سفر جنگي اسكندر مقدوني به ايران وهندوستان بزرگترين دروغ تاريخ است.
از زمان هاي بسيار قديم , رواياتي بنام ذوالقرنين و دو سر در شرق در شرق , كمال اشتهار را داشته و حتا نوشته اند كه نام ذوالقرنين نيز اسكندر بوده است . اين روايات و روايات ديگري از زندگاني شاهان اوليه اشكاني , منشا داستانهاي مختلف اسكندر نامه ها بوده كه از آنها تقليد و به الكساندر مقدوني نسبت داده شده است . اغلب مورخين شرقي جد اولين شاه اشكاني را ( اش الجبار ) يا ( اس ايكنار ) و امثال اينها نوشته اند كه مسلما اين كلمه تعريب ( اس گنتار ) مي باشد كه با اسكندر ( نه الكساندر ) تشابه لفظي زياد دارد. گنتار به معني دلير است همچنانكه مورخين ارمني مثل موسا خورن اين شخص را ارشك دلير ناميده اند .مورخ مزبور ميگويد : ( ارشك , جنگي وحشت آور كرده تمام مشرق را به تصرف در آورد و مقدونيها را از بابل براند ) . خط سير اسكندر تا رسيدن به بابل از لحاظ جغرافيايي تا حدي روشن ودرست ترسيم شده است ولي هر اندازه از رود فرات و بالا خره از دجله به طرف مشرق پيش ميرود , تشويش نامها و ابهام وضع جغرافيايي شهرها و كشورها بيشتر مي شود . چون اسكندرنامه ها را در قرون بعد از اسكندر نوشته اند اين تشويش و پريشاني نامها , علامت آنست كه مورخان و نويسندگان قرون بعد نيز از اوضاع و احوال تاريخي و جغرافيايي داخل و شرق فلات ايران به كلي بي اطلاع بوده اند . بايد معلوم شود نويسندگاني كه جزييات گفتگوهاي اسكندر و يارانش را ضبط كرده اند چرا اسم بلاد و مناطق را ننوشته و به اجمال آنهم بي سر و ته بر گزار نموده اند!
قديمي ترين مورخي كه درباره ي الكساندر ( اسكندر ) چيزي نوشته سه قرن بعد از اسكندر بوده است . اين خلا سيصد ساله را به چه چيز مي توان حمل كرد ؟ تازه مي بينيم كه در قرون بعد شخصي بنام كاليستن دروغين كارنامه ي جعلي براي اسكندر نوشته و آن را به كاليستن , مورخ الكساندر كه مي گويند همه جا همراه الكساندر بوده نسبت داده و به همين انگيزه به كاليستن دروغين مشهور شده است . مهمترين نكاتي كه در بين كارهاي بسيار و باورنكردني اسكندر به چشم مي خورد و خيالي بودن موضوع را مسلم ميدارد , شرح ميدهيم :
* مسيري كه براي اسكندر قايل شده اند به قدري طولاني و پر پيچ و خم , و تعداد جنگها , محاصره ها , كشور گشاييها به اندازه اي پشت سر هم و زياد است كه حتا براي ما كه در عصر اتم و جت و موشك هستيم , وبخصوص براي اشخاصي كه كمي به فنون نظامي وارد باشند به ويژه اگر در نظر گرفته شود كه از عده ي سي و پنج هزار نفري ارتش اسكندر , سي هزار پياده بوده اند , باور نكردني است .
* اسكندر صرفنظر از جنگها و جدالها , محاصره ها , راه پيمايي ها و ... بطور متوسط سالي چندين شهر ساخته است ( گفته اند اسكندر 22 يا به قولي 70 شهر اسكندريه ساخته است ) واگر روزهايي كه صرف جنگ و راه پيمايي ها شده از مدت سفر جنگي كم كنيم وقتي براي شهر سازي باقي نخواهد ماند ! در هر حال يكي از داستانهاي مسخره ي اسكندر نامه ها داستان شهر سازيهاي اسكندر است .
*كارهاي خلق الساعه زياد است . مثلا در آغاز سفر جنگي صحبت از وسايل قلعه گيري نيست ولي در هر جا ضرورت پيدا مي كند بي درنگ ماشينهاي قلعه كوب به كار مي افتندو با كمك آنها حصارها ودر بعضي جاهها كوهها يكي پس از ديگري تسخير مي شوند . موضوع كشتي سازي آن هم در حدود دو هزار كشتي در سرزمين هند بسيار قابل توجه است .
* كشور كوچك مقدونيه كه تا كمي قبل از اسكندر بنا به نوشته ي عموم مورخين جزو شاهنشاهي هخامنشي بوده از لحاظ موقعيت جغرافيايي وطبيعي طوري نيست كه بتواند داراي منابع مادي و انساني براي جنگ و جدلهاي بزرگ باشد . تنظيم كنندگان اسكندر نامه ها به گمان خود با منظم كردن يونان به مقدونيه خواسته اند از لحاظ كمبود منابع انساني و مادي , اين نقيصه را براي آن كشور برطرف نمايند . اگر چه كشور كوچك يونان نيز فاقد آن قدر نيروي مادي و انساني بوده و انضمام آن به مقدونيه نمي تواند كفه ي نيرو را به نفع كشور اخير تغيير دهد. دشمني مقدونيها با يونانيها عميقتر از آن بوده كه كارهاي قهرماني اسكندر بتواند آن شكاف را پر نمايد .
* مورخين جديد چون بلخ را با باختر يكي دانسته اند يك حكومت يوناني و باختري در اين نقطه تصور نموده اند كه بعدها به وسيله ي اشكانيان منقرض مي شود . ولي باختر نمي تواند بلخ باشد و مسلما ان را بايد در قسمتهاي غربي فلات ايران جستجو كرد. حدس تطبيق باكتريا با بختياري , طبيعي به نظر مي رسد . بلخ وباكتريا با هم چسبندگي ندارند وفقط براي رفع و رجوع سفر خيالي اسكندر به مشرق ايران , اين دو كلمه يكي دانسته شده اند .
* هند مندرج در مدارك كلاسيك , هندوستان فعلي نيست . مسعودي و طبري تصريح مي نمايند كه بصره و نواحي خوزستان بنام سرزمين هند موسوم بوده است . در ناحيه ي خوزستان فعلي اسامي دٍهها و مناطقي چند با كلمه ي ( هند ) و (اند ) شروع ميشود چون : هنديجان , انديمشك , هندورابي و....
* كاوشهاي باستانشناسي هيچ گونه اثري از نفوذ و استيلاي مقدونيان در داخل و شرق ايران نشان نمي دهد . عاقبت نيز اشكانيان , بابل و شام را از سلوكيان گرفته و به سلطنت آنها در اين نواحي خاتمه مي دهند.