خداي من، من ديگر از اين چرخه و فلك خسته شدهام، ديگر نميخواهم سرگردان به دنبال هيچ بگردم. خدايا، نميدانم به كدام سمت، به كدامين رو و با كدام، به كجا برسم. خدايا، من نميخواهم سرگرم بشوم. خدايا، نميخواهم اسباب بازي ديگران شوم. خدايا ماندم، براي چه اينها ديگري را براي خود، حذف ميكنند و از انديشه و عشق براي آن مايه ميگذارند. آنها انديشه را در حذف كردن و عشق را در جذب كردن براي خود ميخواهند.
خدايا، مرا در نوشتن درون خود ياري كن. بگذار هر چه در درون است، بيرون ريخته شود تا شايد افرادي شكل تو را ترسيم كنند. نميدانم چگونه شروع كنم و از كجا به كجا. فقط ميدانم بايد بنويسم، بايد سعي كنم تو را براي خود، بنويسم. خدايا، نميدانم چرا اينقدر دوست دارم بنويسم. دوست دارم، ببينم، فكر كنم، بنويسم و بگويم، با تو بگويم. نميدانم كي صحبت با تو تمام ميشود. نميدانم كي بيداريمان تمام ميشود. تو ما را به خواب ميبري، براي اينكه راحتتر به ما برسي. روز، براي رسيدن ما به توست و شب، براي رسيدن تو به ماست. اگر يك روز به ما نرسي نميگذاري ما در يك روز كامل، سرپا باشيم. خدايا، چقدر دوست دارم در بين شب و روز با تو ملاقات كنم، هنگاميكه من به تو رسيدهام و آن هنگام كه تو در پيش مني. خدايا چه عدالتي، شبها مال توست و روزها مال ماست و اين از براي همه موجودات است.
مهربانا، ميخواهم آفتاب شوم، مثل تو. دوست دارم بر روي تو، اسمي دلخواه بگذارم تا تو نيز نزد ما هويت بگيري، ولي هر آن اسمي كه در ذهن دارم، اسم توست، در اين بين اسمي كه خودم ميپسندم و براي لذت بردن خودم، روي تو ميگذارم. "خـدا"!. خداي من، وجود من، خود من، توي خداي من.
من، با خداي خودم ازدواج ميكنم تا از دو وجود يك وجود در يك كالبد واحد پديد آيد، كه همان وجودم است. بايد آنقدر در تو فرو رفت ... تا دريا شد. خدايا كمكم كن تا بتوانم تو را بهتر وصف كنم، بتوانم با تو بيشتر خلوت كنم، بيشتر پيش تو باشم. خدايا، تو بگو كه اگر تو نبودي كه ميبود. چرا نميگذاري همه پيش تو زيست كنند و همه را سرگرم كردهاي. خدايا، خدا كند هيچ وقت تو را فراموش نكنم. خدايا، بهترين كلمات وصف تو در سكوت است. در سكوت ميتوان تو را توصيف كرد. سكوت، محفل خلوت با توست. هر چه در خلوت با تو سعي كردم حرفي بزنم، كلامي بر سر زبانم نيامد و هر چقدر كه تو را توصيف، و زيبايهايت را تشريح ميكنم بيشتر لذت ميبرم و هر چقدر كه بيشتر تو را وصف ميكنم، كوچكتر ميشوي و من بايد به دنبال تو بيشتر بگردم (كوچك بودنت، در مقابل بزرگي تو به ماست).
نميدانم چرا نميگذاري كه ما پيش تو آييم. چرا هميشه تو پيش ما هستي و يكبار هم كه شده تو ما را دعودت به مهماني كن، هرچند مهماني پيش تو ارزش بازگشت ندارد. احساس ميكنم هر چه بزرگتر ميشوم، كوچكتر ميشوم در برابر تو. تو اذيت ميكني. اي كاش اندامي يا موضعي به بشر اهدا ميكردي كه فقط با آن، تو را بتوان وصف كرد و ديگر كاربردي نداشته باشد. خدايا، هيچكس شنواتر از تو، درباره زيبايهايت نيست. خداي من، چه زيباست، زيبايي. موسيقي، نواي زيبايي اوست كه از دل بر ميآيد و بر دل مينشيند. خدايا ...