بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 2 اولیناولین 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 از مجموع 13

موضوع: عشق من

  1. #11
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چاووشی

    به سان رهنوردانی که در افسانه ها گویند،
    گرفته کوله بار زاد ره بر دوش،
    فشرده چوبدست خیزران در مشت،
    گهی پرگوی و گه خاموش،
    در آن مهگون فضای خلوت افسانیگشان راه می پویند
    ما هم راه خود می کنیم اغاز.

    ***
    سه ره پیداست.
    نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر،
    حدیثی که ش نمی خوانی بر ان دیگر.
    نخستین:راه نوش و راحت و شادی.
    به ننگ آغشته،اما رو به شهر و باغ و ابادی.
    دو دیگر:راه نیمش ننگ،نیمش نام،
    اگر سر بر کنی غوغا،اگر دم درکشی،آرام.
    سه دیگر:راه بی برگشت، بی فرجام

    ***

    من اینجا بس دلم تنگ است.
    و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.
    بیا ره توشه برداریم،
    قده در راه بی برگشت بگذاریم،
    ببینیم آسمانِ «هر کجا»آیا همین رنگ است؟

    ***

    تو دانی کاین سفر هرگز به سوی اسمانها نیست.
    سوی بهرام،این جاویدِ خون آشام،
    سوی ناهید،این بد بیوه گرگِ قحبه ی بد غم،
    که می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام؛
    و می رقصید دست افشان و پا کوبان بسان دختر کولی،
    و اکنون می زند با ساغر«مک نیس»یا «نیما»
    و فردا نیز خواهد زد با جام هر که بعد از ما:
    سوی اینها و آنها نیست.
    سوی پهندشتِ بی خداوندی ست
    که با هر جنبش نبضم
    هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند.

    ***

    بهل کاین آسمان پاک،
    چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد:
    که زشتانی چون من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
    پدرشان کیست؟
    یا سود و ثمرشان چیست؟
    بیا ره توشه برداریم.
    قدم در راه بگذاریم.

    ***
    به سوی سرزمینهایی که دیدارش،
    به سان شعله ی اتش،
    دواند در رگم خونِ نشیطِ زنده ی بیدار.
    نه این خونی که دارم؛پیر و سرد و تیره و بیمار.
    چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
    که از دهلیز نقب آسای زهراندودِ رگهایم
    کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار،
    به سوی قلب من،این غرفه با پرده های تار.
    و می پرسد،صدایش ناله ای بی نور:

    ***

    -«کسی اینجاست؟
    هلا! من با شمایم، های!... می پرسم کسی اینجاست؟
    کسی اینجا پیام آورد؟ نگاهی، یا که لبخندی؟
    فشار گرم دستِ دوست مانندی؟»
    و می بیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه مرده ای رد پایی نیست.
    صدایی نیست الا پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ
    ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ،
    وز آن سو می رود بیرون،به سوی غرفه ای دیگر،
    به امیدی که نوشد از هوای تازه آزاد،
    ولی انجا حدیث بنگ و افیون است_ از عطای درویشی که می خواند:
    «جهان پیر است و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد...»

    ***

    وز آنجا می رود بیرون به سوی جمله ساحلها.
    پس از گشتی کسالت بار،
    بدان سان_ باز می پرسد_ سر اندر غرفه ی با پرده های تار:
    - « کسی اینجاست؟»
    و می بیند همان شمع و همان نجواست.
    که می گوید بمان اینجا؟
    که پرسی همچو آن پیرِ به درد آلوده ی مهجور:
    خدایا«به کجای این شب تیره بیایزم قبای ژنده خود را؟»

    ***

    بیا ره توشه برداریم.
    قدم در راه بگذاریم.
    کجا؟ هر جا که پیش آید.
    بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما،
    زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر.
    به دستش گرفته رایتی زر بفت و گوید:زود.
    و زاین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد:دیر.

    ***

    کجا؟هر جا که پیش آید.
    بدان جایی که می گویند
    چو گل روییده شهری روشن از دریای تردامان.
    و در آن چشمه هایی هست،
    که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن.
    و می نوشد از آن مردی که می گوید:
    «چرا باید بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
    کز آن گل کاغذین روید؟»

    ***

    بدان جایی که می گویند روزی دختری بوده ست
    که مرگش نیز ( چون مرگ تاراس بولبا
    نه چون مرگ من و تو ) مرگ پاگ دیگری بوده ست،
    کجا؟هر جا که اینجا نیست.
    من اینجا از نوازش نیز چون آزاز ترسانم.
    ز سیلی زن، ز سیلی خور،
    و زین تصویر بر دیوار ترسانم.
    درین تصویر،
    فلان با تازیانه ی شوم و بی رحم خشایرشا
    زند دیوانه وار، اما نه بر دریا؛
    به گرده ی من، به رگهای فسرده ی من،
    به زنده ی تو، به مرده ی من.

    ***

    بیا تا راه بسپاریم
    به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته،ندروده
    به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزست
    و نقش و رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده،
    که چونین پاک و پاکیزه ست.

    ***

    به سوی افتاب شاد صحرایی،
    که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی.
    و ما بر بی کران سبز و مخمل گونه ی دریا،
    می اندازیم زورقهای خد را چون گل بادام.
    و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم،
    که باد شرطه را آغوش بگشایند،
    و می رانیم گاهی تند،گاه ارام.

    ***

    بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین!
    من اینجا بس دلم تنگ است.
    بیا ره توشه برداریم،
    قدم در راه بی فرجام بگذاریم....


    مهدی اخوان ثالث


  2. #12
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حتما نظر بدید لطفا

  3. #13
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چقدر نظر داید واقعا
    ممنونم

صفحه 2 از 2 اولیناولین 12

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •