امام نهم كه نامش «محمد» و كنيهاش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه'. ق در شهر «مدينه» ديده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبيكه» كه از خاندان «ماريه قبطيه» همسر پيامبر اسلام به شمار مىرود(2)، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والايى قرار داشت و برترين زنان زمان خود بود(3)، به طورى كه امام رضا - عليه السلام از او به عنوان بانويى منزه و پاكدامن و با فضيلت ياد مىكرد(4)/
روزى كه پدر بزرگوار امام جواد - عليه السلام - در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بيست و پنج سالگى به شهادت رسيد(5) و در قبرستان قريش در بغداد در كنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - عليه السلام - به خاك سپرده شد/
خلفاى معاصر حضرت
پيشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خليفه عباسى يعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدينه به بغداد احضار كردند و طبق شيوه سياسى اى كه مأمون در مورد امام رضا به كار برده بود، او را در پايتخت زير نظر قرار دادند/
مولودى پرخير و بركت
در خانواده امام رضا - عليه السلام - و در محافل شيعه، از حضرت جواد - عليه السلام -، به عنوان مولودى پرخير و بركت ياد مىشد. چنانكه «ابو يحياى صنعانى» مىگويد: روزى در محضر امام رضا - عليه السلام -، فرزندش ابو جعفر را كه خردسال بود، آوردند. امام فرمود:«اين مولودى است كه براى شيعيان ما، با بركتتر از او زاده نشده است»(6)/
گويا امام، به مناسبتهاى مختلف، از فرزند ارجمند خود با اين عنوان ياد مىكرده و اين موضوع در ميان شيعيان و ياران امام رضا - عليه السلام - معروف بوده است، به گواه اينكه دو تن از شيعيان بنام «ابن اسباط» و «عبّاد بن اسماعيل» مىگويند: در محضر امام رضا - عليه السلام - بوديم كه ابو جعفر را آوردند، عرض كرديم: اين همان مولود پرخير و بركت است؟ حضرت فرمود: «آرى، اين همان مولودى است كه در اسلام بابركتتر از او زاده نشده است»(7)/
باز «ابو يحياى صنعانى» مىگويد: در مكه به حضور امام رضا - عليه السلام - شرفياب شدم، ديدم حضرت موز را پوست مىكند و به فرزندش ابو جعفر مىدهد. عرض كردم: اين همان مولود پرخير و بركت است؟ فرمود:«آرى، اين مولودى است كه در اسلام مانند او، و براى شيعيان ما، با بركتتر از او زاده نشده است»(8)/
شايد در بدو نظر تصور شود كه مقصود از اين حديث اين است كه امام جواد از همه امامان قبلى براى شيعيان، با بركتتر بوده است، در حالى كه چنين مطلبى قابل قبول نيست، بلكه بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قرائن، نشان مىدهد كه ظاهراً مقصود از اين حديث اين است كه تولد حضرت جواد در شرائطى صورت گرفت كه خير و بركت خاصّى براى شيعيان به ارمغان آورد، بدين معنا كه عصر امام رضا - عليه السلام - عصر ويژهاى بوده و حضرت در تعيين جانشين خود و معرفى امام بعدى، با مشكلاتى روبرو بوده كه در عصر امامان قبلى، بى سابقه بوده است، زيرا از يك سو پس از شهادت امام كاظم - عليه السلام - گروهى كه به «واقضيه» معروف شدند، براساس انگيزههاى مادى، امامت حضرت رضا (ع) را انكار كردند و از سوى ديگر امام رضا (ع) تا حدود چهل و هفت سالگى داراى فرزند نشده بود و چون احاديث رسيده از پيامبر حاكى بود كه امامان دوازده نفرند كه نه نفر آنان از نسل امام حسين خواهند بود، فقدان فرزند براى امام رضا - عليه السلام -، هم امامت خود آن حضرت، و هم تداوم امامت را زير سؤال مىبرد و واقفيه اين موضوع را دستاويز قرار داده امامت حضرت رضا - عليه السلام - را انكار مىكردند/
گواه اين معنا، اعتراض «حسين بن قياما واسطى» به امام هشتم در اين مورد، و پاسخ آن حضرت است. «ابن قياما» كه از سران «واقفيه» بوده است(9)، طى نامهاى به امام رضا - عليه السلام - او را متهم به عقيمى كرد و نوشت: چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى؟!
