تأسيس حكومت‏هاى مستقل در منصوره و ملتان‏
در اين زمان در دنياى اسلام، به خصوص در نواحى دوردست قلمرو خلافت، سيطره و قدرت خلافت تا حدود زيادى به چالش كشيده و تضعيف شده بود. از مدت‏ها پيش، اغالبه، در مصر كوس استقلال مى‏زدند و عباسيان مجبور شدند حكومت آنان را بر افريقيه به رسميت بشناسند. در ايران نيز طاهريان از اوايل قرن سوم هجرى، ادعاى استقلال نمودند. مأمون توانست طاهر را از سر راه خود بردارد، ولى مجبور به واگذارى حكومت خراسان به فرزندان وى گرديد و در عمل، حكومت طاهريان در خراسان به رسميت شناخته شد و آنها در اين منطقه، حكومتى موروثى تشكيل دادند. تركان نيز تا حدود زيادى قدرت را در دربار خلافت بغداد در دست گرفته بودند و نفوذ خلافت كم كم به امور مذهبى و معنوى محدود شد. ساكنان سند و سردارانى كه از مدت‏ها قبل به فكر تشكيل حكومتى مستقل در منطقه بودند، از اين فرصت استفاده كردند.
بنا به نوشته يعقوبى، چون هارون بن ابى خالد درگذشت، عمر بن عبدالعزيز50 كه از بزرگان منطقه بود، در نامه‏اى به متوكل اعلام كرد كه او قادر است اداره امور را در دست گرفته و سند را براى خلفا و به نام آن نگهدارى كند. متوكل پيشنهاد وى را پذيرفت.51 عمر بن عبدالعزيز هبارى به خوبى مى‏دانست كه بدون به رسميت شناختن خلفاى عباسى نمى‏تواند به حكومت خود استحكام و مشروعيت بخشد.
خانواده عمر بن عبدالعزيز - از اعراب قريش - از دوره حكم بن عوانه به اين منطقه مهاجرت كرده بودند. پس از قتل متوكل در سال 247ه ، عمر حكومت منصوره را در خاندان خود موروثى كرد. او اكنون تنها نام خليفه را در خطبه مى‏خواند و ساليانه خراجى پرداخت مى‏نمود.52
منابع در باره ارتباط او با صفاريان مطالب زيادى مطرح نكرده‏اند، ولى احتمال مى‏رود كه او حكومت صفاريان را نيز به رسميت شناخته باشد. در وفيات الاعيان آمده است كه قبل از حمله يعقوب به بغداد، پادشاهان ملتان، رخج، زابلستان، سند و مكران به وى اظهار اطاعت و فرمان‏بردارى كرده بودند.53 خليفه عباسى كه پيشروى يعقوب در سال 262ه در كرمان، فارس و خوزستان او را به وحشت انداخت و احتمال مى‏داد كه يعقوب با صاحب الزنج متحد گردد، پيشنهاد حكومت نواحى خراسان، طبرستان، رى، فارس، سيستان، كرمان، مكران، سند و حتى صاحب شرطگى بغداد و آوردن نام وى در خطبه مكه و مدينه را داد، ولى يعقوب اين پيشنهادها را نپذيرفت. با اين همه، وى در نبرد با سپاه معتمد، خليفه عباسى، شكست خورد.54
در تاريخ سيستان، خراسان، سيستان، كابل، سند و هند، از مناطق تحت حاكميت يعقوب ذكر شده است.55 اين امر، احتمال اظهار فرمان‏بردارى هبارى‏ها از يعقوب را بيشتر مى‏كند، ولى به نظر مى‏رسد كه يعقوب، فرصت حمله به سرزمين‏هاى دوردست سند و هند را نداشته است و هبارى‏ها براى در امان ماندن از حمله‏هاى صفارى‏ها، در ظاهر به آنان اظهار وفادارى و اطاعت كرده‏اند. كما اين كه وقتى محمود به آن مناطق لشكر كشيد، آنها به وى اظهار اطاعت كردند. با اين حال، صفارى‏ها در گسترش اسلام و زبان و ادبيات فارسى در مرزهاى سند و هند نقش داشته‏اند.56
در سپاه يعقوب، شمار زيادى از هندى‏ها استخدام شده بودند.57 حكومت هبارى‏ها در سند را مى‏توان چون حكومت‏ها و سلسله‏هاى نيمه مستقل عصر عباسى در شمال افريقا و ايران به حساب آورد. آغاز حكومت هبارى‏ها در سند، به معنى شروع دوره حكومت‏هاى متغلب در سند است. عباسيان، اين حكومت‏ها را منصوب نمى‏كردند، بلكه آنها قدرت را به زور تصاحب مى‏كردند و عباسيان مجبور به مصالحه و به رسميت شناختن آنها بودند؛ به عبارت ديگر، با تأسيس حكومت هبارى‏ها، سند بين حاكمان محلى تقسيم شد، چرا كه در ملتان نيز بنو سامه به قدرت رسيدند. اين دو خاندان هر دو قريشى بوده و به نسب قريشى خود افتخار مى‏كردند.58 بدين ترتيب، بى‏توجهى خلفاى عباسى به اداره امور سند و سپردن اين ايالت به افراد نالايق سرانجام باعث خروج اين قلمرو از سلطه مستقيم آنان شد. اين در حالى بود كه آنان با اعزام افراد لايق و تقويت آنها مى‏توانستند علاوه بر تحكيم و تثبيت موقعيت خلافت و حكومت اسلامى در آن منطقه، ديگر نواحى سند و هند را كه به دست حاكمان مخالف با هم‏ديگر و بدون مركزيت واحد سياسى اداره مى‏شد، تصرف نمايند. كارى كه محمود غزنوى، با افراط در قتل و غارت و چپاول آن را به انجام رساند.
پس از عمر بن عبدالعزيز، فرزند وى عبداللَّه، حاكم سند سفلى به مركزيت منصوره شد. او نيز به نام خليفه عباسى خطبه مى‏خواند. سكه‏هايى كه از دوره وى به دست آمده، نشان مى‏دهد كه او از عباسيان مستقل بوده است، زيرا بر روى اين سكه‏ها نام خليفه ديده نمى‏شود. او تا سال 270ه بر سند حكم‏رانى كرد. در اين دوره، براى نخستين بار، قرآن به زبان سندى ترجمه شد. هم چنين، در اين دوران، شورشى به رهبرى سمح بن ابوسمح روى داد كه شورش‏گران بر «منصوره» مسلط شدند.59 احتمالاً، وى در اين شورش كشته شده باشد.60 با توجه به سكه‏هاى ضرب شده به دست عبداللَّه و اين كه نام خود وى بر روى آنان حك شده و از ذكر نام خليفه خوددارى گرديده، ممكن است كه ايادى خليفه عباسى در شورش و يا قتل عبداللَّه دخالت داشته باشند.
به طور كلى، سكوت منابع در خصوص حوادث و وقايع سند، به خصوص از دوره هبارى‏ها به بعد، خلأ بزرگى در اطلاعات ما به وجود آورده است. از اين رو، آگاهى از مسائل اواخر دوره هبارى‏ها و هنگامى كه اسماعيليان در ملتان و منصوره نفوذ پيدا مى‏كنند، بسيار كم و مبهم است. پس از عبداللَّه، برادرش موسى بن عمر الهبارى، روى كار آمد. در دوره وى، ميان اعضاى خاندان هبارى اختلافاتى روى داد. هم چنين در سال 280ه زمين لرزه ويران كننده‏اى در ديبل به وقوع پيوست كه شهر ويران شد و اغلب ساكنان آن به قتل رسيدند.61 اين شهر، بعدها به سرعت بازسازى شد و به نظر مى‏رسد به دليل اهميت اقتصادى آن، به سرعت مورد توجه و توطن شمار زيادى از مردم، به خصوص تجار و بازرگانان قرار گرفت.
استقلال هبارى‏ها در دوره موسى بن عمر، خدشه‏دار شد. موسى بن عمر، هدايايى براى خليفه عباسى فرستاد. از دوره وى، سكه‏اى باقى نمانده است. برخى اين نشانه‏ها را دليل عدم استقلال هبارى‏ها در اين دوره مى‏دانند.62 در سال 282ه هم چنين، محمد ابن ابى شوارب از طرف خليفه عباسى به عنوان قاضى منصوره اعزام گرديد.63 اين نيز مى‏تواند شاهد ديگرى بر عدم استقلال هبارى‏ها در اين دوره باشد. پس از موسى، عمر بن عبداللَّه هبارى به حكومت سند رسيد. او حاكمى قدرت‏مند و داراى ارتشى بزرگ بود و اداره امور كشور را به وزرا سپرد و دانشمندان زيادى در دربار خود جمع كرد. وزير معروف عصر وى «رياح» نام داشت. از او سكه‏هايى بر جاى مانده كه نام وى بر آنها ديده مى‏شود.64 هنگامى كه مقدسى در سال 375ه از منطقه سند بازديد كرده است، در منصوره، به نام خلفاى عباسى، خطبه مى‏خوانده‏اند. وى، اشاره مى‏كند كه تا قبل از اين، در سواحل سند، به نام عضد الدّوله ديلمى خطبه خوانده مى‏شد.65 به احتمال قوى، اين گزارش مربوط به دوره‏اى است كه آل بويه بر سواحل و جزاير خليج فارس و بغداد (مركز خلافت عباسى) مسلط گشته‏اند. آنها در اين دوره، از اين طريق سلطه خود را بر مكران و سواحل سند نيز بسط داده‏اند.66
جانشين وى، محمد ابن عمر هبارى، آخرين فرد اين سلسله حكومتى است كه اطلاعات زيادى از وى در دست نيست. احتمالاً در دوره وى، اسماعيليان از ملتان به منصوره آمده و او را به اين آيين درآورده باشند. در هنگام حمله محمود به سند، حاكمان ملتان و منصوره مدعى فرمان‏بردارى از خليفه بودند، ولى اين ادعا - بدون توجه به صحت يا سقم آن - مانع حمله محمود به آنان نگرديد.
هم‏زمان با تشكيل حكومت مستقل هبارى در منصوره، در ملتان نيز بنوسامه قدرت را در دست گرفته و سند عليى را تحت سيطره خود درآوردند. قلمرو آنان از الرور تا كشمير را در بر مى‏گرفت. با اين حال، ملتان در قياس با منصوره بسيار كوچك‏تر بود.67 در باره چگونگى و زمان تسلط بنوسامه بر ملتان كه از قبيله بنى اسد از قريش بودند، منابع، گزارش‏هاى بسيار پراكنده‏اى دارند. ورود اين قبيله، هم زمان يا اندكى پس از حمله محمد بن قاسم بوده است. ولى تعدادى از افراد اين قبيله، حتى قبل از حمله محمد بن قاسم، در مرزهاى سند حضور داشته و دست به اقداماتى زده‏اند.
در سال 65ه ، گروهى از اين قبيله، مكران را تصرف و پس از آن، با كمك داهر، حاكم سند، بر ضد خليفه اموى شورش كردند، اما سپاه خليفه آنان را شكست داد و از آن جا بيرون راند.68 در دوره خليفه معتدى (256 - 255ه )، بنوسامه، عمان را كه مركز شورش‏هاى خوارج، شيعيان و اسماعيليان شده بود، آرام كردند؛ محمد بن قاسم سامى، كه از طرف خليفه مأمور ايجاد آرامش و پاكسازى عمان از دشمنان عباسيان شده بود، اين وظيفه را به خوبى انجام داد. ارشاد اسلام احتمال مى‏دهد كه آنها در همين زمان حكومت مستقل خود را در ملتان تأسيس كرده باشند.69
جغرافى نويسان مسلمان تنها درباره شهر ملتان و بت معروف آن و برخى مزايا و ويژگى‏هاى اقتصادى شهر، سخن گفته‏اند. در خصوص خانواده سامه ابن لوى به جز نام منبه بن الاسد قريشى كه در سال 303ه بر ملتان حكم‏رانى مى‏كرد، به نام ديگرى اشاره نشده است.70 مقدسى كه در سال 375ه از آن منطقه ديدن كرده، مى‏نويسد كه در ملتان به نام خليفه فاطمى خطبه مى‏خوانند و به جز به دستور وى امرى انجام نمى‏گيرد و هدايا، پيشكش‏ها و نمايندگانى هميشه از اين جا به مصر ارسال و اعزام مى‏شوند.71 به طور دقيق مشخص نيست كه چه زمانى اسماعيليان اين خانواده را به آيين خود درآوردند، اما به هنگام حمله محمود به سند، حاكمان و بسيارى از ساكنان اين منطقه بر اين آيين بوده‏اند.

نتيجه‏
در يك ارزيابى كلى مى‏توان گفت كه مسلمانان در چهار قرن نخست هجرى، يعنى تا دوره محمود غزنوى، به پيروزى‏ها و متصرفات محمد بن قاسم اكتفا كردند، هرچند كه درگيرى‏ها به صورت پراكنده از كشمير تا مالوه در دوره بنى اميه و بنى عباس ادامه داشت، حركت مسلمانان متوقف و قلمرو آنان به سند محدود گرديده بود. لين پول، پيروزى مسلمانان در سند را يك فتح بدون نتيجه مى‏داند؛ او معتقد است كه مسلمانان، پس از محمد بن قاسم، هيچ گونه تلاش جدى براى تصرف سرزمين‏هاى حاصل‏خيز انجام ندادند.72 علت اين امر چه بود؟ آيا عدم پيش‏روى مسلمانان، معلول قدرت هندوها در برابر مهاجمان مسلمان بود؟ نهرو، يكى از دلايل اين توقف را مقاومت هندى‏ها در برابر مهاجمان مى‏داند.73 ولى در واقع پاسخ اين پرسش را بايد در جبهه مقابل جست وجو كرد. اردوى مسلمانان در سند پس از مرگ حجاج و بركنارى محمد بن قاسم، دچار آشفتگى، ضعف و اختلاف‏هاى قبيله‏اى گرديد.
دربار خلفا - چه اموى و چه عباسى - جز در دوره‏هايى بسيار محدود، به سرحدات سند و هند توجه جدى نداشتند. اين در حالى بود كه سند، ايالتى دوردست بود كه از طرف شرق، مرزهايى طولانى با غير مسلمانان داشت. خلفاى عباسى به خصوص مى‏بايست اقدامى جدى و اساسى براى رفع اختلافات قبيله‏اى در سند و تقويت جبهه مسلمانان انجام مى‏دادند. به نظر مى‏رسد بدى آب و هوا و نداشتن مزيت‏هاى ديگر، از جمله درآمد و امنيت لازم، باعث گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان حاكم سند انتخاب شدند از جانب خود نمايندگانى به آن منطقه اعزام كنند و اين نشان دهنده اهميت نداشتن اين منطقه براى آنان بود. سرانجام اهمال در حفظ و نگهدارى سرزمين سند و عدم تلاش براى توسعه متصرفات اسلامى در اين منطقه باعث گرديد كه مسلمانان حتى قسمتى از متصرفات محمد بن قاسم را از دست بدهند. به طورى كه در برخى مقاطع، جان مسلمانان و امنيت آنان تهديد مى‏شد. نتيجه اين قصور، اختلافات و...، خارج شدن سند از تحت سلطه مستقيم خلافت و سرانجام، تجزيه و تقسيم سند بين خاندان و اهالى عرب منطقه بود. گرچه برخى معتقدند كه سند نه براى حكومت‏هاى هند و نه براى خلفاى اموى و عباسى آن چنان جاذبه‏اى كه باعث توجه جدى به آن شود، نداشته است. از طرف ديگر، تا مدت‏ها كوه‏هاى هندوكش و حكومت‏هايى، چون هندوشاهيان، موانع بسيار سختى براى عبور به آن منطقه بودند.74

پى‏نوشت‏ها
1. استاديار دانشگاه ايلام.
