و يکى در اران
    کجا گريرسوى عراق يا اران
    کجا روم سوى ابخاز يا باب الباب
    شهرى که به از هزار اران باشد کى لايق همچو تو گران جان باشد
    سرمه چه کنى که در صفا هان باشد
    از فتح اران نام را زيور زده ايام را خاغانى خود باشنده در اران بوده و کجا روم بتو ابخار يا به باب الباب در اژربايگان در گزشته و آرميده
    مسخر گشته در فرمان آن زن همه اقليم از اران به ارمن نظامى ( باشنده در اران بوده ودر گزشته در گنجه برگ ٩١ بند ١٥ خسرو شيرين چاپ مسکو
    يکى ديگر به اران رفت و ارمن فکند اندر ديار روم شيرين ويس ورامين
    اران در همسايگى ارمن استان مانند روم نام برده شده است سده ١١ ترشايى فخرالدين گرگان که از دوران پايتان و از زبان پهلوى بر جا مانده است ٠
    نزامى در همان سنگ خسرو شيرين از نام آزربايگان بدرستى نام برده است
    به سد نيرنگ و دستان راه و بيراه به آزربايگان آورد بنگاه
    ودر شرفنامه بازاز سرزمين آزدگان نام مى برد در جايى که سخن از وزير آتشکده ها بدست اسکندر مى گويد
    و از آنجا به تدبير از آزادگان در آمد سوى آزربادگان
    بفرمود کان آتش ديرساتل بکشتند و کردند يکسر زکال
    همانند خاغانى - گوى ( نظامى قعى ) سرايندگان نامدار ايران بانوى آوازه ى چکامه سراى ايرانى و پارسى زبان مهستى نيشابورى که در گنجه زندگى ميکرده است ٠
    در سرود خود گنجه شهر ايرانى روزگار خود را مانند همه و خاغانى و نزامى شهرى از استان اران ناميده است نوشته گهستى نيز بنچاکى ديگر و پافشارى اى ديگر بر اى راستى است اران ؛ آزربايجان نبوده و نيست ٠
    مهستى از اران در سرود چهار پاره خويش چنين ياد ميکند
    در گنجه دو درزن گر استاد جوان
    رفتند به تنظيم به برشاه جوان
    فرمود ملک به درزيان اران
    گه درزن اين بريد و گه درزن آن
    چنانکه از اين بنچاک استوارو چهان پزير برميايد همانگونه که از آغاز تاريخ اران و آزربايگان ديديم اين دو سرزمين با مرز رودخانه ارس از يکديگر جدا بوده اند و هرگز اران آزربايجان ناميده نشده است شمار اينگونه بنچاکها که گواه اين سخنان باشند زياد است که ما باينها بسنده کرديم
    اين نوشته ها چنانکه ديديم بيشتر از نسکها ى ايرانيان و نويسندگان تازى برگرفته شده است ٠
    بدنبال اين شايسته ميدانيم که از نوشته هايى چاپ روس و انگليس نيز نمونه اى بياوريم ؛ ميدانيم که روسيه پس از ٢٥ سال نبرد خونين با ايرانيان و پشتيبانى فرانسه و انگليس استان ها ايران و گرجستان و ارمنستان ايران را يکى پس از ديگرى همراه با بخشهايى از فراز خراسان از ايران گرفتند که بويژه جدايى اران با پيمان نامه هاى سوم و بدنام ترکمان چاى و گلستان که بايد خاراستانش ناميده از ايران جدا شده و بزيرستم و بهرهکشى روسيه در آمدند ٠
    هرگاه در آن زمانذ اران بازهم وارونه ى همه آنچه که تاکنون از سوى تاريخ نويسان جهان آورديم که مى گويند ؛ اران جدا از آزربايگان بوده و آزربايجان نام نداشته است ) آزربايجان نام ميداشت که برابر پيمان نامه هاى بالا به دو نيم شده بود ميبايستى که در نوشته هاى روسيان آزربايجان نام ميداشت واين نام در بويژه در فرهنگنامه ها چاپ روسيه ديده مى شد که چنين نيست ٠
    در جايى که آنچه براين پيمان نامه ها دونيم شده است نه آزربايجان بلکه سرزمين تالش است که به گواه نوشته هايى که تاکنون خوانديم بخشى از ديلمان و گيلان بوده بردونيم گشت و پس جدا شدن از ايران تا ١٩١٨ جدا از اران زيرفرمان روسيان بوده و پس از ١٩١٨ نام آزربايجان بان داده اند ٠
    اينک براى بررسى و جستحوى درباره اينکه نسکهاى چاپ روسيه انگلستان ١٨٢٨درباره آزربايجان يا اران چه نوشته اند به پژوهش در فرهنگنامه ى بزرگ دوران پادشاهى روسيه که درسال ١٨٩٠ چاپ شده است و فرهنگنامه بريتانيکا که در ١٩١٠ چاپ شده است مى پردازيم ٠
    خاغانى سده ششم کوچى ماهى ( هجرى قمرى )
    از فتح اران نام را زيور زده ايام را
    فتح عراق و شام را وقتى مهيا داشته
    کجا گرزم سوى عراق يا اران
    کجا روم سوى آبجا يا به باب الباب
    اران به توش مسرت غزنين و خراسان
    چون گفته من رشک مفزى وسنايى
    از شرف الدين شغرده در نکوهش مجير بيلکانى سراينده سرزمين اران
    شهرى که به از هزار اران باشد کى لايق همچو تو گران جان باشد
    از غتران تبريزى سراينده سده پنجم کوچى
    برابر شه اران شدند چون کوهى
    که بدليل زاند در آن شدن شيطان هچون ارمن گشت خواهد نعمت سنگى ترا
    هچو آران گشت خواهد ملکت شاروان ترا
    اين جهان بدست دايم ملکت ساسانيان
    فراست سالارش خدا در ملکت ساسانيان
    او به تخت ملک ايران برنشند در سختر
    کمترين فرزند خود را مهتر آران کند
    سپهبد ار ااران ابوالسير دست
    جگر سوز دشمن دل افروز دوست
    زبهر خدمتش آورد شهريار اران
    سپاه خويش براى نبر و بسته کمر
    خبر دهند که چون او رود به حرب عدو
    برد به لشگرش اندر شه آران و خزر
    گفتيم هرآدينه نام آزربايجان پيش از سال ١٩١٧ در کفکاز بجاى اران بکار مى رفت
    بايستى در نسکها ديده شود ؛ براى نمونه به فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١٠ نگاه کنيم در اين فرهنگنامه هرگز سخنى از آزربايجان در کفکاز ودر بالاى رودخانه ارس ودر غلمرو روسيه پادشاهى
    نوشته نشده است ؛ درتنها جايى که درباره آزربايجان گفتگو شده است برگ ٨٠ ميباشد که در آنجا مى نوسد ٠
    آزربايجان استان ارزشمند ايران ميباشد که در سده هاى ميانى ؛ آزربادگان و آتروپاتن ناميده ميشد ؛ اين استان با مرز ارس از روسيه جدا مى شود هرگاه آنسوى ارس ؛ آزربايجان ؛ نام سرزمينى مى بود ؛
    بيگمان اين فرهنگنامه آنرا پنهان نمى داشت ؛
    و اگر آزربايجان پس از نبردهاى ايران و روسيه با پيمان نامه هاى زورى گلستان و ترکمانچاى در مرز ارس بدونيم شده بود بايستى اين فرهنگنامه در زير نام آزربايجان مى نوشت که آزربايجان در دوسوى ارس ميباشد درجاييکه هرگز چنين چيزى ديده نمى شود و همگان ميدانند و اين گونه گفتارها را افسانه سازاو نام سازان سودجو و مردم فريب پس از سال ١٩١٧ به يارى توده اى ها و پان ترکيست ها ساخته اند ٠
    در دنباله سخن و بازهم براى استوار شدن سخن درباره نبودن آزربايجان در کفکاز ؛ همين فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١٠ در برگ ٨٧٤ آمار و نام و زبانهاى مردم باشنده در پادشهاهى روسيه را چاپ کرده است ؛ هرگاه زبانى يا مردمى بنام آزربايجان در ان سالها ودر پادشاهى روسيه هستى ميداشت بيگمان نامى از آن برده مى شد و پنهان نمى ماند ٠
    در جايى که باز هم چنين چيزى نيست ودر آنجا از نام مردم و زبان آزربايجان نشانى اين بدان انگيزه است ٠ که زبانى بنام آزربايجانى پيش از سال ١٩١٧
    در کفکاز نبوده و اکنون هم نيست زيرا که زبان با زبان ارانى و آلبانى که در باره آنها گفتگو کرديم هرگز يکسان نبوده است و نمى توان نام اين گويش باستانى و ايرانى را به زبان کنونى مردم اران و بادکوبه داد !
    در فرهنگنامه بريتانيکا نخشه کفکاز در روبروى برگ ٨٧٤ چاپ شده است که در سال ١٩١٠ چگونگى کفکاز را نشان ميدهد که نامى از آزربايجان در آن ديده نمى شود٠
    در اين فرهنگنامه چنانکه گفتيم هرگز از بودن سرزمينى بنام آزربايجان در کفکاز گفتگو نشده ولى درباره البانيا ( در برگ ٤٨١ ) و مرزهاى آن و زبان ودين وروش زندگى آنها گزارشى آورده شده است ٠
    مانند همين نوشته از بن چاکهاى بسيار با ارزش و استوار ديگر که بخوبى مى توان با پژوهش در آن دريافت که نام آزربايجان هرگز در سرزمين کفکاز بجاى اران بکار نمى رفت فرهنگنامه بزرگ روسى چاپ ١٨٩٠ سن پترزبورگ و لاپتريگ المان مى باشد ٠
    در سراسر اين فرهنگنامه روسى هيچ جا سخنى از نامها ى ساختگى پس از ١٩١٨ مانند لﷲزربايجان کفکاز يا شمالى !!! ديده نمى شود تنها جايى که در آن نسک سخن از آزربايجان رفته است برگ ٢١٢ پوشينه نخست اين فرهنگنامه است که در آنجا آمده است ٠
    ( آزربايجان يا آزربيجان ( سرزمين آزر - آتش به زبان پهلوى آتورپاتگان و به زبان ارمنى آزربايگان ) استان اباخترى ايران است که استانى دارا و توانمند و هوتوخشى ( صنعت به تازى در چم آفريدن و ساختن است نه ) مى باشد ٠ آزربايجان از نيمروز به کردستان ( استان ارويال ) ايران و اراک عجم ( ماد ) و اباختر به کردستان ترکيه و ارمنستان ترکيه ؛ از اباختر به ارمنستان روسيه و از نيمروز کفکاز که رودخانه ارس از آنجا مى گزرد ؛ ميرسد ؛ اين استان ايران از خاور به استان گيلان در کرانه درياى ( مازندران ) کاسپين مى رسد ٠
    پهنه يا اندازه يا بزرگى آزربايجان ١٠٤٨٤٠ کيلومتر چهار ( ميربع )
    است در سده هفدهم ترسايى زيان هاى فراوانى از سوى ترکان بر آزربايجان رسيده است ٠## در اين فرهنگنامه چنانکه پيشتر نيز بنچاکى از فرهنگنامه برتانيکا آورديم از آنجا ک شدنى ( ممکن ) نبود سخنى از مردمى بنام آزربايجانى و زباتى باين نام يا خنيايى بنام آزربايجان در کفکاز نوشته نشده است ٠
    اين فرهنگنامه از زبان ترکى در کفکاز بنام تاتار نام برده است ؛ که در فرهنکنامه بريتانيکا نيز همين نام نوشته است ( چنانکه ديديم ) در جدول زبانهاى کفکاز ديده مى شود در پوشينه دوم اين فرهنگنامه نخشهاى بنام استان با کو چاپ شده است که بيشتر سرزمين اران کنونى را در بر گئرفته است ؛ که همراه اين نسک آنرا مى بينيد ٠