امام در پاسخ نوشت: از كجا مىدانى كه م داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا بيش از چند روز نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىكند كه حق را از باطل جدا مىكند(10)/
اين شگرد تبليغى از طرف «حسين بن قياما» (و ديگر پيروان واقفيه) منحصر به اين مورد نبوده است، بلكه اين معنا به مناسبتهاى مختلف و در موارد گوناگون تكرار مىشده و امام رضا - عليه السلام - همواره سخنان و دلائل آنان را رد مىكرده است(11)، تا آنكه تولد حضرت جواد به اين سمپاشيها خاتمه داد و موضع امام و شيعيان كه از اين نظر در تنگنا قرار گرفته بودند، تقويت گرديد و اعتبار و وجهه تشيّع بالا رفت(12)/
وسوسههاى واقفيه و دشمنان خاندان امامت در اين مورد، به حدى بود كه حتى پس از ولادت حضرت جواد كه واقفيه را خلع سلاح كرد، گروهى از خويشان امام رضا - عليه السلام - طبعاً بر اساس حسد ورزيها و تنگ نظريها - گستاخى را به جايى رساندند كه ادعا كردند كه حضرت جواد، فرزند على بن موسى نيست!!
آنان در اين تهمت ناجوانمردانه و دور از اسلام، براى مطرح كردن انديشههاى پنهانى خويش، جز شبهه عوام فريبانه عدم شباهت ميان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره! چيزى نيافتند و گندمگونى صورت حضرت جواد را بهانه قرار داده گفتند: در ميان ما، امامى كه گندمگون باشد وجود نداشته است ! امام هشتم فرمود: او فرزند من است. آنان گفتند: پيامبر اسلام (ص) با قيافهشناسى داورى كرده است(13)، بايد بين ما و تو قيافه شناسان داورى كنند. حضرت (ناگزير) فرمود: شما در پى آنان بفرستيد ولى من اين كار را نمىكنم، اما به آنان نگوييد براى چه دعوتشان كردهايد///
يك روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا - عليه السلام - در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى كه جامهاى گشاده و پشمين بر تو و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشت، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شد، گويى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد/
آنگاه حضرت جواد - عليه السلام - را حاضر كردند و از قيافه شناسان درخواست نمودند كه پدر وى را از ميان آن جمع شناسايى كنند. آنان به اتفاق گفتند: پدر اين كودك در اين جمع حضور ندارد، اما اين شخص، عموى پدرش، و اين، عموى خود او، و اين هم عمه اوست، اگر پدرش نيز در اينجا باشد بايد آن شخص باشد كه در ميان باغ بيل بر دوش گذارده است، زيرا ساق پاهاى اين دو، به يك گونه است! در اين هنگام امام رضا - عليه السلام - به آنان پيوست. قيافه شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، اين است!
در اين هنگام على بن جعفر، عموى حضرت رضا از جا برخاست و بوسه برلبهاى حضرت جواد زد و عرض كرد: گواهى مىدهم كه تو در پيشگاه خدا امام من هستى(14). بدين ترتيب بكبار ديگر توطئه و دسيسه مخالفان امامت براى خاموش ساختن نور خدا، با شكست روبرو شد و خداوند آنان را رسوا ساخت/
امامِ خردسال
از آنجا كه حضرت جواد نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، طبعاً نخستين سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مىرسد، اين است كه چگونه يك نوجوان مىتواند مسئوليت حساس و سنگين امامت و پيشوايى مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امتهاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟
در پاسخ اين سؤالها بايد توجه داشت: درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند/
براى اينكه مطلب بهتر روشن شود ذيلاً مواردى از اين استثناها را ياد آورى مىكنيم:
1 - قرآن مجيد درباره حضرت يحيى ورسالت او و اينكه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مىفرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم»(15)/
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در آيه بالا به معناى هوش و درايت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مىكند و مىفرمايد: پس از در گذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «يا يَحْيى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَيْناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً»:«اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم»(16)/
2 - با اينكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانيم كه حضرت عيسى - عليه السلام - در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اين گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مىكند:
(عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى= انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است»(17)/
با توجه به آنچه گفته شد به اين نتيجه مىرسيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است/
گفتار امامان در اين زمينه
از برسى تاريخ زدگانى امامان استفاده مىشود كه اين مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد - عليه السلام - نيز مطرح بوده و آنان هم با همين استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روايت در اين زمينه جلت مىكنيم:
1 - على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مىگويد: روزى به محضر امام جواد رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم(18)/
درست در همين لحظه امام جواد - عليه السلام - كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت يحيى - عليه السلام - مىفرمايد: «ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم»(19)/
و درباره حضرت يوسف - عليه السلام - مىفرمايد: «هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم».(20)
و درباره حضرت موسى - عليه السلام - مىفرمايد:«و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم»(21)/
بنابر اين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند(22)/
2 - يكى از ياران امام رضا - عليه السلام - مىگويد: در خراسان در محضر امام رضا بوديم. يكى از حاضران به اما عرض كرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پيش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنيم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر(23). در اين هنگام آن شخص سن حضرت جواد - عليه السلام - را كم شمرد، امام رضا - عليه السلام - فرمودند: خداوند عيسى بن مريم را در سنى كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پيامبر و صاحب شريعت تازه قرار داد(24)/
3 - امام رضا - عليه السلام - به يكى از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم، ما خاندانى هستيم كه كوچكتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مىبرند»!(25)