2. Mumtaz Husain, Pathan, Sind Arab Period, )Hyder Abad Sind, 1978(, P.210.
3. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1371) ج 2، ص 316-317؛ و ابن خياط، تاريخ خليفة ابن خياط (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ه ) ص 271؛ عبدالحى بن فخرالدين حسنى، نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر (حيدرآباد دكن، جامعة العثمانية، 1366ه ) ج 1، ص 42.
4. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 341 - 342.
5. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان (قاهره، بى‏نا، 1350ه ) ص 431؛ ابن اثير، تاريخ كامل، ترجمه دكتر سيد حسين روحانى (تهران، اساطير، 1374) ج 7، ص 3318 - 3319.
6. مؤلف مجهول، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعرا بهار، چاپ دوم (تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1314) ص 140؛
Suhail Zaheer Lari, A History of Sind (Oxford, 1994) p. 34.
7. ابن خياط، پيشين، ص 285.
8. Suhail zaheer Lari, op.cit, Islam Ershad, Islam in Sind (Malaysia, international Islamic university, 2001) p. 28.
و حسنى، پيشين، ج 1، ص 39 - 40؛ يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 363 - 364.
9. Ansar zahid khan, History and culture of sind, p. 209.
10. احمد محمود الساداتى، تاريخ المسلمين فى شبيه القارة الهند وباكستانية وفضارتهم (قاهره، مكتب النهضة الشرق، بى‏تا) ص 52.
11. N. Derryl, Macleon, Religion and society in arab Sind )New York, 1986( P. 127-128.
12. Lari, op.cit, p. 32.
13. سيد عباس اطهر رضوى، شيعه در هند، ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى (قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1376) ج 1، ص 230 - 231.
14. Macleon, op.cit, P. 127.
15. محمد بن عبداللَّه بن حسن بن على بن ابى طالب‏
16. مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ چهارم (تهران، علمى و فرهنگى، 1370) ج 2، ص 299 - 300.
17. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الطبرى (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418ه ) ج 7، ص 25 - 26؛ ابن اثير، پيشين، ج 8، ص 3489 - 3490.
18. رضوى، پيشين، ج 1، ص 232 - 233.
19. طبرى، پيشين، ج 7، ص 26؛ حسنى، پيشين، ج 1، ص 33 - 35؛
Pathan, op.cit, P. 215.
20. الساداتى، پيشين، ص 54 .
21. رضوى، پيشين، ص 233.
22. طبرى، پيشين، ص 27.
23. ابن اثير، پيشين، ج 8، ص 3493.
24. رضوى، پيشين، ص 234؛ Macleon, op.cit, P. 921 ابن عنبه مى‏گويد كه عبداللَّه در كابل كشته شد. او معتقد است كه عبداللَّه پس از مرگ پدرش به سند گريخت كه به نظر مى‏رسد اين قسمت از مطالب وى صحيح نباشد. براى اطلاع ر.ك: ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، تصحيح محمدحسن آل الطالقانى (نجف، بى‏نا، 1961م) ص 105 - 106.
25. طبرى، پيشين، ج 7، ص 27 - 28 و رضوى، پيشين، ص 234.
26. ندوى، قندهار را نزديك بروچ مى‏داند. البته اين قندهار با شهرى با همين نام كه در افغانستان امروزى قرار دارد متفاوت است:
Nadvi, Early relations between Arabia and India, in Islamic culture, April 1937, P. 177.