    در باره # اران # در اين فرهنگنامه سخنى نوشته نشده است ولى درباره آلبانيا نوشته شده است که ؛؛ البانيا نام سرزمينى باستانى است در باختر و نيمروز کفکاز که رودخانه کروس ( کور يا هملان کورس ) مرزان بوده است ٠ باشندگان اين سرزمين مردم کنونى نيمروز داغستان ( داهستان ) و شيروان مى باشند #
    درباره نژاد مردم آلبانيا اين فرهنگنامه گفتگويى به ميان نياورده ولى در فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١٠ نژاد البانيان را از چادر نشينان گزگى و جدا از گرجيان گمان کرده اند ٠
    ٢- در اين فرهنگنامه چنانکه ديديم از ارمنستان روسيه وارمنستان ترکيه شده است که در آن تاريخ چنين سرزمين هايى بوده اند ٠ اگر در آن تاريخ آزربايجانى آن سوى ارس بود مانند همين ارمنستان ها سددرسد نام انها نوشته مى شد ٠
    ٣- در اين فرهنگنامه خوانديم که سرزمين آزربايجان از اباختر به رودخانه ارس ميرسد ؛ اين سخن بخوبى هويدا مى سازد که در آن سوى ارس آزربايجان نبوده است ٠
    ٤ - درباره کفکاز خوانديم که اين بخش از روسيه داراى پهناى اباخترى ٥ ؛٣٨ ژوگرافى است ؛ اگر به فرهنگنامه هاى پس از ١٩١٨ نگاه کنيم که نمونه اى خواهيم آورد خواهيم ديد که اين رده زمين شناسى را پس از اين تاريخ به نام آزربايجان شورى نوشته اند ؛ ( درجه جغرافيايى يا اندازه جغرافيايى )
    ؛ از اين نوشته بخوبى مى توان دانست که در کفکاز هرگز جايى بنام آزربايجان نبوده است ٠
    چيزى که نامى در فرهنگنامه چاپ ١٨٩٠ برده نشده بود ؛ در فرهنگنامه چاپ ١٨٩٠ ديديم ٥؛ ٣٨ رده پهناى اباخترى را در ان فرهنگنامه براى کفکاز نوشته بودند ؛ي در جايى که اين اندازه امروز از آن سرزمينى است که نادرست اانرا # آزربايجان کفکاز مى نامند اين اندازه بخوبى به ما مى گويد که پس از سال ١٩١٨ سرزمين کفکاز دارنده نامى شده که درست در جايى نشست که در گزشته بود ولى هرگز نام ؛؛ آزربايجان نمى داشت ٠
    بيگمان هرگاه روسيه ى پادشاهى را مانند روسيه کمونيستى ( شوروى ) سرزمينى بنام آزربايجان بود بايستى که بنام آزربايجان روس ؛از آن نام برده مى شده در جايى که چنين چيزى نه در اين فرهنگنامه و نه در هيچ نوشته اى در جهان بيش از سال ١٩١٧ نوشته نشده است ؛ اين گونه نوشته ها را که آزربايجان را دردو بخش بالا و پايين ؛ ارس نشان ميدهد در نسکهاى پس از سال ١٩١٧ مى بينينم ٠
    چنانکه روسيان تا سال ١٩٩١ وارونه پيش از ١٩١٧ ودر کفکاز از جايى بنام آزربايجان کمونيستى بنام يکى از جمهورى هاى خويش خبر ميداند ٠ دجاى بسى دريغ و افسوس است از اينکه نام پاک آزربايگان بازيچه پتيارگان شده است تا کام و خواست نام سازان برايد مايه آن شود که نام راستين اران پنهان بماند؛ تا ٓانگاه که بنوشته بارتولد دانشمند روسسى زمان نياز به ا؛ٓن فراسد !؟
    بارتولد ٠٠ هرگاه نياز باشد نامى برگزيد که سراسر جمهورى را در خود بگيرد ؛ در آن زمان مى توان نام اران را برگيرد !؟
    اينک بپردازيم به پاسخ پرسش که در آغاز اين بخش پرسيده بودم ؛ چرا چه نيازى با بيکار بوده ؟ خواسته ى نگزاران چه بود ؟ چه کسانى چنين کار را کردند ؛ فرنود ( دليل ) چه بود ؟ و افزون برانکه بارتولد گفت که نام آزربايجان پس از ١٩١٧ در کفکاز رفته بکار رفته آيا بنچاک ديگرى افزون برگفته ى دانشمند روسى بارتولد ؟
    پاسخ پرسش نخست را ميتوان در فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩٢٢ پوشينه ٣٠ برگ ٣٣٥ جست ؛ در جايى که زير نام جمهورى آزربايجان که تا پيش از اين ودر چاپ فرهنگنامه در ١٩١٠ نامى از آن نبود ديدههه در پاسخ پرسش اينکه چه کسانى چنين نامگزارى را انجام دادند ٠
    بريتانيکا در باره جمهورى آزربايجان مى نويسد ٠ # جمهورى آزربايجان # تا سال ١٩١٧ دارنده زيست سياسى نمى بوده است ٠آزربايجان دارنده تاريخ و راه و روش هاوشى ونژادى نيز نمى بوده است ٠ نام آزربايجان هرگز براى ناميدن اين سرزمين بکار نمى رفته است ٠
    از شش فرماندارى کفکازى روسيان ؛ بادکوبه کناره هاى درياى کاسپين و اليزابت پل در ١٩١٧ به يکديگر پيوستند و نام پارسى آزربايجان يافتند ! داده شدن نام آزربايجان به اين کشور نوزاد از سرداشتن آماج سياى بود زيرا که جمهورى نوزاد با اينکار مى خواست که آزربايجان کهن را که در ايران مانده بود به سوى خود بکشد ٠ افزون براين بنچاک که بخوبى گواه خواسته هاى نامگزاران اران به آزربايجان ميباشد گواه ديگرى مى آوريم که باز هم خواست نامگزاران را نشان ميدهد و گواهى ميکند که اران آزربايجان نام نداشته ؛ در اين زمينه دکتر عنايت اله رضا مى نويسد ٠ پس از تاسس حکومت مساواتيان در قفقاز سرزمين اران و شيروان جمهورى ازربايجان نام يافت ؛ مساواتيان که از ماه ژوين سال ١٩١٨ تا ٢٨ سخنى در پيرامون آزربايگان نوشته دکتر عنايت اله رضا بررسى تاريخى سال چهارم شماره ١ فروردين ارديبهشت ١٣٤٨ ٠
    و اينک سخنى درباه افسانه سازى ها درباره آزربايجان در کفکاز !
    ديديم که نام نخستين بار در ايران بدست يک ايرانى آزاده ودر ٢٢٣٩ سال پيش ازسال ترسايى ١٩١٨ ( سال روبوده شدن نام آزربايجان و بکار گرفته شدن اين نام براى اران پديد آمد ٠
    از اين پس و باز گزشتن ٢٢٣٩ سال دروغ سازان و افسانه بانان ؛ هرگاه درباره تاريخ و نام اران چيزى مى نويسد بى پروا و بى باکانه تاريخ و نام آزربايگان را بجاى آن ميگزارد که هيچ با اران پيوند ندارد اينان دانشمندان و نام آوران ايران را مانند بابک خورم دين که هرگز نه در اران بوده و نه تالاش هاى او در اران گسترش داشته را مانند گزشته ازربايگان و مانند همين نالم آزربايجان و زير آن نام به اران پيوند داده و گزشته آزربايگان و مانند نام آزربايجان و زير نام اان به اران پيوند داده و گزشته اران را هرگز نام آورى نمى کنند و گاه هم بودن يک آتشکده دربادکوبه و آتش هاى نفت و گاز بادکوبه را بهانه کرده و ميگويند ؛ ودرباره پديد آمدن نام آزربايگان خوب در اران هم آتش است و هم آتشکده ٠
    از اين روى چرا اين سرزمين نونام رانبايد به پارسى آزربايجان گفت ٠٠ و گاه وانمود ميکند که نام آزربايجان خود برگرفته شده از همين آتش مى باشد و آزربايجان جايى است که آتش در آن است پس اران هم آزربايجان مى باشد ! در اين باره بايد بگويم که در اران يک آتشکده در سوراخ خانه نزديک بادکوبه بنام آتشکده مى باشد مانند همه سرزمين اران و شهر و روستايش که نامهاى ايرانى ميدارند و آتشکده اى است که بفرمان کرتير موبد شاهنشاهى ساسانى ساخته شده است ٠ اين آتشکده نزديک پنج سده پس از پديد آمدن نام آزربايگان در ايران ساخته شده است و هيچ پيوندى با نام آزربايگان ندارد ؛ سرزمين آزربايگان دارنده ويژه ترين و کهنترين آتشکده مى بوده است که آزرگشنسب که کيخسرو شاهنشاه کيانى آنرا برپا داشته است فرهنگ زرتشتى در آزربايگان بيشتر از هرجاى ديگر ايران بوده است در جايى که ارانيان زرتشتى نبودند ٠ بويژه در زمان پديد آمدن نام آزربايگان مردم اران هرگز زرتشتى نبوده اند ٠
    اين گزشته اگر بودن آتش مايه پديد آمدن آزربايگان باشد بايد همه سرزمين ايران را آزربايگان نام ميداند زيرا که در سراسر ايران آتشکده بوده است ٠ در پژوهش هاى هرگز در سرزمين اران به نامى برنمى خوريم که نامى از آزر را بران بينيم در جايى که در سراسر اين سرزمين نامهاى اران هنوز هم به شهرو روستاى اران هنوز هم برجاست ک گواه نام پيشتر اين سرزمين است بهتر است اين مردم بدنبال تاريخ خود بروند اگر اران را به شوند بودن آتش در آن بايد آزربايجان گفت پس هرکجا کوه است بايد کفکاز ناميده و يا چون نولد آلمان در نسک تاريخ ايران و تازيان شهر زربايته در اراغ را آزرپات دانسته است پس بودن اين نام که نام آزربايگان بايد مايه آن شود که اراغ را هم آزربايگان بناميم آيا اين سخن درست به اين متلى نه مى ماند که در ايران رواج دارد ٠ يا هر گردى گردو نمى شود ! ديگر اينکه گفتيم در اران گفته و نوشته مى شود که آزربايجان سرزمين آتش است ٠ نام آزربايجان هرگز در چم سرزمين آتش نيست ٠ اين زندها ( تفسير ) من در آوردى است اگر راست مى گويند بهتر است همين نام را که به ترکى و پارسى اوتلار ديارى گويند بجاى نام کنونى ربوده شده اران بگزارند ( آنجا که توان نام سرزمين ها را دگرگون کرد ) پاسخى ديگر در اين زمينه در بولتن ايران چاپ ١٩٤٦ لندن نوشته شده است در آنجا ميباشد خاندان او نزديک سه سده براين سرزمين فرمانروايى کرده اند درست همين نوشته را مارکوارت در نسک شهرستانهاى ايران و شادروان کسروى مقالات ج ص ١٢٢ ١١٧ ( برگردان صادق هدايت در مجله هرسال هفتم برگ ١٧٣ ) نوشته است وى پافشارى کرده و ميگويد که بودن آتشکده در آزربايگان مايه پيدايش نام اين سرزمين نيست ٠ اتورپاتگان از نام سردار اتورپات پديد آمده است که برسه بخش است آتور يا اازر - پات يا پاى ( بد ) ٣ - کان يا گان پات از بن پاييدن در چم نگهبانى کردن
    متل واژه اى ايرانى پهلوى و اوستايى است در ايران هم اکنون هم در آزربايگان گيلان و اردبيل بکار مى رود متلک هم متل کوچک است که در سراسر ايران بکار ميرود مانند هرچه روميدى آسترش را هم ميخواهد ؛ برگردان اين متل يا متلک در اردبيل هرنه اوز روريرسن آسترداايستير نولدکه از شهر ى بنام بيلاپاتن در شاهنشهاهى ساسانى در خوزستلان نيز نام مى برد که نامش در پيوند با نگهبان يا پاييدن آتش بوده است ٠

    سخن: دکتر ستوده




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  4. #14
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    درباره زرتشت




    زرتشت خويشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام كرد كه خداي حقيقي جهان اهورامزدا است كه آفريدگار و پروردگار وكارساز و قادر متعال است، و ديگر هرچه خدا ناميده ميشود ديو و دشمن خدا است. او اعلام نمود كه اهورامزدا او را براي راهنمائي بشريت به سوي رستگاري برگزيده و به او مأموريت داده تا پيامهاي نجاتبخشش را به همهء مردم روي زمين برساند و راه هدايت را به همه نشان دهد، دشمنيها وجنگها و ويرانگريها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادري وهمزيستي و صلح و امنيت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پيامهايش را بدين نحو به گوش مردم ميرساند:
    «اينك من ميخواهم سخن بگويم. شما كه نزديكيد و شما كه دوريد، اگر خواهان تعليم گرفتن هستيد گوش فرادهيد و نيك بشنويد. اينك همهء شما اينها را كه من ميگويم به خاطر بسپاريد. ازاين پس بدآموزان و دروغپردازان هيچگاه با فسادكاريهاي گفتاري و عقيدتيشان حيات اخروي مردم را به شقاوت نتوانند كشيد.»
    «من دربارهء آن دوگوهر همزادي سخن ميگويم كه درآغاز آفرينش پيدا شدند. آن يك كه فضيلت بود به ديگري كه دشمنش بود چنين گفت: انديشه و عقيده و آموزش و گفتار و رفتار و انفس و ارواح من و تو هيچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چيزي سخن ميگويم كه اهورامزدا در اين زندگي به من آموخته است. هركه از شما آنچه را كه من ميانديشم واعلام ميدارم بهكار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچيزي سخن ميگويم كه براي زندگي بهترين چيز است … من ازچيزي سخن ميگويم كه آن ذات اقدس به من ياد داده است، و آن همانا سخني است كه سعادت جاويدان را براي انسانهاي ميرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتي سخن ميگويم كه برترين ذات است، و اورا ميستايم.»
    اينك سخن ميگويم با كساني كه گوش شنوا دارند دربارهء آنچه كه انسان خردمند بايد به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستايد؛ ميخواهم دربارهء رحمتي كه مشمول فروغ ايزدي است سخن بگويم- آن رحمتي كه شامل حال كساني ميشود كه خردمندانه بينديشند و راستي پيشه كنند.»
    بشنويد با گوشهايتان بهترين چيزها را. به آنها با ديدگان روشنبين ذهنتان بنگريد تا پيش از آنكه «فرجام بزرگ فرا رسد هركدامتان بتوانيد درانتخاب ميان دوراه، تصميم درست را اتخاذ كنيد وآن راهي را برگزينيد كه سعادت و خوشبختي درآن نهفته است.»
    «اينك آن دوگوهر نخستين كه همزاد بودند و در درون انسان پديدار شدند يكي بهترين و ديگري بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بين ايندو آنكس كه خردمند است راستي را برميگزيند ولي آنكه نادان است چنين نميكند. و چون اين دوگوهر در آغاز به هم برآمدند، زندگي و مرگ را ايجاد كردند؛ سرانجام، بدترين حيات براي پيروان دروغ خواهد بود و بهترين منش براي پيروان راستي. از اين دوگوهر آن يك كه خواهان دروغ بود بدترين كردار را برگزيد؛ وآنكه بهترين گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهي برتن داشت راستي را برگزيد- و چفنيناند همهء كساني كه با كردار شايسته خواهان خشنودي اهورامزدايند. درميان اين دوگوهر همزاد، ديواها (ديوان) راستي را برنگزيدند، زيرا وقتي با هم شدند به هوس هوشرفبا مبتلا گشتند و بدترين پندار را برگزيدند، و خشمگينانه جمعيت آراستند تا جهان بشريت را به تباهي و فساد بكشانند.»
    زرتشت را درسرودههايش شخصيتي با يك مأموريت جهانشمول ميبينيم كه خود را نجاتبخش بشريت معرفي ميكند و به همهء اقوام جهان نظر دارد ....
    «پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان كه فرجام نيكوكاران چه خواهد بود، تا من بتوانم همهء مردم روي زمين را به راه تو درآورم.»
    «من كه قلبم را ناظر بر روح خويش قرار دادهام، و با نيكانديشي يكي شدهام، و به خوبي ميدانم كه هركار نيكي را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در راه آموزش به انسانها براي پيروي از راستي بهكار خواهم گرفت.»
    «پروردگارا ! تو به نيكان گوهر فضيلت داده آنانرا به نيروي تقوا و راستي آراستهئي، ولي بدكاران را خوئي آتشين است و ايندو از يكديگر متمايزند. همهء كساني كه گوشي شنوا دارند، اين حقيقت را درك خواهند كرد و به راه تو در خواهند آمد.»
    «پروردگارا ! آيا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من ياد خواهي داد كه چگونه ميشود براي هميشه راه راست و نيكانديشي را در پيش گرفت؟.»
    زرتشت را درخلال گاتا انساني مييابيم كه نه تنها به انسانها بلكه به همهء آفريدگان عشق ميورزد و نه تنها براي انسان بلكه براي همهء موجوداتف روي زمين خواهان آسايش است. او انسان را موجودي خيرگرا و شرستيز ميداند و تصريح ميكند كه انسان ذاتا نيكانديش و عاشق راستي و عدالت است. زرئشت اساس تعاليمش را بر روي محبت به آفريدگان اهورامزدا قرار داد و مسئوليت اول وآخر انسان را همزيستي مسالمتآميز با هم و حمايت رودخانه وكشتزار و درخت و جانوران اهلي اعلام كرد، و بنابرآن هرگونه تعدي به انسان و حيوان و محصولات و آباديها را شديدا نكوهيده آنها را اعمال كساني ناميد كه از ديواها فرمان ميبرند تا خوشبختي را از مردم بگيرند و جهان را تخريب كنند....
    به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خويش بيگانه ميسازد نيروي ديومنشي است كه به درون انسانهاي كجانديش حلول ميكند و آنها را به ديوهاي خشمآور و تبهكار وآزمند و كينهورز مبدل ميسازد. اين نيروي ديومنش كه «اَنگرَهمَنيو» (منش خبيث) نام دارد ازآغاز آفرينش با بشر زاده شده؛ همانگونه كه «سپَنتامَنيو» (منش مقدس) نيز با او زاده شده است. انگرهمنيو همواره انسان را به سوي بدي و فساد سوق ميدهد، و سپنتامنيو اورا به طرف نيكي و عدالت رهنمائي ميكند. انسان خردمندي كه از سپنتامنيو پيروي كند و نيكوكاري پيشه سازد و با كار وكوشش خود جهان را آباد كند، خدا ازاو خشنود ميشود و در زندگي اخروي خوشبختي ابدي به او عطا خواهد كرد؛ ولي بيخردي كه تابع انگرهمنيو شود و با پيروي از فرمان ديواها بدكرداري پيشه كند و امنيت وآرامش مردم را از بين ببرد، در آخرت به بدترين كيفرها و عذاب جاويدان گرفتار خواهد آمد....

    خير و معروف- بنا بر تعاليم زرتشت- عبارتست از: عشق به خدا و ستايش او؛ دوست داشتن همهء آفريدگان اهورامزدا به ويژه انسانها كه بندگان اويند، و حتي محبت حيوانات اهلي و كشتزار و باغستان و رودخانه؛ تلاش براي آبادكردن جهان با كشاورزي و دامداري و خانهسازي و توليد مثل و آبادكردن شهرها و روستاها؛ همزيستي و صلح با همگان و خودداري ازخشم و جنگ و ستيز؛ راهنمائي وكمك به ديگران در انجام كارهاي نيك؛ تلاش خستگيناپذير براي نشر راستي و براندازي كژيها؛ وكوشش براي خوشبخت كردن ديگران.....
    زرتشت به اين حقيقت توجه دارد كه خيروشر در اين جهان درهم آميختهاند وانسان همواره در معرض كجآموزي نفسف اَماره است و درموارد بسياري براي انسانهائي كه بسبب كجرويهائي از فطرتشان بريدهاند تشخيص خير ازشر دشوار بنظر ميرسد. لذا به انسان تعليم ميدهد كه قلبش را ناظر بر اعمالش بگمارد و همواره خشنودي اهورامزدا را در مد نظر قرار دهد و جميع رفتارها و گفتارهاي خود را با ميزان راستي بسنجد و آنكه با راستي هماهنگ است انتخاب كند، و ديگري كه با راستي ناسازگار است فرونهد، و بداند كه تنها راه رستگاري آنست كه انسان همواره در هر عملي نيت خير (انديشهء نيكو) داشته باشد....


    دين در تعاليمف زرتشت مجموعهئي از اعمال و رفتارف انساني درارتباط با انسانها و با پيرامون است، به گونهئي كه درجهت آبادسازي جهان وخوشبختي انسانها باشد. اين مجموعهء اعمال و رفتار را زرتشت در سه عبارت خلاصه كرده است: پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك (هرسه درجهت خوشبختي جامعهء بشري). كشاورزي و خانهسازي وآباد كردن جهان و اجراي عدالت درميان انسانها درتعاليم زرتشت ركن اصلي دين را تشكيل ميدهند. يعني دين عبارتست از مجموعهء كارهاي نيكو كه به خود و ديگران سود ميرساند و پرهيز از تمام كارها و گفتارهائي كه به خود و ديگران زيان ميرساند....
    او... فضايل را به صورت ملكوتي مجسم ساخته است كه بارگاه اهورامزدا را احاطه كردهاند و ارادهء خدا را در جهان به اجرا در ميآورند. به اين فضايل- كه صفات ربوبياند- انسان ميتواند دست يابد و به وسيلهء آنها به كمال برسد. زرتشت اين فضايل را به گونهئي مطرح ساخته است كه گوئي ميخواهد مراحل طي طريق كمال را به انسان تعليم دهد. يعني تعليم ميدهد كه انسان اگر ميخواهد به رستگاري برسد بايد از صفاتي پيروي كند كه مخصوص خدا است، و بكوشد كه با پيروي از اين صفات، خودش را خداگونه سازد و در همهء امورش در پندار وگفتار و رفتار همچون خدا باشد. اين فضايل عبارتند از: وفهومنه ، اَشا ، خشَترَه ، آرمَئيتي ، هائوروَتات ، اَمفرتات ، و سراوشه .
    1-وهومنه از «وهو» يعني خوب، و «منه» يعني منش تركيب يافته است؛ وميتوانيم آنرا «حق»، «نيت خير» و «منشف نيكو» معنا كنيم. اين صفت، كه بعدها درآئين مَزدايَسنا بصورت اصل «پندار و گفتار و رفتار نيك» تعليم داده شد، سرآمد همهء فضايل است. وهومنه يعني انديشه و عمل نيكو، عشق به خالق و محبتف مخلوق، مهرورزي و ايثار. اينها معناهائي است كه از مطالعهء گاتا قابل درك است. اگر بخواهيم معادل عربيف وهومنه را بنويسيم واژهء «رحمان» دقيقترين معادل وهومنه است. وهومنه جلوهء رحمتي است كه شامل نيكان ميشود و هديهئي است كه اهورامزدا به نيكان عطا ميكند. كسيكه با جان و دل به وهومنه بگرود، هيچگاه ديوهاي رشك وخشم وآز و غرور و شهوت به او نزديك نخواهند شد. وهومنه سبب ميشود كه انسان انديشه وگفتار و رفتار وكردار نيكو پيشه كند و درهيچ شرائطي انديشهء بدي به ذهن خود راه ندهد. خلاصهء كلام آنكه هركس از وهومنه پيروي كند، هرچه بينديشد و انجام دهد حق است، و خودش نيز تجسم عيني حق خواهد بود.

    2-اشا عدل و برابري ودرستي و راستي، و استواري درپيمان است. كسيكه نيكمنش باشد، در پاداش اين نيكمنشي از فضيلت اشا برخوردار ميگردد و به نيروي اشا بر بدي غالب ميآيد. اشا هميشه با وهومنه همراه است، و سبب ميشود كه انسانف نيكمنش همهء اعمالش را با ميزان عدل بسنجد و جز راستي پيشه نكند. به همين خاطر انسان وظيفه دارد خودش را با اين صفت مفتَحَلي سازد و همواره دادگر و عادل باشد و در همهء كارهايش توازن داشته باشد تا از انحراف و ستمگري مصون بماند و بتواند به بهترين وجهي به انسانها خدمت كند وجهان را آباد سازد. ازطرف ديگر كسيكه از اشا پيروي كند و دادگر و درستكردار باشد خود به خود از وهومنه نيز برخوردار گشته نيكمنش خواهد شد.

    3-خشتره عبارتست از ثبات و استواري درانجام كارهاي نيكو و رهبري ديگران بسوي خير و كمالات انساني. اگر بخواهيم امروز عبارتي معادل خشتره را در فرهنگ خودمان بيابيم، اين واژه دقيقا معادل «ولايتف الهي» است. خشتره هميشه با وهومنه و اشا همراه است؛ يعني رهبري و حاكميت بايد مبتني بر خيرخواهي و انساندوستي و عدالت باشد. يكي از معناهاي خشتره سلطنت بمعناي سلطه برخويشتن و بر جهان است. همين صفت است كه برخي ازكاويهاي درستكردار باستان بر خودشان اطلاق كرده بودهاند، و ما برخي از شاهان باستان را با همين صفت ميشناسيم. اين لفظ است كه بعدها درپي تحولاتي به شكلهاي «خشتريته» و «خشايتيه» و «خسرو» و «اخشيد» و «افشين» درآمد، و عامترين تلفظي كه از آن شده است و تاكنون هم ميشود، «شاه» است؛ وچنانكه ميدانيم همهء اين واژهها در فرهنگ ايراني ايحاكنندهء تقدسي آسماني است. درگاتا آمده است كه به ياري خشتره و وهومنه انسان با دروغ ميجنگد و آنرا نابود ميسازد. يعني اين فضيلت باعث ميشود كه انسان درراه اجراي خواست خدا و آبادكردن جهان و خوشبخت كردن انسانها و مبارزه با ديوان، ترديد به خود راه ندهد و سست نشود و از ناملايمات نهراسد، و با يقين به درستي راه خويش استوارانه پيش رود. كسيكه از صفت خشتره برخوردار گردد ميكوشد كه نيروي خويش را در راه اصلاح ديگران بهكار گيرد و با بدي بستيزد و زمينههاي خوشبختي و آسايش و آرامش همگان را در جهان فراهم سازد. اينكه درفلسفهء سياسي ايران باستان دين و دولت را دوهمزاد ميدانستهاند كه هيچكدام بدون ديگري نتوانست بود از همين اصل نشأت گرفته است. يعني خير و صلاح وآسايش وآرامش و برادري و صلح كه هدف كلي دين است زماني تحقق خواهد يافت كه يك حاكميت پارسا و خيرانديش و درستكردار و دادگر برسر كار باشد و مردم را از بدي بازدارد و به سوي نيكي سوق بدهد.

    4-آرمَئيتي خصلت فروتني و پارسائي، و رهائي ازتعلقات دنيوي است. كسيكه ازآرمئيتي پيروي كند و با او وحدت يابد، چون در راه خدا به كاميابي برسد، فريفتهء موفقيتهاي خود نگردد، و خودبين و خودپسند نشود، وهمهء توان خويش را ايثارگرانه درراه خدمت به خلق بهكار گيرد. يكي از معناهاي آرمئيتي، اطمينان خاطر و رضايت كامل است. اين اطمينان به معناي آرامش وجدان، قناعت مطلق، آزادي از تعلقات دنيائي، وآرميدگي- به مفهوم فروتني و افتادگي و خاكينهاد بودن- است. همهء اين خصلتها را انسان از آرمئيتي به دست ميآورد. آرمئيتي به انسان كمك ميكند كه در انتخاب راه درست از تزلزل و دودلي بيرون آيد و براي اتخاذ راه درست تصميم درست را اتخاذ كند.

    5-هائوروَتات سلامت رواني و جسمي است. انسان مؤمن بايد بكوشد تا ازآن برخوردار باشد تا بتواند با نيروي كافي با بدي بستيزد و نيكي را گسترش دهد؛ زيرا انسان ناسالم قادر نخواهد بود درست فكر كند و درست عمل نمايد. اينكه عقل سالم در بدن سالم است به صورت يك مثل همهفهم و همهجائي در ميان همهء اقوام و ملل وجود دارد. تصميم درست اتخاذ كردن و درست عمل كردن تنها در صورتي براي انسان ميسر است كه از سلامت جسمي و روحي برخوردار باشد. اين صفت را هائوروتات به انسان ميدهد. ازاين جنبهء تعليم زرتشت نتيجه ميشود كه انسان مؤمن بايد همواره مواظب سلامت جان و تن خويش باشد تا بتواند با بديها مبارزه كند و در راه گسترش نيكيها و رضاي خدا حركت كند.