27. يعقوبى از يك لشكركشى از طريق دريا به قندهار سخن مى‏گويد كه به احتمال زياد اين دو گزارش يكى است و يا اين كه يعقوبى در ذكر نام دچار اشتباه شده است. ر.ك: يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 364.
28. بلاذرى، پيشين، ص 431 و يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 364.
29. Macleon, IbId, P. 129.
30. حسنى، پيشين، ج 1، ص 36 - 37؛ عبدالزوف الفقى عصام الدين، بلاد الهند فى عصر الاسلامى (قاهره، عالم الكتب، 1980م) ص 11؛ Lari, op.cit, P. 73.
31. شمس الدين ذهبى، دول الاسلام فى التاريخ (حيدرآباد دكن، دايرة المعارف العثمانية، بى‏تا) ج 1، ص 83 .
32. شاكر محمود، پاكستان (بى جا، مؤسسة الرسالة، بى‏تا) ص 17.
33. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 398 - 399.
34. حسنى، پيشين، ج 1، ص 40.
35. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 413 - 414؛ ابن خياط، پيشين، ص 306 - 307؛ الساداتى، پيشين، ص 56 .
36. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 414، حسنى، پيشين، ج 1، ص 52 - 53؛
Lari, op.cit, P. 37.
37. Tha thah
38. Guya
39. Kori
40. Henry, Cousens, The Antiqui ties of Sind with historioal outline (Baharatia Publishiug house, 1975) P. 29.
41. حسنى، پيشين، ج 1، ص 51 - 59؛ يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 478.
42. بلاذرى، پيشين، ص 431؛ Lari, op.cit, P. 93.
43. IbId. P.39.
44. بلاذرى، پيشين، ص 432 - 433؛ حسنى، پيشين، ج 1، ص 57 - 58 .
45. بلاذرى، پيشين، ص 432 - 433؛
Nadvi, Muslim colonies in India before the Muslim conquest, jan 1935, P. 435.
46. حسنى، پيشين، ج 1، ص 507.
47. همان، ص 57؛ يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 57 .
48. همان، ج 2، ص 514 - 515؛ حسنى، پيشين، ص 57 .
49. بلاذرى، پيشين، ص 432، ندوى معتقد است كه بلاذرى دچار اشتباه شده است و عسيفان همان اسيوان است كه سيوان هم ناميده شده است. ر.ك:
Nadvi, Muslim colonies in India before the Muslim conquest, op.cit, P. 435.
50. اصطخرى مى‏گويد كه عمر بن عبدالعزيز شهر بانيه را بنا نهاد و هبارى‏ها تا مدت‏ها در اين شهر ساكن بودند. ابواسحاق ابراهيم اصطخرى، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368) ص 150.
51. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 520 .
52. Pathan, op.cit, P. 232; Nadvi, Muslim colonies in Sndia befor the Muslim conquest, op.cit, P. 125.
53. ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417ه ) ج 3، ص 401.
54. ر.ن. فراى، [گردآورنده‏] تاريخ ايران كمبريج، ترجمه حسن انوشه (تهران، اميركبير، 1363) ج 4، ص 99 - 100.
55. تاريخ سيستان، پيشين، ص 233.
56. عبداللَّه سيد، ادبيات فارسى در ميان هندوان (تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1371) ص 21 - 22؛ ر.ن. فراى، پيشين، ج 4، ص 97.
57. همان، ص 110.
58. Lari, op.cit, P. 40; Ershad, op.cit, P. 31-32.
59. حسنى، پيشين، ج 1، ص 56 .
60. Pathan, op.cit, P. 236.
61. طبرى، پيشين، ج 8، ص 612 - 613.
62. Pathan, op.cit, P. 238.
63. Ershad, op.cit, P. 32-33.
64. Pathan, op.cit, P. 238.
Nadvi, op.cit, P. 153.
65. مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه على نقى منزوى (تهران، مؤلفان و مترجمان، 1361) ج 2، ص 712 - 713.
66. جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ترجمه آذرميدخت مشايخ فريدنى (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1373) ص 383.
67. Pathan, op.cit, P. 371.
68. قاضى اطهر مباركبورى، خلافت امويه اور هندوستان (دهلى، ندوة المصنفين، 1359ه ) ص 358.
69. Ershad, op.cit, P. 33.
70. حسنى، پيشين، ص 71.
71. مقدسى، همان، ج 2، ص 713.
72. lean pole, Stanly, Mediaeval India under Muhammadan rule, (712-1764A.D) (New york, 1971) P. 7-8.
73. جواهر لعل نهرو، كشف هند، ترجمه محمود تفضلى (تهران، اميركبير، 1361) ص 380.
74. Moulavi syed Hashemi, The Arab rule in Sindh in Islamic culture, 1927, P. 193-194.
منابع‏
- ابن اثير، تاريخ كامل، ترجمه دكتر سيد حسين روحانى (تهران، اساطير، 1374).
- ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417ه ).
- ابن خياط، عمر و خليفه، تاريخ خليفة بن خياط (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ه ).
- ابن عنبه، سيد جمال الدين احمد بن على، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، تصحيح محمدحسن آل طالقانى، (نجف، بى‏نا، 1961).
- اصطخرى، ابو اسحاق ابراهيم، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368).
- بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان (قاهره، بى‏نا، 1350ه ).
- حسنى، عبدالحى بن فخرالدين، نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر (حيدرآباد دكن، جامعة العثمانية، 1366ه ).
- ذهبى، شمس الدين، دول الاسلام فى التاريخ (حيدرآباد دكن، دايرة المعارف العثمانية، بى‏تا).
- رضوى، سيد عباس اطهر، شيعه در هند، ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى (قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1376).
- الساداتى، احمد محمود، تاريخ المسلمين فى شبيه القارة الهند وباكستانية وفضارتهم (قاهره، مكتب النهضة الشرق، بى‏تا).
- سيد، عبداللَّه، ادبيات فارسى در ميان هندوان (تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1371).
- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418ه ).
- فراى، ر.ن، تاريخ ايران كمبريج، ترجمه حسن انوشه (تهران، اميركبير، 1363).
- الفقى عصام الدين، عبدالزوف، بلاد الهند فى عصر الاسلامى (قاهره، عالم الكتب، 1980).
- مباركبورى، قاضى اطهر، خلافت امويه اور هندوستان (دهلى، ندوة المصنفين، 1359ه ).
- محمود، شاكر، پاكستان (بى جا، مؤسسة الرسالة، بى‏تا).
- مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، علمى و فرهنگى، 1370).
- مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه على نقى منزوى (تهران، مؤلفان و مترجمان ايران، 1361).
- نهرو، جواهر لعل، كشف هند، ترجمه محمود تفضلى (تهران، اميركبير، 1361).
- هاليستر، جان نورمن، تشيع در هند، ترجمه آذرميدخت مشايخ فريدنى (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1373).
- يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1371).
- ...، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعرا بهار (تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1314).

- Ansar Zahid khan, History and culture of Sind.
- Cousens, Henry, The Antiquities of Sind with historial outline )Bahavatia Publishing house, 1975(.
- Hashemi, Moulavi syed, The Arab rule in Sindh in Islamic culture (1927).
- Islam, Ershad, Islam in Sind (Malaysia, international Islamic university, 2001).
- Lari, Suhail Zaheer, A History of Sind (Oxford, 1994).
- Leanpole, Stanly, Mediaeval India under Muhammadan rule (712-1964), (New York, 1971).
- Macleon, N. Derryl, Religion and Society in Arab Sind (New York, 1989).
- Nadvi, Muslim Colonies in India before the Muslim conquest in Islamic culture (1935).
- --------------------, Early relations between Arabia and India in Islamic culture (April 1937).