    6-سراوشه به معناي الهام غيبي، نداي وجدان، دلآگاهي و روشني قلب است. اين عبارت امروز به صورت «سروش» تلفظ ميشود. كسيكه از فضايل بالا پيروي كند و با آنها يكي شود دلش به نور حق روشن ميگردد و حقايق را به درستي درك ميكند و از الهام غيبي حق برخوردار ميگردد و بندگان خدا را به بهترين نحوي به سوي سعادت راهنمائي ميكند. با اين تعبير، سراوشه فضيلتي است كه سبب عصمت انسان در برابر بدي ميشود؛ و به تعبير ديگر، نوري است كه همواره روشنگر راه انسان درراه رسيدن به نيكيها است؛ و وجدان بيدار وآگاه انسان نيكانديش است كه همواره راهنماي او درراه نشر نيكيها و مبارزه با بديها است، و به او كمك ميكند كه در هرلحظه بدي و نيكي را به درستي تشخيص بدهد و به اشتباه نيفتد و وظيفهاش را به درستي انجام دهد.

    7-امرتات كمال وجاودانگي و بيمرگي و ابديت است. كسيكه نيكانديش و نيكمنش و خدادوست و مردمدوست و دادگر و راستكردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ايثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است، و ذات كاملي است كه سزاوار برترين مقامها در سراي آخرت و همنشيني با اهورامزدا است. انساني كه پندار وگفتار وكردارش نيك باشد، زماني به بيمرگي و جاودانگي ميرسد كه از اين زندان خاكي برهد و به عالم ملكوت رهسپار گردد. انسانهائي كه از صفات ملكوتي برخوردار باشند پس از اين زندگي در جوار اهورامزدا در سعات جاويدان خواهند زيست و هيچ مرگي نخواهند داشت. چون فرجام همه مرگ است، انسان بايد بكوشد كه با برخورداري از همهء صفات عالي ربوبي، خودش را خداگونه سازد تا شايستگي جاويدان شدن و همنشيني با اهورامزدا در سراي آخرت را پيدا كند. در گاتا تصريح شده است كه زندگي جاويد و بهترين پاداشها از آن كسي است كه از وهومنه، اشا، خشتره، و آرمئيتي پيروي كند.

    درميان فضايل ملكوتي، وهومنه سرآمد همه و «افم الفَضائل» است. اهميت اين فضيلت بقدري است كه در موارد بسياري در گاتا همراه با اهورا ذكر شده است، و اين بدان مفهوم است كه همانگونه كه اهورامزدا خير محض است، وهومنه نيز خير محض است. اين صفت درعربي معادل «رحمان» است كه يكي از نامهاي خدا است، وهمانگونه كه «رحمان» از الله جدا نيست، وهومنه نيز نزد زرتشت از اهورامزدا جدا نيست. در برابر وهومنه، دروج (دروغ/ بدخواهي) قرار دارد كه سرآمد همهء رذيلتها و «افم الر َذائل» و شر محض است و همهء بديها از آن سرچشمه ميگيرد. دروغ در گاتا با ديوا مترادف آمده است، و زرتشت ميخواهد تعليم بدهد كه دروغ يك ديو پليد است كه باعث همهء بدبخيتهاي بشري است. چونكه استقامت جامعه منوط به استقامت رهبري است، وقتي رهبري نيكمنش نباشد و پيرو دروغ باشد، جامعه را به فساد و تباهي ميكشاند و براي مردم بدبختي و درد و رنج ميآورد؛ زيرا كارهائي را كه انجام ميدهد با دروغ و فريب، براي عوام نادان زيبا جلوه ميدهد و با ادعاي اينكه هدفش خوشبختي مردم است، مردم را به اطاعت از خود ميكشاند، ولي او درواقع خواستار متاع دنيا و جمع ثروت است، و در اين راه از انجام هر جنايتي دست برنميدارد، و همواره مردم را در رنج ميدارد....

    زرتشت در سالهاي فعاليتش مريدان و شاگردان و ياران مخلصي را پرورده بود ... اين شاگردان پس از او سرودههاي آسمانيش را كلمه به كلمه و حرف به حرف ازبر كردند و مجموع آنها را گاتا نام دادند....
    گروههاي انساني اسكانيافته دردرون فلات ايران كه به تعاليم زرتشت ميگرويدند، بسياري از باورهاي ديني كهن خود را حفظ كردند و با تعاليم زرتشت درآميختند و به آنها نام دين زرتشت دادند. تا حوالي قرن ششم قم در ايران يك دين همگاني شكل گرفت كه نام زرتشت را در سرلوحهء خويش داشت، و دين مَزدايَسنا (مزداپرستي) نام گرفت. اين دين كه مايههاي اصليش را از تعاليم زرتشت گرفته بود، شاخ و بالش را عناصر عقيدتي اديان كهن ايراني تشكيل ميداد. رهبران ديني ايران (مغان)، به مرور زمان آموزشهاي تازهئي برتعاليم زرتشت افزودند و به مَزدايَسنا غنا بخشيدند.
    آموزشهاي مغان كه به زرتشت منسوب ميشد و تعاليم آسماني تلقي ميگرديد، به تدريج به گاتاي زرتشت افزوده شد، و يك مجموعهء واحدي را به وجودآورد كه اَپَستاك (اصول مقدس) ناميده شد. اپستاك كه بعد به صورت
    لفظهاي ابستا و اويستا و اَوفستا درآمد، اساس دين ايراني را تشكيل داد و كتاب مقدس ايرانيان درطول تاريخ شد.

    ( تلخيص از مقاله دكتر امير حسين خنجي )





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  5. #15
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آتش "پرستش سو" يا قبله در آيين زرتشتی

    "اي نمازگزار ، نمازت را ، نيايشت را با دل پاک و روشن به آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشنايي که قبله گاه و پرستش سوي خود کرده اي پرتويي از روشني جاودان است که خداوند در دل مردمان نهاده است ."

    پيروان آيين زرتشت که خود را مزديسني يعني پرستندگان مزدا (خداوند) نيز مي گويند در نيايش هاي خود با تن و رواني پاک ، رو به سوي " روشنايي" ، خداوند را سپاس گفته و نيايش مي کنند . زرتشتيان به گاه نيايش ، زندگي سرشار از آسايش و بهروزي را براي نيک انديشانف روزگار ، آرزو مي کنند و آتش را در کنار سه عنصر ديگر آب و خاک و هوا گرامي مي دارند و از آتشکده ها به نشانه ي مهر و پاکي در محل زندگي خود ، پاسداري مي کنند . آنان از روشنايي آتش ، همانند نورهاي ديگر ، به عنوان پرستش سو (قبله) به هنگام نيايش بهره مي گيرند . آتش بزرگترين پاک کننده است و در عين حال نوراني ترين عنصر است و آن را سمبل اهورا مزدا ميدانند .

    ايرانيان از سال ها پيش ، آتش را به عنوان نماد موجوديت خود يا به عبارتي پرچمي براي هويت ملي خود در نظر داشتند و به آن افتخار مي کردند . زيرا آتش از بين برنده ناپاکي ها و روشن کننده ي تاريکي هاست . گرما و انرژي آتش ، چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد . آتش دروني انسان است که انديشه او را به خرد بي پايان اهورايي پيوند مي زند . بنابراين زرتشتيان به پيروي از نياکان خود همچنان آتش را گرامي داشته ، از روشنايي آن به عنوان قبله به هنگام نيايش بهره مي گيرند . اگر زرتشتيان رو به سوي نور دارند و آن را پرستش سو مي دانند ، براي نزديک شدن به اهورامزدا ، پروردگار و آفريننده کل است که خود سرچشمه ي همه نورها(شيدان شيد) است .

    به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگي و جوش و خروش و اراده و پايداري مي بخشد و دل دينداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبک و شاد و خرم مي گردد و پرتو آن به نسبت ايمان و اخلاص ستايندگان بر دل ايشان مي تابد و انوار تسلي و اميدواري ، کانون دل آنها را روشن مي گرداند .

    دلبستگي و اعتقاد و احترام خاص ايرانيان به آتش موجب شده که برخي به غلط چنين بپندارند که آتش نزد ايشان جنبه الوهيت دارد و لذا ايرانيان را آتش پرست بيانگارند .

    فردوسي در اين باره مي گويد:

    بدانگاه بد آتش خوبرنگ چو مر تازيان را مهراب سنگ

    مپندار کآتش پرستان بدند پرستنده ي پاک يزدان بدند

    برخي از اقوام سامي نيز آتش را مقدس مي شمرده اند . به روايت تورات در کوه تور ، "نور خدا" به صورت آتشي بر موسي تجلي کرد و "يهوه" يا خداي موسي ، با زبانه ي آتش با موسي سخن گفت . آتش بر ابراهيم خليل گلستان شد . موسي را خاله اش ، در کودکي ، در تنور مخفي کرد و چونن ندانسته تنور را آتش کردند ، ديدند موسي در تنور نشسته است و آتش گرد او مي گردد بي هيچ زيان و گزند .

    "درود و ستايش به تو ، اي آتش اهورامزدا ، مي ستايم اين روشني پاک و درخشان را اينک که به ما آشکاري ، توان و نيرويمان بخش تا بهترين انديشه و گفتار و کردار را داشته باشيم . ياريمان ده که با بدي و زشتي و دروغ پيکار کنيم . روان را پالوده گردان از بدي و راه بي فرجام تا شايسته ي پرستش اهورامزداي بزرگ باشيم




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  6. #16
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    زرتشت دين ايرانيان


    دكتر اميرحسين خنجی

    در زماني از تاريخ كه ايران در گيرودار زايش يك نوزاد تمدني بود كه قرار بود درآينده تمدن شكوهمند ايران هخامنشي شود «زَرَت‌اوشترَه پسر پوروش‌ اسپَه» از خاندانف «اسپيتامَه» در خوارزم (شمال ازبكستانف كنوني) ظهور كرد. زَرت‌اوشترَه بمعناي شتر زرين است. شتر در خوارزم و بيابانهاي آسياي ميانه يك حيوان بسيار مفيد به شمار ميرفت زيرا سواري بود، باركش بود، شير براي تغذيه ميداد، از گوشتش تغذيه ميشد، از پشمش پوشاك و چادر ساخته ميشد، و از پوستش فرش و سپر و ابزار ميساختند؛ و به اين علتها انسانها براي شتر ارج و منزلتي قائل بودند، و براي فرزندانشان اسم شتر را با پسوندهاي زيبا برميگزيدند، و يكي از اين نامها «زرت‌اوشتره» (شتر زرين) را پوروشاسپه براي فرزند خويش برگزيده بود. اسب نيز چون يك حيوان سودمند بود، نام فرزندانشان را به آن پيوند ميزدند. نامهائي كه پسوند «اسب» دارند (ويشت‌اسپه، اورونت‌اسپه، جام‌اسپه، پوروش‌اسپه، كرش‌اسپه)، همه منسوب به اسب هستند. براي گاو نيز آريائيان احترام خاصي قائل بودند، زيرا هم شير ميداد، هم زمين را شخم ميزد هم بار ميبرد هم ازگوشتش تغذيه ميكردند هم از پوستش پوشاك وكفش و فرش ميساختند. از اينرو براي انتخاب نام فرزندانشان انتساب به گاو نيز ميمون و خجسته تلقي ميكردند، و ما در ايران به نامهائي برميخوريم كه با نام گاو پيوند خورده است؛ از اين جمله است گائوماتا كه نام معروفترين اصلاح‌طلب تاريخ باستان است. گائومادپان نام يك ايراني نامدار مدينه دردههء سوم هجري است كه نامش را درجريان ترور خليفهء دوم- عمر- ميشنويم. چونكه سگ درميان ايرانيان يك جانور پسنديده بود برخي از نامهاي ايراني به اين جانور نيز منسوب است، و ما نام «اسپَكه» (سگ) را در ميان نامهاي فرمانروايان ايراني قبائل اشكيدا (اسكيت) در شمال آذربايجان مي‌يابيم. وقتي مجموعه‌ئي از اين نامها را در كنار يكديگر بگذاريم، ديگر ديدن اينكه نام زرتشت با شتر پيوند دارد هيچ شگفتي را براي ما ايجاد نميكند، و به راحتي ميتوانيم قبول كنيم كه زرت اوشتره به معناي شتر زرين است و معناي ديگري ندارد، و لازم نيست كه- همچون استادان پورداوود و آذرگشسپ- خيال كنيم كه چنين نامي نميتواند براي پيامبر بزرگ ايرانيان برازنده باشد، و بيهوده در تلاش برآئيم كه معناي ديگري را براي آن بيابيم.
    پژوهشگران تاريخ ايران باستان دربارهء تاريخ و محل ظهور زرتشت اتفاق نظر ندارند؛ گاه ويرا تا ششهزار سال ق‌م به عقب ميبرند، وگاه اورا معاصر داريوش بزرگ ميدانند. در اوستاي بازنويسي شده در عهد شاپور دوم ساساني (قرن چهارم ميلادي) زرتشت را بنا بر روايات مغان آذربايجان اهل آذربايجان دانسته‌اند و زمان او را قرن هفتم يا ششم ق‌م ذكركرده‌اند. البته اين روايت نميتواند درست باشد؛ زيرا بي‌ترديد زرتشت متعلق به دوراني بسيار دورتر ازاين تاريخ بوده و به زماني تعلق داشته كه هنوز مهاجرت آريائيان به درون ايران آغاز نشده بوده است. محققان عقيده دارند كه لهجه‌ئي كه گاتاي زرتشت به آن سروده شده از لهجه‌هاي دوران بسيار دورتر اززمان مادها است؛ و آباديها و وقايعي كه در گاتا ازآنها نام برده شده نشان ميدهد كه وقايع مربوط به زرتشت درشرق فلات ايران اتفاق ميافتاده است. ايرانيان از قرن نهم ق‌م به بعد در غرب فلات ايران با دولتهاي عيلامي و آشوري آشنائي داشته‌اند، و اگر آنگونه كه روايات مغان آذربايجان ادعا كرده زرتشت از اهالي آذربايجان ميبود، اصولا او نيز ميبايست از تمدن آشوري داراي اطلاع وافي ميبود، و در چنين صورتي حتما ميبايست اثر اين آشنائي در كتاب او بازتاب مي‌يافت. روايات مغ‌ها زمان زرتشت را تا قرن ششم ق‌م به جلو آوردند، و اين زماني بود كه دولت ماد در اوج شكوه بود، و زرتشت نيز بنا بر اين رواياتف نادرست در سرزمين اصلي دولت ماد زندگي ميكرد. اگر چيزي از حقيقت در اين روايات نهفته بود اصولا ميبايست زرتشت در سروده‌هايش به دولت ماد و شاه ماد اشاره ميكرد؛ در حاليكه اصلا چنين چيزي وجود ندارد و درسخنان او هيچ نشانه‌ئي از تشكيلات سياسي زمان ماد به چشم نميخورد. زرتشت از حكومتگران ايراني با صفتهاي «كاوي» و «كرپن» و «اوسيج» ياد ميكند، و تنها فرمانرواي مقتدري كه او ازوي نام برده است ييما فرزند وي‌وَنگهان (جمشيد فرزند هوشنگ) است كه به دورانف ماقبل مهاجرت آريائي‌ها به هند تعلق داشته است. او از ييما به گونه‌ئي ياد ميكند كه گوئي اندكي پيش از او مي‌زيسته و او خانواده‌اش را مي‌شناخته است. نام آبادي‌هائي هم كه زرتشت درگاتا آورده به هيچ‌وجه دررديف نامهائي كه درسلطنت مادها وجود داشت نميگنجد. روايات سنتي كه ميگويند كه زرتشت از آذربايجان به شرق كشور مهاجرت كرد ازنظر تاريخي هيچ اعتباري نميتواند داشته باشد. خود زرتشت تصريح دارد كه از آغاز كارش در خوارزم بوده و بعد هم به باختر (بلخ) رفته است؛ وچه گواهي بهتر ازگواهي خود زرتشت است؟. منطقهء ظهور زرتشت چنان از غرب ايران و از ميانرودان وآسياي صغير به دور بوده كه هيچ نامي از اقوامي كه در اين سرزمينها ميزيسته‌اند به آن منطقه نرسيده بوده است. در اواخر هزارهء دوم ق‌م تنها ارتباطي كه مردم نواحي غربي فلات ايران با شرق فلات داشته‌اند روابط عيلاميها با آن ناحيه بوده كه كاروانهاي بازرگاني‌شان تا دوردست‌ترين مناطق شرق فلات ايران ميرسيده و ساخته‌هاي تمدني آنها را به آن مناطق حمل ميكرده است. زرتشت حتي وقتي ميخواهد از كشور عيلام ياد كند از آن به عنوان «اقليم هفتم» و «خوانيرَث» نام ميبَرد و اشاره ميكند كه درآن سرزمين بي‌عدالتي حكمفرما است و فرمانش دردست انگره‌منيو است، و حاكمانش پيرو انگره‌منيو هستند. او كاويهائي كه درصدد تشكيل اتحاديه جنگها به راه مي‌افكندند را به شاهاني تشبيه ميكند كه در خوانيرث زندگي ميكردند و اهورامزدا را نمي‌شناختند و ديواپرست بودند:
    «شما ديواها ازجنس انگره‌منيوايد وكسانيكه ستايشگر شمايند نيز چنينند. شما ديرزماني است كه در خوانيرث دست به كارهائي ميزنيد كه برهمگان معلوم است. شما فرمان ميدهيد وآنها كه توسط شما قدر و منزلت يافته‌اند بد ميكنند و از فرمان اهورامزدا و درستكرداري دوري ميجويند. شما مردم را ازخوشبختي دور داشته‌ايد؛ زيرا كه انگره‌منيو شما وگرهماهاي فرمانبر شما را از نيكيها دور ميدارد و به سوي پيروي از دروغ ميرانَد تا بشريت را به نابودي بكشانيد».
    نام سرزمينهائي كه در اوستا آمده هيچكدام در اسناد تاريخي وجود ندارد و بي‌ترديد تا قرن ششم ق‌م اين نامها به مرور زمان تغيير يافته بوده است. حتي از اقوامي چون «سَكا» و «داهَه» كه در قرن هفتم ق‌م قبائل نيرومندي بودند كه اولي درناحيهء سيحون ودومي در غرب خوارزم و بيابانهاي شرق درياي خزر سكونت داشتند در سروده‌هاي زرتشت هيچ خبري نيست؛ و او به جاي سكاها از قوم «تورَهيا» (توران) سخن ميگويد. تورَهيا آن بخش از آريائيان بودند كه درقرنهاي بعدي قبائل سكائي ازآنها منشعب شدند، و بخشي ازآنها مدتها بعد به درون فلات ايران مهاجرت كردند و ناحيهء «سيستان» (سكستان) به نام آنها شناخته شد.
    روايتهاي عهد هخامنشي روزگار زرتشت را تا 6000 سال پيش از تشكيل دولت هخامنشي به عقب برده بوده‌اند. اين روايات را كه برخي از مورخين يوناني بنابر شنيده‌هايشان از ايرانيانف آن زمان نقل كرده‌اند بهترين گواه بي‌اساس بودن روايت مغان ساساني است كه زرتشت را معاصر اواخر سلطنت ماد و اوائل سلطنت هخامنشي دانسته است. قابل قبولترين بررسيهائي كه در بارهء زمان زرتشت به عمل آمده، نشان ميدهد كه زرتشت در دوره‌ئي از قرنهاي 13/ 12 ق‌م درنواحي جنوبي درياچهء آرال درسرزمين خوارزم ظهور كرده است. يعني خاستگاه زرتشت در جنوب درياچهء آرال بوده و اوج فعاليتهاي تبليغيش در بلخ (شمال و شرق افغانستان كنوني) بوده است.






    تعاليم زرتشت


    جنگهاي دنياي باستان عمومًا جنگهاي ديني زير پرچم خدايان بود. مردم جامعه كه در اثر تلقينهاي رهبران ديني به شدت مرعوب عذاب آسماني بودند به مجريان چشم و گوش بستهء فرمانهاي حكومتگران و رهبران ديني تبديل شده بودند و با صدور فرمان جهاد در راه خدا در لشكركشيهاي تجاوزگرانه شركت ميجستند و بقصد آنكه مردم اطراف را به اطاعت فرمانرواي خويش در آورند و باورهاي ديني رهبران خويش را برآنها تحميل كنند با جان و دل٧ مردم را كشتار و غارت ميكردند. آنچه بهانهء جنگها را به دست حكومتگران تجاوزطلب ميداد چندگانگي خدايان و اختلاف باورهاي ديني بود كه به تبع آن هركدام از رهبران ديني‌سياسي گمان ميكرد باورهائي كه خودش دارد درست و باورهاي ديگران باطل است، يعني تنها خدايان راستين همانا خدايان اويند و ديگر هرچه خدا در جهان مورد پرستش است دروغين و برباطلند و بايد از جهان برافتند تا جهان اصلاح گردد. چنين توهمي هزاران سال بر جوامع بشري حكمروائي ميكرد و جنگها به راه مي‌افكند و ويرانيها به بار ميآورد وكشتارهاي دسته‌جمعي را به دنبال داشت.
    زرتشت مصلحي روشن‌بين وانساندوست و صلح‌طلب و نخستين كس درجهان بود كه به اين حقيقت توجه نمود كه اساس اختلافهاي جوامع بشري و ستيزها وجنگها و ويرانيها همانا چندگانگي الوهي و ديني است. او با انديشهء ازميان برداشتن اختلافات ديني و چندگانگي الوهي و نزديك كردن باورهاي خداپرستانهء انسانها، و به آرزوي آشنا كردن بشريت با اصول اخلاقي مورد اتفاق همگان، نهضتي را به راه انداخت كه نه تنها درجهان زمان او بلكه تا دهها قرن پس ازاو بديع و منحصر به فرد به شمار رفت. او كه مردي سخنور و شيرين بيان بود، عقائد خويش را به نحوي دلكش و زيبا و همه‌فهم به نظم درآورد و با خواندن سروده‌هاي زيباي خود به تبليغ يكتاپرستي و مبارزه با مفاسد ناشي ازتعدد اديان پرداخت. اوتأكيد نمود كه درجهان يك خداي واحد ناديدهء آسماني وجود دارد كه آفريدگار و پروردگار ومهرورز ومردم‌دوست وكردگار است؛ و جزاو هرچه را كه مردم تحت نام خدا ميپرستند و به نام آنها جنگها به راه مي‌افكنند، ديوان مردم‌فريب و جنگ‌افروزند كه بشريت را به سوي درد و رنج و تباهي سوق ميدهند.
    زرتشت خويشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام كرد كه خداي حقيقي جهان اهورامزدا است كه آفريدگار و پروردگار وكارساز و قادر متعال است، و ديگر هرچه خدا ناميده ميشود ديوا و دشمن خدا است. او اعلام نمود كه اهورامزدا او را براي راهنمائي بشريت به سوي رستگاري برگزيده و به او مأموريت داده تا پيامهاي نجات‌بخشش را به همهء مردم روي زمين برساند و راه هدايت را به همه نشان دهد، دشمنيها وجنگها و ويرانگريها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادري وهمزيستي و صلح و امنيت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پيامهايش را بدين نحو به گوش مردم ميرساند:
    «اينك من ميخواهم سخن بگويم. شما كه نزديكيد و شما كه دوريد، اگر خواهان تعليم گرفتن هستيد گوش فرادهيد و نيك بشنويد. اينك همهء شما اينها را كه من ميگويم به خاطر بسپاريد. ازاين پس بدآموزان و دروغ‌پردازان هيچگاه با فسادكاريهاي گفتاري و عقيدتي‌شان حيات اخروي مردم را به شقاوت نتوانند كشيد.»
    «من دربارهء آن دوگوهر همزادي سخن ميگويم كه درآغاز آفرينش پيدا شدند. آن يك كه فضيلت بود به ديگري كه دشمنش بود چنين گفت: انديشه و عقيده و آموزش و گفتار و رفتار و انفس و ارواح من و تو هيچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چيزي سخن ميگويم كه اهورامزدا در اين زندگي به من آموخته است. هركه از شما آنچه را كه من مي‌انديشم واعلام ميدارم به‌كار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچيزي سخن ميگويم كه براي زندگي بهترين چيز است … من ازچيزي سخن ميگويم كه آن ذات اقدس به من ياد داده است، و آن همانا سخني است كه سعادت جاويدان را براي انسانهاي ميرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتي سخن ميگويم كه برترين ذات است، و اورا ميستايم.»
    اينك سخن ميگويم با كساني كه گوش شنوا دارند دربارهء آنچه كه انسان خردمند بايد به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستايد؛ ميخواهم دربارهء رحمتي كه مشمول فروغ ايزدي است سخن بگويم- آن رحمتي كه شامل حال كساني ميشود كه خردمندانه بينديشند و راستي پيشه كنند.»
    بشنويد با گوشهايتان بهترين چيزها را. به آنها با ديدگان روشن‌بين ذهنتان بنگريد تا پيش از آنكه «فرجام بزرگ فرا رسد هركدامتان بتوانيد درانتخاب ميان دوراه، تصميم درست را اتخاذ كنيد وآن راهي را برگزينيد كه سعادت و خوشبختي درآن نهفته است.»
    «اينك آن دوگوهر نخستين كه همزاد بودند و در درون انسان پديدار شدند يكي بهترين و ديگري بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بين ايندو آنكس كه خردمند است راستي را برميگزيند ولي آنكه نادان است چنين نميكند. و چون اين دوگوهر در آغاز به هم برآمدند، زندگي و مرگ را ايجاد كردند؛ سرانجام، بدترين حيات براي پيروان دروغ خواهد بود و بهترين منش براي پيروان راستي. از اين دوگوهر آن يك كه خواهان دروغ بود بدترين كردار را برگزيد؛ وآنكه بهترين گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهي برتن داشت راستي را برگزيد- و چفنين‌اند همهء كساني كه با كردار شايسته خواهان خشنودي اهورامزدايند. درميان اين دوگوهر همزاد، ديواها (ديوان) راستي را برنگزيدند، زيرا وقتي با هم شدند به هوس هوش‌رفبا مبتلا گشتند و بدترين پندار را برگزيدند، و خشمگينانه جمعيت آراستند تا جهان بشريت را به تباهي و فساد بكشانند.»
    فلسفهء بعثت زرتشت را خودف او درگاتا چنين بيان كرده است: وقتي بسبب رفتار ناشايست ديواپرستانف مردمفريب، ستم و رنج و فساد درجهان گسترده شد و مردم دست از خداپرستي كشيده فريب ديواها را خوردند وآنها را مورد پرستش قرار دادند، گائوش اوروَن (جهان معنوي كه مادر هستي است) دست استغاثه به درگاه اهورامزدا بلند كرد و از بي‌ياوري و بي‌رهبري و بي‌حامي بودن خويش گله كرد و از اهورامزدا استدعا نمود كه كسي را بفرستد تا مردم و جهان را از دست ديواها نجات دهد و رنج و فساد را از جهان براندازد. اهورامزدا به «اشا» كه فرشتهء عدل و داد بود فرمود تا يكي از بندگان پاكدامن و نيكوكردار را از صفت عدالت و راستي برخوردار سازد و به او ياري كند كه با دروغ‌پرستان و خشم‌آوران و ستم‌پيشگان به مبارزه برخيزد. اشا عرض كرد كه چنين مأموريتي بايد به كسي سپرده شود كه نيرومند و باعطوفت و مردم‌دوست و بي‌آزار باشد، تا مردم نيك‌انديش با او همراهي كنند و در پشت سر او با تبهكاران به مبارزه برخيزند. پروردگار گفت كه يكي از بندگان پارسا و نيك‌انديش را براي انجام اين مأموريت برگزيده است و او زَرت‌اوشتره پسر اسپيتامَه است. با شنيدن اين سخن الوهي، «گائوش اوروَن» و «اشا» شاد شدند و با پروردگار عهد كردند كه با همهء توان خويش به پاكان و نيكوكاران ياري دهند و ازآنها حمايت كنند. چونكه زرتشت مردي تنها و بي‌ياور وكمتوان بود، به ‌«وهومنه» و «خشَتره» كه اولي فرشتهء نيك‌منشي و دومي فرشتهء سلطنت دادگرانه بود دستور رسيد كه زرتشت را از نيروي خويش بهره‌ور سازند و اورا درراه انجام مأموريتش ياري دهند. براي اينكه سخنان زرتشت درميان مردم نيك‌انديش مقبوليت يابد، پرودرگار به او يك بيان شيرين عطا كرد تا بتواند قلوب مردم را به شنيدن رهنمودهايش جلب كند.
    چون مأموريت هدايت بشر را اهورامزدا به زرتشت سپرد، او خود را را «زئوتا» (رهبر ديني) و «مَنتَران» (موعظه‌گر) لقب داد، و عقائد توحيديش را به طرزي دلكش و زيبا به نظم درآورد و براي آن درميان مردم به تبليغ پرداخت. او صراحتا اعلام كرد كه مأموريت دارد راه سعادت را به همگان نشان دهد، نيك‌انديشي را به همگان بياموزد، و با بدانديشان و ستمگران مبارزه كند، تا برادري و صلح درميان همگان برقرار شده ستيزه‌ها ازميان برود و دردهاي جهان مداوا شود. او تصريح كرد كه آماده است در راه نشر انديشه وگفتار وكردار نيكو و در نشان دادن راه درست به بشريت از جان خويش مايه بگذارد و تا آخرين نفس در اين راه فعاليت كند.
    ما وقتي گاتا را مطالعه ميكنيم زرتشت را انساني مي‌يابيم كه براي رنجهاي بشريت به شدت رنج ميكشد و همواره در تلاش است كه راهي براي پايان دادن به بدبختيهاي مردم بيابد و به آنان نشان دهد و همگان را به رستگاري برساند. و چون ميداند كه اين كار مشكل از عهدهء يك انسان يا حتي يك گروه از انسانها برنميآيد همواره دست دعا به درگاه آفريدگار بلند ميكند و ازاو مدد ميطلبد، و درعين حال ازاو ميخواهد كه اينهمه بدبختي و نابساماني و جنگ و خونريزي و فساد را كه درجهان وجود دارد وآسايش وآرامش را ازمردم سلب كرده است از بين ببرد. او احساس ميكند كه وظيفه دارد كه بشريت را از اين فلاكتها برهاند، ولي چنين تواني را در خودش سراغ ندارد، و مي‌بيند كه همهء زورمندان (كاويها، كرپنها، اوسيجها، گرهماها) با تمام توانشان با او مخالفت ميورزند، و ياوري از ميان انسانها براي خودش نمي يابد؛ و براي همين هم ويرا ميبينيم كه همواره در انديشهء يافتن راهي براي انجام مأموريت خويش است و از تنهائي و بي‌ياوري رنج ميكشد.
    زرتشت را درسروده‌هايش شخصيتي با يك مأموريت جهان‌شمول ميبينيم كه خود را نجاتبخش بشريت معرفي ميكند و به همهء اقوام جهان نظر دارد. در هيچ جاي گاتا نمي‌بينيم كه زرتشت حتي در يك مورد هم براي رستگاري تنها قبيلهء خودش- قبيلهء اسپيتامه- دعا كرده يا سخن گفته باشد، يا خطاب به آنان گفته باشد كه من براي رستگاري شما مبعوث شده‌ام؛ بلكه در همه‌جا خطابش به مردم سراسر گيتي است، و خواهان آن است كه همهء مردم روي زمين به مزداپرستي روي آورند و از ديوپرستي دور گردند، تا ستيز و اختلاف و جنگ از ميان برود و همهء بشريت در آرامش و آسايش به سر ببرند.
    «پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان كه فرجام نيكوكاران چه خواهد بود، تا من بتوانم همهء مردم روي زمين را به راه تو درآورم.»
    «من كه قلبم را ناظر بر روح خويش قرار داده‌ام، و با نيك‌انديشي يكي شده‌ام، و به خوبي ميدانم كه هركار نيكي را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در راه آموزش به انسانها براي پيروي از راستي به‌كار خواهم گرفت.»
    «پروردگارا ! تو به نيكان گوهر فضيلت داده آنانرا به نيروي تقوا و راستي آراسته‌ئي، ولي بدكاران را خوئي آتشين است و ايندو از يكديگر متمايزند. همهء كساني كه گوشي شنوا دارند، اين حقيقت را درك خواهند كرد و به راه تو در خواهند آمد.»
    «پروردگارا ! آيا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من ياد خواهي داد كه چگونه ميشود براي هميشه راه راست و نيك‌انديشي را در پيش گرفت؟.»
    در تعاليم زرتشت موضوعي وجود دارد كه در هيچكدام ازدينهاي ديگر ديده نميشود؛ وآن تقدس بخشيدن به آفريدگانف خوب و مفيد اهورامزدا و ستايش آنها است. در اوستا ما سرودهائي را در ستايش خورشيد، ماه، ستارگان، رودخانه وآب، درخت، كوه، آتش و ديگر پديده‌هاي طبيعي و حتي جانوران سودمندي چون گاو مي‌يابيم. اين پديده‌ها در تعاليم زرتشت كم‌وبيش بصورت جلوه‌هاي ارادهء آفريدگار مطرح‌اند و ستايش ازآنها درحقيقت خويش ستايش ارادهء اهورامزدا، و به بياني ديگر ستايش ذاتف اهورامزدا است. اينهايند كه ادامهء حيات بشر را به ارادهء باريتعالي ممكن ساخته‌اند؛ پس اينها نعمتهاي آفريدگارند و نيكند و شايستهء ستايش‌اند. انسان وقتي اين سروده‌ها را ميخواند به ياد يك غزل سعدي شيرازي مي‌افتد كه با اين بيت آغاز ميشود: به‌جهان خرم ازآنم كه جهان خرم ازاواست؛ عاشقم برهمه عالم كه همه عالم ازاواست. سعدي از آن‌رو عاشق همهء جهان است كه همهء جهان جلوهء ارادهء خدا است؛ اوكه يك مسلمانف ايراني است چنين عقيده‌ئي را در عمق روح و وجدان خويش يافته و به تحقيق آنرا از روزگارانف دوري به ارث برده و سپس برزبان آورده است. ميخواهم بگويم كه ستايش پديده‌هاي طبيعي درآئين زرتشت زيباترين جلوهء توحيد اواست كه همه‌چيز را نشأت‌گرفته از اهورامزدا مي‌بيند و اورا منشأ همهء نيكيها و خوبيها و راستيها و خوشيها ميداند. همهء پديده‌هاي طبيعي را اهورامزدا آفريده و به تسخير بشر درآورده تا بشر توسط آنها به سعادت و خوشي دست يابد و آفريدگار را بهتر بشناسد و اورا بستايد كه اينهمه نعمتها را به او ارزاني داشته است. اين پديده‌ها نيز چونكه آفريدگانف نيك اهورامزدايند بايد ستايش شوند و ازراه آنها به ذات باري پي برده شود.
    زرتشت را درخلال گاتا انساني مي‌يابيم كه نه تنها به انسانها بلكه به همهء آفريدگان٧ عشق ميورزد و نه تنها براي انسان بلكه براي همهء موجوداتف روي زمين خواهان آسايش است. او انسان را موجودي خيرگرا و شرستيز ميداند و تصريح ميكند كه انسان ذاتا نيك‌انديش و عاشق راستي و عدالت است. زرئشت اساس تعاليمش را بر روي محبت به آفريدگان اهورامزدا قرار داد و مسئوليت اول وآخر انسان را همزيستي مسالمت‌آميز با هم و حمايت رودخانه وكشتزار و درخت و جانوران اهلي اعلام كرد، و بنابرآن هرگونه تعدي به انسان و حيوان و محصولات و آباديها را شديدا نكوهيده آنها را اعمال كساني ناميد كه از ديواها فرمان مي‌برند تا خوشبختي را از مردم بگيرند و جهان را تخريب كنند. از آنجا كه در زمان او كاويها درگير جنگهاي همه‌جانبه با هم بودند و اين جنگها ويرانيها و بدبختيها به دنبال ميآورد، او نوك پيكان حمله را متوجه كاويها، كرپنها، گرهماها و اوسيجها كرد كه به عقيدهء او روح و خرد مردم را به بند كشيده بودند و با به راه انداختن جنگهاي تجاوزكارانه و ويرانگر، امنيت را در جامعه از ميان برده آرامش را از انسانها سلب كرده چارپايان را نابود كرده و كشتزارها را به ويرانه مبدل ميساختند.
    او به قصد براندازي آداب و رسوم خشن موجود باهمهء مظاهر ديني روز به مبارزه برخاست و مراسم عبادي آريائيان را كه با ميگساري و پايكوبي و نعره‌هاي مستانه و ذبح حيوانات اهلي براي خشنودي خدايانشان همراه بود اعمالي جاهلانه و ديوپرستانه خواند، و قرباني خونين حيواني را تبهكاري و اعمال ستمگرانه و نابودكنندهء حيوانات سودمند ناميد و مورد حملات شديد لفظي قرار داده گفت كه اين اعمال خشم آفريدگار را برخواهد انگيخت. او همچنين كسانيكه در برابر انسانهاي مسالمتجو سلاح برميكشند و به جنگ برميخيزند وكشتزارها وآباديها را تباه ميسازند گمراه و ديواپرست و پيرو دروغ خواند و تأكيد كرد كه اينها گمراهاني‌اند كه با اين كارهاي جاهلانه از ديواها ياري ميطلبند و برسر حصول متاع دنيائي آباديها را ويران ميسازند و انسانها را به خاك و خون ميكشند. او گفت كه كسانيكه جنگ مي‌افروزند و آباديها را تباه ميسازند مردمي نابخردند كه با كارهاي ناروايشان جهان معنوي (گائوش اوروَن) را به فرياد آورده و خشم آفريدگار را برانگيخته‌اند. اوكه به مفاسد ميگساري و مستي كاملا واقف بود ضمن تحريم كردن هرگونه نوشابهء مستي‌آور و زائل‌كنندهء هوش انسان، تأكيد كرد كه كسانيكه نوشابهء مستي‌آور مينوشند و براي خشنودي ديواها و خدايان دروغين به پايكوبي ميپردازند و همراه با خروشهاي مستانه خون جانوران را به قصد تقديم به خدايان دروغين بر زمين ميريزند، ديواپرستاني‌اند كه با خشم آفريدگار جهان روبرو خواهند شد.
    به عقيدهء زرتشت مردم ذاتا گرايش به نيكي دارند و از بدي بيزارند؛ و اگر بدآموزي‌هاي رهبران مردم‌فريب و مدعيانف دروغين نميبود همه درست‌كردار وآشتي‌جو ومهرپرور ميشدند و با تاب و توانشان در راه آباداني جهان ميكوشيدند. وي تصريح ميكند كه شر و بدي نه متعلق به جهان انسانها بلكه از آنف اقليم هفتم است كه اقليم ديواها است، و ديواها اين شر و بدي را گسترانده مردم را با وعده‌هاي دروغين و فريبا شيفتهء متاع دنيائي كرده در دلهايشان آرزوي جاودانگي نهاده‌اند و به اين وسيله به دست اين فريبخوردگان٧ خشونت ميپراكنند و جهان را به تباهي ميكشانند و بشر را به سوي نابودي سوق ميدهند. به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خويش بيگانه مي‌سازد نيروي ديومنشي است كه به درون انسانهاي كج‌انديش حلول ميكند و آنها را به ديوهاي خشم‌آور و تبهكار وآزمند و كينه‌ورز مبدل ميسازد. اين نيروي ديومنش كه «اَنگرَه‌مَنيو» (منش خبيث) نام دارد ازآغاز آفرينش با بشر زاده شده؛ همانگونه كه «سپَنتامَنيو» (منش مقدس) نيز با او زاده شده است. انگره‌منيو همواره انسان را به سوي بدي و فساد سوق ميدهد، و سپنتامنيو اورا به طرف نيكي و عدالت رهنمائي ميكند. انسان خردمندي كه از سپنتامنيو پيروي كند و نيكوكاري پيشه سازد و با كار وكوشش خود جهان را آباد كند، خدا ازاو خشنود ميشود و در زندگي اخروي خوشبختي ابدي به او عطا خواهد كرد؛ ولي بي‌خردي كه تابع انگره‌منيو شود و با پيروي از فرمان ديواها بدكرداري پيشه كند و امنيت وآرامش مردم را از بين ببرد، در آخرت به بدترين كيفرها و عذاب جاويدان گرفتار خواهد آمد.
    آنچه درتعاليم زرتشت توجه محققان را به خود جلب ميكند آنست كه او برخلاف انبياي سامي خودش را دنباله‌رو يا احياكنندهء اديان پيش ازخودش اعلام نميكند، بلكه با همهء مظاهر ديني موجود به مبارزه برخاسته و به جاي آنكه درصدد پالودن آنها باشد درتلاش براندازي آنها است، و مجموعهء تعاليمي كه ارائه ميكند براي جوامع اطراف او تازگي دارد زرتشت با يك اقدام انقلابي برضد همهء مظاهر ديني شوريد و همه را ساخته و پرداختهء ديوانف مردمفريب خوانده به آنها اعلام مبارزه كرد. يعني او ديني آورده بود كه تعاليمش كاملا انقلابي بود و زندگي عقيدتي مردم را زيرورو ميكرد و عدالتي آرماني را تعليم ميداد كه تا آنزمان براي مردم جهان ناشناخته بود.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  7. #17
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    فضايل ملكوتي در تعاليم زرتشت

    زرتشت تعليم داد كه انسان ميتواند با تحلي به فضايل والاي اخلاقي كه فضايل ملكوتي‌اند خود را شايستهء رسيدن به سعادت اخروي و همنشيني با اهورامزدا سازد. معناي تقوا را در تعاليم زرتشت ديديم. تقواي مورد نظر زرتشت تحلي يافتن به فضايل والاي اخلاقي است كه از ذات اهورامزدا نشأت گرفته‌اند. اهورامزدا فضيلت كامل و قفد٧وس حق است. انسان نيز ميتواند با تَحَل٧ي به فضايلي كه مخصوص اهورامزدا است خود را خداگونه سازد و شبيه اهورامزدا شود. فضايلي كه زرتشت درتعاليم خويش مطرح ساخته و ازآنها نام برده است والاترين مراحل آرمان بشري‌اند كه نيك‌انديشترين متفكران جوامع بشري همواره در جستجوي آنها بوده‌اند و هستند. او اين فضايل را به صورت ملكوتي مجسم ساخته است كه بارگاه اهورامزدا را احاطه كرده‌اند و ارادهء خدا را در جهان به اجرا در ميآورند. به اين فضايل- كه صفات ربوبي‌اند- انسان ميتواند دست يابد و به وسيلهء آنها به كمال برسد. زرتشت اين فضايل را به گونه‌ئي مطرح ساخته است كه گوئي ميخواهد مراحل طي طريق كمال را به انسان تعليم دهد. يعني تعليم ميدهد كه انسان اگر ميخواهد به رستگاري برسد بايد از صفاتي پيروي كند كه مخصوص خدا است، و بكوشد كه با پيروي از اين صفات، خودش را خداگونه سازد و در همهء امورش در پندار وگفتار و رفتار همچون خدا باشد. اين فضايل عبارتند از: وفهومنه ، اَشا ، خشَترَه ، آرمَئيتي ، هائوروَتات ، اَمفرتات ، و سراوشه .
    وهومنه از «وهو» يعني خوب، و «منه» يعني منش تركيب يافته است؛ وميتوانيم آنرا «حق»، «نيت خير» و «منشف نيكو» معنا كنيم. اين صفت، كه بعدها درآئين مَزدايَسنا بصورت اصل «پندار و گفتار و رفتار نيك» تعليم داده شد، سرآمد همهء فضايل است. وهومنه يعني انديشه و عمل نيكو، عشق به خالق و محبتف مخلوق، مهرورزي و ايثار. اينها معناهائي است كه از مطالعهء گاتا قابل درك است. اگر بخواهيم معادل عربيف وهومنه را بنويسيم واژهء «رحمان» دقيقترين معادل وهومنه است. وهومنه جلوهء رحمتي است كه شامل نيكان ميشود و هديه‌ئي است كه اهورامزدا به نيكان عطا ميكند. كسيكه با جان و دل به وهومنه بگرود، هيچگاه ديوهاي رشك وخشم وآز و غرور و شهوت به او نزديك نخواهند شد. وهومنه سبب ميشود كه انسان انديشه وگفتار و رفتار وكردار نيكو پيشه كند و درهيچ شرائطي انديشهء بدي به ذهن خود راه ندهد. خلاصهء كلام آنكه هركس از وهومنه پيروي كند، هرچه بينديشد و انجام دهد حق است، و خودش نيز تجسم عيني حق خواهد بود.
    اشا عدل و برابري ودرستي و راستي، و استواري درپيمان است. كسيكه نيك‌منش باشد، در پاداش اين نيك‌منشي از فضيلت اشا برخوردار ميگردد و به نيروي اشا بر بدي غالب ميآيد. اشا هميشه با وهومنه همراه است، و سبب ميشود كه انسانف نيك‌منش همهء اعمالش را با ميزان عدل بسنجد و جز راستي پيشه نكند. به همين خاطر انسان وظيفه دارد خودش را با اين صفت مفتَحَل٧ي سازد و همواره دادگر و عادل باشد و در همهء كارهايش توازن داشته باشد تا از انحراف و ستمگري مصون بماند و بتواند به بهترين وجهي به انسانها خدمت كند وجهان را آباد سازد. ازطرف ديگر كسيكه از اشا پيروي كند و دادگر و درست‌كردار باشد خود به خود از وهومنه نيز برخوردار گشته نيك‌منش خواهد شد.
    خشتره عبارتست از ثبات و استواري درانجام كارهاي نيكو و رهبري ديگران بسوي خير و كمالات انساني. اگر بخواهيم امروز عبارتي معادل خشتره را در فرهنگ خودمان بيابيم، اين واژه دقيقا معادل «ولايتف الهي» است. خشتره هميشه با وهومنه و اشا همراه است؛ يعني رهبري و حاكميت بايد مبتني بر خيرخواهي و انساندوستي و عدالت باشد. يكي از معناهاي خشتره سلطنت بمعناي سلطه برخويشتن و بر جهان است. همين صفت است كه برخي ازكاويهاي درستكردار باستان بر خودشان اطلاق كرده بوده‌اند، و ما برخي از شاهان باستان را با همين صفت ميشناسيم. اين لفظ است كه بعدها درپي تحولاتي به شكلهاي «خشتريته» و «خشايتيه» و «خسرو» و «اخشيد» و «افشين» درآمد، و عامترين تلفظي كه از آن شده است و تاكنون هم ميشود، «شاه» است؛ وچنانكه ميدانيم همهء اين واژه‌ها در فرهنگ ايراني ايحاكنندهء تقدسي آسماني است. درگاتا آمده است كه به ياري خشتره و وهومنه انسان با دروغ ميجنگد و آنرا نابود ميسازد. يعني اين فضيلت باعث ميشود كه انسان درراه اجراي خواست خدا و آبادكردن جهان و خوشبخت كردن انسانها و مبارزه با ديوان، ترديد به خود راه ندهد و سست نشود و از ناملايمات نهراسد، و با يقين به درستي راه خويش استوارانه پيش رود. كسيكه از صفت خشتره برخوردار گردد ميكوشد كه نيروي خويش را در راه اصلاح ديگران به‌كار گيرد و با بدي بستيزد و زمينه‌هاي خوشبختي و آسايش و آرامش همگان را در جهان فراهم سازد. اينكه درفلسفهء سياسي ايران باستان دين و دولت را دوهمزاد ميدانسته‌اند كه هيچكدام بدون ديگري نتوانست بود از همين اصل نشأت گرفته است. يعني خير و صلاح وآسايش وآرامش و برادري و صلح كه هدف كلي دين است زماني تحقق خواهد يافت كه يك حاكميت پارسا و خيرانديش و درستكردار و دادگر برسر كار باشد و مردم را از بدي بازدارد و به سوي نيكي سوق بدهد.
    آرمَئيتي خصلت فروتني و پارسائي، و رهائي ازتعلقات دنيوي است. كسيكه ازآرمئيتي پيروي كند و با او وحدت يابد، چون در راه خدا به كاميابي برسد، فريفتهء موفقيتهاي خود نگردد، و خودبين و خودپسند نشود، وهمهء توان خويش را ايثارگرانه درراه خدمت به خلق به‌كار گيرد. يكي از معناهاي آرمئيتي، اطمينان خاطر و رضايت كامل است. اين اطمينان به معناي آرامش وجدان، قناعت مطلق، آزادي از تعلقات دنيائي، وآرميدگي- به مفهوم فروتني و افتادگي و خاكي‌نهاد بودن- است. همهء اين خصلتها را انسان از آرمئيتي به دست ميآورد. آرمئيتي به انسان كمك ميكند كه در انتخاب راه درست از تزلزل و دودلي بيرون آيد و براي اتخاذ راه درست تصميم درست را اتخاذ كند.
    هائوروَتات سلامت رواني و جسمي است. انسان مؤمن بايد بكوشد تا ازآن برخوردار باشد تا بتواند با نيروي كافي با بدي بستيزد و نيكي را گسترش دهد؛ زيرا انسان ناسالم قادر نخواهد بود درست فكر كند و درست عمل نمايد. اينكه عقل سالم در بدن سالم است به صورت يك مثل همه‌فهم و همه‌جائي در ميان همهء اقوام و ملل وجود دارد. تصميم درست اتخاذ كردن و درست عمل كردن تنها در صورتي براي انسان ميسر است كه از سلامت جسمي و روحي برخوردار باشد. اين صفت را هائوروتات به انسان ميدهد. ازاين جنبهء تعليم زرتشت نتيجه ميشود كه انسان مؤمن بايد همواره مواظب سلامت جان و تن خويش باشد تا بتواند با بديها مبارزه كند و در راه گسترش نيكيها و رضاي خدا حركت كند.
    سراوشه به معناي الهام غيبي، نداي وجدان، دل‌آگاهي و روشني قلب است. اين عبارت امروز به صورت «سروش» تلفظ ميشود. كسيكه از فضايل بالا پيروي كند و با آنها يكي شود دلش به نور حق روشن ميگردد و حقايق را به درستي درك ميكند و از الهام غيبي حق برخوردار ميگردد و بندگان خدا را به بهترين نحوي به سوي سعادت راهنمائي ميكند. با اين تعبير، سراوشه فضيلتي است كه سبب عصمت انسان در برابر بدي ميشود؛ و به تعبير ديگر، نوري است كه همواره روشنگر راه انسان درراه رسيدن به نيكيها است؛ و وجدان بيدار وآگاه انسان نيك‌انديش است كه همواره راهنماي او درراه نشر نيكيها و مبارزه با بديها است، و به او كمك ميكند كه در هرلحظه بدي و نيكي را به درستي تشخيص بدهد و به اشتباه نيفتد و وظيفه‌اش را به درستي انجام دهد.
    امرتات كمال وجاودانگي و بي‌مرگي و ابديت است. كسيكه نيك‌انديش و نيك‌منش و خدادوست و مردمدوست و دادگر و راستكردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ايثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است، و ذات كاملي است كه سزاوار برترين مقامها در سراي آخرت و همنشيني با اهورامزدا است. انساني كه پندار وگفتار وكردارش نيك باشد، زماني به بي‌مرگي و جاودانگي ميرسد كه از اين زندان خاكي برهد و به عالم ملكوت رهسپار گردد. انسانهائي كه از صفات ملكوتي برخوردار باشند پس از اين زندگي در جوار اهورامزدا در سعات جاويدان خواهند زيست و هيچ مرگي نخواهند داشت. چون فرجام همه مرگ است، انسان بايد بكوشد كه با برخورداري از همهء صفات عالي ربوبي، خودش را خداگونه سازد تا شايستگي جاويدان شدن و همنشيني با اهورامزدا در سراي آخرت را پيدا كند. در گاتا تصريح شده است كه زندگي جاويد و بهترين پاداشها از آن كسي است كه از وهومنه، اشا، خشتره، و آرمئيتي پيروي كند.
    درميان فضايل ملكوتي، وهومنه سرآمد همه و «افم ٧‌الفَضائل» است. اهميت اين فضيلت٧ بقدري است كه در موارد بسياري در گاتا همراه با اهورا ذكر شده است، و اين بدان مفهوم است كه همانگونه كه اهورامزدا خير محض است، وهومنه نيز خير محض است. اين صفت درعربي معادل «رحمان» است كه يكي از نامهاي خدا است، وهمانگونه كه «رحمان» از الله جدا نيست، وهومنه نيز نزد زرتشت از اهورامزدا جدا نيست. در برابر وهومنه، دروج (دروغ/ بدخواهي) قرار دارد كه سرآمد همهء رذيلتها و «افم‌٧الر٧َذائل» و شر٧ محض است و همهء بديها از آن سرچشمه ميگيرد. دروغ در گاتا با ديوا مترادف آمده است، و زرتشت ميخواهد تعليم بدهد كه دروغ يك ديو پليد است كه باعث همهء بدبخيتهاي بشري است. چونكه استقامت جامعه منوط به استقامت رهبري است، وقتي رهبري نيك‌منش نباشد و پيرو دروغ باشد، جامعه را به فساد و تباهي ميكشاند و براي مردم بدبختي و درد و رنج ميآورد؛ زيرا كارهائي را كه انجام ميدهد با دروغ و فريب، براي عوام نادان زيبا جلوه ميدهد و با ادعاي اينكه هدفش خوشبختي مردم است، مردم را به اطاعت از خود ميكشاند، ولي او درواقع خواستار متاع دنيا و جمع ثروت است، و در اين راه از انجام هر جنايتي دست برنميدارد، و همواره مردم را در رنج ميدارد.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  8. #18
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    انتشار آئين زرتشت

    زرتشت درسنين 30 سالگي نهضتش را درخوارزم آغاز كرد و براي حدود سيزده چهارده سال در آن منطقه به فعاليت تبليغي مداوم پرداخت. ولي اكثريت مردم خوارزم تحت تأثير تلقينهاي رهبران سنتي بودند، و هيچكدام از رؤساي قبائل خوارزم به او توجهي نشان نميداد. به زبان ديگر، منطقهء فعاليت او درگير جنگهاي تمدني، يعني درگير درد زايمان يك تمدن نوين بود، و تلاش كاويها در راه تشكيل اتحاديهء قبائلي و ادغام قبائل اطراف در جريان بود. زرتشت ازاين امر به شدت در رنج بود كه چرا عوامف نادان فريب اين رهبران را ميخورَند ودرپشتف سر آنها به جنگ انسانها ميروند وآباديها را ويران ميسازند. او دريكي از سروده‌هايش به درگاه پروردگار شكايت ميكند كه مردم به او توجهي نشان نميدهند, و فقط شمار اندكي از گوشهاي شنوا و دلهاي حق‌پرست به اوگوش فرا ميدهند و اكثريت مردم ازاو رويگردان و دركنار رهبران مردم‌فريب‌اند. او خودش را در اين سروده به چوپاني تشبيه كرده است كه اندك‌شماري گوسفند دراطاعت دارد؛ و ميگويد كه رمه‌هاي بزرگ در اطاعت كاوي‌هاي تبهكارند.
    حملات شديد لفظي او به گرهماها، كاوي‌ها، كرپن‌ها، اوسيج‌ها همهء آنان را برخلاف او بسيج كرد، و براي او كه درمعرض كشته شدن قرار گرفته بود راهي جز هجرت در پيش نماند؛ لذا بناچار راه جنوب درپيش گرفت و در اين رهگذرف دراز به بلخ رسيد. جام‌اسپَه و فرش‌اوشتره از كارگزاران كاوي ويشتاسپه (كي‌گشتاسپ) به نداي انسان‌ساز او پاسخ مثبت دادند و زرتشت در بلخ مورد حمايت گشتاسپ قرار گرفت، و چندده سال- تا سنين 70 سالگي- در آن نواحي به تبليغ پرداخت. سرانجام قلمرو گشتاسپ زير يورشهاي كاويان همسايه واقع شد، و زرتشت در يكي از اين حملات به دست جنگجويان يك كاوي به نام اَرجَت‌اَسپه (ارجاسپ) به‌كشتن رفت.
    زرتشت در سالهاي فعاليتش مريدان و شاگردان و ياران مخلصي را پرورده بود كه يكي از آنها فرش‌اوشتره بود. پوروچيستا دختر زرتشت، و دو پسر زرتشت نيز از آنجمله بودند. اين شاگردان پس از او سروده‌هاي آسمانيش را كلمه به كلمه و حرف به حرف ازبر كردند و مجموع آنها را گاتا نام دادند. اين سروده‌هاي انسانساز كه نفمادف (سَمبفلف) آرمانهاي انسانهاي زير ستم بود در نسلهاي بعدي گوش شنواي بسيار يافت؛ شاگردان زرتشت در طي نسلهاي متوالي شاگرداني را پروردند كه مبلغان تعاليم او شدند و گاتاي او را حفظ كردند تا سينه به سينه به نسلهاي بعدي منتقل سازند.
    شكي نيست كه موضوع سعادت جاويد اخروي كه محور تعاليم زرتشت را تشكيل ميداد مهمترين نقش را در جذب توده‌هاي ايراني به اين تعاليم داشته است. انسان از مرگ ميهراسد و نميخواهد باوركند كه همهء آرزوهايش با مردن وي برباد ميرود. تمام تلاش انسان در زندگيش بخاطر دستيابي به خوشبختي است و همه‌كس آرزومند رسيدن به آنست. ولي مرگ٧ نقطهء پايان تلاش او است. در تعاليم زرتشت اين باور نهفته بود كه اگر در اين زندگي سعادت حاصل نشد انسان ميتواند با پيروي از فضايل اخلاقي به سعادتي ابدي دست يابد كه زائل‌شدني نيست. و همين موضوع راز موفقيت تعاليم زرتشت در طي قرنهاي پس از وي بود.
    گروههاي انساني اسكان‌يافته دردرون فلات ايران كه به تعاليم زرتشت ميگرويدند، بسياري از باورهاي ديني كهن خود را حفظ كردند و با تعاليم زرتشت درآميختند و به آنها نام دين زرتشت دادند. چنانكه گفتيم تا حوالي قرن ششم ق‌م در ايران يك دين همگاني شكل گرفت كه نام زرتشت را در سرلوحهء خويش داشت، و دين مَزدايَسنا (مزداپرستي) نام گرفت. اين دين كه مايه‌هاي اصليش را از تعاليم زرتشت گرفته بود، شاخ و بالش را عناصر عقيدتي اديان كهن ايراني تشكيل ميداد. رهبران ديني ايران (مغان)، به مرور زمان٧ آموزشهاي تازه‌ئي برتعاليم زرتشت افزودند و به مَزدايَسنا غنا بخشيدند.
    آموزشهاي مغان كه به زرتشت منسوب ميشد و تعاليم آسماني تلقي ميگرديد، به تدريج به گاتاي زرتشت افزوده شد، و يك مجموعهء واحدي را به وجودآورد كه اَپَستاك (اصول مقدس) ناميده شد. اپستاك كه بعدتر به صورت لفظهاي ابستا و اويستا و اَوفستا درآمد، اساس دين ايراني را تشكيل داد و كتاب مقدس ايرانيان درطول تاريخ شد.





    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  9. #19
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    نماز و نيايش و روزه در آيين زرتشتی


    در آيين زرتشتی نماز در دين زرتشت خود شناسی است و در نماز بايد انديشه پالايش شود بر طبق اعتقادات دين زرتشت هر يک از موجودات ذره ای از اهورا مزدا را در خود دارند و اين فروهر در وجود من شما و ديگران است برای همين است که اين آيين تنها آيينی است که قربانی نمودن برای خدا در آن منع شده است حتی گياهان و جمادات هم از اين فروهر بی بهره نمی باشند. به همين خاطر است که آشو زرتشت در بخشی از نيايش خود می فرمايند (با فروتنی کامل پيش از همه چيز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمايی تا به همراهی درستی کردار و ضمير پاک بتوانم خوشبختی روان آفرينش را(همه جهانيان) فراهم سازم)).

    در مورد روزه در آيين زرتشت نيز بايد گفته شود که روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اينکه باعث سستی بدن و عدم فعاليت مفيد و کار روزانه می شود حرام می باشد. چون اين موارد در آيين زرتشت نکوهيده شده وبی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است و امابرای افراط نکردن در خوردن گوشت حيوانات روزهای دوم و دوازدهم و چهاردهم و بيست و يکم هر ماه زرتشتيان از خوردن گوشت پرهيز می کنند اين چهار روز متعلق به چهار امشاسپند وهمن ؛ماه و گوش و رام که از حاميان چهارپايان هستند می باشد.

    اما نيايشی که امروزه در بين زرتشتيان متداول می باشد و خواندن آن نيازی به آداب و رسوم خاصی ندارد و در هر هنگام از شبانه روز می توانيم آنرا بخوانيم و سپاس خدای يگانه را بجای آوريم و نبايد فراموش کنيم که اين ما هستيم که به راز و نياز و برقراری ارتباط با خداوند نياز داريم و بايد روح و روان خود را پالايش کنيم . اين نيايش برگرفته از نيايش اشو زرتشت در يسنا ۲۸ می باشد و برای اجرای آن کافيست دستهای خود را بلند کرده و به پيروی از اشو زرتشت بخوانيم:

    ((با دستهای بر افراشته بسوی تو ای مزدا و با فروتنی کامل پيش از همه چيز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را بمن عطا فرمايی تا بهمراهی درستی کردار و ضمير پاک بتوانم خوشبختی روان آفرينش را فراهم سازم.ای اهورامزدا بشود که با انديشه نيک به تو نزديک شده و با پيروی از قانون اشا به ارزشهای مادی و معنوی خود پی ببرم تا بدين وسيله دين داران را بسرای روشنی و خرمی و زندگی نيک هر دو جهان رهبری کنم . من اين سرودهای ستايش خود را آنسان که پيش از اين کسی نسروده نثارت می کنم ای اهورا ای روان راستی و ای نيک انديش واقعی از تو در خواست می کنم تا در جهان نيروی فنا ناپذير معنوی تجلی نمايد .اينک تو را با ستايش خود فرا می خوانم بسويم شتاب و مرا از خوشبختی و کاميابی واقعی بر خوردار ساز. هنگاميکه با منش پاک تو را با سرودهای ستايش فرا می خوانم آگاهم که مرا برای رهبری روان مردم جهان گماشته ای و از پاداشی که تو ای اهورا مزدا برای کردار نيک می بخشی خبر دارم و آماده ام تا زمانيکه مرا تاب و تواناييست بمردم بياموزم که بسوی راستی راه پويند. ای مزدا بسوی من آی و مرا از بخشش منش پاک و راستی برخوردار ساز تا بوسيله آموزش آيين مقدست گمراهان و بدکاران را براه راست رهبری کرده و بر دشمنی بد خواهان چيره گردمای اهورا مزدا مبادا هرگز کار ناشايستی از من سر زند که مورد خشم تو قرار گيرم . ای راستی و ای اصل پاک منشی پيوسته می کوشم تا تو را بستايم ای کسی که آرزوهای ما را بر می آوری تو را از ته دل درود می گويم چه می دانم نمازيکه از روی ايمان و اعتقاد کامل انجام شود بدرگاهت پذيرفته خواهد شد .ای کسی که اميد بهشت ما بسوی تست.))




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  10. #20
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آتش "پرستش سو" يا قبله در آيين زرتشتی

    "اي نمازگزار ، نمازترا ، نيايشت را با دل پاک و روشن به آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشناييکه قبله گاه و پرستش سوي خود کرده اي پرتويي از روشني جاودان است که خداوند در دلمردمان نهاده است ."

    پيروان آيين زرتشتکه خود را مزديسني يعني پرستندگان مزدا (خداوند) نيز مي گويند در نيايش هاي خود باتن و رواني پاک ، رو به سوي " روشنايي" ، خداوند را سپاس گفته و نيايش مي کنند . زرتشتيان به گاه نيايش ، زندگي سرشار از آسايش و بهروزي را براي نيک انديشانفروزگار ، آرزو مي کنند و آتش را در کنار سه عنصر ديگر آب و خاک و هوا گرامي ميدارند و از آتشکده ها به نشانه ي مهر و پاکي در محل زندگي خود ، پاسداري مي کنند . آنان از روشنايي آتش ، همانند نورهاي ديگر ، به عنوان پرستش سو (قبله) به هنگامنيايش بهره مي گيرند . آتش بزرگترين پاک کننده است و در عين حال نوراني ترين عنصراست و آن را سمبل اهورا مزدا ميدانند .

    ايرانياناز سال ها پيش ، آتش را به عنوان نماد موجوديت خود يا به عبارتي پرچمي براي هويتملي خود در نظر داشتند و به آن افتخار مي کردند . زيرا آتش از بين برنده ناپاکي هاو روشن کننده ي تاريکي هاست . گرما و انرژي آتش ، چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخشمي آورد . آتش دروني انسان است که انديشه او را به خرد بي پايان اهورايي پيوند ميزند . بنابراين زرتشتيان به پيروي از نياکان خود همچنان آتش را گرامي داشته ، ازروشنايي آن به عنوان قبله به هنگام نيايش بهره مي گيرند . اگر زرتشتيان رو به سوينور دارند و آن را پرستش سو مي دانند ، براي نزديک شدن به اهورامزدا ، پروردگار وآفريننده کل است که خود سرچشمه ي همه نورها(شيدان شيد) است .

    به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگي و جوش و خروشو اراده و پايداري مي بخشد و دل دينداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبک وشاد و خرم مي گردد و پرتو آن به نسبت ايمان و اخلاص ستايندگان بر دل ايشان مي تابدو انوار تسلي و اميدواري ، کانون دل آنها را روشن مي گرداند .

    دلبستگي و اعتقاد و احترام خاص ايرانيان به آتش موجب شده که برخي بهغلط چنين بپندارند که آتش نزد ايشان جنبه الوهيت دارد و لذا ايرانيان را آتش پرستبيانگارند .

    فردوسي در اين باره مي گويد:

    بدانگاه بد آتش خوبرنگ چو مر تازيان را مهرابسنگ

    مپندار کآتش پرستان بدند پرستنده ي پاک يزدانبدند

    برخي از اقوام سامي نيز آتش را مقدس مي شمردهاند . به روايت تورات در کوه تور ، "نور خدا" به صورت آتشي بر موسي تجلي کرد و "يهوه" يا خداي موسي ، با زبانه ي آتش با موسي سخن گفت . آتش بر ابراهيم خليلگلستان شد . موسي را خاله اش ، در کودکي ، در تنور مخفي کرد و چونن ندانسته تنور راآتش کردند ، ديدند موسي در تنور نشسته است و آتش گرد او مي گردد بي هيچ زيان و گزند .

    "
    درود و ستايش به تو ، ايآتش اهورامزدا ، مي ستايم اين روشني پاک و درخشان را اينک که به ما آشکاري ، توان ونيرويمان بخش تا بهترين انديشه و گفتار و کردار را داشته باشيم . ياريمان ده که بابدي و زشتي و دروغ پيکار کنيم . روان را پالوده گردان از بدي و راه بي فرجام تاشايسته ي پرستش اهورامزداي بزرگ باشيم




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




صفحه 2 از 13 اولیناولین 123412 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •